تصمیمات بزرگ؛ محصور حواشی
رحمان قهرمانپور از علل تاخیر و حاشیهدار شدن تصمیمات مهم ایران در حوزه نظام بینالملل میگوید
رحمان قهرمانپور میگوید: واقعیت این است که مساله هویت و اهمیت آن در دنیا به نحوی است که کسی نمیتواند آن را جدی نگیرد. پس یکی از مسائل اصلی در ایران که سبب میشود تصمیمات بزرگ به ویژه در عرصه نظام بینالملل از سوی ایران با تاخیر اتخاذ شود، پررنگ بودن مساله هویت است.
تجربه معاهدات و توافقهای بینالمللی با حضور ایران در 40 سال گذشته، نشان داده است که همواره اتخاذ تصمیمات بزرگ در این زمینه از یکسو با تاخیر صورت گرفته و از سوی دیگر، حاشیههایی را نیز در جامعه به دنبال داشته است. رحمان قهرمانپور، تحلیلگر ارشد مسائل سیاسی و بینالملل، بر این باور است که برای فهم دلایل این مساله باید ریشههای داخلی سیاست خارجی ایران را مورد بررسی قرار داد. او وجود رویکردهای هویتگرا در جریانهای سیاسی داخل ایران را یکی مهمترین دلایل زمانبر بودن اجماع بر سر تصمیمات مهم در حوزه سیاست خارجی میداند و تاکید دارد که هر دو جریان سیاسی در ایران حل مساله را با حذف یا تضعیف دیگری ممکن میدانند حال آنکه این راهحلی پایدار نبوده و نخواهد بود. هر دو طرف باید راههای چانهزنی با یکدیگر را تمرین کنند و احزابی وجود داشته باشند که منافع را نمایندگی کنند.
♦♦♦
در ایام سالگرد دو تفاهم مهم خارجی ایران هستیم؛ قطعنامه 598 و برجام. به عنوان اولین سوال بفرمایید که چرا تفاهم ساختار سیاسی ایران با جهان معمولاً با تاخیر صورت میگیرد و همواره این تفاهمها حاشیهساز میشوند؟
من در کتاب هویت و سیاست خارجی در خاورمیانه و ایران، تلاش کردهام به این سوال پاسخ دهم که چرا سیاست خارجی ایران را نمیتوان کاملاً در قالب مدلهای رایج سیاست خارجی یا بهطور مشخص رئالیسم و حتی نهادگرایی نئولیبرال توضیح داد. مفروض همه این نظریهها عقلانیت است؛ اینکه فرض میشود دولتها همانند انسانها یکسری منافع مشخص مادی دارند و آن منافع، مبنای هدایت و تدوین سیاست خارجی و نحوه تعامل با خارج میشود. اما این رویکردهای عقلانیتگرا که بر مادی و عینی بودن منافع تاکید میکنند، با ضعفهایی مواجهاند؛ ازجمله ضعفهای این رویکردها، ناتوانی در فهم جایگاه هویت است. این مساله بسیار جدی است. در کتابی که اخیراً از فوکویاما ترجمه کردهام به نام «هویت»، اشاره شده است که لیبرالها مساله هویت را جدی نمیگرفتند و نمیگیرند و معتقدند میتوان سیاست و نظم را حول منافع تنظیم کرد و وظیفه ایجاد این نظم را میتوان به معادلات بازار به معنای اقتصاد سیاسی آن سپرد؛ یعنی آنکه اقتصاد بازار تعیینکننده آن باشد که چه نظمی برقرار شود و چگونه توزیع شود و هر کسی سهمی از این بازار ببرد و به خاطر این سهم از مواضع خود کوتاه بیاید. اما رویکردهای هویتگرا تاکید میکنند که مساله هویت یک مساله جدی و بنیادی است و به تعبیری با ارزشهای بنیادین انسانها گره خورده است. بنابراین دست کشیدن از این هویت و