سکوت وحشتبخش
چگونه مطالبه نکردن به ناامیدی بیشتر منجر میشود؟
دکتر رنانی در یادداشتی متخصصان و کارشناسان را برای رسیدن به «امید ملی» به «سکوت ملی» دعوت کردند و نتیجه گرفتند: «با سکوتِ ما هیچ چیزی از دست نمیرود و هیچ خبری نمیشود. جامعه ما بیش از نیاز به دانستن اخبار، نیازمند فرصت تفکر است، نیازمند فرصت گفتوگو و نیازمند فرصت برای آرامش است. ما جامعهای ناصبور، ناآرام و نگران را داریم با انبوه خبرها و تحلیلهای یأسآور بمباران میکنیم. فرصت بدهیم مردم تنفس کنند، فرصت بدهیم مردم آرامش بگیرند. در آرامش عقلها هم بهتر کار میکنند.»
دکتر رنانی در یادداشتی متخصصان و کارشناسان را برای رسیدن به «امید ملی» به «سکوت ملی» دعوت کردند و نتیجه گرفتند: «با سکوتِ ما هیچ چیزی از دست نمیرود و هیچ خبری نمیشود. جامعه ما بیش از نیاز به دانستن اخبار، نیازمند فرصت تفکر است، نیازمند فرصت گفتوگو و نیازمند فرصت برای آرامش است. ما جامعهای ناصبور، ناآرام و نگران را داریم با انبوه خبرها و تحلیلهای یأسآور بمباران میکنیم. فرصت بدهیم مردم تنفس کنند، فرصت بدهیم مردم آرامش بگیرند. در آرامش عقلها هم بهتر کار میکنند.» سادهاش این است که در هیاهو صدا به صدا نمیرسد و حتی حرفها و راهحلهای درست میان شلوغی و هیجان گم میشود. سکوت کنیم شاید این آرامش فرصتی شد برای تفکر. به نظر میرسد نسخهای که این استاد دلسوز عرصه اقتصاد و توسعه مطرح میکنند با نارساییهایی همراه باشد. چون راهحل نه در سکوت بلکه در واقعیسازی توقعات ذهنی ماست.
سکوت ایرانی
پیش از آنکه به نوع سکوتِ پیشنهادی دکتر رنانی بپردازیم، باید بگوییم که سکوت در فرهنگ ایرانی انواع گوناگونی دارد. دکتر «مهدی محسنیانراد» در کتاب «ریشههای فرهنگی ارتباط ایرانی» یکی از طیفهای فرهنگ ایرانی را علاوه بر «ظاهر و باطن» و «خودی و غیرخودی»، «سکوت و سخنگفتن» میداند. وی مینویسد: «زمانی که افراد در موقعیت فرودست و عامه قرار میگرفتند، در حکومتهای مستبد با روش سکوت یا کنایه و تمثیل حرفهای خود را میزدند. ولی اگر حکومتهای آزاداندیش و بهنجاری حاکم بوده است، افراد از پیله سکوت درآمده و با انواع و اقسام روشها، در اشعار یا آثار منظوم و ضربالمثل، آزادانه به بیان خواستههای درونی خود میپرداختند.» مطالعه اشعار و ضربالمثلهای ایرانی در حوزه ارتباط در همین کتاب نشان میدهد که «سکوت» در ارتباط ایرانی جایگاه مهمی دارد. حدود هفت درصد از مجموع اشعار فارسی، توصیه به سکوت میکنند. محسنیانراد 14 نوع سکوت را دستهبندی میکند که از جمله آن سکوت برای پاسداری از خود در مقابل خطر، سکوت به خاطر عدم شایستگی مخاطبان، سکوت برای اجتناب از یاوهگویی، سکوت برای نمایش فضل و دانش و سکوت برای حفظ اسرار... است البته در فرهنگ کشورهایی مثل چین و هند نیز انواع سکوت وجود دارد و فرد فقط باید زمانی لب به سخن بگشاید که حرف و مطلب مهمی دارد که میتواند بر سخن دیگران بیفزاید. به نظر میرسد منظور رنانی از سکوت ملی همین شکل آخِر باشد. یعنی سکوت کنیم تا زمانی که حرفی برای گفتن داشته باشیم. اما اَشکال دیگر بیشتر زاده دوران استبداد رسوبکرده در فرهنگ ایرانی است. اتفاقاً