شناسه خبر : 32365 لینک کوتاه

معمای گیلگمش

عجم‌اوغلو و رابینسون سعی در ارائه چه حقایقی دارند؟

در ژانویه 2011، در شهر قدیمی دمشق در سوریه، اعتراضاتی خودجوش علیه رژیم بشار اسد شکل گرفت. اندکی بعد در جنوب شهر درعا، تعدادی از جوانان شهر روی دیوار نوشتند: «مردم، خواستار سقوط حاکمیت هستند.» این جوانان دستگیر شدند. مردم برای تقاضای آزادی آنها گرد یکدیگر جمع شدند و در این میان دو نفر از میان آنها از سوی پلیس کشته شدند.

  مرتضی مرادی

در ژانویه 2011، در شهر قدیمی دمشق در سوریه، اعتراضاتی خودجوش علیه رژیم بشار اسد شکل گرفت. اندکی بعد در جنوب شهر درعا، تعدادی از جوانان شهر روی دیوار نوشتند: «مردم، خواستار سقوط حاکمیت هستند.» این جوانان دستگیر شدند. مردم برای تقاضای آزادی آنها گرد یکدیگر جمع شدند و در این میان دو نفر از میان آنها از سوی پلیس کشته شدند.

پس از این اتفاقات، تظاهرات‌های بزرگی در سراسر سوریه رخ داد. معلوم شد که بسیاری از مردم خواستار پایان کار رژیم بشار اسد بودند. مدتی بعد جنگ داخلی در سوریه شایع شد. اقتدار دولت، ارتش و نیروهای امنیتی در بیشتر کشور از میان رفت. اما به جای آزادی، سوریه درگیر جنگ داخلی و خشونت کنترل‌نشده شد. آدام، یکی از فعالان رسانه در شهر لاذقیه، آنچه در حال رخ دادن بود را این‌گونه شرح داد: «ما فکر می‌کردیم جایزه خواهیم گرفت، و آنچه به دست آوردیم همه شیاطین موجود در جهان بود.» یکی از دیگر فعالان رسانه به نام حسین در حلب نوشت: «ما هیچ‌وقت انتظار نداشتیم که این گروه‌های تاریک و شوم به سوریه بیایند؛ گروه‌هایی که حالا بازی را در دست گرفته‌اند.»

جلودار این گروه‌های تاریک و شوم، داعش بود که تلاش می‌کرد یک خلافت اسلامی جدید را به وجود آورد. داعش در سال 2014 کنترل شهر رقه سوریه را در دست گرفت. در آن سوی مرز و در عراق، داعش کنترل شهرهای فلوجه، رمادی و موصل را که 5 /1 میلیون نفر جمعیت داشت، در دست گرفت. داعش و بسیاری از گروه‌های مسلح دیگر، شهرهایی را که به خاطر فروپاشی حاکمیت در سوریه و عراق، دولتی در آنها وجود نداشت، با ظلم غیرقابل تصور در اختیار گرفتند. به طوری که ضرب و شتم، گردن زدن و شکستن دست و فلج کردن مردم در این شهرها به شدت رواج یافت. ابوفیراس (از سرکردگان القاعده در سوریه)، که ارتش آزاد سوریه را در اختیار داشت، وضعیتی را با عنوان نرمال جدید (new normal) در سوریه تشریح کرد: «از زمانی که من شنیده‌ام یک نفر به خاطر دلایل طبیعی مرده است خیلی می‌گذرد. در ابتدا یک یا دو نفر کشته می‌شدند. سپس20 تا و سپس 50 نفر. سپس کشته شدن افراد عادی شد. به طوری که اگر ما 50 نفر را از دست می‌دادیم، می‌گفتیم خدایا شکرت، فقط 50 نفر کشته شدند. من نمی‌توانم بدون صدای بمب یا گلوله بخوابم. اگر بمب یا گلوله‌ای نباشد انگار جای چیزی خالی است.»

فردی به نام امین، یک فیزیوتراپ از شهر حلب سوریه می‌گوید: «یک نفر با همسرش تماس گرفت و گفت عزیزم، من تلفنم در حال خاموش شدن است؛ از تلفن امین با تو تماس خواهم گرفت. مدتی بعد همسر این فرد تماس گرفت و جویای او شد و من به او گفتم او کشته شده است. آن زن گریه کرد و دوست من گفت چرا به او چنین حرفی زدی؟ من گفتم این چیزی است که اتفاق افتاد. عادی است. او مرد. من صفحه مخاطبانم را در تلفن همراهم باز کردم و میان آنها فقط یک یا دو نفر هنوز زنده بودند. اگر کسی مرد شماره تماس او را حذف نکنید. فقط نامش را به شهید تغییر دهید. من به لیست مخاطبانم نگاه انداختم و دیدم همه شهید هستند.»

