افکار زنگزده
بررسی بانیان وضعیت موجود در گفتوگو با موسی غنینژاد
«بانیان وضع موجود» اسم رمزی است که این روزها از سوی مقامات دولت سیزدهم زیاد مطرح میشود. این اسم رمز یا به سنت همیشگی دولتها، همه تقصیرها را گردن دولت قبل میاندازد یا مقدمه تصفیه حساب گسترده در دولت است. این رسم دولتها در ایران است که تا مدتی، کمیها و کاستیها را گردن مدیران دولت قبل میاندازند. حسن روحانی نیز وقتی دولت را از محمود احمدینژاد تحویل گرفت، تا مدتی از اصطلاح آواربرداری از کارهای دولت قبل یاد میکرد و محمود احمدینژاد نیز مدعی بود ویرانهای از سیدمحمد خاتمی تحویل گرفته است. اخیراً ابراهیم رئیسی در دیدار با جمعی از اهالی گیلان گفته: «پیش از این گفته و باز هم میگویم بانیان وضع موجود نباید ادامه کار مدیریتی داشته باشند.» رئیس جمهوری پیش از این هم در سفر به لرستان گفته بود: «نباید از بانیان وضع موجود در اداره کشور استفاده شود.» طرح این اظهارات آن هم زمانی که دولت سیزدهم هنوز نتوانسته بر اقتصاد مسلط شود و چرخها را بچرخاند، چه معنایی میدهد؟ سوال دیگر این است که چرا همه مسوولان غالباً منتقدند و کسی مسوول نیست؟ و حقیقتاً بانیان وضع موجود چه کسانی هستند؟ این موارد موضوع گفتوگو با موسی غنینژاد، اقتصاددان، است که در ادامه مشروح آن را میخوانید.
♦♦♦
اخیراً ابراهیم رئیسی بیان کرده: «بانیان وضع موجود نباید ادامه کار مدیریتی داشته باشند.» رئیسجمهوری پیش از این هم در سفر به لرستان گفته بود: «نباید از بانیان وضع موجود در اداره کشور استفاده شود.» حسن روحانی نیز وقتی دولت را از محمود احمدینژاد تحویل گرفت، تا مدتی از اصطلاح آواربرداری از کارهای دولت قبل یاد میکرد و محمود احمدینژاد نیز مدعی بود ویرانهای از سیدمحمد خاتمی تحویل گرفته است. ظاهراً هر دولتی که بر سر کار میآید، دولت قبل را مقصر میداند ولی در عین حال با خروج از قدرت، خود به عنوان متهم ایجاد وضعیت موجود شناخته میشود. برای دولتها در شکلگیری وضعیت موجود چقدر میتوان سهم قائل شد؟
اکنون این سوال مطرح میشود که مسوولیت وضعیت موجود با چه کسانی است؟ به هر حال هر دولتی که بر سر کار میآید میگوید من میراثدار وضعیت نامساعد دولت قبلی بودهام و تا وضعیت را درست کنم زمان میبرد. البته مطرح کردن چنین موضوعی را میتوان نوعی بهانهجویی قلمداد کرد ولی مساله این است که همه دولتهای بعد از انقلاب کموبیش چنین باوری داشتهاند. البته به نظر من در حرفهایی که مطرح میشود بهرهای از حقیقت وجود دارد. مثلاً اگر به خاطر داشته باشید دولت روحانی معتقد بود دولت احمدینژاد به قدری اوضاع را به هم ریخته که دولت بعدی خود را به آواربرداری واداشته است. جالب است که احمدینژاد هم نسبت به پیشینیان خود چنین ادعایی داشت که البته وی کملطفی میکرد چراکه پیشینیان وی برایش میراث خوبی به جای گذاشته بودند. اکنون ابراهیم رئیسی هم میگوید وضعیت فعلی بسیار بد است که از دولت گذشته به جای مانده است. البته این سخنان هم به نظر من تا حدودی درست است. حالا باید دید که مسوولیت نهایی این وضعیت با چه کسانی بوده و چه علتی داشته که ما با چنین وضعیتی روبهرو شدهایم؟ واقعیت این است که مسوولیت این وضعیت صرفاً متوجه برخی اشخاص دولت سابق یا دولتهای سابق نیست. همین حالا دولت آقای رئیسی هم صرفاً قادر است در چارچوب مشخصی تصمیم بگیرد و بنابراین تاثیرگذاری تصمیمات این دولت هم محدود است. واقعیت این است که مشکلات کشور به مسائل دیگری بر میگردد. به نظر من مشکل اصلی آن ایده ها و طرز تفکری است که دولتهای بعد از انقلاب میراثدار آن بودهاند. افکار زنگزدهای که از سر مسوولان ما نمیافتد، به طوری که دولتها عوض میشوند ولی این ایدئولوژی باقی میماند. بیش از چهار دهه است که شبح تفکری ملهم از کمونیسم در جامعه ایران در حال گشت و گذار است و بر تصمیمگیریهای مسوولانی که در رأس امور قرار میگیرند تاثیر میگذارد.
