جدال تصمیمگیران
سینا عضدی از اهمیت اتخاذ تصمیم سیاسی نهایی در روند بازگشت به برجام و حصول توافق میگوید
واقعگرایی اصرار ویژهای بر نقش قدرت در روابط بینالملل دارد؛ مولفهای که نقش آن به روشنی در چالشهای بینالمللی در تاریخ روابط سیاسی و بینالمللی جهان هویداست. بر همین مبنا توافقی مانند برجام نیز یکی دیگر از تجارب ارزشمند در تاریخ روابط بینالملل در جهان در نظر گرفته میشود که نقش مولفه قدرت در آن بیش از هر چیز برجسته است. توافقی که تا مرز فروپاشی پیش رفت اما تلاشهای قاطبه اعضای آن مانع از مرگ حتمی این توافق شکننده شد. پس از انتخاب جو بایدن به ریاستجمهوری ایالات متحده، امیدها به احیای برجام زنده شد اما این تازه آغاز کار بود. بایدن و تیم سیاست خارجی او با هوشمندی و زیرکی، از دستاوردهای فشار حداکثری دونالد ترامپ بیشترین بهره را بردند و تا اینجای کار نیز ایران را تحت فشار قرار دادهاند تا کمترین امتیاز ممکن را در قبال بازگشت آمریکا به برجام طلب کند. همین مدت کوتاه در روند بازگشت آمریکا به برجام به وضوح نشان میدهد که مولفه قدرت چه در حوزه اقتصادی و چه از منظر توان سیاسی و دیپلماتیک، در زورآزمایی دو کشور مانند آمریکا و ایران میتواند نقش برجستهای ایفا کند. نقشی که حتی با ارائه تضمین از سوی ایالات متحده نیز نمیتوان به آن اتکا کرد چراکه بنیه آمریکا در برابر وضعیت شکننده ایران، در هر موقعیتی میتواند برتری را به آمریکا تقدیم کند. در این گفتوگو سینا عضدی پژوهشگر روابط بینالملل در شورای آتلانتیک از زمینههای اصلی پیچیده شدن حصول توافق بین ایران و دیگر طرفهای برجام به ویژه ایالات متحده میگوید و تاکید دارد با توجه به اینکه اصلیترین مساله کنونی، اتخاذ یک تصمیم سیاسی توسط طرفین است و یکی از ابعاد مهم این تصمیم احتمالاً ناظر بر بندهای غروب برجام یا میزان و حجم غنیسازی و نگهداری اورانیوم توسط ایران است، توافق بر سر این جزئیات میتواند سرانجام توافق را تعیین کند. او با اشاره به تغییر دولت در ایران، ارتباط آمریکا در دوره بعدی را به مراتب سختتر تشریح میکند و هزینه سیاسی دولت آمریکا برای مذاکره با دولت ابراهیم رئیسی را بسیار زیادتر از ارتباط با دولت حسن روحانی میداند.