فروپاشی دولت سوریه منجر به یک فاجعه بشری شد. از حدود 18 میلیون نفر جمعیت سوریه قبل از آغاز جنگ، تخمین زده می‌شود که حدود 500 هزار نفر زندگی‌شان را از دست داده‌اند، حدود شش میلیون در داخل کشور محل زندگی‌شان را تغییر دادند و حدود پنج میلیون نفر نیز سوریه را ترک کردند و امروزه به عنوان مهاجر در کشورهای دیگر زندگی می‌کنند.

42-x

مشکل گیلگمش

مصیبتی که در نتیجه فروپاشی دولت در سوریه نصیب این کشور شد، تعجب‌برانگیز نیست. فلاسفه و دانشمندان سیاسی همیشه اشاره کرده‌اند که شما به دولتی نیاز دارید که منازعات را حل کند، اجرای قوانین را تضمین کند و مانع خشونت شود. همان‌طور که لاک می‌گوید: «زمانی که قانون وجود نداشته باشد، آزادی هم وجود ندارد.»

با این حال مردم سوریه به خاطر به دست آوردن مقداری آزادی، اعتراض علیه رژیم اسد را آغاز کردند. فردی به نام آدام با ناراحتی بیان می‌کند: «کنایه‌آمیز است که ما دست به اعتراض زدیم که فساد و رفتار مجرمانه را از بین ببریم و شیطانی را که به مردم آسیب می‌رساند نابود کنیم؛ و نتیجه‌ای به دست آوردیم که به آدم‌های بسیار بیشتری آسیب می‌رساند.»

سوریه‌هایی مانند آدام درگیر یکی از مشکلاتی بودند که در جوامع بشری رایج بوده است تا جایی که موضوع یکی از قدیمی‌ترین خط‌نوشته‌های دنیاست. لوح 4200ساله سومری‌ها که حماسه گلیگمش را ثبت کرده است به این موضوع می‌پردازد. گیلگمش پادشاه اوروک، شاید قدیمی‌ترین شهر دنیا (از شهرهای باستانی سومر) بود.

شهری که امروز روی یک کانال خشک‌شده از کانال‌های رود فرات در جنوب عراق امروزی قرار دارد. حماسه به ما می‌گوید که گیلگمش یک شهر قابل توجه را به وجود آورد. شهری که تجارت در آن رواج داشت و ساکنین آن از خدمات عمومی بهره‌مند بودند: «ببینید که برج‌های گیلگمش چگونه مانند مس در خورشید تظاهر می‌کردند. گیلگمش از پله‌های سنگی بالا می‌رفت. روی دیوارهای اوروک قدم می‌زد، در شهر می‌چرخید، تاسیسات مستحکم شهر را بازرسی می‌کرد، آجرکاری‌های آن را وارسی می‌کرد، که چقدر استادانه ساخته شده‌اند و زمین‌هایی را که دیوارها دربر گرفته بودند تماشا می‌کرد. قصرها و معابد شکوهمند، مغازه‌ها و بازارها، خانه‌ها و میدان‌های عمومی.»

اما یک مشکل وجود داشت. «چه کسی مانند گیلگمش است؟ شهر در مالکیت اوست. او در میان شهر متکبرانه قدم برمی‌دارد. سر او برافراشته است. او پادشاه است و هرچه بخواهد انجام می‌دهد. او پسر را از پدرش می‌گیرد و او را برده می‌کند، دختر را از مادرش می‌گیرد و از او استفاده می‌کند. هیچ‌کس جرات اعتراض به او را ندارد.» گیلگمش از کنترل خارج شده بود. چیزی شبیه سوریه. مردم در ناامیدی رو به آسمان اشک می‌ریختند؛ رو به آنو، خدای آسمان و خدای ارشد در عبادتگاه سومریان زاری می‌کردند. آنها عجز و لابه می‌کردند و می‌گفتند: «پدر بهشتی، گیلگمش همه مرزها را رد کرده است. مردم از دست او در امان نیستند. آیا می‌خواهی پادشاه تو این‌گونه حکمرانی کند؟ آیا یک چوپان باید به رمه خویش حمله کند؟»

«آنو توجه کرد و از آرورو، مادر خلقت خواست که یک شخص دیگر مانند گیلگمش را خلق کند. نیمه دوم او را؛ مردی که اندازه او قدرت و شجاعت داشته باشد. مردی که قلبی طوفانی همانند او داشته باشد. آنو از آرورو خواست که یک قهرمان جدید خلق کند و بگذارد آنها قدرت یکدیگر را خنثی کنند و این‌گونه اوروک به صلح دست یابد.»