ارزشها، بعضاً بسیار سخت و دشوار است و حتی افراد ترجیح میدهند برای این ارزشها کشته شوند. امروز ما حتی مساله هویت را در سیاست خارجی ترامپ هم مشاهده میکنیم. نمونه آن طرح مساله ناسیونالیسم آمریکایی است لذا اگر بخواهیم بهطور ویژه به موضوع ایران بپردازیم باید بگویم که بخشی از این تاخیرهایی که در پیوستن به معاهدات بینالمللی داشته و داریم و در تصمیمات حوزه دیپلماسی و تعاملات خارجی با تاخیر عمل میکنیم، ریشههای هویتی دارند. به این معنا که گروه و نیروهایی در سیاست داخلی ما حضور دارند که معتقدند ارزشهای جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک دولت شیعی طرفدار مستضعفان ایجاب میکند که ایران به هر معاهدهای نپیوندد و حتی نظم موجود فعلی جهان را که بر محور کشورهای غربی بنا شده، قبول ندارند و بر این باورند که باید در مقابل این نظم جهانی مقاومت کرد و حتی در صورت امکان، نظم مطلوب جمهوری اسلامی ایران را ایجاد کرد. امروز بحث محور مقاومت از سوی جمهوری اسلامی ایران مطرح است و این نظمی است که بخشی از نیروهای سیاسی ما با اعتقاد به آن، تاکید دارند که نظم عادلانه بینالمللی باید به این نحو باشد نه آن نظمی که امروز جهان آن را بر محور کشورهای غربی پذیرفته است.
بر این اساس موضوعی که مطرح کردهاید به ریشههای داخلی سیاست خارجی بازمیگردد. این اختلاف نظرها هم صرفاً محدود به ایران نیست. در کشورهای دیگری هم که ریشههای داخلی سیاست خارجی پررنگ است، رسیدن به اجماع دشوار بوده است؛ برای مثال هند تا دهه 90 به شکلی جدی با این موضوع روبهرو بود به نحوی که همواره میان ارزشهای هندی، سنت گاندی، استقلالطلبی و از سوی دیگر، گرایش به غرب 50 سال در نوسان بود. حتی امروز در انگلیس به وضوح شاهد تاثیرگذاری هویت بر سیاست خارجی هستیم؛ برگزیت ماحصل این امر است.
واقعیت این است که مساله هویت و اهمیت آن در دنیا به نحوی است که کسی نمیتواند آن را جدی نگیرد. پس یکی از مسائل اصلی در ایران که سبب میشود تصمیمات بزرگ به ویژه در عرصه نظام بینالملل از سوی ایران با تاخیر اتخاذ شود، پررنگ بودن مساله هویت است.
معمولاً منافع ملی در کشورها موضوعی است که بر سر آن بیشترین اجماع وجود دارد اما در ایران، به نظر میرسد همین منافع ملی نیز دستخوش آنچه شما از آن به عنوان رویکردهای هویتی یاد کردید میشود و حتی شاهد تلقیها و برداشتهای مختلف در زمینه منافع ملی هستیم. دلیل آن چیست؟
امنیت ملی ما حول دو گرایش در جریان است؛ یک گرایش معتقد به تعامل با جهان است و یک گرایش نظم فعلی جهان را نظمی غیرعادلانه میداند که باید تا میتوانیم از این نظم دوری کنیم. این رویکردها در تلقی از منافع ملی نیز اثر میگذارد.
همین اختلاف نظر به وضوح در موضوع قرار گرفتن نام ایران در میان کشورهای همکار گروه ویژه اقدام مالی (FATF) قابل رویت است کمااینکه در اغلب معاهدات و توافقهای بینالمللی که ایران یک طرف آن بوده، این اختلاف نظرها به صورت جدی رخ نموده است.
