جمع گسسته
نابرابری چگونه به اعتماد، سرمایه اجتماعی و انسجام جامعه لطمه میزند؟
آیا فکر میکنید اغلب افراد جامعه قابل اعتماد هستند؟ یا هنگام تعامل با دیگران سعی میکنید جانب احتیاط را رعایت کنید؟ اگر پاسخ شما به سوال دوم مثبت است احتمالاً به جمع کسانی پیوستهاید که اعتماد عمومیشان به دلایل مختلف از جمله نابرابری، مخدوش شده است.
آیا فکر میکنید اغلب افراد جامعه قابل اعتماد هستند؟ یا هنگام تعامل با دیگران سعی میکنید جانب احتیاط را رعایت کنید؟ اگر پاسخ شما به سوال دوم مثبت است احتمالاً به جمع کسانی پیوستهاید که اعتماد عمومیشان به دلایل مختلف از جمله نابرابری، مخدوش شده است.
بد نیست بدانید این دو سوال در تمامی پیمایشهایی که اعتماد عمومی را میسنجند از پاسخگویان پرسیده میشود و البته هرقدر میزان پاسخ منفی به سوال اول و پاسخ مثبت به پرسش دوم بیشتر باشد، محققان درمییابند که اعتماد اجتماعی -به عنوان یکی از مهمترین مولفههای تعیینکننده سرمایه اجتماعی- در جامعه میلنگد! سرمایهای که مردم برای زندگی در رفاه و آرامش و دولتها برای بقا و توسعه به آن نیازمندند.
اما چه میشود که مردم اعتماد خود را به یکدیگر- و به دولت- از دست میدهند؟ وقتی اعتماد عمومی رو به زوال میگذارد چه بر سر جامعه میآید؟ این پرسش دیگر مطالعاتی است که اغلب روی رابطه بین نابرابری اقتصادی و کاهش اعتماد و سرمایه اجتماعی متمرکز شدهاند و میکوشند به دولتها یادآوری کنند اگر سیاستها به نابرابری دامن بزنند، نه فقط شکاف بین دارا و ندار تعمیق میشود که جامعه با بحرانهای متعددی در تعاملات اجتماعی و مشارکت سیاسی و اجتماعی شهروندان روبهرو خواهد شد. بحرانی که پایههای سایر ارکان یک حکمرانی خوب را نیز سست میکند، مردم را در مقابل مردم و دولت قرار میدهد و انسجام و وحدت اجتماعی را متزلزل میکند.
در کنار ادبیاتی که بر پیامدهای اقتصادی نابرابری، مانند تشدید فقر و کاهش رشد اقتصادی متمرکز است، شاخه دیگری از مطالعات نگران پیامدهای اجتماعی این پدیدهاند. طی دهههای گذشته و با تشدید نابرابری اقتصادی و شکاف درآمدی و دوقطبی شدن جوامع، حالا نشانههای دیگری در جامعه دیده میشود که نمیتوان از آنها به سادگی گذشت. نشانههایی که از گسست اجتماعی به سبب کاهش سرمایه انسانی خبر میدهد. این پدیده مختص جامعه ما نیست. به نظر میرسد عوارض آن گریبان بسیاری از کشورها، حتی ثروتمندترینها را به سختی گرفته است.
زوال اعتماد در سایه نابرابری
مطالعات نشان میدهد در مدت چهار دهه گذشته اعتماد افراد به یکدیگر و نیز دیگر شاخصهای سرمایه اجتماعی در اقتصادهای پیشرفته جهان از جمله ایالات متحده به شدت کاهش پیدا کرده است. همزمان، نابرابریهای اقتصادی نیز در این مناطق رو به افزایش گذاشته است. پژوهشگران بسیاری کوشیدهاند رابطه بین این دو متغیر را بیازمایند. در ادبیات این حوزه، رابطه بین دو متغیر مذکور به سادگی تبیین شده است: مردم به کسانی که شبیه به خودشان نیستند کمتر اعتماد میکنند. اگر این اصل را به تفاوت درآمدی بین افراد تعمیم بدهیم درمییابیم چرا افزایش نابرابری امروز جهان بر سطح اعتماد مردم به یکدیگر تاثیر منفی گذاشته است. ثروتمندها شبیه سایر مردم نیستند، پس نمیتوان به آنها اعتماد کرد!