بنابراین آنو برای چیزی که ما آن را مشکل گیلگمش می‌نامیم، به یک راه‌حل رسید: کنترل اختیار و قدرت دولت که در نتیجه، مردم به چیزهای خوب و نه چیزهای بد برسند. راه‌حل آنو، خلق یک همزاد برای گیلگمش بود که شبیه به چیزی است که مردم امروزه آن را نظارت و توازن (Check and Balance) می‌نامند. جفت گیلگمش، انکیدو (Enkidu) او را بازمی‌داشت. جیمز مدیسون (James Madison) یکی از پدران بنیانگذار سیستم حکومتی ایالات متحده آمریکا، با آنو همفکر بود. او چهار هزار سال بعد از حماسه گیلگمش بیان می‌کند که قوانینی باید طراحی شوند که در نتیجه آنها، «جاه‌طلبی به اجبار در برابر جاه‌طلبی قرار گیرد».

اولین مواجهه گیلگمش با همزادش، زمانی رخ داد که گیلگمش در حال تجاوز به دختری بود که تازه‌عروس شده بود. انکیدو درها را بست و آنها با هم جنگیدند.

اگرچه گیلگمش نهایتاً بر انکیدو چیره شد، اما قدرت مستبدانه و غیرقابل رقابت او از بین رفته بود. آیا دانه‌های آزادی در اوروک در حال رویش بود؟

متاسفانه خیر. وقتی سیستم نظارت و توازن از بالا اعمال شود، به طور کلی کار نمی‌کند و در اوروک هم کارگر نیفتاد. به زودی گیلگمش و انکیدو با یکدیگر هم‌پیمان شدند. همان‌طور که در حماسه گیلگمش نقل می‌شود: «آنها یکدیگر را در آغوش گرفتند و بوسیدند. آنها مانند برادر با یکدیگر دست دادند. آنها کنار یکدیگر راه رفتند. آنها به دوستان واقعی هم تبدیل شدند.»

آنها بعد از این داستان‌ها با یکدیگر تبانی کردند که خومبه‌به (Humbaba) را بکشند. خومبه‌به هیولایی بود که نگهبان جنگل سدر در لبنان بود. زمانی که خدایان گاو نر آسمان را فرستادند تا آنها را مجازات کنند، گیلگمش و انکیدو نیروهایشان را روی هم گذاشتند تا آن را بکشند. بنابراین آینده آزادی این‌گونه با از بین رفتن سیستم نظارت و توازن از میان رفت. پس اگر قرار نباشد که آزادی در نتیجه خلق همزادها و ایجاد سیستم نظارت و توازن به وجود آید، آزادی باید از کجا به وجود آید؟

به وضوح آزادی در نتیجه هرج و مرجی که به دنبال فروپاشی دولت در سوریه به وجود آمد هم نمی‌تواند ایجاد شود. پاسخ ما به این سوال که آزادی از کجا سرچشمه می‌گیرد ساده است: آزادی به دولت و قوانین نیاز دارد. اما آزادی از طرف دولت و نخبگانی که دولت را کنترل می‌کنند به مردم داده نمی‌شود. آزادی باید در دستان مردم عادی و جامعه باشد. نیاز است که جامعه دولت را کنترل کند که بدین طریق دولت در عوض اینکه مانند رژیم سوریه قبل از سال 2011، آزادی را از مردم بگیرد؛ از آزادی مردم حمایت کند و آن را بهبود بخشد. آزادی به مردمی نیاز دارد که بسیج شده باشند و در سیاست شرکت کنند. جامعه‌ای که در زمان لازم اعتراض کند، علیه دولت رای دهد و آن را از قدرت به زیر بکشد.

42-xx

دالان تنگ آزادی

بحث ما در این کتاب این است که برای اینکه آزادی ظهور یابد و شکوفا شود، هم دولت و هم جامعه باید قوی باشند. به یک دولت قوی نیاز است که خشونت را کنترل کند، اجرای قوانین را تضمین کند و خدمات عمومی‌ای را که برای یک زندگی ضروری است، تامین کند؛ زندگی‌ای که در آن به مردم این قدرت داده شده است که انتخاب کنند و به دنبال انتخاب‌هایشان بروند.

به یک جامعه بسیج‌شده و قوی نیاز است که دولت را کنترل کند و دست و پای دولت قوی را ببندد. راه‌حل خلق همزاد برای دولت و ایجاد سیستم نظارت و توازن نمی‌تواند مشکل گیلگمش را حل کند چراکه بدون مراقبت و هوشیاری جامعه، قوانین و ضمانت‌ها ارزشی بیشتر از کاغذی که روی آن نوشته شده‌اند، ندارند.