برای رفع این اختلاف نظرها چه باید کرد؟
این موضوع بسیار کلیدی و حیاتی است. به این معنا که هر دو طیف بر این باورند که با حذف دیگری یا سلطه بر دیگر یا تضعیف دیگری میتوانند مساله را حل کنند ولی این، راهحلی پایدار نبوده و نخواهد بود. هر دو طرف باید راههای چانهزنی با یکدیگر را تمرین کنند. احزابی وجود داشته باشند که منافع را نمایندگی کنند. در ایران هم در طیف اصلاحطلب افرادی را میبینیم که سوپرلیبرال اقتصادی هستند و هم در طیف اصولگرا. یعنی تقسیمبندیهای سیاسی در ایران ادامه و همراستا با تقسیمبندیهای اقتصادی نیست و باید اعتراف کرد که این داستانی عجیب و غریب است. برای مثال حزب کارگزاران که از منظر اقتصادی حامی اقتصاد بازار آزاد است، در سیاست با حزب اتحاد ملت که طیف طرفدار توسعه سیاسی و دخالت دولت در اقتصاد است، همپیمان شده و ائتلاف کرده است.
نتیجه این دست ائتلافات را میتوانیم در دولت ببینیم که با وجود مشی سیاسی تقریباً شبیه طیفهای حاضر در آن، از منظر رویکردهای اقتصادی اختلافات و تفاوتهای جدی با هم دارند. در دولت گروهی طرفدار اقتصاد بازار آزاد است و گروهی دیگر طرفدار نهادگرایی و طیفی از حامیان دولت نیز طرفدار سوسیالدموکراسی است از اینرو تا زمانی که این مرزبندیها شفاف نشود و جریانهای سیاسی همدیگر را به رسمیت نشناسند ماجرا به همین منوال خواهد بود و اختلافات به شکلی واضح ادامه خواهد داشت. این در حالی است که جریانهای سیاسی باید بتوانند با به رسمیت شناختن یکدیگر و داشتن فرصت چانهزنی و رایزنی با هم، فضایی برای تفاهم به وجود بیاورند و به اجماع نظری درباره خطوط کلی سیاست خارجی برسند.
اما آنچه امروز رایج شده آن است که هر طرف، تاکید میکند که حاضر نیستیم از ارزشهای خود کوتاه بیاییم.
آیا منظور شما، نقش و اثر ایدئولوژی به عنوان یکی از شاخصهای هویت جریانهای سیاسی است؟
ببینید! بین ایدئولوژی و هویت یک تفاوت ظریفی است که باید به آن دقت کنیم. ایدئولوژی معمولاً انسانساز است اما صاحبان هویت چنین برداشتی از هویت خود ندارند. به این معنا که کسی که به هویت ناسیونالیستی معتقد است نمیگوید که این هویتی مندرآوردی است. بر این باور است که هویتش یک ریشه تاریخی دارد که قبل از این فرد هم وجود داشته و پس از او نیز وجود خواهد داشت. بنابراین اشتباه برخی تحلیلگران این است که هویت را با ایدئولوژی یکی میدانند. در این زمینه میتوان به استفان والت اشاره کرد که در کتاب معروف ریشههای ائتلاف، تاکید میکند که مساله هویتهای ایدئولوژیک برای رهبران خاورمیانه ابزاری است در خدمت اهداف دیگر. یعنی رهبران بر اساس هویت رسالتی برای خود تعریف میکنند و گاه مشروعیت خود را به این رسالت پیوند میزنند مثل ناصر در مصر. در حالی که الزاماً اینگونه نیست.
شما به دو جریان اصلی سیاسی در ایران و اثر رویکردهای هویتی این جریانهای سیاسی بر شکلگیری برداشتهای مختلف از منافع ملی اشاره کردید. مواجهه با تصمیمات مهم ایران در عرصه بینالمللی هم تا امروز نشان داده که هیچگاه تصویر شفاف و روشنی از این تصمیمات و مزایا و معایب آنها برای افکار عمومی ارائه نمیشود و همین موضوع سبب شده که همواره توافقات بینالمللی که ایران در آن حضور دارد یکی از چالشبرانگیزترین موضوعاتی باشد که تا مدتها ذهن افکار عمومی را به خود مشغول میکند و در این میان از نهادی که مسوولیت این تصمیمات را برعهده گیرد و در زمینه معایب و محاسن این تصمیمات پاسخگو باشد، خبری نیست. آیا بدنه تصمیمگیر ساختار سیاسی ایران خود را عاری از مسوولیت در برابر این تصمیمهای بزرگ میداند؟
واقعیت آن است که در اغلب کشورهای دنیا مساله سیاست خارجی، یک مساله تخصصی و فنی است و نظرسنجیها نشان میدهد که موضوع سیاست خارجی برای 80 درصد مردم دنیا در درجه اول اهمیت نیست.
