جبرو اختیار
میزگرد فرشاد فاطمی و سعید اسلامیبیدگلی درباره نوبل 2017 اقتصاد
میزگردی با حضور فرشاد فاطمی، عضو هیات علمی دانشکده اقتصاد و مدیریت دانشگاه صنعتی شریف و سعید اسلامیبیدگلی، عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، ترتیب دادهایم تا برایمان از اهمیت کارهای ریچارد تیلر و حوزه اقتصاد رفتاری صحبت کنند.
سیدمحمدامین طباطبایی: بهرغم آنکه اقتصاد رفتاری شاید حدود یک دهه است که بهطور جدی بر سر زبانها افتاده، اما تلاشهای اولیه آن به سه یا چهار دهه قبل مربوط میشود. تنها شاید با اعطای جایزه نوبل به این حوزه در سال 2002 و 2013، توجه بیشتری به این شاخه بینرشتهای که تلفیقی از روانشناسی و اقتصاد است، معطوف شود. همین امر البته به شدت مطلوب است، چراکه در دنیای درهمتنیده امروز، در اکثر عرصههای زندگی، ما در معرض انتخابهای گوناگون قرار داریم. انتخابهایی که میتوانند مسیر آینده ما را تحت تاثیر قرار دهند. همین امر سبب اهمیت روزافزون اقتصاد رفتاری شده است. به همین بهانه میزگردی با حضور فرشاد فاطمی، عضو هیات علمی دانشکده اقتصاد و مدیریت دانشگاه صنعتی شریف و سعید اسلامیبیدگلی، عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، ترتیب دادهایم تا برایمان از اهمیت کارهای ریچارد تیلر و حوزه اقتصاد رفتاری صحبت کنند.
♦♦♦
لطفاً ابتدا کمی برایمان در مورد پیشینه اقتصاد رفتاری صحبت بفرمایید.
فرشاد فاطمی: از لحاظ نظری، تئوری نئوکلاسیک خرد تلاش میکند فرآیند انتخاب افراد را توضیح دهد و به همین منظور مجموعهای از فروض استاندارد را در نظر میگیرد. مانند اینکه افراد ترجیحات عقلانی دارند و از محدودیت بودجه خود بدون عدم قطعیت آگاهند و در نتیجه این ملاحظه، از بین تمامی آن انتخابهای محدود، چیزی را برمیگزینند که بیشترین مطلوبیت را برایشان به همراه میآورد. این فرآیند به طور خلاصه فرآیند انتخاب عقلایی نامیده میشود. نکته اینجاست که مساله انتخاب از بین گزینههای موجود و نحوه ترجیحات افراد و آشکار ساختنشان، صرفاً موضوع مورد مطالعه علم اقتصاد نبوده و عملاً روانشناسی هم همین حوزه را البته با روششناسی متفاوت مطالعه کرده است. در واقع پایههای اولیه علم اقتصاد رفتاری از بده-بستان و تعامل علم اقتصاد و علم روانشناسی شکل گرفته است. اما باید توجه داشت که به صورت موازی، تلاشهایی هم در درون علم اقتصاد برای مطالعه نقض فروضی که اشاره شد وجود داشت. به عبارت دیگر گروهی از اقتصاددانان بودند که به دنبال ساخت مدلهایی بودند که موارد عقلانیت محدود را توصیف و بررسی کنند.
سعید اسلامی بیدگلی: از آنجا که یافتههای تیلر در فاینانس هم مورد توجه است، میتوان کمی در این باره صحبت کرد. همانطور که آقای دکتر فاطمی هم اشاره داشتند، فرض بر این است که انسان عاقل با اطلاعات کامل تصمیمگیری میکند و میتواند محاسبات پیچیدهای انجام دهد و مطلوبیت خود را میداند. همچنین اصل دیگر این است که رفتارها و تصمیمات این انسان ثابت و سازگار است. بدین معنی که اگر فردا در موقعیت مشابه امروز قرار گیرد، انتظار میرود رفتار یکسانی داشته باشد. ولی خب در دنیای واقع عملاً چیز دیگری مشاهده میشود. میتوان گفت ایده اصلی این بحث از زمان سایمون جرقه خورد که عقلانیت مورد نظر اقتصاددانها آنقدرها هم که انتظار داریم کامل نیست. اما مدلهای آن زمان (دهه 1970 میلادی) واقعیت را به نسبت خوبی توضیح میدادند. از آن زمان به بعد و با مطالعات جدی از کانمن و تورسکی موضوع عقلانیت اقتصادی با تمرکز بر تورشهای رفتاری به چالش کشیده شد. از سوی دیگر بازارهای مالی فرض دیگری را هم پیش روی ما قرار میدادند، و آن کامل بودن این بازارها بود. بر اساس تئوری، کامل بودن بازارها در کنار عقلانیت اقتصادی و نیز خرد جمعی (Common Sense) بازارها را به سمت کارایی سوق میدهد. در همین حال بسیاری از این فروض و پایههای اساسی تئوریهای کلاسیک با چالشهای جدی در دنیای واقع مواجه شده بود. پایه اول را کانمن و تورسکی به چالش کشیدند که به مالی رفتاری خود مشهور است. پایه دوم (یعنی کارایی و کامل بودن بازارها) را اما مقالهای در سال 1985 با طرح موضوع واکنش بیش از حد (Overreaction) که ممکن است به رفتار تودهوار (herding behavior) بینجامد، به چالش کشید. مقصودم این است که هرچند اکنون جایزه نوبل به تیلر برای تلاشهایش در شاخه اقتصاد رفتاری اعطا شده است، اما سابقه پژوهشهای مهم تیلر در حوزه رفتاری به دو یا سه دهه قبل بازمیگردد.