باید یادآور شویم اعتماد عمومی (generalized trust) در اینجا بدین معناست که هر فرد تا چه اندازه به افراد مختلف -و نامشخص- اعتماد میکند، بنابراین اعتماد تنها به معنای اطمینان فرد به دوستان نزدیک یا افراد خانواده خودش نیست. اعتماد عمومی یکی از مهمترین عناصر سرمایه اجتماعی است. سرمایهای که زیربنای زندگی اجتماعی است و افراد را قادر میسازد تا در دستیابی به اهداف مشترک به طور موثر با دیگران تشریک مساعی کنند.
اعتماد، علاوه بر تقویت انسجام اجتماعی و ترویج مشارکت، نقش مهمی در عملکرد اقتصاد دارد. نخست به این دلیل که تعاملات اقتصادی در فضای خصوصی را تسهیل میکند. چگونه؟ با کاهش هزینههای معامله و با تخفیف مشکل عامل اصلی (تعارض در اولویتهای یک فرد یا گروه، با نمایندهای که از سوی آنان اختیار عمل دارد). به علاوه مطالعات نشان داده است که اعتماد عمومی میتواند رشد اقتصادی را تسهیل کند و پیشرانهای مختلف اقتصادی مانند تجارت بینالمللی، توسعه مالی، نوآوری، کارآفرینی و بهرهوری را نیز تقویت کند. اعتماد همچنین میتواند با کاهش موانع کنشهای جمعی، بهبود کیفیت نهادهای عمومی و فراهم کردن کالای عمومی، همکاری در فضای عمومی را بهبود ببخشد و ترویج کند.
آنگونه که صندوق بینالمللی پول گزارش میدهد از دهه 1970 به بعد سهم کسانی که به سوال نخست پیمایشها (آیا اغلب افراد قابل اعتماد هستند؟) پاسخ مثبت دادهاند از 50 درصد به 23 درصد کاهش پیدا کرده است. این نهاد تاکید میکند که نابرابری نقش مهمی در کاهش نرخ اعتماد عمومی داشته است؛ هم نابرابری در فرصتها و هم نابرابری در دستاوردها. هر قدر افراد در ارتباطات شخصی خود احساس تفاوت و تبعیض کنند و هر اندازه شانس را در موفقیت دیگران مهمتر از شایستگی بدانند احساس عدالت در آنان کاهش مییابد و در نتیجه اعتماد خود را به دیگران و به دولت از دست میدهند. به علاوه اگر دستاوردهای اقتصادی را ارزش بدانیم و بپذیریم که اعتماد، به داشتن ارزشهای مشترک متکی است آنگاه شکاف درآمدی و فاصله طبقاتی با افزایش تفاوت در ارزشها، به کاهش اعتماد عمومی دامن میزند.
اجازه دهید تعبیر سادهتری به کار ببریم؛ هرقدر مردم به یکدیگر نزدیکتر و مشابهتر باشند، اعتماد در میان آنها تکثیر میشود. از این منظر، نابرابری در دستاوردها - که سبب میشود مردم با هم تفاوت پیدا کنند- نشاندهنده طبقهبندی اجتماعی است. آنها که در طبقات فرودست قرار میگیرند به طبقات بالاتر از خودشان اعتماد نخواهند داشت!صندوق بینالمللی پول در سال 2016 مطالعهای انجام داد که در آن رابطه بین نابرابری و اعتماد در آمریکا و کشورهای اروپایی مورد بررسی قرار گرفته است. این مطالعه همچنین دیگر مولفههای سرمایه اجتماعی مانند میزان همکاری با دیگران، نگرش مردم نسبت به منصف بودن سایرین، اعتماد به دولت، دیدگاه آنان نسبت به بازتوزیع و رضایت از زندگی را نیز ارزیابی میکرد.1
نتایج نشان داد افزایش نابرابری در سالهای 1980 تا 2000 در ایالات متحده سبب کاهش 44درصدی اعتماد مردم شده است. به علاوه مشخص شد میزان اعتماد در میان جوانان (20 تا 45 سال)، کسانی که به شدت از نابرابری صدمه دیدهاند یا کسانی که در یکسوم پایینی توزیع درآمد قرار دارند، افت بیشتری پیدا کرده است. این گزارش همچنین از یافتههای مشابهی در کشورهای اروپایی خبر میدهد و پیشنهاد میکند تاثیر نامطلوب نابرابری بر اعتماد به بیرون از ایالات متحده و به کشورهایی با ساختارهای سازمانی مختلف گسترش پیدا کرده است.