♦♦♦
در این مدت شاهد بودهایم که مذاکرات به صورت سینوسی، گاهی امیدوارانه و گاهی ناامیدکننده به پیش میرود اما اخیراً رئیسجمهور حسن روحانی چندینبار به صراحت اعلام کرده است که «اگر به عباس عراقچی اختیار داده شود، توافق حاصل میشود» و در سوی دیگر، آنتونی بلینکن، وزیر خارجه آمریکا نیز تاکید دارد که «تصمیم نهایی رهبر ایران است که میتواند توافق را ممکن کند». ماهیت این «تصمیم سیاسی» که دو طرف ماجرا بر آن تاکید دارند و ظاهراً چالشی اساسی بر سر آن وجود دارد چیست و چرا اتخاذ آن تا این حد دشوار و پیچیده است؟
تاکید بر «تصمیم سیاسی»، ایجاد تمایز با وجوه فنی ماجراست که بر سر آنها توافقی در هر صورت انجام شده است اما تصور میکنم که منظور از تصمیم سیاسی، بیشتر مبتنی بر بندهای غروب برجام است که هنوز مشخص نیست طرفین میخواهند چه توافقی داشته باشند چراکه وقتی محدودیتهای برجام از روی ایران برداشته شود که بر اساس برجام قرار بود پرونده ایران در آژانس بینالمللی انرژی اتمی به یک پرونده عادی تبدیل شود، رسیدن این زمان و دستور کار بعد از آن در هالهای از ابهام قرار دارد. طرفهای مذاکرهکننده با ایران به ویژه کشورهای غربی اصرار دارند که زمان این غروبها تمدید شود. از قضا سفیر روسیه نیز اخیراً اعلام کرده است که بندهای غروب، قابل تمدید هستند. اما مشخص نیست که ایران چنین چیزی را بپذیرد یا نه و به نظر من تاکید بر بندهای غروب بر سر همین مساله است. به عنوان مثال، حجم نگهداری اورانیوم توسط ایران در درون کشور، درصد، میزان و مکان غنیسازی، بحثهای فنی بر سر این موارد و مسائلی مانند غروب (محدودیتهای اعمالشده در برجام، در دو دوره زمانی 10ساله و 15ساله که انقضای آن در سالهای 2025 و 2030 است) است تا ایران مثل سایر کشورهای جهان که عضو NPT هستند، پروتکل الحاقی را نیز اجرا کند. این محدودیتها قرار بود که به مرور زمان و در سالهایی مشخص برداشته شود که تصمیم بر سر این موارد، نیازمند تصمیم سیاسی است. بازگشت به توافق اولیه و منقضی شدن این بندها و دستور کار مربوط به روندهای پس از آن، از جمله ابهاماتی است که نیازمند تصمیمهای بزرگی است.
لازم به ذکر است که مذاکرهکننده ارشد کنونی ایران یعنی آقای عراقچی، در سطح خودش یعنی معاون وزیر، اجازه مذاکره دارد و نمیتواند تصمیمی فراتر از جایگاه خودش بگیرد و اکنون که دولت در حال انتقال به دولت جدید است مشخص نیست که تصمیمات به چه صورتی قرار است گرفته شود. در هر صورت، آقای رئیسی نیز اعلام کرده است که برجام را اجرا خواهد کرد و بر همین مبنا میتوان گفت که ایران برجام را در دولت بعد نیز اجرا خواهد کرد.
همانطور که میدانیم، توافق ایران و آژانس در زمینه نظارت از فعالیتها و مراکز هستهای به اتمام رسیده اما صحبت و اقدامی در راستای تمدید آن به صورت رسمی و علنی صورت نگرفته است. هدف ایران و آژانس برای خودداری از تمدید این توافق دوجانبه چیست و این مساله چه تاثیری بر روند مذاکرات و حصول توافق احتمالی به دنبال خواهد داشت؟
وضعیت پیشآمده بین ایران و آژانس، در حالتی شبیه به «تمدید بدون توافق» قرار دارد. به شکلی که ظاهراً توافقی بین ایران و آژانس صورت گرفته اما اعلامنشده باقی مانده است. به عبارت دیگر، به صورت دوفاکتو (De facto) این توافق بین دو طرف تمدید شده است. در همین زمینه، «میخائیل اولیانوف» نماینده ارشد روسیه در مذاکرات وین نیز تاکید داشته است که توافق فنی بین ایران و آژانس «رسماً» تمدید نشده که به عبارت دیگر، میتوان از آن برداشت کرد که توافق صورت گرفته اما اعلام نشده است.