همانی است که کنشگرانی چون دکتر رنانی اهلش نیستند. یعنی برای منفعل بودن دلیل نمیآورند. این در حالی است که برای نمونه بسیاری از همکاران دانشگاهی ایشان در رشتههای مختلف بنا بر دلایل زیاد سکوت میکنند. نسبت به اتفاقهای روزمره واکنشی ندارند و تنها به «آموزش مخزنی» خویش ادامه میدهند. دکتر رنانی در بخشی از یادداشت خود مینویسند که در نقد دیگر یادداشتهای ایشان گفتهاند رنانی «یأس را تئوریزه کرده» یا باعث ناامیدی نظام آموزش شده. در جواب باید گفت این ناامیدی در مقاله یا سخن ایشان نیست. بلکه پیش از نگارش این مقاله نیز این یأس وجود داشته است. در سطحی وسیعتر باید این امر را به رسانهها نیز تسری داد؛ یعنی شاید بتوانیم بگوییم رسانهها بر آتش ناامیدی میدمند، ولی نمیتوانیم ادعا کنیم که رسانه موجد ناامیدی است.
در واقع آدمهای ناامید (حال از هر طیف و قشری) در پی بهانهاند برای توجیه این کرختی. پیش از خواندن مقالههای دکتر رنانی یا دیدن پیامهای رسانهای این افراد ناامید بودهاند. تنها پس از خواندن یا دیدنِ دلیل ناامیدی، مانند ارشمیدوس به کوچه روشنفکرنمایان جهیدهاند که یافتم! علت این ناامیدی را یافتم. خب پس از آن چه؟ هیچ؛ مینشینند و بیشتر به حال انفعال خویش و ناآگاهی عوام غصه میخورند. به گفته رنانی برای تبدیل امید فردی به امید اجتماعی اول باید «بخواهیم»، بعد این خواسته را تبدیل کنیم به «میل عملی به تغییر»، سپس «هدفگذاری» کنیم و برای این هدف «برنامهریزی». سرآخر هم «تلاشگری» و «مسوولیتپذیری». بسیار خوب، ولی مشکل اینجاست که ما از «احتمال» بهبود در ذهن به «کنش» برای بهسازی در دنیای عینی نمیرسیم. ما زیادی پرتوقعایم. شاید بهتر بود بهجای دعوت به سکوت از توقعهای غیرواقعی کم میکردیم. (البته این خواسته هم به همان میزان ناشدنی است!) ما در پی نوعی از خوشبختی هستیم که تقریباً در طبله هیچ عطاری پیدا نمیشود.
شکاف دردناک انتظارات و عینیات
مسلماً نگارنده منکر نارساییها نیست و حتماً که نیازهای اساسی مردم باید رفع شود، ولی گذشته از شعارهای مردمفریبانه توقع ما از جامعه چقدر واقعی است؟ از زندگی چه میخواهیم؟ خیلی از ما نیازهای اولیه اقتصادیمان ارضا میشود ولی باز هم منفعل هستیم. ما دلمان خوش نیست. این ناخوشی ناشی از توقع غیرواقعی ماست. در واقع بین «انتظارات» و «وضعیت واقعی موجود» شکاف وجود دارد. توقعهای ما بینهایت و امکانات ما محدود است. ما اکنون میتوانیم بسنجیم میان پولدارها و بیپولها، همسران یا مطلقهها، دموکراسیها یا دیکتاتوریها و... کدامیک خوشبختترند. اما همین نتایج نشان میدهد که مثلاً پول خوشبختی میآورد، ولی فقط تا یک جایی. از آن به بعد دیگر اهمیت چندانی ندارد. مثلاً پول یک فقیر را خوشبخت میکند، ولی الزاماً کسی را که سالانه چند ده میلیارد تومان درآمد دارد خوشحالتر نمیکند. بیماری بدحالی نمیآورد بلکه روزبهروز بدتر شدن است که باعث ناامیدی میشود. اما مهمترین یافته این است که خوشبختی واقعاً وابسته به عینیاتی مثل ثروت و سلامت یا حتی داشتن خانواده و جامعه نیست. بلکه منوط به ارتباط میان شرایط عینی و انتظارات ذهنی است (هراری، 1397: 522).
