بیچاره نسل جوان
آسیبشناسی رابطه نسل جوان با محل کار سنتی در گفتوگو با محسن جلالپور
«همه چیز تحت تاثیر آنها دگرگون شده است»؛ این تعبیری است که پرده از رابطه نسل زد با اجتماع سنتی برمیدارد. هرچند دو سال از اوجگیری بحثهای اقتصادی درباره نسل زد گذشته؛ اما هنوز از تمام چالشهای جامعه با این نسل گفته نشده است. بیشک نسل زی دانشگاه، مراکز آموزشی، خانوادهها و حالا محل کار و کارفرماها را با نگرش و منش خود تغییر داده است. بهطور مشخص مدتی است که مدیران کسبوکارها درباره چالش با کارگران و متخصصان نسل زد سخن میگویند و از الگوی رفتاری این نسل با الگوی جاری شرکتها و کارخانهها نالان هستند. جوانان نسل زد در محیطهای کاری کمتر اهل تعامل هستند و الگوهای رایج را برنمیتابند. قوانین کار هم کهنه و قدیمی است و به مذاق کارگران این نسل خوش نمیآید. برخی معتقدند راهحل، در تسهیل دورکاری نسل جوان است و عدهای دیگر این ایده را غیربهرهور و ناممکن میدانند. محسن جلالپور که هم کارآفرین است و هم تاجر و سالها مدیریت بنگاههای خصوصی را بر عهده داشته، به این پرسش پاسخ میدهد که چرا نسل زد با محیط کسبوکار به مشکل خورده و چرا کارگران این نسل با مدیران قدیمی سر ناسازگاری دارند؟
♦♦♦
شما سالها تجربه مدیریت در بخش سنتی اقتصاد را دارید اما همزمان در بخشهای مدرن هم سرمایهگذاری کردهاید. یکی از مسائلی که دو بخش سنتی و مدرن اقتصاد را از هم متمایز میکند، نیروی کار هر دو بخش است. بهطور مشخص تحقیقات نشان میدهد نسل زد خیلی حوصله کار کردن در فضای کارگاهی را ندارد و تصور اینکه بچههای نسل زد صبح زود از خواب بیدار شوند، در خیابان منتظر بمانند که سرویس کارخانه از راه برسد، بعد در یکی از کارگاههای کیلومتر 15 جاده کرج تا ساعت 5 در خط تولید کار کنند، نادرست است. به نظر شما با این توضیحات، آینده نیروی کار بنگاههای سنتی چه میشود؟
طرح پرسش برای من کمی مبهم است. اینکه نسل زد حوصله کار کردن در فضای کارگاهی را ندارد یک طرف قضیه است و روی دیگر این است که آینده نیروی کار جوان در بنگاههای قدیمی چه میشود؟ ابتدا جوانان نسل زد را به دو گروه کارگران و متخصصان تقسیم کنیم و بعد درباره مطلوبیتهای آنها در محیط کار سخن بگوییم. به گمانم نیروی متخصص نسل زی آمادگی کار کردن در فضای سنتی را ندارد. البته نمیشود حکم کلی داد و آماری هم در کار نیست اما برخی شواهد نشان میدهد که بهطور کلی نسل زد به سه دلیل آمادگی لازم را برای کار در بخشهای قدیمی اقتصاد ایران ندارد. دلیل اول به رقابت ناسالمی برمیگردد که در اقتصاد کشور وجود دارد. درآمدهای هنگفتی که عمدتاً آقازادهها و آقازاده آقازادهها در طول سالهای اخیر برای خود دستوپا کردند باعث میشود فضای سالمی برای رقابت وجود نداشته باشد. تقریباً همه مزیتهای اقتصاد ایران در اختیار گروههای خاص و بهطور مشخص در اختیار آقازادگان است. جریان ناسالمی که در اقتصاد ایران شکل گرفته، باعث شده که بیانگیزگی جدی میان جوانان به وجود بیاید. این بیانگیزگی هم شامل تحصیلکردههای جوان میشود که عمدتاً به خاطر مسائل سیاسی و اجتماعی، راه مهاجرت را در پیش گرفتهاند و هم باعث سرخوردگی نیروی کار جوان میشود. نیروی جوان کشور نابرابری را با همه وجود خود احساس میکند و در عین حال با خودش میگوید که اگر همه عمرش را هم کار کند، نمیتواند به اندازه یک ماه منتفعان بد کار کردن اقتصاد ایران درآمد داشته باشد. فرض کنید جوانی که با اتوبوس در حال رفتن به محل کار خود است، پشت چراغ قرمز، جوانی را پشت فرمان ماشین لوکس میبیند و اولین چیزی که به ذهنش میرسد این است که وارد یک بازی ناعادلانه شده است. با خودش میگوید من اگر 30 سال کار کنم، نمیتوانم از مسیر درست، به چنین درآمدی برسم و در نتیجه یا دست از کار میکشد یا کسب درآمد از مسیر نادرست را برمیگزیند. این یک واقعیت است که وقتی ما جوان بودیم، منابع برای شروع کار جدید کم بود اما فضای سالمتری وجود داشت و در نتیجه یک جوان میتوانست با چند سال کار کردن در مسیر پیشرفت قرار گیرد اما در حال حاضر فضای کار کردن به قدری ناسالم شده که جوانان امید خود را از دست میدهند. اگر نسلهای قبل با پدیده آقازادگی مواجه بودند، نسل جوان امروز با آقازادههای نسل زد مواجه است که تعدادشان هم کم نیست. مشخصاً این شرایط، بیانگیزگی جدی به وجود میآورد.