چگونه اقتصاد رفتاری به مرحلهای رسید که مستحق دریافت نوبل باشد؟
اسلامی بیدگلی: نکته اساسی اینجاست که ما لزوماً با نوبل سال 2002 کانمن یا نوبل 2017 تیلر متوجه نشدیم که انسانها ضرورتاً عقلانی رفتار نمیکنند، بلکه حتی ردپای این شهود و درک را میتوان در آثار دهه 1920 هم پیدا کرد. اما نکته اساسی همینجاست که مدلها در آن زمان از توضیحدهندگی کافی برخوردار بودهاند، بنابراین دلیلی برای پیچیدهتر کردنشان وجود نداشته است. حتی در بدو شروع مطالعات جدیتر درباره تورشهای رفتاری و ناکارایی بازارها این انتقاد به پژوهشگران این حوزه وجود داشت که شما در حال از بین بردن یک پایه مهم علم اقتصاد هستید. در حالی که هیچ ایده جایگزینی برای آن مطرح نمیکنید و پاسخی به منظور مدلسازی جدید ندارید.
فاطمی: نکتهای که مایلم اضافه کنم این است که این افراد در ابتدا سعی داشتند با پسزمینه متفاوتشان (در اینجا روانشناسی) به دانشکده اقتصاد آمده و حرف بزنند. در حالی که زبان مشترکی نداشتد و درک مشترکی بین آنها و اقتصاددانان آن روزگار شکل نمیگرفت. بسیاری از افرادی که در دانشگاه شیکاگو حضور داشتهاند، اذعان میکنند که نگران بودند با توجه به استانداردهای مورد نظر در دانشکده اقتصاد، تیلر حتی نتواند از درجه استادیاری به دانشیاری ارتقا پیدا کند. در حالی که او همان زمان هم مقالات متعددی در مجلات معتبر منتشر میکرده و مساله صلاحیت علمی او نبوده است. به عبارت دیگر این نحله فکری تا مدت زمانی بیرون از جریان اصلی اقتصاد قرار داشت. دو اتفاق اما در اینجا مهم به نظر میرسد. یکی اینکه این افراد پس از مدتی بالاخره توانستند دستاوردهای بزرگی داشته باشند و نشان دادند که قدرت تبیین مسائل را دارند. نکته دیگر اینکه افرادی هم از درون جریان اصلی اقتصاد تلاش کردند مفاهیمی را که وارد اقتصاد رفتاری شده بود، با تغییر در همان مدلها و با استفاده از روش علمی و زبان متعارف در علم اقتصاد توضیح دهند. برای مثال آرین روبناشتاین، از اقتصاددانان بنام جریان اصلی، کتابی دارد به نام مدلسازی عقلانیت محدود (Modeling Bounded Rationality) که در آن سعی میکند مفهوم عقلانیت محدود را –که مفهومی برگرفته از همان حرکتهای اولیه اقتصاد رفتاری است- به کمک مدلهای رایج در اقتصاد جریان اصلی توضیح دهد. به این ترتیب، اقتصاد رفتاری کمکم جای خود را در جریان اصلی اقتصاد باز کرد و پذیرفته شد.
اسلامی بیدگلی: داشتن دستاورد قابل توجه در یک شاخه از علم اقتصاد، نکتهای بسیار حائز اهمیت است. علاوه بر آن مساله دیگری که این پذیرش را تسهیل کرد، تعداد قابل قبولی از اقتصاددانان و پژوهشگرانی بود که به سمت این شاخه نوپا حرکت کردند. همیشه هنگامی که تنها هستید صدای شما شنیده نمیشود. بنابراین این مساله هم سبب شد که ظهور شاخه اقتصاد رفتاری در علم اقتصاد غیرقابل چشمپوشی تلقی شود. تا جایی که در همین چند سال اخیر دو بار جایزه نوبل به حوزه اقتصاد رفتاری داده شده است.
فاطمی: در تکمیل فرمایش آقای دکتر، بسیاری بر این باورند که نوبل 1978 سایمون نیز به گونهای در حوزه اقتصاد رفتاری باید قرار گیرد. این موضوع موید این است که شاخه یادشده، قدیمیتر از چیزی است که در سالهای اخیر به چشم آمده است. اما همانطور که گفته شد، دیده شدن و به چشم آمدن اندکی زمانبر است.