در کوران مذاکرات هستهای و پیچیدهتر شدن روند گفتوگوها در وین، همزمان شدن رفع دوباره بعضی از تحریمها از برخی ایرانیان توسط آمریکا یا افزایش حملات برخی گروههای شبهنظامی در عراق و سوریه و متقابلاً حملات هوایی آمریکا به مواضع نیروهای مورد پشتیبانی ایران بیانگر چه چیزی است؟
در مورد حملات اخیر آمریکا نمیتوان تصور کرد که ارتباطی با برجام داشته باشد اما کمی شبیه به رفتار تنبیهی با هدف ممانعت از پیشروی است که نمود آن شبیه به «پشتدستی» زدن به ایران است تا پیامی به ایران داده شود که ما (یعنی آمریکا) تحمل برخی مسائل را نداریم و به هر رخدادی به سرعت واکنش نشان خواهیم داد و هر چیزی را تحمل نخواهیم کرد. باید اذعان داشت که دولت بایدن فقط چند ماه است که بر سر کار آمده و این قبیل رفتارهای آمریکا در قبال ایران احتمالاً در راستای آزمودن یکدیگر است تا برای ایالات متحده مسجل شود که طرفین تا چه حد میتوانند به جلو گام بردارند. اما در مورد تحریمها شاید بتوان گفت که این مسائل، موضوعاتی معمول هستند و ارتباط اثرگذاری با برجام ندارند.
اگرچه گفته میشود که بر سر مسائل فنی توافقهایی صورت گرفته است ولی آیا مشخص است که تا چه میزان این مسائل بهطور جدی حلوفصل شده است؟ به لحاظ فنی، با توجه به طولانی شدن مذاکرات و طرح مساله کوتاهتر شدنِ پیوسته «گریز هستهای» ایران، این مساله تا چه حد میتواند مذاکرات و حصول توافق را تحت تاثیر قرار دهد؟
این مساله، بسیار مهم است و آمریکا میخواهد که ایران حداقل یک سال تا زمان گریز هستهای فاصله داشته باشد. اما تولید سانتریفیوژهای پیشرفته غنیسازی اورانیوم توسط ایران که سرعت و کارایی بسیار بالاتری نسبت به مدلهای قدیمیتر دارند، زمان گریز هستهای ایران را کاهش میدهد. تخمین زدن و مشخص کردن همین مسائل است که کار را بسیار سخت کرده و توافق را با چالش مواجه کرده است. در مورد IR-9 نیز بارها اشاره شده است که اصلاً نام آن در برجام مطرح نشده است و همین موضوع، چالشی مهم در نظر گرفته میشود. ترکیب سانتریفیوژها در آینده برای حفظ بازه زمانی یکساله برای گریز هستهای ایران، مساله بسیار مهمی است و باید بر سر آن توافق صورت بگیرد. ایران راه اصلی را طی کرده است و از غنیسازی 3درصدی به 60درصدی رسیده است. بنابراین تا رسیدن به غنیسازی 90درصدی، مسیر کوتاهی در پیش است و همین مسائل، کار را دشوارتر کرده است.
مساله دستیابی به فلز اورانیوم که اخیراً دوباره مطرح شده نیز حائز اهمیت است. در واقع، اورانیوم فلزی در کلاهک جنگی و انفجار کاربرد پیدا می کند و تروئیکای اروپایی ایران را به استفاده نظامی از آن متهم می کنند درحالی که ایران اعلام کرده است که از این ماده برای سوخت رآکتور اتمی تهران استفاده خواهد کرد. این مساله را می توان قدمی بزرگ برای ایران در مسیر تکنولوژی برشمرد چرا که دستیابی به آن دیگر از بین رفتنی نیست..