فشرده شدن میان ترس و سرکوب از سوی دولت مستبد و همچنین خشونت و بی‌قانونی‌ای که در نتیجه غیاب دولت به وجود می‌آید، معنای دالان تنگی است که به سمت آزادی می‌رود. در این دالان تنگ است که دولت و جامعه یکدیگر را خنثی می‌کنند و قدرت یکدیگر را به توازن می‌رسانند. این توازن در مورد لحظه‌های انقلابی نیست. این توازن پایدار است و نتیجه کشاکش همه‌روزه دولت و جامعه است. این کشاکش منافعی را به وجود می‌آورد. در دالان تنگی که به سمت آزادی می‌رود، دولت و جامعه فقط با یکدیگر رقابت نمی‌کنند، بلکه میان آنها همکاری نیز شکل می‌گیرد. این همکاری ظرفیت بیشتری را برای دولت به وجود می‌آورد. ظرفیتی که به وسیله آن می‌تواند چیزهایی را به جامعه بدهد که جامعه می‌خواهد و همچنین بسیج شدن جامعه را بیشتر و بزرگ‌تر می‌کند؛ و در نتیجه جامعه می‌تواند این ظرفیت را پایش کند. آن چیزی که این وضعیت را به یک دالان، و نه یک در، تبدیل می‌کند، این است که دستیابی به آزادی یک فرآیند است.

قبل از اینکه خشونت تحت کنترل درآید، قوانین نوشته شوند و اجرای این قوانین تضمین شوند و دولت شروع به ارائه خدمات به شهروندانش کند، شما مجبور هستید که مسیر زیادی را در این دالان طی کنید. این یک فرآیند است چراکه دولت و نخبگانی که در دولت هستند، باید یاد بگیرند با قید و بندهایی که جامعه برایشان تدارک دیده است، زندگی کنند و بخش‌های مختلف جامعه باید یاد بگیرند که به‌رغم تفاوت‌هایشان با یکدیگر کار کنند.

آنچه این دالان را تنگ می‌کند، این است که رسیدن به آزادی کار ساده‌ای نیست. شما چگونه می‌توانید دولتی را که بوروکراسی عظیمی در آن جریان دارد، ارتش قوی دارد و آزادی این را دارد که تصمیم بگیرد قانون چیست محدود کنید؟ چگونه می‌توانید تضمین کنید که زمانی که دولت فراخوانده می‌شود تا مسوولیت‌های بیشتری را در یک جهان پیچیده بر عهده بگیرد، آن را تحت کنترل و رام نگه دارید؟ چگونه می‌توانید کاری کنید که اعضای جامعه با یکدیگر کار کنند و به جان یکدیگر نیفتند و از هم جدا نشوند؟ چگونه می‌توانید مانع از این شوید که همه اینها به یک رقابت با جمع صفر (Zero Sum) تبدیل نشوند؟ اصلاً آسان نیست و به همین خاطر است که دالانی که به آزادی ختم می‌شود باریک است و جوامع با پیامدهایی گسترده، به آن وارد و از آن خارج می‌شوند.

شما نمی‌توانید هیچ‌کدام از اینها را مهندسی کنید. رهبران زیادی نیستند که به حال خودشان وا‌گذاشته شده باشند و واقعاً خواسته باشند آزادی را مهندسی کنند. زمانی که دولت و نخبگانی که در دولت حضور دارند بیش از اندازه قدرت دارند و جامعه ضعیف و بی‌روح است، چرا رهبران به مردم، حقوق و آزادی هدیه کنند؟ و اگر این کار را می‌کردند آیا می‌توانستید به آنها اعتماد کنید که سر قولشان بمانند؟

شما می‌توانید ریشه‌های آزادی را در تاریخچه آزادی زنان از زمان گیلگمش تا زمان حال ببینید. جامعه چگونه از وضعیتی که حماسه گیلگمش آن را این‌چنین توصیف می‌کند: «بکارت همه دختران به گیلگمش تعلق داشت»، به وضعیتی که زنان در آن حقوق دارند (حداقل می‌توان گفت که در بعضی جوامع)، حرکت کرد؟ آیا می‌توان گفت که این حقوق از سوی مردان به زنان اعطا شده‌اند؟ برای مثال، امارات متحده عربی، یک شورای توازن جنسیتی (Gender Balance Council) دارد که در سال 2015 به دست شیخ محمد بن راشد آل‌مکتوم به وجود آمد. شیخ محمد بن‌راشد معاون اول رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر امارات و حاکم دوبی است.