مولفههای این ایدئولوژی چیست؟ و چطور این مولفهها بر تصمیمگیریها تاثیر میگذارد؟
این ایدئولوژی چند مولفه اصلی دارد که یکی از مهمترین آنها خودکفایی است. از اول انقلاب وقتی مسوولان بر سر کار آمدند همگی به دنبال آرمان خودکفایی بودند. مفهوم خودکفایی از آن زمان تاکنون مدام به شکلهای مختلف تکرار شده است و همگی دولتها هم به دنبال آن بوده و آن را مطرح کردهاند. هربار هم که این ایده اجرا شده، ضربهای جبرانناپذیر به منافع ملی ما وارد شده است. شعار خودکفایی در گندم و مواد غذایی در سالهای متمادی باعث شده آبهای زیرزمینی کشور ما به تاراج رفته و بزرگترین دریاچه کشور ما یعنی دریاچه ارومیه بیش از پیش خشک شود. مولفه دیگر این ایدئولوژی زنگزده مخالفت با مشارکت فعال در بازار جهانی است. یعنی از ابتدای انقلاب عدهای از تئوریسینهای انقلابی بودند که میگفتند وارد شدن به بازارهای جهانی یا ادغام در تقسیم کار بینالملل به وابستگی سیاسی و اقتصادی کشور منجر میشود و بنابراین ما تا جای ممکن باید اقتصادی بسته نسبت به دنیای بیرون داشته باشیم. این نگرش خود در چارچوب ایده خودکفایی مطرح میشود. خودکفایی یعنی اینکه ما نیازمند دیگران نباشیم و هر آنچه نیاز داریم را خود تولید کنیم. آقایان توضیح نمیدهند که از ابتدای انقلاب که ایده خودکفایی و عدم مشارکت در بازارهای جهانی مطرح و اجرا شد، چه فایدهای برای کشور ما داشته است؟ اگر بررسی کنید متوجه میشوید که هیچ یک از کشورهای پیشرفته جهان اقتصاد خودکفا نداشتهاند. اصلاً اقتصاد خودکفا در دنیای امروز یک مفهوم پوچ و بیمعناست. کدام کشور دنیا را میشناسید که در همه زمینهها یعنی صنعت، کشاورزی و خدمات خودکفا باشد؟ آیا ژاپن، کره جنوبی، سوئیس و... خودکفا هستند؟ ما به دنبال چه هستیم؟ این ایدئولوژی زنگزده چه دستاوردی برای ما دارد؟
امروزه باز هم گفته میشود باید در تولید کالاهای استراتژیک خودکفا باشیم. مگر ژاپن در کالاهای استراتژیک و مواد غذایی خودکفاست؟ مگر سوئد در صنعت خودکفاست؟ هیچ کشور پیشرفتهای را نمیتوانید پیدا کنید که در همه زمینهها خودکفا باشد. در اقتصاد جهانی امروز، اقتصاد همه کشورها به یکدیگر وابسته است. در گذشته تئوریسینهای مارکسیست معتقد بودند هر کشور جهانسومی اگر به روابط تجاری بینالمللی و اقتصاد جهانی پا بگذارد، وابسته میشود و از سوی کشورهای پیشرفته و امپریالیست مورد استثمار قرار میگیرد. نمونه بارز کشور عقبمانده چین کمونیست که با پیوستن به تجارت جهانی به پیشرفتهای درخشانی دست یافت، نشان داد که این سخنان تا چه اندازه پوچ و یاوه است. با این حال متاسفانه این مباحث ایدئولوژیک هنوز در کشور ما طرفداران سرسختی دارد.