این نارضایتی تنها در مورد نسل زی هم نیست؛ بلکه حتی ما که سه یا چهار نسل با آنان فاصله داریم هم با آن درگیریم. بیانگیزگی برای امثال من هم زمانی پیش میآید که میبینم 60 سال فعالیت خانوادگی پدر با 40 سال فعالیت خانوادگی خودم که روی هم میشود 100 سال؛ با یورش آقازادهای به محاق میرود. یکی میآید و یکشبه از همه این سابقه و تلاش سبقت میگیرد. علتش هم فقط رانتها، درآمدهای بیبنیان و پولهای حاصل از بدهبستانهای رانتی است. ضمن اینکه ما مسیری را آغاز کردیم و امروز مجبور هستیم در امتداد آن حرکت کنیم؛ ولی آنها بعد از مدتی دیگر نیازی به پیشرفت نمیبینند.
دلیل دوم؛ مقایسه درآمد در برابر هزینههاست. به نظر من یکی از بزرگترین ناترازیها در سطح افراد و خانوارها، ناترازی درآمد و هزینه است؛ یعنی امروز درآمد کارمند دولت و کارگر صنعتی به هیچ عنوان با هزینههایشان مطابقت ندارد. طرف حساب میکند که اگر یک ماه در شهرستانها کار کند 15 تا 20 میلیون تومان و در تهران 30 تا 35 میلیون تومان حداکثر درآمد دارد (آن هم اگر در بالاترین جایگاه کاری و بهترین شرایط کار کند)، باز هم درآمدش با خرج زندگیاش جور درنمیآید، یعنی دخلوخرج نمیخواند. جوان نسل جدید وقتی میبیند کار کردن و نکردنش در زندگیاش چندان تاثیری ندارد نسبت به آینده بیعلاقه میشود.
دلیل سوم که به نظر من از دو دلیل اولی هم مهمتر است به مقایسه «خود» در برابر یک جوان خارجی بازمیگردد. جوان نسل زد از طریق اینترنت و شبکههای اجتماعی به راحتی میتواند خود را با جوانان کشورهای دیگر مقایسه کند. امروز اینترنت همه را به هم وصل کرده است. در قدیم اینطور نبود و نهایت شما از شهر و روستای خودت خبر داشتی. یادم هست زمانی که بچه بودیم، روزنامه، هفتگی به شهرمان میآمد و هفتهنامهها به صورت ماهانه دستمان میرسید. بزرگترهای ما هفتهای یکبار میرفتند پای ماشینهای بینراهی میایستادند تا مجله اطلاعات هفتگی یا مجله جوانان را بخرند اما امروز خبرها لحظهای منتقل میشود. بنابراین جوان نسل زد، وقتی خودش را با همسنوسال خود در یک کشور دیگر مثل ترکیه و امارات یا کشورهای اروپایی و آمریکایی مقایسه میکند، میبیند خیلی با رفاه او فاصله دارد. بنابراین دلیلی نمیبیند برای کار در سطح عادی تلاشی کند. نهایتاً سعی میکند شرایط را به سمتی ببرد که حداقل اگر جایی کار میکند، درآمدش با شرایط زندگی، رفاه و آزادی عملش مطابقت داشته باشد.
