مقاومت در برابر تغییر
برای حل و فصل ابرچالشها چه نوع مردمی و چه نوع سیاستمدارانی لازم داریم؟
به یک شهر بزرگ و ناشناخته وارد شدهاید و تنها وسیله شما برای یافتن آدرس درست، یک نقشه است. روی نقشه نام همان شهر حک شده است اما آن نقشه متعلق به شهر دیگری است که به اشتباه روی نقشه در دست شما، نام شهر مقصدتان حک شده است! ظاهراً بدیهی است که تلاش برای یافتن آدرس درست، بیهوده است تا زمانی که نقشه نادرست را کنار نگذاریم. اما ما آدمیان برخلاف این مثال ساده، اغلب در مقابل کنار گذاشتن این نقشه غلط، به شدت مقاومت میکنیم.
مصطفی نعمتی/ نویسنده نشریه
به یک شهر بزرگ و ناشناخته وارد شدهاید و تنها وسیله شما برای یافتن آدرس درست، یک نقشه است. روی نقشه نام همان شهر حک شده است اما آن نقشه متعلق به شهر دیگری است که به اشتباه روی نقشه در دست شما، نام شهر مقصدتان حک شده است! ظاهراً بدیهی است که تلاش برای یافتن آدرس درست، بیهوده است تا زمانی که نقشه نادرست را کنار نگذاریم. اما ما آدمیان برخلاف این مثال ساده، اغلب در مقابل کنار گذاشتن این نقشه غلط، به شدت مقاومت میکنیم.
سنت و تغییر
سنت؛ عبارت است از راه و روشی که گروهی از انسانها، برای حل مشکلی در یک زمان و جغرافیای خاص، برای خود تدوین کردهاند فارغ از درستی یا نادرستی آن، فارغ از میزان کارایی و توانمندی آن در حل مسائل و فارغ از هوشمندانه یا احمقانه بودن آن. سنتها طی زمان به نسلهای دیگر رسوخ میکنند و اغلب محترم شمرده میشوند حتی اگر آن مساله، دیگر مساله نسلهای جدید نباشد. گو اینکه احترام به سنتها، احترام به پیشینه تاریخی، فرهنگی، مذهبی و ملی و قومی ملتها و اقوام مختلف است.
سنتها، پس از برساخته شدن، اغلب نیازمند یک ساختار رسمی اجرایی هستند چه اینکه اگر این ساختارها به وجود نیایند، هیچ تضمینی برای اجرایی شدن آنها وجود ندارد و اگر این ساختار وجود نداشته باشد که اکثریت جامعه را به اجرای آنها اقناع کنند، نتایج مطلوب مورد نظر از تدوین آن سنتها نیز به بار نخواهد نشست. به عبارت دیگر، بر ساختن نظام نظارت بر اجرای سنتها، لااقل یک شرط لازم برای نیل به اهداف آن است.
یک سنت (با فرض خوشبینانه درست، کارا و هوشمندانه بودن آن) برساخته میشود، کلیت ساختار جامعه از اجرای این سنت منتفع میشود (ممکن است منتفع شود) اما رفتهرفته، ساختار اجتماعی تغییر میکند؛ ممکن است اصولاً آن مساله پس از دوره زمانی، موضوعیت خود را از دست داده یا ممکن است دچار تغییر ماهوی شده باشد. اما وقتی یک ساختار اجرایی رسمی برای آن تدوین کرده باشیم که ظاهراً چارهای هم جز این نداریم، مجریان سنت، پس از مدتی برای خود سازوکار و ساختار قدرت تعریف میکنند و اتوریته خود را در جامعه گسترش میدهند. اما وقتی ماهیت مساله جامعه تغییر کند، یعنی همان مسالهای که یک سنت خاص برای آن ساخته شده است، هیچ تضمینی وجود ندارد که برساخت سنت جدید، متضمن حفظ اتوریته و حتی احترام متولیان سنت پیشین باشد. اینجاست که متولیان سنت، باید حربهای بیندیشند تا قادر باشند برای همیشه، آن سنت را در جامعه حفظ کنند. اینجا دیگر مساله از مشکلی که سنت توانسته آن را حل کند فراتر میرود و وارد حوزه قدرت میشود. این پدیده یکسویه مهم مقاومت در برابر تغییر است.