دستاورد تیلر که منجر به نوبل شد، بهطور خاص چه بود و چه ارتباطی با پژوهشهای سایر همکارانش در این حوزه داشت؟
اسلامی بیدگلی: اهمیت کارهای تیلر به طور خاص در حوزه فاینانس از همکاری مشترکش با دیبونت آغاز میشود. به اصطلاح گفته میشود شاخه مالی رفتاری کلان با این مقاله متولد شده که به موضوع واکنش بیش از حد (Overreaction) میپردازد. به علاوه تا مدتها در حوزه بیقاعدگیهای بازار (Market anomalies) کارهای شایان توجهی به چشم میخورد، به طوری که مطالعات این حوزه در دهه 1990 بسیار رایج میشود. حتی یوجین فاما و کنت فرنچ با مقاله معروفشان در 1993 در کنار رابرت شیلر به چهرهای بنام در این حوزه بدل میشود. البته در همان زمان دو جریان کلی وجود داشت که یکی غالباً به کارهای ریاضی مرتبط با مالی رفتاری و دیگری به پژوهشهای توضیحی در این زمینه میپرداخت. ریچارد تیلر در این میان مقالات مهمی دارد. از جمله اینکه کتاب مهمی به نام پیشرفتهایی در مالی رفتاری (Advances in Behavioral Finance) را تالیف کرده است. او اشاراتی به کارهای کانمن و تورسکی و به طور خاص به ضعف بنیانهای آماری و ریاضی مرتبط با نظریاتشان داشته است. موضوعی که باید تیلر را به طور خاص پیشتاز آن دانست این بود که پس از شناخت تورشهای رفتاری افراد، حال چگونه میتوان به بهتر تصمیم گرفتنشان کمک کرد. حاصل این کنجکاوی، کتاب معروفی است به نام تلنگر (nudge) که تیلر و سانستین به رشته تحریر درآوردهاند. بنابراین حوزهای که امروز از آن صحبت میکنیم به طور جدی اقتصاد و فاینانس را هم به هم پیوند میدهد.
فاطمی: میتوان گفت دلیل اصلی برنده شدن تیلر در سال جاری، لزوماً دستاوردش در حوزه فاینانس یا همسویی کارهایش با کانمن نیست، بلکه تا حد زیادی به معرفی نظریه تلنگر مربوط میشود. اجازه دهید مثالی بزنم، هنگامی که در سال 2012 الوین راث برنده جایزه نوبل شد، شپلی که اقتصاددان سالخورهای بود و به سختی تکلم میکرد نیز در این عنوان با او شریک شد، اما دلیل اصلی نوبل، توسعههایی بود که راث روی کارهای شپلی ارائه کرده بود. در واقع دستاورد راث، کاربردی کردن نظریاتی بود که شپلی سالها قبل در حوزه جورسازی (Matching) نوشته بود. راث طراحی بازار (Market design) را به عنوان شاخهای مطرح ساخت که توانایی حل مساله داشت. به عبارت دیگر میخواهم بگویم تیلر با نظریهاش یعنی تلنگر به ما یاد میدهد چگونه میتوان مردم را به سمت تصمیمات بهتر سوق داد، او دستاوردی بزرگ در این حوزه داشته است که به نوعی یافتههای اقتصاددانان قبلی را به بلوغ و حوزه کاربرد رسانده است. از همینروست که در بیانیه کمیته نوبل 2017 هم نقش این نظریه در اعطای جایزه بسیار پررنگ دیده میشود. چراکه اگر بنا بود نوبل امسال صرفاً به جنبه تئوریک دستاوردهای اقتصاد رفتاری توجه کند احتمالاً میبایست کسی یا کسانی با تیلر در آن شریک میشدند و احتمالاً جان لیست (John List) از دانشگاه شیکاگو گزینه خوبی برای این اشتراک بود تا داستان نوبل مشترک کانمن و اسمیت به نوعی تکرار میشد. اما اینکه جایزه به صورت تکنفره داده شده است نشان میدهد، تاکید نوبل بر جنبه عملی کار بیشتر بوده است.