بله، شرایط کاملاً نگرانکنندهای پیشرو داریم اما به بخش دوم سوال پیشین بازگردیم؛ به نظر شما آینده نیروهای کار بنگاههای سنتی چه میشود؟
این طرف قضیه هم باز مشکلات خودش را دارد. تنها مسئله بنگاهها موضوع نیروی انسانیشان نیست. بنگاهها هم مشکلات مشابهی دارند. یعنی چه؟ یعنی بنگاههای خصوصی خودشان را با بنگاههای دولتی مقایسه میکنند؛ که دست در جیب دولت دارند و همهجوره هزینههایشان را از طریق دولت پوشش میدهند و سود و زیان اصلاً برایشان مطرح نیست. به همین علت است که بنگاههای خانوادگی در کشور پا نمیگیرد. خود بنگاهها مشکلات فراوانی دارند ازجمله بخش نیروی انسانی. اگر بنگاهی آن مطالب را بتواند حل کند و شرایطش را به سمتی ببرد که بتواند در کشور کار کند (که عمدتاً باید به رانت، ارتباطات و سیاستمداران وصل باشد)؛ مسلماً تکنولوژی را هم باید با خودش بیاورد. امروز تکنولوژی کمتر به نیروی کار نیاز دارد، به گونهای که بعضی از استخدام نیروی انسانی بینیاز هستند. من اخیراً در بازدید از چند کارخانه در بعضی از کشورهای اروپایی این شرایط را به چشم دیدم. یکی از آنها کارخانه تولید آجیل بود. شاید روزانه حولوحوش 50 تن انواع آجیل را بستهبندی میکردند اما با این حجم کار در کل کارخانه، پنج نفر بیشتر ندیدم؛ چراکه همه کار بهوسیله روباتها و دستگاهها انجام میشد.
مجدد تاکید میکنم شرکتهای خصوصی یا نمیتوانند با دیگران وابسته در بازار رقابت کنند، پس از رده خارج میشوند یا اگر رقابتپذیر باشند، حتماً باید خودشان را به امکاناتی که امروز وجود دارد مجهز کنند. این روزها خیلیها از من میپرسند که چرا به جای 200 تا 250 کارگری که در مجموعه خود استخدام کردهاید، از خطوط هوشمند استفاده نمیکنید؟ بله، من هم چنین عقل و هوشی دارم و میدانم که استفاده از روبات چقدر هزینه را پایین میآورد و بهرهوری را افزایش میدهد اما واقعیت این است که من زندگی را تنها در کسب سود از طریق نوسازی خطوط کارخانهام نمیبینم. در این میبینم که به 250 خانواده نان برسانم، چون به دلیل سیاستهای غلط انرژی و آب، مصرفکننده منابع ارزان کشور هستم. من نمیخواهم از رانت استفاده کنم اما یکی اینکه سیستم طوری نیست که من رانت را کنار بزنم و دیگر اینکه اگر کنار بزنم، یارای رقابت ندارم.
اخیراً نتایج دو مطالعه درباره نسل زی منتشر شده است که یکی از آنها نشان میدهد نسل جوان خیلی زود محیط کسبوکار خود را ترک میکند یا به دلایل مختلف، اخراج میشود. بر اساس این تحقیقات، نسل زد با مدیران کسبوکارها سر ناسازگاری دارند و اغلب، چند ماه پس از استخدام اخراج میشوند. به نظر شما چرا چنین اتفاقی میافتد؟
فرهنگ نسل زد با ما نمیخواند. امروز من به عنوان فردی 60ساله که هنوز هم احساس میکنم توان کار کردن دارم و ضمناً خیلی هم از تکنولوژی دور نیستم، در استفاده از انواع تکنولوژی، ضعفهای فراوانی دارم. از طرف دیگر هم نسل زد حوصله کار سنتی را ندارد. روش ما روش قدیمی است، هنوز دفتر و قلم دستمان است و میخواهیم همه چیز را با سیستم قبل پیش ببریم. درک ما با همدیگر فاصله دارد و نمیتوانیم یکدیگر را درک کنیم. حقیقتاً نه ما آنها را میفهمیم و نه آنها ما را درک میکنند. ضمن اینکه آنها به نوعی ما را بدهکار خودشان هم میدانند؛ فکر میکنند اگر امروز شرایط خوبی ندارند دلیل آن این است که وقتی ما در سنوسال آنها بودیم، تصمیمهای درستی نگرفتیم، مسیر درستی نرفتیم، استراتژی درستی را تدوین نکردیم و سیاستگذاری درستی نداشتیم. ما با نسل زی چه در کارگاهها، کارخانهها و