تحلیل روح اجتماعی
برخی محققان میگویند نابرابری به دو شیوه بر اعتماد عمومی تاثیر میگذارد. نخست آنکه سطح بالای نابرابری سبب میشود افراد خوشبینی خود را نسبت به آینده از دست بدهند. اعتماد تا حد زیادی به خوشبینی و احساس کنترل بستگی دارد؛ اینکه تصور کنیم دنیا جای خوبی است، بهتر هم میشود و ما این توان را داریم که آن را به جای بهتری تبدیل کنیم. بدگمانها، عکس چنین گزارههایی را در ذهن دارند. دوم، وقتی نابرابری زیاد است افراد طبقات فرودست احساس میکنند سرنوشت آنها مشابه دیگران نیست، پس دلیلی وجود ندارد که به این دیگران اعتماد کنند!
نکته دیگر آنکه برابری بیشتر و سطح اعتماد بالاتر دو شاخص مهم برای مشارکت اجتماعیاند. بالعکس نابرابری، از طریق تاثیر مستقیم یا غیرمستقیمی که بر اعتماد میگذارد مشارکت را کاهش میدهد. در جایی که نابرابری زیاد است فقرا احساس میکنند فاقد قدرت هستند، دیدگاهها و مطالباتشان در نظام سیاسی جایی ندارد و از همه مهمتر قادر نیستند در شرایط تغییری ایجاد کنند و به همین دلیل از مشارکت عقب مینشینند. به علاوه، وقتی منابع نابرابر توزیع میشود، افراد بالا و پایین توزیع درآمدی پیامدهای مشابهی برای خود متصور نمیشوند. بنابراین دلیلی نمیبینند به افرادی که از زمینههای متفاوتی بیرون آمدهاند اعتماد کنند و با آنها در دستیابی به اهداف مشترک همراه شوند.
در ادبیات سرمایه اجتماعی، تمامی انواع مشارکت به طور یکسان از میزان اعتماد عمومی و قدرت سرمایه اجتماعی تاثیر میپذیرند. بنابراین حتی کاهش مشارکت سیاسی (رایدهی یا همکاری با احزاب)، عضویت در گروههای مدنی، اجتماعی شدن غیررسمی (مانند رفتن به رستوران، شرکت در مراسم مذهبی، رفتن به میهمانی و سفرهای کوتاه) همگی ناشی از کاهش سرمایه اجتماعی و اعتمادند. نشانههایی که خبر از تحلیل روح اجتماعی میدهند. برخی محققان حتی مشارکت در کمپینهایی را که به بهبود رویههای اجتماعی منجر میشود حائز اهمیت میدانند و معتقدند این پدیده نیز در پی کاهش اعتماد در جوامع رو به زوال گذاشته است.
لازم است یادآور شویم علاوه بر نابرابری، عامل مهم دیگری که به کاهش اعتماد عمومی منجر میشود، فساد است. به همان اندازه که بالا بودن صداقت و اعتماد و پایبندی به هنجارهای اجتماعی میتواند به کاهش فساد کمک کند، افزایش فساد میتواند به کاهش صداقت و اعتماد در میان شهروندان بینجامد. آنها با دیدن گستردگی فساد به این نتیجه میرسند که صداقت و درستکاری نتیجهای ندارد، ضمن آنکه دیگران قابل اعتماد نیستند، مخصوصاً آنها که به نظر میرسد دسترسی بیشتری به فرصتها داشتهاند!
زندگی در جامعه بدگمان
اهمیت اعتماد عمومی در علوم اجتماعی کاملاً پذیرفته شده است به این دلیل که اعتماد با متغیرهای مطلوبی که به بهبود حیات اجتماعی افراد کمک میکند مرتبط است. در سطح فردی، کسانی که معتقدند میتوانند به دیگران اعتماد کنند عمدتاً دیدگاه مثبتی نسبت به نهادهای دموکراتیک دارند، در سیاست و جامعه مشارکت میکنند و در سازمانهای مدنی نیز فعالترند. آنها به امور خیریه بیشتر میپردازند، با گروههای اقلیت و کسانی که شبیه به آنها نیستند مدارای بیشتری دارند. نسبت به توانایی خود برای تاثیرگذاری روی زندگی و آیندهشان خوشبینترند و از همه مهمتر از زندگیشان رضایت بیشتری دارند. همین الگوی مثبت را میتوان در سطح جامعه نیز مشاهده کرد. در کشورها و مناطقی که مردم در آنها اعتماد بیشتری دارند نهادهای دموکراتیک کارآمدترند، اقتصاد بازتر است، رشد اقتصادی بالاست و جرم و فساد نیز کمتر است.