حتی اگر منافع ملی و منافع مردم به آن توافق و تصمیم در عرصه سیاست خارجی گره خورده باشد؟
به نکته درستی اشاره کردید. ما چه برداشتی از منافع داریم؟ رئالیستهای سنتی میگفتند که مرز روشنی بین سیاست داخلی و خارجی وجود دارد و نخبگان تعریف روشن، جامع و عینی از منافع ملی دارند. این رویکرد امروز در دنیا به چالش کشیده شده است. باز هم میرسیم به موضوع اختلاف برداشتها از منافع ملی. منافع ملی از منظر اصولگرایان یک چیز است و از منظر اصلاحطلبان یک چیز دیگر. فرمول این است که فرد یا جریانی که در یک انتخابات دموکراتیک پیروز میشود حق دارد منافع ملی را آنگونه که میفهمد، بدون آنکه دیگران حذف شوند، پیگیری کند. ببینید! در آلمان خانم مرکل یک سیاست درباره مهاجران ترک در این کشور دارد و آقای شرودر یک سیاست دیگر داشت. در انگلیس و درباره برگزیت نظر خانم می و بوریس جانسون با یکدیگر متفاوت است. اما کسی دیگری را متهم به این موضوع نمیکند که منافع ملی را نمیفهمی یا خائن به منافع ملی هستی. مشکل ما در این دیدگاه نهفته است که هرکسی با ما نباشد علیه ماست و هرکه تعریف ما از منافع ملی را قبول نداشته باشد، یا خائن است یا مرتجع است و نظام بینالملل و مناسبات آن را نمیفهمد. این مشکل زمانی حل میشود که در جامعه بتوان دانش بیطرف تولید کرد و آن دانش بیطرف مرجع باشد. فقدان دانش بیطرف و مرجعی که این دانش را تولید کند مشکل جدی جامعه ماست. در 90 درصد موارد دو جریان اصلی سیاسی در ایران مسائل را به نحوی مطرح میکنند که خود میخواهند نه آنچه واقعیت است یا آن تصمیمی که منافع ملی را تامین کند. درنتیجه مرجعی که مردم باید به آن اعتماد کنند که در همه جای جهان معمولاً دانشگاهها و رسانههای آزاد هستند، یا ضعیف است یا شکل نگرفته است. بنابراین هر گروه و جریانی تفسیر خود را از منافع ملی و سیاستهای اتخاذشده در عرصه سیاست خارجی ارائه میکند و با نفی صددرصدی نظر جریان مقابل، تنها خود را بر حق میداند و تفسیر خود را درست میپندارد.