پارادایم و تغییر
انسان همواره در مواجهه با محیط خود، پارادایمهایی را برای شناخت محیط اطراف خلق کرده و بسط داده است. در واقع، سنتها در درون مفهوم گستردهتری به نام فرهنگ و آن نیز در ساختار پیچیده و فراختری به نام پارادایم قرار میگیرند. پارادایم یا الگوواره، سرمشق و الگوی مسلط و چارچوب فکری و فرهنگی است که مجموعهای از الگوها و نظریهها را برای یک گروه یا یک جامعه شکل دادهاند. هر گروه یا جامعه، واقعیات پیرامون خود را در چارچوب پارادایمی که به آن عادت کرده تحلیل و توصیف میکند. پارادایمهایی که از زمانهای قدیم موجود بودهاند از طریق آموزشهای محیطی، برای افراد جامعه به صورت چارچوبهایی بدیهی درمیآیند و اغلب، گاوهای مقدس، از دل همین بدیهیات پارادایمی سر برمیآورند.
با تغییرات پیرامون ما، معمولاً فهم ما از محیط هم تغییر و تکامل مییابد و لازم است پارادایمهای فکری خود را تغییر دهیم تا بتوانیم رابطه موثرتری با محیط پیرامون خود برقرار کنیم، آن را بهتر بشناسیم و در نهایت، میزان بهرهوریمان از محیط اطراف را افزایش دهیم.
اما مشکل از آنجا بروز میکند که ما آدمیان پس از سالهای زیستن با یک پارادایم، تا حدود زیادی به الگوهای آن عادت میکنیم و با وجود آنکه میدانیم الگوهایی که در ذهنمان به صورت بدیهیات شکل گرفتهاند، دیگر قادر به پاسخگویی به مشکلات دنیای جدید نیستند، باز هم دنیا را بر اساس همین الگوها تحلیل و تفسیر میکنیم.
به راستی اگر چنین است، پس چرا ما پارادایمهای خود را تغییر نمیدهیم؟ پاسخ آن روشن است؛ تغییر دادن پارادایمهای مستحکم و قدرتمند فعلی، نیازمند جسارت و صبر فراوان است. در طول تاریخ، افرادی که نمیتوانستند چشمانداز جدیدی از جهان را به تصویر کشند، بر سر حفظ چشمانداز موجود جنگیدهاند. کلیسای کاتولیک از آنرو که نمیتوانست چشمانداز یک جهان خورشیدمحور را بپذیرد، گالیله را مجبور کرد تا از ادعای خود دست بکشد. در واقع، وقتی یک نفر تفکرات فعلی ما را به چالش میکشد، ما انسانها از خود مقاومت نشان میدهیم.
هرگاه این چالش ما را بر آن دارد که نهتنها در مورد چیزهایی که بدان فکر میکنیم یعنی «محتویات ذهنیمان»، بلکه در نحوه فکر کردن یعنی «فرآیند تفکر» نیز تغییراتی ایجاد کنیم، مقاومت ما آدمیان بسیار بیشتر و بیشتر خواهد شد. تغییر دادن یک پارادایم نیازمند تغییر دادن بسیاری از پیشفرضها، انتظارات و قوانین تصمیمگیری رسمی و غیررسمی است که بر افکار ما حاکماند. از سوی دیگر، مقاومت در برابر ایدههای جدید، در واقع رفتار سالمی است به شرط آنکه به این دلیل نباشد که آنها «بیرون از منطقه آسایش و راحتی شناختی و احساسی ما» قرار میگیرند. در واقع، ما باید در اولین برخورد با یک ایده ناآشنا و تازه، درباره آن قضاوت نکنیم و از خود بپرسیم «اگر این ایده درست باشد، آیا برای آن ارزش قائل خواهیم بود؟» و اگر پاسخ مثبت باشد، باید به شکلی منتقدانه به بررسی مزایای آن بپردازیم و از هرگونه پیشداوری در مورد مزایا و معایب آن بپرهیزیم.