به نظر شما بهطور مشخص، اهمیت نظریه تلنگر (nudge) در چیست؟
اسلامی بیدگلی: مساله مهمی که باید به آن توجه داشت این است که در موضوع تصمیمگیری، سالهاست که اصطلاحی به نام پدرسالاری آزادیخواهانه (Libertarian Paternalism) وجود دارد اصطلاحی که خود تیلر و سانتین مطرح کردهاند. بدین معنی که شما تا چه حد در انتخاب گزینههای پیشرویتان آزاد هستید، و اگر انتخاب دیگری به شما ارائه شود چقدر آزادانه میتوانید آن را انتخاب کنید و شیوه ارائه گزینهها چگونه بر تصمیم شما اثر میگذارد. در نظریه تلنگر نیز یکی از اصلیترین دغدغهها همین است که آیا با تلنگر زدن، داریم فرد را وادار به انتخاب میکنیم یا صرفاً به نوعی او را به سمت نوعی تصمیم خاص تشویق کردهایم. ماجرا زمانی اهمیت بیشتری مییابد که از این تلنگر بتوانیم برای امور اجتماعی هم بهره ببریم. برای مثال اگر به مساله طرحهای بیمههای بازنشستگی نگاه کنیم، میبینیم که بیش از 90 درصد جامعه به سمتی میرود که در این امر مشارکت داشته باشد. در واقع تلنگری که در قالب یک اطلاعرسانی و آگاهیبخشی صورت گرفته، اکنون به صورت یک امر بدیهی برای افراد پذیرفته شده است. دقت کنید که در اینجا ما بحث را از منظر آزادی انتخاب مطرح میکنیم. والا در این مساله که تلنگر در چنین مواردی میتواند برای جامعه سودمند باشد، تردیدی نیست. در واقع این نوع از آزادی به نوعی مانند آزادی است که پدر و مادر به فرزند خود میدهد، بدین صورت که شاید در ظاهر چیزی را به فرزندشان تحمیل نکنند ولی در واقع او را به سمتی سوق میدهند که فکر میکنند مصلحتش است. چیستی اینکه چه چیزی مصلحت یا چه چیزی خوب است هم در اینجا میتواند مساله باشد. چه کسی دارد تشخیص میدهد که چه چیزی بهتر است؟ در واقع موضوع به حدی جذاب است که جای بسیاری برای تحقیقات آتی دارد و شاید بتوان گفت به همین دلیل است که کمیته نوبل سعی میکند با اعطای جایزه، نگاهها را به این سمت معطوف کند.
فاطمی: دقت کنیم که اصل ایده تلنگر، چندان جدید نیست. به عبارت دیگر اینکه ما با یادآوریهایمان افراد را به یک سمتوسوی خاص هدایت کنیم اتفاقاً ایدهای قدیمی است. از سالها قبل والدین و معلمان شاخصهایی را به دانشآموزان معرفی میکردند تا با توجه به آنها در طول زمان تمرکز خود را بر روی درسش حفظ کند. مثال دیگر در این زمینه به طرحهایی در مورد آینده افراد سیگاری بر روی پاکت سیگار مربوط میشود که نوعی تلنگر است. اما نکته این است که تا قبل از تیلر این موضوع به صورت یک نظریه قوی و چارچوبدار که بتوان آن را آزمون و نتایجش را بررسی کرد مطرح نبوده است. این در واقع همان دستاورد اصلی تیلر است که مستحق دریافت نوبل شناخته شده است.
در ادامه سوال قبل، زمینههای کاربرد تلنگر را چگونه میتوان توضیح داد؟
اسلامی بیدگلی: مثال معروفی در این زمینه وجود دارد که در مورد ترتیب آیتمهای منوی یک کافه است. در واقع نحوه چیدمان نوشیدنیها بر اینکه مشتریان چه چیزی را سفارش دهند تاثیرگذار است. در مقابل انتقادی که از این تاثیرگذاری بر تصمیم دیگران میشود، یک پاسخ این است که بالاخره حتی اگر بهصورت تصادفی هم بخواهیم این آیتمها را بچینیم، یک ترتیبی به خود میگیرند، بنابراین سعی میکنیم ترتیبی را پیشنهاد دهیم که فکر میکنیم مطلوبیت مشتریان را افزایش میدهد. مثال معروف دیگر این ماجرا چینش مواد غذایی در قفسههای سوپرمارکتهاست که بر خرید اجناس از سوی مشتریان موثر است.
فاطمی: حتی میتوان گفت بحث حاضر از اقتصاد رفتاری هم فراتر رفته و به حوزههایی همچون علوم شناختی و علوم اعصاب راه یافته است. بدین معنی که گفته میشود هنگامی که شما تصمیم میگیرید یا میخواهید تصمیم بگیرید، یک نرون عصبی در مغز شما فعال میشود که بر آن تصمیم اثر میگذارد. همین دغدغهها، شاخههای نوپایی همچون اقتصاد اعصاب را ایجاد کرده است که البته هنوز برای مطرح شدن در قوارههایی که اقتصاد رفتاری مطرح شد، نوپاست. و البته در دستهبندی اقتصاد رفتاری و اقتصاد عصبی را دو زیرمجموعه اقتصاد شناختی میدانند.