این شورا هرسال جوایزی را برای برابری جنسیتی می‌دهد. جوایزی همچون «بهترین بخش از دولت که از برابری جنسیتی حمایت می‌کند»، «بهترین مقام فدرال که از توازن جنسیتی حمایت می‌کند» و «بهترین ابتکار توازن جنسیتی». جوایز سال 2018 به دست خود شیخ مکتوم داده شدند و همه این جوایز در یک چیز مشترک بودند: اینکه هر یک از آنها به یک مرد تعلق گرفتند! مشکل راه‌حل امارات متحده عربی برای ایجاد برابری جنسیتی این بود که از سوی شیخ مکتوم مهندسی شده بود و از طرف او به جامعه تحمیل شده بود؛ بدون اینکه جامعه در آن نقشی داشته باشد.

این را با یک تاریخچه موفق‌تر در مورد حقوق زنان مقایسه کنید؛ برای مثال در بریتانیا، جایی که حقوق زنان به آنها داده نشد، بلکه خود زنان این حقوق را به دست آوردند. زنان در بریتانیا یک جنبش اجتماعی را شکل دادند و با نام «سافرجت» (suffragette) شناخته شدند (سافرجت به معنای طرفدار حق رای زنان). سافرجت‌ها از دل اتحادیه سیاسی و اجتماعی زنان بریتانیا، جنبشی که در سال 1903 به وجود آمد و در آن فقط زنان حضور داشتند، پدید آمدند. زنان در بریتانیا منتظر نماندند که مردان به آنها به خاطر «بهترین ابتکار در راستای توازن جنسیتی» جایزه بدهند. زنان در بریتانیا بسیج شدند. آنها درگیر اقدامات مستقیم سرپیچی مدنی (civil disobedience) شدند. آنها با حضورشان خانه تابستانی دیوید لوید جرج (David Lloyd George) کسی که در آن زمان رئیس خزانه‌داری بود و سپس نخست‌وزیر بریتانیا شد را بمباران کردند. آنها مانند یک زنجیر دستان یکدیگر را در بیرون پارلمان گرفتند. آنها از دادن مالیات‌هایشان خودداری کردند و زمانی که به زندان فرستاده شدند، دست به اعتصاب‌ غذا زدند تا جایی که باید به زور به آنها غذا داده می‌شد. امیلی داویسون یکی از اعضای اصلی جنبش سافرجت بود. در 4 ژوئن 1913، در یک مسابقه معروف اسب‌دوانی (دربی اسب‌دوانی در شهر اپسوم انگلیس)، داویسون وارد مسیر مسابقه شد و رو‌در‌روی آنمر، اسب متعلق به پادشاه جرج داویسون، شروع به دویدن کرد و مورد اصابت آنمر قرار گرفت. به گفته بعضی از گزارش‌ها، امیلی یک پرچم با رنگ‌های بنفش، سفید و سبز را که متعلق به جنبش سافرجت‌ها بود، در دست داشت.

فصل اول و دوم

42-2

در فصل اول کتاب، تمایز سه‌مسیره بین لویاتان‌های مفقود، مستبد و مقید معرفی می‌شود. در فصل دوم، قلب نظریه خودمان را عرضه می‌داریم که به سیر تکامل روابط حکومت-جامعه طی زمان مربوط می‌شود. در آنجا تبیین می‌کنیم چرا پیدایش حکومت‌های قدرتمند اغلب با مقاومت روبه‌رو می‌شود (چون مردم از استبداد می‌ترسند) و چگونه جوامع از هنجارهای خود، نه صرفاً برای کاستن از امکان جنگ، همان‌گونه که در امپراتوری آشانتی دیدیم، بلکه همچنین برای مقابله و کنترل قدرت حکومت استفاده می‌کنند.

تمرکز ما بر چگونگی پدیدار شدن لویاتان مقید در راهی باریک است، جایی که حضور فعال جامعه در عرصه سیاسی، یک توازن قدرت با حکومت خلق می‌کند و ما این امکان را با تاریخ اولیه حکومت-شهر یونانی آتن و بنیانگذاری جمهوری آمریکا نشان می‌دهیم. ما همچنین برخی دلالت‌های نظریه خودمان را استخراج می‌کنیم با تاکید بر اینکه چگونه، پیکربندی‌های تاریخی متفاوت، به لویاتان‌های مفقود، مستبد و مقید منجر می‌شود. در ادامه نشان می‌دهیم که در تئوری ما لویاتان مقید و نه از نوع مستبد، بیشترین و عمیق‌ترین ظرفیت حکومت را توسعه می‌دهد.