اما یکی از مهمترین عوامل مقاومت ما در برابر ایدهها و پارادایمهای جدید، به نوعی، ترس خارج شدن از محیط امنی است که برای خود ساختهایم. برای آدمیان بسیار دشوار است از این محیط امن خارج شوند و در دنیایی پر از شک و ناامنی، قدم بگذارند. ما آدمیان در مقابل این دشواری که اگر ثابت شود که بر اساس پارادایم جدید، همه آن محدودیتهایی که تاکنون بر اساس پارادایم گذشته برای خود به تصویر کشیدهایم، تنها تصوراتی بیش نبودهاند و سازوکار دنیا آنگونه نیست که ما تاکنون میاندیشیدیم، تکلیف آن همه ناکامیها چه خواهد شد، بسیار ضعیف هستیم. گذشتن از این مرز و ورود به دنیایی سراسر حیرت و پرسش، البته از طاقت بسیاری از ما آدمیان خارج است. و این البته، سویه سفید مقاومت در برابر تغییر است.
توسعه، معلول تغییر پارادایم ذهنی
پارادایمها خیلی دیر در ذهن ما انسانها شکل میگیرند اما زمانی که یک پارادایم (خواه مثبت و خواه منفی) در ذهن فردی شکل گرفت، به دشواری میتوان آن پارادایم را جایگزین کرد. افرادی را که دارای گرایشات خاص سیاسی، مدنی و... هستند خیلی سخت میتوان دستخوش تغییر ساخت چراکه در طول سالیان متمادی این پارادایمها در ذهنشان شکل گرفته و روزبهروز هم بر استحکام پارادایمهای موجود افزوده میشود.
دستگاه کیهانی که ما امروزه میشناسیم، حاصل انقلاب کوپرنیکی است. با ظهور پارادایم کوپرنیک، پارادایم زمین مرکزی بطلمیوس، برافتاد و پیامد آن، کشف هزاران سیاره و ستاره جدید و نظم کیهانی جدید بود. این نظم کیهانی، قرنها، پیش چشمان بشر بود اما بشر، از دیدن آن عاجز بود. این عدم توانایی در کشف نظام کیهانی، نه به خاطر عدم توانایی در دیدن بلکه از سر ناتوانی در اندیشیدن بود. پارادایم بطلمیوسی، چون حجابی مانع دیدن آن نظم موجود توسط ناظران میشد. در واقع، برای هزاران سال، واقعیتهای کیهان پیش چشمان بشر ناظر به آسمان بود اما بشر، نه ابزار فیزیکی بلکه ابزار ذهنی لازم برای مشاهده آن را در اختیار نداشت. به همین دلیل است که گفته میشود ما نه با چشمانمان بلکه با مغزمان میبینیم. مغز ما دستگاه تحلیلی بسیار قدرتمندی است که دنیا را آنگونه که تحلیل میکنیم جلوی چشمانمان به تصویر میکشد. در حوزه علوم اجتماعی نیز، امثال مونتسکیو، میل، اسمیت و... همان نقشی را بر عهده گرفتند که کوپرنیک و گالیله و نیوتن در فیزیک. آنها دنیای جدیدی را پیش روی انسان گشودند و ابزار ذهنی جدیدی را برای تحلیل پدیدههای اجتماعی، ابداع کردند.