کمی درباره ایده حمایت از تولید داخلی توضیح دهید. همچنان این موضوع برای مسوولان ایرانی جذاب بوده و بر آن تاکید دارند. در حالیکه مثلاً میدانیم همین علاقه چه بر سر خودروسازی و برخی دیگر از صنایع ایرانی آورده است. آیا مثلاً مسوولیت بازار خودرو به عهده دولت خاصی است؟
اتفاقاً مولفه دیگر آن ایدئولوژی که پیشتر توضیح دادم و مسوول وضعیت موجود بوده، حمایت از تولید داخلی است. این هم البته با محورهای پیشین رابطه دارد. حمایت از تولید داخلی در زمان انقلاب و حتی پیش از آن در دهه 50 مطرح شد. در آن زمان مطرح بود که باید از صنایع داخلی و بنگاههای نوظهور حمایت کنیم که اینها جا پای خود را محکم کرده و تقویت شوند تا دوام بیاورند. استمرار اجرای این سیاست حمایت از تولید داخلی منجر به این شده است که تعدادی صنایع علیل و ناکارآمد در کشور ما به وجود بیاید. نمونه بارز آن هم صنعت خودرو است. نزدیک به 50 سال است که این صنعت حمایت شده ولی هنوز به کمک نیاز دارد. این وضعیت تا کی میتواند ادامه پیدا کند؟ خودروهایی که صنایع خودرویی بومی ما تولید میکنند، چند برابر قیمت مشابه کالاهای جهانی عرضه میشود در حالی که کیفیت بسیار پایینی دارد. هیچ دولتی هم تاکنون نتوانسته است وضعیت آنها را ساماندهی کند. بنابراین به نظر من نمیتوان گفت مسوولیت وضعیت بازار خودرو مربوط به دولت خاصی است، به عبارت دیگر، همه دولتهای 50 سال گذشته در وضعیت امروز صنعت خودرو در ایران موثر و مقصر هستند. همه دولتها به حمایتهای خود از این صنعت ادامه دادهاند. البته نمیتوان مسوولیت افراد را نادیده گرفت ولی به نظر من در اصل این ایدئولوژی است که تعیینکننده است. وضع موجود ما در واقع محصول این طرز تفکر غلطی است که دولتها دارند. البته تاکید میکنم افرادی که مسوولیت میپذیرند باید پاسخگو باشند و کسی که در رأس دولت قرار دارد مستقیماً درباره بسیاری از ناکامیها و ناکارآمدیها مسوولیت دارد. بسیاری از مسوولیتها لوث شده و از بین رفته و افراد پاسخگوی اعمال خود نیستند. به عبارت دیگر هیچ گروهی برای آنچه امروز در کشور شاهد آن هستیم پاسخگو نیست در حالیکه فضای علاقه به حمایت از صنایع تولیدات داخلی هم هنوز برقرار است.