مجموعههای کاری و چه مهمتر از آن در خانواده سروکار داریم. من کاملاً این را حس میکنم که جوانان، نسل ما را مسببان اصلی وضع امروز جامعه میدانند. جامعه ما جامعه گرفتاری شده و زندگی برای نسل زد هم به خاطر معیشت و آزادیهای فردی و هم از نظر ارتباط با دنیا، سختتر شده است. پس ارتباط میان نسل قدیم و نسل جدید به خودی خود مشکل دارد و اگر به این مشکلات، ناآشنایی با تکنولوژی را هم اضافه کنید، متوجه میشوید که شکافی بزرگ وجود دارد که به این سادگی هم پر نمیشود. در چنین شرایطی، وقتی جوانی در شرکتهای قدیمی استخدام میشود، فاصله زیادی احساس میکند. مدیر هم به دهها دلیل ناراضی است، کارگر هم صدها دلیل برای نارضایتی پیدا میکند. این هم از عجایب اقتصاد ایران است که نه کارمند از شرایط خود راضی است، نه کارآفرین، نه بازنشسته و نه نسل جوان. فقط اوضاع به کام قاچاقچیان و منتفعان بد کار کردن اقتصاد است. در چنین فضای ناراحتکنندهای که هیچکدام از بازیگران احساس رضایت ندارند، جوان هم بیانگیزه میشود. اصولاً اگر در جایی که آدم کار میکند، فضای ناامیدی و بیانگیزگی وجود داشته باشد، تنش به وجود میآید. اینها همه باعث میشود که نسل زد خیلی توانایی انجام کار نداشته باشد، بنابراین یا خودش ترک کار میکند یا در مسیری قرار میگیرد که باید آنجا را ترک کند.
اگر کار از خانه را به عنوان گزینهای برای کاهش التهاب میان کارمند نسل زدی و کارفرمای سنتی بررسی کنیم؛ تاثیرات منفی احتمالی کار از خانه را بر سلامت روان نسل زد چگونه میبینید؟
متاسفانه در شرایط روحی و اخلاقی حاکم بر خانوادهها هم کار از خانه برای جوانان مناسب نیست. مسئله این است که این روزها خانوادهها هم شرایط مناسبی ندارند. همه در دخلوخرج خود ماندهاند و این وضعیت به همه اعضای خانواده فشار آورده است. چندی پیش خدمت چند نفر از سیاستمداران سرشناس بودم. جلسه مهمی بود و من در آنجا عرض کردم که در هر خانواده ایرانی پنج مسئله اساسی وجود دارد. اول منظورم از خانواده را بگویم و بعد سراغ پنج مسئله بروم. خانواده که میگویم، منظورم پدر و مادر و فرزندان و نوههاست که مجموعاً یک خانواده 20 تا 30نفری را تشکیل میدهند و معمولاً هفتهای یک روز سر سفره پدر و مادر دور هم جمع میشوند. معمولاً ما به این نوع خانواده میگوییم خانواده درجه اول. در جمع مورد اشاره، پنج مسئله اساسی را مطرح کردم و در انتها پرسیدم آیا شما هم در جمع خود چنین مسائلی را دارید که همه پاسخ دادند دقیقاً با این مشکلات مواجهاند. اولین مسئله این است که در هر خانواده ایرانی یک نفر بیکار وجود دارد. دوم اینکه از هر خانواده ایرانی یک نفر مهاجرت کرده است. سوم اینکه در هر خانواده ایرانی یک جوان ورشکسته و زمینخورده کاری وجود دارد. چهارم اینکه در هر خانواده ایرانی یک بیمار وجود دارد که متاسفانه بیماریاش صعبالعلاج یا لاعلاج است یا مشکلات جدی دارد. پنجم هم اینکه در هر خانواده ایرانی یک پسر یا دختر مطلقه وجود دارد. به گمانم خانواده ایرانی هم به مرحلهای رسیده که باید بار این مشکلات را تحمل کند و از بین پنج مشکلی که برشمردم، ممکن است یک یا دو مورد را نداشته باشند اما قطعاً در سه مورد اشتراک دارند. در چنین خانوادههایی، دورکاری واقعاً سخت است. باز محیط کار واقعی، مقداری روحیه به انسان میدهد؛ فرد آدمها را میبیند، فضا را میبیند، صحبتی میکند، دردودلی میکند و روحیهاش بهتر میشود. بنابراین اطمینان دارم که فضای کار واقعی، با همه مشکلاتی که دارد، برای نسل زد مناسبتر از دورکاری است.