فصل سوم

در فصل 3 تبیین می‌کنیم چرا لویاتان‌های مفقود شاید بی‌ثبات باشند و در مواجهه با «میل به قدرت» -اشتیاق برخی بازیگران به تغییر شکل دادن جامعه و انباشت قدرت سیاسی و اقتصادی بزرگ‌تر- به سلسله‌مراتب سیاسی تسلیم شوند. ما خواهیم دید چگونه با دور شدن از جوامع بی‌حکومت یک به اصطلاح آش شله‌قلمکار برای آزادی پخته خواهد شد. از یک طرف، آنها نظم می‌آورند و شاید قفس هنجارها را باز کنند (خصوصاً وقتی که سد راه آنها‌ست). از طرف دیگر آنها استبداد بدون مهار را وارد صحنه می‌کنند.

فصل چهارم

فصل 4 پیامدهای لویاتان‌های مفقود و مستبد برای زیست اقتصادی و اجتماعی شهروندان را بررسی می‌کند. در آنجا تبیین می‌کنیم چرا شکوفایی اقتصادی به احتمال بیشتری تحت لویاتان مستبد پدیدار می‌شود تا تحت شرایط پرهرج و مرج جنگ هابزی یا در فضای تنگ و فشرده‌ای که قفس هنجارها ایجاد کرده است. اما همچنین خواهیم دید شکوفایی اقتصادی که لویاتان مستبد ایجاد می‌کند هم محدود و هم مملو از نابرابری است.

فصل پنجم

در فصل 5 طرز کار اقتصاد تحت لویاتان‌های مفقود و مستبد را با زندگی در راه باریک مقایسه می‌کنیم. خواهیم دید که لویاتان مقید انواع بسیار متفاوتی از انگیزه‌ها و فرصت‌های اقتصادی ایجاد می‌کند و به درجات بسیار بزرگ‌تری آزمایش و تجربه کردن و تحرک اجتماعی را اجازه می‌دهد. ما روی کمون‌های ایتالیایی و تمدن باستانی زاپوتک در قاره آمریکا برای ارتباط دادن این ایده‌ها و همچنین برجسته کردن اینکه هیچ چیز منحصربه‌فرد اروپایی درباره لویاتان‌های مقید وجود ندارد تمرکز می‌کنیم. با وجود این نکته آخر  بیشتر مثال‌ها از لویاتان‌های مقیدی که ما با آنها برخورد کردیم از اروپا بودند. چرا این‌گونه است؟

فصل ششم

فصل 6 تبیین می‌کند چرا چندین کشور اروپایی موفق شده‌اند جوامع مشارکتی گسترده‌ای را با حکومت‌های قابل اما هنوز مقید بسازند. پاسخ ما روی عواملی تمرکز می‌کند که منجر شد بیشتر اروپا به سمت کرویدور طی قرون میانه اولیه بروند، همان‌طور که قبایل ژرمنی، خصوصاً امپراتوری فرانک‌ها شروع به اشغال سرزمین‌های تحت تسلط امپراتوری رومی غربی پس از سقوط آن کردند. ما استدلال می‌کنیم پیوند نهادها و هنجارهای مشارکتی از پایین به بالای قبایل آلمانی و سنت‌های حقوقی و بوروکراتیک تمرکزگرا از امپراتوری روم که یک توازن قدرت یگانه بین حکومت و جامعه را جعل کرد، خیزش لویاتان مقید را عملی کرد. با تاکید بر اهمیت این پیوند، انواع بسیار متفاوتی از حکومت‌ها در بخش‌هایی از اروپا ظاهر شدند که یا سنت رومی یا سیاست از پایین به بالا در آنها مفقود بود (از قبیل ایسلند یا بیزانس). سپس مسیر آزادی و لویاتان مقید را ردیابی می‌کنیم که افت‌وخیزهای قابل ملاحظه‌ای داشته‌اند و در چندین مقطع از راه باریک بیرون آمدند.

فصل هفتم و هشتم

فصل 7 تجربه اروپایی را با تاریخ چینی مقایسه می‌کند. به‌رغم شباهت‌های تاریخی، توسعه اولیه یک حکومت قدرتمند در چین، بسیج اجتماعی و مشارکت سیاسی را به طور کامل محو کرد. بدون این نیروهای هم‌سنگ، مسیر توسعه چین اکیداً از مسیر لویاتان مستبد پیروی می‌کند. ما پیامدهای اقتصادی این نوع رابطه حکومت-جامعه در گذشته و امروز چین را ردیابی و بحث می‌کنیم که آیا لویاتان مقید می‌تواند در چین در هر زمانی به زودی پدیدار شود.