همچنان که نمیتوان با تکیه بر پارادایم بطلمیوسی، نتایج کوپرنیکی را توقع داشت، با پارادایم سنتی هم نمیتوان نتایج حاصل از پارادایم جدید علوم اجتماعی را به انتظار نشست. توسعه و پیشرفت جوامع توسعهیافته امروزی، حاصل تغییر در پارادایم سنتی به پارادایم مدرن است. تکنولوژی، زاییده و معلول تغییر در مدل ذهنی و شیوه اندیشیدن است نه عکس آن. تا زمانی که حجاب سنت بر دیدگان مشاهدهگران و کنشگران اجتماعی سایه افکنده باشد، آنان همانند منجمانی هستند که پس از عصر کوپرنیک چشم به جهان گشودهاند اما هنوز در عالم بطلمیوسی تفکر و تنفس میکنند.
کنشگران اجتماعی که ذهن بطلمیوسی دارند نمیتوانند توقع نتایج کوپرنیکی داشته باشند. آنها نتایج پارادایم کوپرنیکی را در کشورهای توسعهیافته میبینند اما توقع دارند با دستگاه اندیشگی بطلمیوسی، به آن دست یابند که موجب تناقض و سردرگمی آنها میشود.
شیفت پارادایم
کوهن رویارویی ایده ماکسول با اینشتین (درباره حرکت نور) را به عنوان شاهد ارائه میدهد. نهایتاً اینکه شواهد هر ایده توسط افراد غربال میشود، البته گاهی مواقع زمان منجر به پیروزی یکی از ایدهها میشود. کوهن در این مورد جملهای را از ماکس پلانک نقل میکند: حقیقت جدید علمی با قانع شدن مخالفان و روشن کردن آنان غلبه نمییابد، بلکه مخالفان سرانجام میمیرند و نسل جدید نیز با ایده جدید پرورش مییابد. این اتفاق انقلاب علمی یا پارادایم شیفت است.
پارادایم شیفت، به ویژه زمانی که بطلان پارادایمهای موجود عیان میشود و پارادایم موجود قادر به پاسخگویی به انبوه پرسشها نیست و بهخصوص زمانی که این پارادایمها بر ساخت اجتماعی، اقتصادی، رفاه و معیشت گروههای بزرگی از مردم اثرگذار است، تقریباً گریزناپذیر است. اما پرسش این است که نسلهای جدید باید منتظر مرگ نسلهای پیشین با پارادایمهای ذهنی خود باشند تا پارادایم شیفت حادث شود؟ آیا نمیتوان با مشاهده خروجیها و تبعات یک پارادایم، معتقدان به آن پارادایم را به سمت و سویی کشاند که حداقل شاهد کاهش تبعات منفی آن باشیم؟
گفتیم مهمترین عامل مقاومت ما در برابر ایدهها و پارادایمهای جدید، ترس خارج شدن از محیط امنی است که برای خود ساختهایم اما ظاهراً این همه داستان نیست. گاهی به ویژه در حوزههای اجتماعی، مقاومت در برابر تغییر پارادایم، به دلایل دیگری نیز بروز میکند. گروهی که منافعشان در حفظ پارادایم موجود است، اینجا نهفقط به دلیل ترس از خروج از محیط امن، بلکه ترس از دست دادن منافعی است که پارادایم کهن برای آنها مهیا کرده است. به عبارت دیگر، پارادایم پیشین برای آنها سهم مهمی از قدرت و ثروت جامعه ایجاد کرده اما به هیچوجه مشخص نیست با پارادایم شیفت، آنها همان موقعیت پیشین خود را حفظ کنند به ویژه زمانی که علایم کافی برای این شیفت موقعیت هم از سوی طرفداران پارادایم جدید، ارسال میشود. نتیجه چنین نبردی میان طرفداران پارادایم قدیم و جدید، گاه منجر به فروپاشی اجتماعی هم میشود چراکه اغلب دیده میشود ادامه پارادایم قدیم مساوی است با برنده شدن گروه اقلیت حاکم به قیمت بازنده شدن اکثریت جامعه.