در نقطه مقابل و هنگام تشدید نابرابری، کسانی که به منابع کمتری دسترسی دارند به این نتیجه میرسند پولدارها از طریق شانس یا فرصتهای ناعادلانه به جایگاه خود رسیدهاند. بنابراین خواهان بازتوزیع رادیکال ثروت از طبقات بالا به فقرا میشوند و سعی میکنند کسانی را که منابع بیشتری از دولت یا جامعه دریافت کردهاند از خود برانند.
هدی زبیری استادیار اقتصاد دانشگاه مازندران، در مقالهای با عنوان «تورم و کاهش سرمایه اجتماعی ایران» به پیامدهای دیگر کاهش اعتماد در جامعه اشاره میکند. وی مینویسد: افزایش نابرابری، این باور و ذهنیت را که اقشار و گروههای پایین درآمدی سهم منصفانه خود را به دست نمیآورند، تقویت کرده و در نتیجه باعث کاهش تمایلات و انتظاراتی میشود که همکاری و مشارکت در جهت منافع جمعی را ترغیب میکند. بنابراین از یک طرف موجب عدم مشارکت و کنارهگیری از زندگی اجتماعی و سیاسی این قشر از افراد و القای نوعی حس بیارزش بودن و محترم شمرده نشدن میشود و از طرف دیگر، باعث از بین رفتن هنجارهای اصلی و رواج خردهفرهنگها در جامعه میشود.
وی تاکید میکند خانوارها و افراد ممکن است به دلیل امکانات زندگی کمتر، لباس نامناسبتر و مانند آن از حضور در بسیاری از محافل شرم داشته باشند. از اینرو از نظر اجتماعی و ذهنی نیز به حاشیه میروند و این امر خود منجر به بروز احساس تبعیض و خشم در این قشر از جامعه میشود. در نتیجه، این قشر از افراد محروم، حس تعلق به جامعه خود ندارند و خود را بخشی از جامعهای که در آن زندگی میکنند، نمیدانند. همچنین، افراد در پایینترین سطوح درآمدی مستعدترین افراد برای ارتکاب جرم محسوب میشوند چون هزینه صرف نظر کردن از درآمدهای قانونی برای آنها بسیار کم است. مجموع این عوامل در نهایت، کاهش سرمایه اجتماعی را به دنبال خواهد داشت.2
علاوه بر آنچه گفته شد محققان بر پیامدهای اجتماعی دیگری تاکید میگذارند:
ناآرامی اجتماعی: شکاف عمیق در ثروت میتواند به تعارض و اختلاف بینجامد و هم در کسبوکار، و هم برای دولت هزینههای تامین امنیت را بالا ببرد.
نوسان در حکمرانی: سطح بالای نابرابری، انسجام سیاسی در جامعه را با مشکل روبهرو میکند. این امر سبب تغییرات ناگهانی در سیاستها میشود یا سبب میشود دولت در خدمت منافع حامیان خود قرار گیرد و مطالبات دیگران را فراموش کند.
وقفه در تحرک اجتماعی: گفته میشود که فرصتهای اقتصادی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. برخی محققان در این زمینه از اصطلاح «منحنی گتسبی بزرگ» قهرمان رمان اسکات فیتز جرالد استفاده کردهاند. آنها رابطه بین نابرابری و تحرک اجتماعی را مورد بررسی قرار داده و میگویند در جوامع نابرابر احتمال آنکه افراد از گروه درآمدی خود بالاتر بروند یا سقوط کنند کمتر است، بنابراین اگر شما خیلی پولدار یا خیلی فقیر به دنیا آمده باشید، در یک جامعه نابرابر، همانجا خواهید ماند. نابرابری میتواند تحرک اجتماعی رو به بالا را متوقف کند و سبب شود افراد مستعد و سختکوش از دستیابی به پاداشی که شایسته آن هستند باز بمانند.
کاهش رضایت از زندگی: مطالعات متعدد نشان داده است نابرابری میتواند با ترویج جرم سبب کاهش رفاه اجتماعی شود. نابرابری اجتماعی-اقتصادی نقشی کلیدی در وقوع جرائم ایفا میکند. افراد محروم یا قربانی این جرائم میشوند یا خودشان به جرم روی میآورند.