در مجموع با توجه به اختلافات باقیمانده و پیچیدگی شرایط، امکان بسیار کمِ ارائه تضمین از سوی ایالات متحده، شکنندگی فزاینده وضعیت طرفین و تحولات منطقهای که اصطکاک میدانی طرفین در منطقه را نیز افزایش داده است، اگر مذاکرات به شکست بینجامد و در نهایت، توافقی صورت نگیرد، آینده شکست برجام را به چه شکل میتوان تصویر کرد؟
دولت بایدن در حال ادامه سیاست فشار حداکثری ترامپ است که در این مسیر، میتوان گفت که اجرای برجام ناممکن است. اگر مذاکرات به شکست بینجامد، دست کسانی که در کنگره حضور دارند به اضافه لابی اسرائیل و گروههایی که فشار میآوردند و همواره ادعا میکردند که با ایران نمیتوان مذاکره کرد، دست بالا را خواهند داشت. با این حال، واقعاً نمیتوان گفت دیگر چه تحریمی باقی مانده است چراکه ایران در تمام حوزههای اساسی تحت تحریم قرار گرفته است. با این حال پیشبینی میشود که ایران و آمریکا مذاکرات را ترک خواهند کرد و آنچه بیش از هر چیز قابل تصور است، تحول در منطقه است. ایران احتمالاً رویه قبلی خود را در پیش خواهد گرفت و احتمالاً فعالیتهای خود را در خلیجفارس افزایش خواهد داد به شکلی که تنشها احتمالاً افزایش مییابد و ایران احتمالاً با توسل به این قبیل رفتارها ارسال پیام به طرفهای مقابل را در دستور کار قرار میدهد و اعلام میکند که «ایران اگر بخواهد، میتواند منطقه را ناامن کند». از سوی دیگر، پیشروی ایران به سمت گسترش برنامه اتمی، مساله دیگری است که در راستای آن، نقش اسرائیل حائز اهمیت است. روشن است که آمریکا قصد درگیری و جنگ با ایران را ندارد و در حالی که اکنون قصد خروج از افغانستان و کمرنگ کردن حضور خود در خاورمیانه را دارد، احتمالاً مجدداً خود را در این منطقه درگیر نخواهد کرد. از طرف دیگر، شاید اسرائیل دست به ماجراجویی بزند و مثلاً به ایران حمله نظامی کند که در این صورت، هیچ رئیسجمهوری در آمریکا نخواهد توانست از اسرائیل حمایت نکند. در روابط بینالملل به این رویداد، «Chain Ganging» گفته میشود. یعنی یک متحد، متحد بزرگتر از خود را به صورت زنجیروار به داخل یک جنگ بکشاند. این احتمال وجود دارد اما تصور نمیکنم که آمریکا لزوماً بخواهد در خاورمیانه درگیر جنگ شود. ایران نیز تمایلی به ورود به یک درگیری بزرگ ندارد. بنابراین به نظرم دو طرف ممکن است همانند دوره ترامپ، به لبه یک نزاع کشیده شوند اما وارد آن نشوند. در واقع ایران غالباً رفتار خاصی از خود نشان میدهد و برای نشان دادن شهامت خود، به یک مساله بسیار نزدیک میشود و بعضاً نشان میدهد که میخواهد به مساله حساسی دست بزند اما از عملی کردن آن خودداری میکند. بر همین اساس میتوان گفت که طرفین نمیخواهند وارد جنگ شوند اما ایران با غنیسازی 60درصدی و افزایش آن میخواهد به آمریکا این پیام را مخابره کند که «ایران میتواند آمریکا را تهدید کند» اما اینکه بخواهد زمان گریز هستهای را کاهش دهد یا خود را به سلاح اتمی مسلح کند بسیار بعید به نظر میرسد. چراکه در صورت چنین اتفاقی، ایران رسماً به کشوری مثل کره شمالی تبدیل میشود. اگرچه تحریمهای شدید خارجی برای مهار ایران، در چارچوبی اعمال شد که ایران در سوریه به متحد خود کمک کرد تا پیروز جنگ شود و بر همین مبنا، تحریمهایی شدید علیه ایران اعمال شد تا اقتصاد ایران را به زمین بزنند. با توجه به رویکرد کشورهای خارجی نسبت به ایران که تلاش دارند ایران را غلوزنجیر کنند، شاید حتی بتوان گفت که تلاش میشود ایران نه الزاماً شبیه به کره شمالی بلکه «عراقیزه» (متاثر از Iraqization) شود.