شما از آلمان و انگلیس مثال زدید اما موضوع آن است که در اغلب کشورهای توسعهیافته، منافع ملی در کلیت مورد وفاق و اجماع همه جریانهای سیاسی است و اختلاف بر سر سیاستهایی است که بتوان از طریق آنها به آن منافع دست یافت. اما برای مثال در ایران، زمانی که حتی ردههای بالای تصمیمگیری در نظام سیاسی، به اجماع بر سر ضرورت توافق با دنیا بر سر موضوع هستهای و رفع تحریمهای ناشی از آن رسیدند، باز هم شاهد اختلافات شدید در ردههای پایینتر بودیم. برخی مذاکرهکنندگان را خائن میخواندند و برخی دیگر آنها را ستایش میکردند. با وجود شکلگیری اجماع بر سر یک توافق در ردههای بالای نظام سیاسی، چرا ردههای پایین درگیر اختلاف بر سر برداشت خود از منافع ملی میشوند؟
این مساله تا زمانی که دو جریان سیاسی اصلی در ایران یکدیگر را به رسمیت نشناسند و با مذاکره با هم مواضع خود را شفاف نکنند و منافع خود را اعلام نکنند، وجود خواهد داشت. ما باید بپذیریم که الزاماً اگر افرادی درباره یک تصمیم نظر خود را بیان میکنند دارای منافع حزبی و جریانی نیستند. از سوی دیگر تا زمانی که ما قاعده بازی دموکراتیک را نپذیریم، ادامه این وضعیت و بدبینی طبیعی است. باید بپذیریم فردی که نامش با رای مردم از صندوق رای بیرون آمده میزانی از مشروعیت را دارد و باید سیاست مورد نظر خود را در راستای منافع ملی پیگیری کند. واقعیت این است که افراد باید بپذیرند که قاعده بازی سیاسی وجود داشته باشد و چارچوبی شکل بگیرد و سیاست فردی که با رأی مردم انتخاب شده را به رسمیت بشناسند. در قاعده بازی دموکراسی، مرجع نهایی تعیینکننده این پرسش را که کدام سیاستی درست است صندوق رای و مردم تعیین میکنند.
بنابراین باید هر دو جریان سیاسی در ایران به این باور و جمعبندی برسند که بازی سیاسی قاعدهای دارد و به قواعد پایبند باشند. از سوی دیگر پایبندی به این قواعد به معنای تعطیل کردن انتقاد نیست. باید ذیل نظم، رسانههای مستقلی وجود داشته باشند و بتوانند معاهدات و توافقها و تصمیمهای مهم را به زبان ساده به افکار عمومی بگویند و آنها را در جریان بگذارند. مرجع بیطرف دانش هم باید دانشگاهها و پژوهشکدهها باشند و این مراکز را از کار جناحی دور کنند و آنها با داشتن آزادی آکادمیک، بتوانند با مبنای درست به عنوان بازوی فکری در تعریف منافع ملی و اتخاذ سیاستهای درست برای نیل به این منافع گام بردارند. در این صورت میتوان به توصیههای آنان اعتماد کرد.
آیا جریان برآمده از رای مردم که به گفته شما بر اساس قاعده بازی دموکراسی، مرجع نهایی تعیینکننده سیاستهاست، با موانعی غیر از جریان رقیب روبهرو نیست؟
جریانی که در انتخابات حضور مییابد و پیروز میشود، ساختار سیاسی را با همه موانع و مواهب میشناسد و قواعد آن را پذیرفته است. در همه جای دنیا هم رقابت بر سر قدرت امری طبیعی است. منطق سیاست است که همواره جریان یا فرد پیروز منتقدان و مخالفانی داشته باشد که به شیوههای مختلف انتقاد یا مخالفت خود را بیان میکنند. اما مشکل آنجاست که در ایران به دلیل نبود احزاب و کار حزبی، نتوانستهایم دولتها را نسبت به سیاستهایی که اتخاذ میکنند پاسخگو کنیم. به قول معروف ورود در سیاست و رقابت سیاسی یعنی کنار گذاشتن آه و ناله از انتقادات.
آیا نیاز نیست یکبار برای همیشه، سازوکاری شفاف برای تصمیمات در کشور اتخاذ شود؟
باید ساختار یا نهادی تعریف شود که مسوول تصمیمگیری باشد نه افراد. در این صورت اگر افراد جابهجا شدند یا به هر دلیل دیگر در عرصه تصمیمگیری حضور نداشتند، نهاد یا ساختاری پاسخگوی تصمیمات اتخاذشده باشد. برای مثال در سال 90 به اتفاقی که میان اصولگرایان و آقای احمدینژاد افتاد باید توجه کرد. همان اتفاقی که امروز شاهد شکلگیری آن میان اصلاحطلبان و دولت هستیم. زمانی که ریزش محبوبیت سیاستهای دولت نزد افکار عمومی را مشاهده میکنند، راه خود را از دولت جدا میکنند. پاسخگو هم نیستند چون حزب فراگیر قوی وجود ندارد که ملزم به پاسخگویی باشد.