در اقتصاد رفتاری با الهام از روانشناسی، مفهومی با نام قاببندی (framing) وجود دارد. با توجه به اینکه در هر دو مفهوم، تصمیمگیری افراد تحت تاثیر قرار میگیرد، مفهوم تلنگر زدن یا سقلمه زدن (nudge) چه تفاوتی با قاببندی دارد؟ به عبارت دیگر، تیلر چه چیزی را با مطرح کردن مفهوم تلنگر به اقتصاد رفتاری افزوده است؟
فاطمی: در واقع قاببندی (framing)، یکی از روشهای تلنگر زدن (nudging) است. اقتصاددانان پیش از تیلر نیز با این مفاهیم آشنایی داشتند. منظورم این است که در زندگی روزمره خود از این مفاهیم همواره استفاده میکردهایم. به عنوان مثال ما میدانیم که هنگام دعوت از یک نفر برای رفتن به کوه، میتوانیم موضوع را طوری با او در میان بگذاریم و دعوت خود را طوری مطرح کنیم که شانس اینکه او با ما به کوه بیاید افزایش پیدا کند. مثلاً میتوانیم به او بگوییم یک ساعت کمتر بخواب و با ما به کوه بیا یا اینکه میتوانیم به او بگوییم با ما به کوه بیا، از این کار لذت ببر و شب بعد هم از خواب خود بیشتر لذت ببر! بنابراین واضح است که این عمل چارچوببندی قبلاً نیز در رفتار ما بوده است و چیز جدیدی نیست. اما نکته اصلی در کارهای تیلر این است که اذعان میدارد، در مقام سیاستگذار و در مقام فردی که میخواهد به مردم کمک کند بهتر تصمیم بگیرند، ما میتوانیم این کار را به صورت علمی انجام دهیم و نه فقط بر مبنای شهود. البته ممکن است که بگوییم پایههای تلنگر زدن و قاببندی پیش از تیلر نیز در حوزه روانشناسی بوده است، اما کار اصلی تیلر این بوده که به علم اقتصاد کمک کرده با استفاده از ابزارهایی که دارد و در فضای آزمایشهایی که انجام میدهد، از این مفاهیم استفاده کند.
اسلامی بیدگلی: در واقع نوع بیان مساله است که اهمیت دارد. اینکه چگونه فرد را با یک مساله مواجه میکنیم. همچنین فکر میکنم که نقطه وصل ریچارد تیلر و کانمن، همین بحث قاببندی (framing) است و در واقع همانطور که دکتر فاطمی مطرح کردند، قاببندی یکی از روشهای تلنگر زدن است.
نکتهای که در بحثها مطرح شد این بود که اقتصاد نئوکلاسیک میتواند بحثها و مفاهیم اقتصاد رفتاری را در خودش بپذیرد. اما واقعاً چه کسی تصمیم میگیرد هنگام کمک کردن به مردم از طریق فرآیند تلنگر زدن، چگونه این کار انجام شود و چه هدفی دنبال شود؟ این در حالی است که در مفهوم اقتصاد نئوکلاسیک نباید برای مردم تصمیمگیری شود. بنابراین آیا اقتصاد رفتاری در مقابل اقتصاد نئوکلاسیک و جریان اصلی قرار نمیگیرد؟
فاطمی: شما وقتی قصد دارید دنیای خارج را مدل کنید، مجبور هستید که آن را سادهسازی کنید. بنابراین هنگامی که ما ترجیحات یک فرد را میچینیم و برای ترجیحات او ترتیب در نظر میگیریم، مجبور هستیم که فرض کنیم چیدمان ترجیحات این فرد در طول زمان ثابت است. حال فرض کنید که به هر دلیلی، ترجیحات این فرد تغییر کند. بدین معنا که ترجیحات بلندمدت این فرد با ترجیحات کوتاهمدتش جابهجا شود. مثلاً فرض کنید امروز دکتر اسلامی را برای شام فردا شب به یک رستوران دعوت کنیم و برای انتخاب رستوران احتمالاً میتوان به سادگی از میان دو رستوران در مورد رستورانی که غذای سالمتر داشته باشد توافق کرد، با این حال ممکن است اگر فرداشب به رستوران مورد نظر رفتیم و سر میز، هم غذای سالم بود و هم غذای چرب اما لذیذ، گزینه دوم را انتخاب کنیم و به این ترتیب، ترجیحاتمان با گذشت زمان جابهجا شود. در واقع ما هنگامی که انتخاب میکنیم غذای چرب را بخوریم میدانیم که این کار برایمان مضر است، اما در آن لحظه، ترجیحات بلندمدتمان با ترجیحات کوتاهمدتمان در تعارض قرار میگیرد. پس در واقع مدلی که برای سادهسازی دنیای خارج طراحی کرده بودیم مبنی بر اینکه ترجیحات فرد در طول زمان ثابت میماند، در اینجا لزوماً کار نخواهد کرد و ما بر آن میشویم که این مدل را تغییر دهیم. حالا ممکن است که فردی بگوید میخواهد به ترجیحات بلندمدت خود پایبند بماند و ترجیحات کوتاهمدتش با ترجیحات بلندمدتش در لحظههای بهخصوص عوض نشود. سوال اینجاست که ما چگونه میتوانیم به این فرد کمک کنیم به ترجیحات بلندمدت خود پایبند بماند؟ برای مثال اگر هنگام سرو انواع غذا روی هر ظرف برچسبی در مورد میزان کالری آن غذا بچسبانیم، آیا میتوانیم به فرد کمک کنیم که به ترجیحات بلندمدت خود پایبند بماند؟ و نکته اینجاست که در این شرایط، این باز هم خود فرد است که تصمیم میگیرد چه غذایی را میل کند و ما با برچسب کالری، او را مجبور به کاری نکردهایم و با این کار فقط به او تلنگر میزنیم و در نهایت این خود فرد است که تصمیم نهایی را میگیرد. به عنوان نمونهای دیگر ما در اقتصاد فرض میکنیم که ترجیحات مشخص داریم و بر مبنای این ترجیحات، دست به انتخاب میزنیم، اما فرض نمیکنیم که این یک چرخه بسته است. در واقع انتخابهای ما مجدداً بر ترجیحات ما اثر میگذارد و این همان چیزی است که به آن پارادایم انتخاب آزاد (free choice paradigm) میگوییم. برای مثال فرض کنیم یک فرد با خودش میگوید که من از این به بعد همیشه میخواهم نمازم را اول وقت بخوانم. حال فرض کنید که چندین بار هنگام نماز به این فرد تلفن زده میشود و نماز او کمی به تاخیر میافتد و او با خودش میگوید عیبی ندارد، چون راه انداختن کار مردم هم به اندازه نماز اول وقت مهم است و در نهایت باورها و ترجیحات خود را بر مبنای انتخابهای اخیر خود تغییر میدهد. در آزمایشها نشان داده شده است اینکه فرد ترجیحات خود را بر مبنای انتخابهایی که انجام میدهد، تغییر دهد، حتی زمانی که خود فرد نیز با اختیار خود دست به انتخاب نزده باشد، رخ میدهد. مثلاً یک آزمایش مرسوم، حالتی است که فرض کنید فردی ترجیحات خود را اعلام میکند و بر آن اساس دو کالا برای او عملاً بیتفاوت است. سپس به او گفته میشود یک کامپیوتر به صورت تصادفی از میان این دو کالا، یک کالا را برای تو برمیگزیند و به او گفته میشود کامپیوتر این کالا را بدون توجه به ترجیحاتش برایش انتخاب کرده است. به محض اینکه چنین اتفاقی میافتد و این کالا را به این فرد بدهیم، ترجیحات این فرد عوض میشود و اگر قبلاً این دو کالا برایش بیتفاوت بود اکنون از داشتن آن بیش از کالای دیگر لذت میبرد. بنابراین وقتی که چنین شرایطی میتواند رخ دهد ما متوجه میشویم که باید فروض مدل پایه خود را تغییر دهیم. اما این بدان معنا نیست که ما باید کلاً از مدل پایه خود عبور کنیم. زیرا مدل پایه هنوز هم در بسیاری از موارد قدرت توضیحدهندگی دارد.
اسلامی بیدگلی: چیزی که به آن اثر موهبت (endowment effect) گفته میشود. بگذارید موضوع را روشنتر کنیم. مثال خیلی معروفی که در دنیا روی آن کار کردهاند، مثالی است که در مورد ذرت بوداده زده میشود. در واقع در آزمایشها یک مقدار مشخص ذرت را یک بار در یک بسته به مردم دادند و یک بار همین مقدار ذرت را در چهار بسته به مردم دادند. مشاهدات نشان داد که معمولاً وقتی مقدار مشخص ذرت را در یک بسته به مردم بدهیم، همه آن را خواهند خورد. اما وقتی همین مقدار ذرت را در چهار بسته به آنها بدهیم، هر چهار بسته را تمام نخواهند کرد. زیرا افراد در وضعیت اول تنها یک بار در مورد باز کردن بسته ذرت فکر میکنند. اما در وضعیت دوم باید چهاربار به اینکه آیا بسته ذرت را باز کنند یا نه فکر کنند و به همین دلیل در حالت دوم، به طور میانگین ذرت کمتری خورده میشود. این در حالی است که در اینجا فقط از مفهوم تلنگر استفاده شد و هیچکس مانع افراد برای باز کردن بستههای ذرت نشد و آنها میتوانستند همه بستههای ذرت خود را باز کنند و بخورند.