فصل هشتم

در فصل 8 به هند می‌رویم. هند برخلاف چین تاریخ طولانی مشارکت و پاسخگویی مردمی دارد. اما آزادی نتوانسته در هند ریشه کند. ما استدلال می‌کنیم علت این است که قفس قدرتمند هنجارها را در هند داریم که تجسم آن نظام کاستی (طبقاتی) است. روابط کاست نه‌تنها مانع آزادی شده است بلکه همچنین این را برای جامعه ناممکن ساخته است تا به نحو عملی قدرت را به چالش بکشد و حکومت را پایش کند. نظام کاست جامعه‌ای تولید کرده است که علیه خودش تکه‌تکه ‌شده است و حکومت که فاقد ظرفیت است با این حال غیرپاسخگو است، جامعه به این خاطر که تکه‌تکه شده، بسیج نشده و بی‌قدرت باقی می‌ماند.

فصل نهم

فصل 9 به تجربه اروپا بازمی‌گردد اما این دفعه برای مطالعه اینکه چرا برخی بخش‌های اروپا و نه دیگر بخش‌ها راه خود را به این راه باریک پیدا کردند و در آن باقی ماندند. در فرآیند پاسخ دادن به این پرسش، ما مورد دیگری از ایده‌های مرکزی این کتاب را بسط می‌دهیم: ماهیت شرطی عوامل ساختاری چگونه بر روابط حکومت-جامعه تاثیر می‌گذارد. ما تاکید می‌کنیم که تاثیر عوامل ساختاری گوناگون، از قبیل شرایط اقتصادی، شوک‌های جمعیتی و جنگ، بر توسعه حکومت و اقتصاد به توازن قدرت بین حکومت و جامعه بستگی دارد. بنابراین هیچ نتیجه‌گیری بدون ابهامی درباره عوامل ساختاری بیرون نمی‌آید. این ایده‌ها را با بحث کردن که چرا این‌گونه شد نشان می‌دهیم، از شرایط مشابه و در مواجهه با مسائل بین‌الملل مشابه شروع می‌کنیم، سوئیس یک لویاتان مقید را توسعه داد، در حالی ‌که پروس به تسلط لویاتان مستبد درآمد. ما این موارد را با مونته نگرو مقایسه می‌کنیم، جایی که حکومت نقش خیلی زیادی در حل و فصل درگیری یا در سازماندهی فعالیت اقتصادی ایفا نکرد. ما همان ایده‌ها را برای تبیین اینکه چرا کاستاریکا و گوآتمالا در مواجهه با جهانی‌سازی اقتصادی قرن نوزدهم به شدت واگرا شدند و چرا فروپاشی شوروی به مجموعه متنوع مسیرهای سیاسی انجامید،  به‌کار می‌گیریم.

فصل دهم

فصل 10 به چگونگی توسعه یافتن لویاتان آمریکایی بازمی‌گردد. ما تاکید می‌کنیم که اگرچه آمریکا موفق به ساختن یک لویاتان مقید شد، این بر اساس یک معامله فاوستی بود-  فدرالیست‌ها یک قانون اساسی را پذیرفتند که حکومت فدرال را ضعیف نگه داشت هم برای آرام کردن یک جامعه که نگران تهدید استبداد بود و هم تضمین دادن به برده‌داران جنوب که نگران از دست دادن برده‌ها و دارایی‌های خود بودند. این مصالحه نتیجه داد و آمریکا هنوز درون آن راه باریک است. اما همچنین به توسعه نامتوازن لویاتان آمریکایی منجر شد، یعنی اگرچه آمریکا یک هیولای دریایی بین‌المللی واقعی شده است، با این حال ظرفیت محدودی در چندین قلمرو مهم دارد. این مساله از همه بیشتر در ناتوانی یا عدم تمایل لویاتان آمریکایی برای حمایت کردن شهروندان خود در برابر خشونت دیده می‌شود. این توسعه نامتوازن همچنین به سابقه وصله‌پینه لویاتان آمریکایی در ساختن سیاستگذاری اقتصادی برای تضمین منافع عادلانه از رشد اقتصادی منجر شد. ما خواهیم دید چگونه توسعه نامتوازن حکومت باعث تکامل اختلال‌زا از قدرت و قابلیت‌های جامعه شده است و به نحو پارادوکسیکال چگونه فضایی برای قدرت حکومت ایجاد کرد تا به روش‌های بدون نظارت و غیرپاسخگو در برخی قلمروها (از قبیل امنیت ملی) تکامل یابد.