یکی از علاقهمندیهای مستمر دولتها در ایران قیمتگذاری است که از دولتی به دولت دیگر هم پابرجا میماند. بهرغم اینکه چنین رفتاری هرگز نتیجه مناسبی حاصل نکرده است ولی میبینیم که همچنان مورد تاکید رئیسجمهور وقت است. چرا؟
یکی دیگر از مولفههای مهم آن ایدئولوژی زنگزده همین تصور تاثیر مثبت مداخله دولت در بازارهاست. بهانههایی هم وجود دارد که در توجیه مداخله دولت در بازارها مدام مطرح میشود مثل مبارزه با تورم و تامین عدالت اجتماعی. دولت با دخالت در بازار و سرکوب قیمتها مدعی است که دارد با تورم مبارزه میکند. البته سرکوب قیمتها هم هیچگاه تاکنون نتیجه نداده و نخواهد داد. جالب است که دولت فعلی هم همچنان بر طبل سرکوب قیمتها میکوبد. اجازه دهید به موضوع ارائه انواع یارانه هم اشاره کنم. نمونه بارز آن هم توزیع ارز 4200تومانی است. اکنون ملاحظه کردیم که بهرغم اینکه دولت میخواست خود را از دست ارز 4200تومانی خلاص کند و مجلس هم آن را تصویب کرد، با این حال عدهای آنقدر فشار آوردهاند که هنوز سازوکار توزیع این ارز برقرار است. این یعنی هنوز این تصور وجود ندارد که از بودجه سال آینده ارز 4200تومانی برداشته میشود و بالاخره بهانههایی برای حفظ آن وجود دارد.
نتیجه این نوع تفکر تا کنون برای کشور چه بوده است؟
نتیجه این نوع تفکر از یکسو ناکارآمدی بوده است همچنانکه میبینیم امروز اقتصاد ایران با وضعیت اسفناکی مواجه شده است و موضوع دیگر هم فساد است. بخش بزرگی از فساد اقتصادی که امروز در بخشهای مختلف جامعه ما وجود دارد ناشی از همین ایدئولوژی است که خود را در قالب حمایت از تولید داخل، مداخله در بازار، خودکفایی و تضعیف ارتباط با جهان خارج نشان داده است. نکته این است که همه این موارد خود مفسدهبرانگیز بوده و وضعیت اقتصاد ایران را به حال این روزهایش رسانده است. به نظر من مسوولیت اصلی وضعیت موجود که همه دولتها هم از آن گله داشتهاند به عهده آن ایدئولوژی است که اتفاقاً همه دولتها هم کموبیش به آن وفادار بودهاند. هیچ دولتی هم جسارت آن را نداشته است که بگوید این روش غلط است و باید سیاست دیگری را به کار بست. بنابراین میتوانیم بگوییم که همه دولتها مسوول وضعیت موجود بودهاند و نمیتوانیم بگوییم که مثلاً فقط دولت روحانی یا احمدینژاد بد بودهاند. آنچه امروز شاهد آن هستیم، چهار دهه دولتهای مختلف است که کشور را به اینجا رساندهاند.
دولت حسن روحانی دولتی بود که تلاش میکرد نظر اقتصاددانان را جلب کند. دستکم در دولت اول روحانی تلاشی هم برای جلب بدنه علمی جامعه برقرار بود، همانطور که میدیدیم به کرات از ضرورت برقراری تعامل با اقتصاد جهان و ضرورت ممانعت از قیمتگذاریهای دستوری سخن میگفت، چرا با ناکامی مواجه شد؟
اگر منصفانه بخواهیم داوری کنیم این حرف درست است. حسن روحانی تلاشهایی کرد که بخشی از آن ایدئولوژی را اصلاح کند. چنین تلاشی در دولت محمد خاتمی و مرحوم هاشمیرفسنجانی هم صورت گرفت. در این دولتها اراده به اصلاح وجود داشت ولی به موفقیت نرسید. باید ببینیم چرا؟ آقای روحانی در ابتدای بر سر کار آمدن اعلام کرد که اقتصاد یک علم است. او در سال پیروزی خود در جریان انتخابات ریاستجمهوری سال 1392 هم مطرح کرده بود که با سیستم پوپولیستی اداره اقتصاد مخالف است. اقتصاد باید آزاد و رقابتی باشد و ما باید به سوی بازار جهانی حرکت کنیم. او برخی از اقتصاددانانی را که موافق این طرز تفکر بودند هم گرد خود جمع کرد. به هر حال، دولت وی تصمیم گرفت حل مناقشه هستهای را در اولویت قرار دهد. البته در این زمینه موفق هم شد هرچند مخالفان هم تمام تلاش خود را کردند که چوب لای چرخ تلاشهای وی بگذارند، و بهرغم دردسرهای فراوانی که ایجاد کردند، موفق به جلوگیری از امضای برجام نشدند. البته در دوره دوم ریاست جمهوری وی وضعیت تغییر کرد. دولت روحانی در دوره دوم خود در برابر فشارها کوتاه آمد و از توصیههای اقتصاددانان رویگردان شد و از اقتصاد علمی فاصله گرفت و به این ترتیب به سخنانی که پیشتر درباره اقتصاد گفته بود پشت کرد. روحانی در ادامه، عملاً وعدههای مهم خود در دور نخست ریاست جمهوری مانند تشویق اقتصاد رقابتی و رفتن به سوی بازار جهانی را هم کنار گذاشت. به عبارت دیگر همه تلاشهای چهار سال گذشتهاش بیثمر ماند. اگر وضعیت اقتصاد ایران در سالهای 1392 تا 1396 را بررسی کنید، متوجه میشوید که تورم پایین آمده بود، بازارها ثبات خوبی پیدا کرده بودند و تمام شاخصها بهبود یافته بودند. به طور خلاصه باید بگویم درست است که حسن روحانی میخواست به راه اقتصاد علمی برود ولی در این زمینه اراده کافی نداشت، اگر اراده کافی داشت، آنچنان عقبگرد نمیکرد. باید به حرف اقتصاددانان گوش میداد. دولت آقای خاتمی هم چنین وضعیتی داشت و در برابر فشارهای سیاسی کوتاه آمد و باعث تکرار شدن مسائل گذشته شد. همین روند منجر به آن شد که ما نتوانیم از دور باطل خود در اقتصاد ایران خارج شویم. البته درباره دولت حسن روحانی اگر بخواهیم منصفانه داوری کنیم باید به موضوع خروج ترامپ از برجام هم توجه کنیم. این اتفاق ضربه مهلکی به برجام زد و به بازگرداندن تحریمها منجر شد که آثار زیانباری بر عملکرد اقتصاد ایران داشت و موقعیت دولت روحانی را متزلزل کرد.
به جز غلبه یک نوع پارادایم برای اداره اقتصاد در کشور، اوضاع امروز اقتصاد ایران متهم دیگری ندارد؟
فراموش نکنید که یکی از مولفههای مهم و فرااقتصادی آن ایدئولوژی زنگزده که در پشت صحنه همه مصیبتها و معضلات کشور ما قرار دارد، اولویت دادن به «تعهد» در برابر «تخصص» است که یکی از جزمیات ایدئولوژی کمونیستی است. نتیجه این ایده سپردن کارها به دست «خودی»های «متعهد» تاکنون بسیار ویرانگر بوده است. این خودیهای به اصطلاح «متعهد» اما غیرمتخصص همانهایی هستند که نظام تدبیر کشور را عملاً بیکفایت و بسیار ناکارآمد کردهاند. متاسفانه همه مشکلاتی از این دست، به طریق اولی، در دولت آقای رئیسی قابل مشاهده است. اکنون برخی از مسوولان وزارتخانههای مهم و مدیران تصمیمگیر، تخصص کافی ندارند. به نظر میرسد عمده انتصابات این دولت بر مبنای «تعهد» بوده است، تعهدی که هیچ متر و معیار مشخص و قابل اندازهگیری برای آن قابل تصور نیست. البته خود مفهوم تعهد هم دچار دگردیسیهایی شده که جای تامل بسیار دارد. به نظر میرسد آن تعهد آرمانی اولیه که ناظر بر وفاداری به یک ایدئولوژی خاص بوده، رفتهرفته جای خود را به وفاداری به جناح یا جناحهای سیاسی خاصی داده است. بنابراین، آنچه اتفاق افتاده عملاً جایگزین شدن رابطه به جای ضابطه بوده که طبیعتاً برای اصلاح امور بسیار زیانبار است.