رسانهها و ارتباط روزمره سبب توقعهای فزاینده نیستند، بلکه بر آتش آن میدمند. هزار سال پیش در روستایی زندگی میکردیم که به لحاظ زیبایی و جذاب بودن ما فقط میتوانستیم خودمان را مثلاً با 50 مرد و زن جوان دیگر مقایسه کنیم. اکنون رسانههای گروهی و ارتباطهای گسترده در رسانههای اجتماعی سبک زندگی روزمره ما را تغییر میدهد و دوست داریم شبیه فلان بازیگر آمریکای جنوبی باشیم. نمیتوانیم چون ویژگیهای جغرافیایی فرهنگی و زیستی و ظاهری ما با او متفاوت است. دست به جراحی زیبایی میبریم ولی باز هم مثل او نیستیم. اینجاست که ناامیدی بیش از پیش سراغمان میآید. این مثال اغراقآمیز را میتوان به دیگر شئون جامعه امروز ایران نیز تسری داد. ما چنان از رسیدن به توقعهای ذهنی خود ناامیدیم که حتی حال سعی کردن هم نداریم.
«محمدرضا جلاییپور» در مقالهای با عنوان «امید اجتماعی و کنشگری منفی» از جمله عوامل کاهش امید اجتماعی در ایران را افزودن بیش از اندازه انتظارات، ناامیدی ناشی از این انتظارات، راه افتادن کنشگری منفی (مثل سخنرانیهای یأسآور) و افزایش کنشگری منفی توسط منتقدان و فعالان اجتماعی و سیاسی و دمیدن در تنور یأس و خشم و نارضایتی میداند.
مشکل اینجاست که از قدیم حتی روشنفکران از فرنگ برگشته ما هم در بسیاری از مواقع در سخنرانیها ایران را با یک دموکراسی قدیمی و جاافتاده مقایسه میکنند. اگر رسانه را رکن چهارم دموکراسی بدانیم میتوان آن را شبیه یک هدایتگر هشداردهنده به حساب آورد. رسانهها نمیگذارند حکومتها برای منافع خود دست به هر کاری بزنند (هر چند که به ظاهر نیت خیری داشته باشند) رسانهها و روشنفکران کنشگران سیاسی نیستند. اسلحهای در دست ندارند جز یک چراغقوه و آن را به قسمتهای تاریک راه حاکمان میتابانند تا زمین نخورند. اما سخن این است که تعداد هدایتگرها زیاد است. با هر قدمی که حاکمان برمیدارند جیغی رسانهای و کارشناسانه از گوشهای برمیخیزد. هیاهو غوغا میکند و بیچاره حکومت مانده سرگردان آن وسط که به ساز کدام طرف برقصد یا به تعبیری کدام آتش را بخواباند. پس یک استاد دانشگاه و دغدغهمند توسعه فرمان سکوت ملی میدهد. غافل از اینکه ساختار امروز حکومت حتی در سکوت اگر هم راهش را پیدا کند، پا به عرصهای میگذارد که هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است. سکوت چاره کار نیست، بلکه کلیت حکومت باید در نحوه تعامل خود با رسانهها و روشنفکران تجدیدنظر کند. دولت باید هدف مشخص و قابل لمسی داشته باشد و مسیرش نیز روشن. آنوقت در راه توسعه میداند کدام صدا را بشنود و به کدام صدا توجه نکند.