فصل یازدهم و دوازدهم

فصل 11 نشان می‌دهد که حکومت‌ها در بسیاری از کشورهای در حال توسعه شاید مانند مستبدان عمل کنند اما فاقد ظرفیت لویاتان مستبد هستند. در آنجا تبیین می‌کنیم چگونه این لویاتان‌های «کاغذی» به وجود آمده‌اند و چرا آنها تلاش خیلی اندکی می‌کنند تا ظرفیت بسازند. جواب ما این است که علت آن عمدتاً به این مساله برمی‌گردد که آنها از بسیج جامعه و درنتیجه ناپایداری کنترل خود بر جامعه می‌ترسند. یک منشأ این لویاتان‌های کاغذی، در حکومت غیرمستقیم قدرت‌های استعماری قرار دارد که ساختارهای اداری ظاهراً مدرنی را برپا کردند اما در همان زمان به فرادستان محلی قدرت دادند تا با معدود محدودیت‌ها و مشارکت اندک از جامعه حکومت کنند.

در فصل 12 به سمت خاورمیانه می‌چرخیم. اگرچه اغلب حکومت‌سازان قفس هنجارها را شل و آزاد خواهند کرد چون این قفس‌ها توانایی آنها را برای شکل و قالب دادن به جامعه محدود می‌کند. در خاورمیانه شرایطی وجود دارد که حکومت‌های مستبد به نفع خود می‌بینند قفس را تقویت یا حتی دوباره بسازند. ما تبیین می‌کنیم چگونه چنین تمایلی، سیاست خاورمیانه‌ای را توصیف می‌کند به نحوی که شرایط تاریخی و اجتماعی آن را یک استراتژی جذاب برای مستبدان ساخته است و دلالت‌های این مسیر توسعه برای آزادی، خشونت و بی‌ثباتی چیست.

فصل سیزدهم

فصل 13 بحث می‌کند چگونه وقتی مسابقه بین حکومت و جامعه به «بازی صفر» تبدیل می‌شود، لویاتان مقید شاید از کنترل خارج شود، زیرا هر طرف تلاش می‌کند برای بقا دیگری را به زیر بکشد و نابود کند. ما تاکید داریم چگونه این برون‌داد احتمال بیشتری دارد وقتی نهادها وظیفه حل بی‌طرفانه درگیری‌ها را انجام نمی‌دهند و اعتماد برخی بخش‌ها از عموم را از دست می‌دهند. ما به فروپاشی جمهوری وایمار در آلمان، دموکراسی شیلی در دهه 1970 و کمون‌های ایتالیایی نگاه می‌کنیم تا این پویایی را نشان دهیم و عوامل ساختاری را شناسایی کنیم که احتمال این نوع رقابت حاصل جمع صفر را بیشتر می‌کنند. سرانجام، این نیروها را به خیزش جنبش‌های پوپولیستی مدرن امروزی پیوند می‌زنیم.

فصل چهاردهم

فصل 14 بحث می‌کند چگونه جوامع به درون راه باریک حرکت می‌کنند و اینکه آیا برای تسهیل چنین حرکتی هر کاری را می‌توان انجام داد. ما بر چندین عامل ساختاری مهم تاکید داریم با تمرکز بر آنچه راه باریک را گسترده‌تر می‌سازد و بنابراین حرکت کردن درون آن آسان‌تر می‌شود. ما نقش شرایط گسترده‌تر در چنین گذارهایی را تبیین می‌کنیم و تعدادی از موارد گذارهای موفق همچنین برخی گذارهای شکست‌خورده را بررسی می‌کنیم.

فصل پانزدهم

در فصل 15به چالش‌هایی که ملت‌های درون راه باریک با آنها مواجه هستند توجه می‌کنیم. استدلال اصلی ما این است که همان‌طور که جهان تغییر می‌کند، حکومت‌ها باید گسترش یابند و مسوولیت‌های جدیدی بر عهده گیرند، اما این در عوض نیازمند وجود جامعه‌ای است که هرچه بیشتر قابل‌تر و هوشیارتر بشود، مبادا خودش را در حال بیرون آمدن از راه باریک ببیند. ائتلاف‌های جدید برای حکومت ضروری است تا ظرفیت بیشتری کسب کند در حالی‌ که قیدوبندهایش حفظ شود- یک امکان در واکنش سوئد به اقتضائات اقتصادی و اجتماعی نشان داده می‌شود که به واسطه بحران بزرگ ایجاد شد و چگونه این مساله به پیدایش دموکراسی اجتماعی منجر شد. امروز هم وقتی ما با بسیاری چالش‌های جدید از نابرابری، بیکاری و رشد پایین گرفته تا تهدیدهای امنیتی پیچیده مواجهیم، تفاوتی وجود ندارد. ما نیاز به حکومتی داریم که قابلیت‌های اضافی را توسعه دهد و زیر بار مسوولیت‌های تازه برود، اما فقط در صورتی که بتوانیم روش‌های جدیدی برای در قید و بند نگه داشتن آن، بسیج کردن جامعه و حمایت از آزادی‌های خود پیدا کنیم.

دراین پرونده بخوانید ...