تحلیلگران میگویند نابرابریهای اقتصادی از طریق تاثیر بر شیوه تفکر رفتار و ارتباط با دیگران بر میزان خشونت تاثیر میگذارد و دوقطبی شدن جامعه میتواند با تشدید رقابتهای اجتماعی سبب افزایش خشونت شود. یا ممکن است به دلیل محدود کردن فرصتها برای برخی افراد به احساس ناامیدی در آنها دامن بزند که خود زمینهساز بروز ترس، خشونت و جنایت میشود. تجربه قرار گرفتن در طبقه فرودست ممکن است سبب شود برخی افراد مهارتهای لازم برای رفتارهای مطلوب اجتماعی را از دست بدهند. این به معنای افزایش رفتارهای پرخاشگرانه و بالا رفتن نرخ جرم است.3
بحران در سلامت جسمی و روانی: یکی دیگر از بحثهای داغ در میان محققان، پیامدهای نابرابری با سلامت افراد است. برای مثال دو تن از اپیدمیولوژیستهای بنام انگلیسی، کیت پیکت و ریچارد ویلکینسون معتقدند که رابطه مثبتی بین نابرابری و آنچه اقتصاددانان «همه نوع بیماری اجتماعی» میخوانند وجود دارد: جرائم بیشتر، مرگومیر نوزادان، چاقی شهروندان، کوتاه شدن طول عمر، بارداری در سنین نوجوانی، خشونت و تبعیض بیشتر علیه زنان و... آنها بر مبنای یافتههای علم پزشکی نشان دادهاند که وقتی افراد خود را از نظر اجتماعی فرودست تلقی میکنند، هورمون کورتیزول در بدن آنها ترشح میشود. هورمونی که سبب افزایش قند و فشار خون میشود و آثار مثبت هورمونهایی مانند اکسی توسین را که نقشی حیاتی در ایجاد حس اعتماد در روابط دارد کاهش میدهد! بیدلیل نیست که سطح عمومی سلامت در کشورهایی که از نابرابری اقتصادی رنج میبرند عمدتاً پایین است.
علاوه بر این همه، نابرابری بر شخصیت افراد و نحوه ادراک آنها از خویش و دیگران تاثیر نامساعدی دارد. یافتهها نشان میدهد افراد در جوامع دوقطبی به دیگران اعتماد نمیکنند، به سیاست بیعلاقهاند، به مجامع و مجالس سیاسی اعتماد ندارند، اقتدارگرا میشوند، به فرزندان خود تحکم میکنند و به احتمال زیاد مخالف استقلال آنها خواهند بود. شهروندان اینگونه جوامع به احتمال بیشتر معتقدند افرادی که در طبقات بالای جامعه هستند شایستگی بیشتری دارند در حالی که افراد فرودست از این شایستگی بیبهرهاند، اما همدلی بیشتری با طبقات پایین جامعه دارند. سازگاری و همدلی مردم در این جوامع پایین میآید و تعامل و همکاری میان آنها کمرنگ میشود.
جمعبندی آثار و پیامدهای نابرابری دشوار نیست. به سادگی میتوان گفت تعمیق شکاف میان دارندگان ثروت و فرصت و فاقدان آن، با زوال سرمایه اجتماعی جامعه را چندپاره میکند. جامعهای که برای توسعه، گذار از بحران و بقا در برابر تهدیدهای مختلف به انسجام نیازمند است با تشدید نابرابری گسست را تجربه میکند. انسجام اجتماعی را با میزان پیوندهای متقابل میان گروههای مختلف تشکیلدهنده یک اجتماع میسنجند. به علاوه، آنچه قوت انسجام هر جامعه را تعیین میکند، اعتماد است. اعتماد درونگروهی در قالب پیوندهای میان اعضای یک خانواده، فامیل، طایفه، قومیت، صنف و جناح مشاهده میشود که به نوبه خود سبب حمایت، پشتیبانی و دفاع برای اعضای گروه میشود. اما آنچه از منظر وحدت و منافع ملی اهمیت دارد، قوت اعتماد برونگروهی است یا اعتمادی که اعضای یک جامعه صرف نظر از عضویتشان در گروههای مختلف اجتماعی به یکدیگر و به دولتمردان دارند. اگر نگران انسجام اجتماعی هستیم باید بدانیم نابرابری و تشدید آن، با تضعیف اعتماد مردم به یکدیگر و به دولت رو به زوال میگذارد. اتخاذ سیاستهایی که از نابرابری -و نه فقط فقر- بکاهد ضروری است تا نگران تقابل جامعه با جامعه و تعارض جامعه با دولتمردان نباشیم.