با توجه به قابل پیشبینی بودنِ تفاوت چشمگیر رویکرد دولت حسن روحانی با دولت آینده ایران که توسط ابراهیم رئیسی تشکیل خواهد شد، چشمانداز روابط بین ایران و آمریکا چگونه است؟ آیا میتوان تصور کرد که تغییر دولت در ایران و تحول در وزارت امور خارجه، روند روابط بین دو کشور را در آینده، دستخوش تغییرات اساسی کند؟
تعامل کردن با حسن روحانی برای ایالات متحده بسیار سادهتر است. آقای روحانی، همانطور که از لقب ایشان نیز پیداست، یک شیخ دیپلمات بوده است و همچنین مقام روحانیت او باعث شده است تا طرفهای مقابل، برای او احترام متفاوتی قائل شوند و همچنین وزن و کیفیت تیم سیاست خارجی او نیز برای کشورهای خارجی، احترامبرانگیز است. اگرچه ممکن است طرفهای خارجی لزوماً از شخص آقای روحانی خوششان نیاید اما روند مناسبی بر روابط او و طرفهای خارجی حاکم بود. در طرف مقابل، مساله آقای رئیسی و جایگاه او در قوه قضائیه، رابطه آمریکا با دولت او را نیز سختتر میکند. همین مساله موجب خواهد شد که فشار و صدای کسانی که قصد دارند دیپلماسی بین ایران و آمریکا را با توسل به مسائل حقوق بشری ناممکن کنند، بیشتر کارگر بیفتد. به عبارت دیگر، «هزینه سیاسی» معامله با آقای رئیسی برای دولت آمریکا در مقایسه با هزینه سیاسی معامله با آقای روحانی بسیار بیشتر است. در سطوح خردتر نیز میتوان گفت که مسلماً مذاکره با دستگاه دیپلماسیای که جواد ظریف رهبری آن را بر عهده دارد به مراتب روند بهتری در پیش خواهد داشت نسبت به هر دیپلمات دیگری (حتی در سطح عباس عراقچی که دیپلماتی کارکشته و باسواد است). هیچکس در ایران، موقعیت و جایگاه برجسته آقای ظریف را ندارد؛ آشنایی و تسلط او بر روابط بینالملل، قوانین بینالملل و زبان سازمان ملل و... جایگاهی به او بخشیده است که هیچکس دیگر در ایران نمیتواند چنین نقشی ایفا کند و همین مساله نیز بر روند مذاکرات و روابط آتی دو کشور قطعاً تاثیرگذار خواهد بود.
آیا مجموعه تحولات منطقهای از جمله وضعیت شکننده و نزدیک به فروپاشیِ دولت افغانستان و پیشروی طالبان، نشست سهجانبه بغداد و آثار احتمالی منطقهای آن، وخامت اوضاع در لبنان و ناکارآمدی دولت این کشور، گسترش اعتراضات در عراق و... ارتباطی به وضعیت ایران، برجام و بهطور کلی، شیوه بازی آمریکا در منطقه دارد؟
رخدادهایی که نام برده شد را لزوماً نمیتوان قسمتهای کوچکتر یک پازل بزرگ دانست بلکه باید به هر یک از آنها به صورت تفکیکشده پرداخته شود. اتفاقاً من معتقدم که خاورمیانه در حال حرکت به سوی ثبات بیشتر است چراکه ایران و عربستان سعودی در حال گفتوگوی جدی با یکدیگر هستند. اگرچه روابط بین این دو کشور خیلی خوب نیست اما تنشی بین دو کشور نیز وجود ندارد. در این میان، مساله سوریه نیز حائز اهمیت است و تقریباً این کشور به ثبات رسیده و تکلیف جنگ نیز در آن تا حد زیادی روشن شده است. بر همین اساس، میتوان ادعا کرد که بهرغم مشکلات و بحرانهای موجود، ثبات در خاورمیانه بیشتر شده است اما نمیتوان گفت که خاورمیانه به سوی بیثباتی عمومی در حرکت است. در مورد افغانستان اما مساله کمی متفاوت است. این کشور را نمیتوان به آسانی جزو گستره خاورمیانه حساب کرد اما میتوان گفت که این کشور در حال حرکت به سوی بیثباتی فزاینده است و پس از خروج کامل آمریکا از این کشور که در سپتامبر رخ خواهد داد، حتی اگر دولت فعلی بر سر کار بماند، فقط در کابل و اطراف آن توان اعمال حکمرانی دارد و قطعاً، سایر نقاط توسط طالبان اداره خواهد شد و دست دولت، کوتاه است. همین مساله نیز باعث شده است که ایران از پیشتر، این روند را پیشبینی کرده و دریابد، و به سوی مذاکره با طالبان گام بردارد.