برخی بر این باورند که رویکردهای رفتاری یا شناختی به اقتصاد برای کشور در حال توسعهای مانند ایران ممکن است اندکی لوکس محسوب شود، تا چه حد با این نظر موافقید؟ به نظر شما چگونه میتوانیم بعضی از مشکلاتمان را با استفاده از اقتصاد رفتاری برطرف کنیم؟
فاطمی: یکی از نگرانیهای من در مورد مطرح شدن مطالبی همچون اقتصاد رفتاری این است که هنگامی که مضافالیهای به واژه اقتصاد افزوده میشود مانند رفتاری، نهادی و نظایر آن، عدهای فکر میکنند علمی ظهور کرده که در برابر اقتصاد جریان اصلی قرار میگیرد و این یک خطای بسیار جدی است. اما واقعیت این است که اقتصاد جریان اصلی حوزهای بسیار پیچیده و از لحاظ علمی دقیق است. حال نکته این است که افرادی که حوصله این سطح از پیچیدگی و دقت اقتصاد جریان اصلی را ندارند، تصور میکنند این فرصت را پیدا کردهاند که در این حوزه بدون توجه به دشواریهای رایج علم اقتصاد نظر بدهند.
اسلامی بیدگلی: در واقع اگر شما 10 اقتصاددان نهادگرا یا اقتصاددان رفتاری برتر در جهان را معرفی کنید، بدون شک همه آنها اقتصاد جریان اصلی را خواندهاند و به مفاهیم آن بهخوبی تسلط دارند. به عبارت دیگر رفتن به سمت اقتصاد رفتاری به معنای کنار گذاشتن درخت تنومند اقتصاد جریان اصلی نیست.
فاطمی: از طرفی خیلی هم اینطور نیست که ما در ایران بگوییم مفاهیم اقتصاد رفتاری برایمان لوکس است و زمان استفاده از آن نیست. چون از یکسو در دانشگاه دانشجویانی داریم که در حوزه تئوری اقتصاد رفتاری کار میکنند و از سوی دیگر تلاش میشود تا با هدف تاثیرگذاری با استفاده از مفهوم تلنگر (nudge) طرحهایی را مثلاً برای تاثیرگذاری در رفتار تغذیهای جامعه یا کاهش مصرف برق خانوار در ساعات اوج مصرف در تابستان پیادهسازی کنیم. برای مثال یکی از موارد غافل شدن از رفتار خرد آحاد اقتصادی در سیاستگذار، برنامهای بود که دولت در زمستان 92 برای تشویق مردم به انصراف از یارانه انجام داد و انتظار داشت مردم با آن روش از دریافت یارانه صرفنظر کنند. البته باید گفت اشتباه بودن آن تصمیم دولت و اشتباه بودن نحوه اجرای آن حتی با مفاهیم پایه مطالعه انتخاب در اقتصاد خرد قابل توضیح است. اما احتمالاً اگر از مفاهیم تلنگر و قاببندی استفاده میکردیم و تصمیم مردم را به نحوی شکل میدادیم که کاری را انجام دهند که برای جامعه بهتر است، درجه موفقیتمان بیشتر بود.
در مورد همین انصراف از یارانه، دولت چگونه میتوانست از مفهوم تلنگر بهره ببرد؟
فاطمی: بگذارید یک مثال بزنم. در خیلی از کشورها هنگام صدور گواهینامه رانندگی به افراد فرمی داده میشود که در آن تمایل خود برای اهدای عضو پس از مرگشان را نشان دهند، سوال به این صورت مطرح میشود که «آیا شما علاقهمند هستید که اعضای بدنتان بعد از مرگ اهدا شود؟» و پاسخ به صورت بله یا خیر است. اما در برخی از کشورها جمله به این صورت است که «عضو شما بعد از مرگ اعطا خواهد شد و اگر تمایل ندارید این کار انجام شود، لطفاً گزینه مایل نیستم را تیک بزنید».
اسلامی بیدگلی: یعنی در واقع پیشفرض (default) را تغییر میدهند و اینگونه روی تصمیمگیری تاثیر میگذارند.
فاطمی: در مورد یارانه در ایران پیشفرض در ذهن مردم این بود که یارانه یک پول نقد است و ما باید آن را دریافت کنیم. حال ما اگر میخواستیم روی تصمیمگیری آنها برای انصراف از یارانه تاثیر بگذاریم، باید این پیشفرض ذهنی را تغییر میدادیم.
اسلامی بیدگلی: البته باید توجه کرد در مورد طرح انصراف از یارانه به جز مساله پیشفرض ذهنی افراد و نیاز به تغییر آن، یک فرآیند اشتباه دیگر نیز در حال رخ دادن بود. مثلاً در مورد اهدای عضو در بعضی کشورها به افراد گفته میشود که «عضو شما اهدا خواهد شود و اگر مایل به این کار نیستید، باید به فلان بخش مراجعه کنید و فلان فرم را پر کنید» که این خود میتواند باعث شود افراد بیخیالِ عدم اهدای عضو شوند! در مورد یارانه این فرآیند، به نفع گزینه عدم انصراف از یارانه بود. زیرا افراد باید وارد سایتی میشدند و تمایل خود را برای دریافت نکردن یارانه نشان میدادند و به این ترتیب خیلی از مردم برای این کار حوصله به خرج نمیدادند.