خطای سیستماتیک و تغییر
خطا بر دو نوع است: خطای تصادفی و خطای سیستماتیک. از خطای تصادفی تقریباً هیچ گریزی نیست جز آنکه میتوان به صورت حدی آن را به سمت صفر میل داد اما هرگز صفر مطلق نمیشود. در تعداد مشاهدات زیاد، میانگین خطای تصادفی، صفر است یا اختلاف معنیداری با صفر ندارد اما در خطای سیستماتیک، خطا همیشه به یک سمت تورش دارد، یا همیشه منفی است یا همیشه مثبت. خطای سیستماتیک، به دو دلیل بروز میکند: یا دستگاه اندازهگیری فرسوده است یا دستگاه عمداً از حالت کالیبره خارج شده است.
اگر دستگاه فرسوده باشد، به دو طریق میتوان مشکل را برطرف کرد؛ گاه با تعمیر اساسی، تعویض قطعه و بازسازی میتوان مشکل تورش اندازهگیری را رفع کرد اما گاه حتی با تعویض قطعات هم امکان بهبود دستگاه وجود ندارد. در این حالت اصطلاحاً گفته میشود که آنتروپی سیستم به حدی افزایش یافته است که عملاً عمر سیستم پایان یافته است و هرگونه تعمیر یا تعویض قطعات آن، تنها اتلاف منابع است.
اما وقتی دستگاه به صورت عمدی از حالت کالیبره خارج شده باشد، کسی که چنین اقدامی را مرتکب شده، در واقع یک تورش عمدی ایجاد کرده که به احتمال نزدیک به یقین، منافعی در ایجاد این تورش عمدی برای خود متصور است. تورش خطای سیستماتیکِ عمدی را نمیتوان از بین برد جز آنکه سازوکار مناسب برای نظارت بر عملکرد متصدی دستگاه وجود داشته باشد و البته گاه ناچاریم متصدی دستگاه را هم تغییر دهیم!
در عین حال، وقتی رفتارهای مخرب منافع ملی را به شکل یکسان، حتی وقتی متصدی اجرایی آن نیز تغییر میشود، تکرار میکند، اینجا دیگر حتی از تغییر متصدی اجرایی نیز کاری ساخته نیست چراکه ساختار طوری چیده شده است که آن متصدی جدید نیز، یا باید با سیستم همنوا شود یا حذف میشود که در اغلب موارد، متصدی اجرایی راه اول را برمیگزیند!
به طور مثال، اقتصادی که انحصار در آن حرف اول را میزند و تعاملات بسیار کمی با دنیای خارج دارد، تولیداتش فقرایی است که سیستم را دچار فلج مغزی-حرکتی میکند به طوری که هر حرکتی حتی با نیت بهبود معیشت فقرا، تنها آنان را وارد یک سنگلاخ پیچیده و تودرتو میکند و عجیب آنکه ما همچنان با تصورات ذهنی و مدلهایی به مبارزه با فقر میرویم که خود همین تصورات و مدلها، عامل اصلی گسترش و تعمیق فقر بودهاند! چه که با همان سطح تفکری که مشکلات را به وجود آورده، نمیتوان به جنگ همان مشکلات رفت و آنها را مرتفع ساخت!
وقتی زنجیر بر پای اقتصاد بسته باشیم، گرفتن دست فقرا، نهتنها کمک چندانی نیست که حتی موجبات فشار مضاعف بر آنان را فراهم میآورد. چاره جز آن نیست که با تغییر رویکرد و شاکله فکری که موجبات این فقر گسترده را فراهم آورده، فضایی را فراهم آوریم که به بزرگتر شدن کیک اقتصاد منجر میشود چراکه تقسیم کیکی که روزبهروز کوچکتر و نحیفتر میشود، قطعاً با چالشهای عمیقتر و لاینحلتری مواجه خواهد بود.
تغییر بزرگ
باکهُلز میگوید: بشر دوپا چندان بهتر از چهارپایان بر روی زمین نزیسته است. اما ناگهان همهچیز تغییر کرد! این تغییر حدود 200 سال پیش از شمال غرب اروپا آغاز شد. پیش از آن، درآمد متوسط بشر در طول تاریخ چیزی حدود سه دلار بود که با آن میشد اندکی نان، شیر و شاید گوشت بر سر سفره آورد. اما، پس از این تغییر، ناگهان این درآمد در بخشهایی از جهان به 90 تا 120 دلار رسید. سطح زندگی بشر که در طول تاریخ تقریباً یکسان مانده بود و باکهُلز به طعنه رفاه آن را با رفاه چهارپایان مقایسه میکند، ناگهان با تغییری خارقالعاده مواجه شد. در پرتو این تغییر، زندگی نابرخوردارترین افراد بشر در این دوره، از زندگی برخوردارترین افراد بشر در طول تاریخ بهتر شد!
مککلاسکی هم میگوید: به باور من، تغییری بزرگ در نگرش عمومی درباره بازار و خلاقیت، علت وقوع انقلاب صنعتی و جهان مدرن پس از آن بود. این تغییر در قرنهای 17 و 18 در شمال غرب اروپا رخ داد. هلندیها و انگلیسیها و پس از آنها آمریکاییها و فرانسویان شروع به صحبت درباره طبقه متوسط کردند. رشد اقتصادی مدرن نتیجه این تغییر بود و تغییر بزرگ چیزی نبود جز تغییر نگرش درباره بازار و خلاقیت! وقتی نوع نگرش و شیوه اندیشیدن تغییر کرد، دنیا هم به شکل تصاعدی با تغییرات شگرفی همراه و همداستان شد.
هزینه تغییر
وقتی پارادایم فکری دولت حاکم بر یک کشور، محورهایی را که موجبات برونرفت کشورهای مختلف از تله فقر و تبدیل شدن آنها به قدرتهای اقتصادی با قدرت چانهزنی بالا در نظم بینالملل را فراهم آورده، نفی و حتی با آنها برخورد میکند و خود را در درون یک ساختار فکری بسان نقشه پیشگفته در سطور ابتدایی به بنبست میکشاند، حتی با تغییرات مدیریتی یا تغییرات سیاستی (Policy Change) اگر هم تغییری به وقوع بپیوندد، ناپایدار و گذراست چنانکه در بسیاری دورهها شاهد آن بودهایم. تغییرات باید در سطح انگارهها و پارادایم کلان و استراتژیک حادث شود چراکه این تکانههای ناشی از تغییرات استراتژیک و تکنولوژیک هستند که میتوانند تضمینکننده حفظ موقعیت سیستم در جایگاه ارتقایافته جدید آن باشند.
حجم نقدینگی اقتصاد ایران در پایان شهریور 1397 به رقم غیرقابل تصور 1600 هزار میلیارد تومان به فراتر از تولید ناخالص داخلی اسمی کشور رسید. بخش اعظم این نقدینگی در اختیار گروهها و افراد معدودی است، 88 درصد از آن به صورت سپردههای غیردیداری یا شبهپول نزد سیستم بانکی است و نرخ سود 20درصدی این حجم سپرده، سالانه بهطور اتوماتیک، 18 تا 20 درصد به حجم نقدینگی میافزاید که در نتیجه آن، انتظارات تورمی همواره حولوحوش 20 درصد شکل میگیرند که به صورت تصاعدی سرعت تخریب اقتصاد ایران را افزایش میدهد. هر شیفت پارادایمی به مفهوم در خطر قرار گرفتن عمده بازیگران بازار پول و نقدینگی موجود در اقتصاد ایران است که هزینه آن را هر روز که این شیفت پارادایم به تعویق میافتد، افزایش میدهد. آیا همین یک مورد کافی نیست تا بتوان تصور کرد که هر تغییری با چه هزینههایی برای چه گروههایی همراه است و لاجرم چه فشارهایی از سوی این گروهها برای عقیم گذاشتن هر تغییری اعمال میشود!؟