سیاستگذاران در استفاده از مفاهیم اقتصاد رفتاری باید چگونه عمل کنند؟
فاطمی: در واقع به دلیل وجود اثر موهبت (endowment effect)، مثلاً در مورد یارانه، ما ابتدا باید پیشفرض ذهنی مردم را تغییر میدادیم. همچنین درسی که از اقتصاد رفتاری میتوان گرفت این است که فرآیند سیاستگذاری نباید به این صورت باشد که تصور کنیم سیاستمدار امروز تصمیم میگیرد فلان سیاست اجرا شود، فردا یک سخنرانی درباره آن برای مردم میکند و روز بعدش بخشنامه آن را برای تبعیت همگانی صادر میکند. بلکه در خیلی از مواقع باید به این فکر کنیم که افراد (individuals) چگونه تصمیم میگیرند و ما چگونه میتوانیم به نحوی بر تصمیم آنها تاثیر بگذاریم که تصمیمشان در جهت اهداف سیاستی مورد نظر ما باشد. در واقع باید از مواردی از رویکرد کلان در سیاستگذاری (macro-level approach in policy making) به رویکرد خرد در سیاستگذاری (micro-level approach in policy making) روی آورد.
اسلامی بیدگلی: از یک طرف، در مورد کاربرد اقتصاد رفتاری و بهخصوص تلنگر (nudge) در ایران، بهشدت نگران هستم که برداشت سیاستگذاران ما از مفهوم تلنگر زدن اشتباه نباشد. در مورد تلنگر زدن بسیار مهم است که بدانیم تلنگرهای ما نباید از طریق انگیزه اقتصادی (economic incentive) باشد و ما باید از طریق سایر مشوقها به افراد در تصمیمگیریهایشان کمک کنیم. وگرنه ما میتوانیم با تخفیف دادن یا یارانه دادن به هر چیزی روی تصمیمگیری افراد تاثیر بگذاریم و مهم است توجه کنیم که تلنگر (nudge)، دستکاری بازار (manipulating) نیست.
کاربرد اقتصاد رفتاری در حوزه مالی و بازارهای سرمایه و سرمایهگذاریهای افراد و شرکتها به طور کلی و به طور خاص در ایران چیست؟
اسلامی بیدگلی: در حوزه تحقیقات، بحثهای مالی- رفتاری به معنای تنظیم بیقاعدگیهای بازار است که اتفاقاً چند سالی است که در دانشکدههای مدیریت ایران وارد شده است. اگرچه تحقیقات بیشتر از جنس کارهای آماری مربوط به حوزه کلان هستند، اما اگر به عناوین این تحقیقات در ایران نگاه بکنید خواهید دید که بحثهایی مانند فراواکنش (overreacting) بسیار مورد توجه قرار گرفتهاند. اما خب واقعیت این است که در عمل، مفاهیم اقتصاد رفتاری کمتر در بحثهای مالی در ایران کاربرد داشته است. در واقع همین امروز اگرچه شرکتهای مشاوره سرمایهگذاری به طور فرمالیته فرمهایی را برای سنجش میزان ریسک سرمایهگذاران تهیه کردهاند، اما در عمل کمتر به تعیین میزان ریسکپذیری افراد و اعمال آن در بسته پیشنهادی سرمایهگذاری به آنها میپردازند.
چگونه میتوان با استفاده از مفاهیم اقتصاد رفتاری تمایل مردم برای ورود مردم به بازار سرمایه را افزایش داد؟
اسلامی بیدگلی: یکی از راههای تلنگر زدن، ارائه اطلاعات است. اینکه سیاستگذار با منابعی که در اختیار دارد، بهطور شفاف درباره بازار سرمایه به مردم اطلاعرسانی کند. همچنین نحوه سهامدار کردن مردم میتواند روی تمایل آنها برای ماندن یا نماندن در بازار سرمایه تاثیرگذار باشد که در واقع در اینجا میتوان از اثر موهبت (endowment effect) استفاده کرد. مثلاً اگر به افراد واحد سرمایهگذاری (unit) داده شود، چون ثروت این فرد به نوسانات این واحد سرمایهگذاری گره میخورد، احتمالاً اثر موهبت باعث خواهد شد که فرد بازار را رصد کند و در بازار بماند.
و در پایان آیا توصیهای برای خوانندگان ما دارید؟
اسلامی بیدگلی: به عنوان فردی که در حوزه مالی-رفتاری کار کردهام، مطالعه دو کتاب را به خوانندگان پیشنهاد میدهم. یکی کتاب «nudge» اثر ریچارد تیلر و دیگری کتاب «Thinking Fast and Slow» اثر دانیل کانمن.
فاطمی: به نظر من هم مطالعه کتابهایی که دکتر اسلامی مطرح کردند و همچنین دیگر کتابهای این حوزه، میتواند هم به اقتصاددانان در جهت فهم بهتر تصمیمات آحاد اقتصادی و هم به مردم و سیاستگذاران، در جهت کاراتر ساختن تصمیماتشان کمک کند.