هنر مدیریت
مدیران خارجی چه دارند که مدیران ایرانی ندارند؟
موفقیت مربیان خارجی فوتبال شاغل در ایران چه در سطح باشگاهی و چه در سطح ملی، این پرسش را به ذهن متبادر میکند که این مربیان چه ویژگیها و تواناییهایی دارند که آنان را نسبت به مربیان داخلی در سطوح بالاتری قرار میدهد؟
موفقیت مربیان خارجی فوتبال شاغل در ایران چه در سطح باشگاهی و چه در سطح ملی، این پرسش را به ذهن متبادر میکند که این مربیان چه ویژگیها و تواناییهایی دارند که آنان را نسبت به مربیان داخلی در سطوح بالاتری قرار میدهد؟
فوتبال ایران چیزی شبیه اقتصاد ایران است. به بیانی دیگر، تقریباً همهچیز ایران شبیه اقتصاد ایران است. فوتبال ایران هم درست همان پتانسیلهایی را دارد که اقتصاد ایران دارد. اگر فوتبال ایران میتواند با تکیه بر دانش، تجربه و تداوم مدیریت، در مقابل حریفان خود قدرتمندانه ظاهر شود، اقتصاد ایران هم دقیقاً چنین پتانسیلهایی در دل خود دارد. اما آنچه اقتصاد ایران برای شکوفایی به شدت نیازمند آن است، رویکرد مدیریت نوین اقتصادی با محوریت تولید ثروت است، یعنی درست همانجایی که پاشنهآشیل اقتصاد ایران است، گرفتار شدن در تله رشد پایین و عدم توانایی در خلق ثروت و شغل برای لشکری از بیکاران تحصیلکرده، باانگیزه، جوان و البته با هیجانات بسیار قوی برای به هم ریختن هر نوع نظم اجتماعی.
یاد داریم زمانی که کیروش، تیم ملی ایران را آنگونه مقابل آرژانتین صفآرایی کرد، بسیاری بر او تاختند که حیثیت فوتبال ایران را خدشهدار کرده است! اغلب این افراد ظاهراً مایل بودند تیم ملی ایران با یک رفتار انتحاری، به قلب آرژانتین یورش آورد، مهم این نبود که چقدر تلفات میدهد و دروازه تیم ایران چند بار باز میشود، مهم این است که نشان دادهایم از هیمنه و هیبت آرژانتین نمیهراسیم!
اما کیروش برخلاف نظر آنها، به تیم ملی ایران شخصیت داد. تقریباً هیچکس جز همان گروه پیشگفته، هرگز نگفتند که تیم ایران در لاک دفاعی رفت، 11نفره دفاع کرد، بازی تک گُله بود یا امثال آن. تنها این سخن شنیده شد که مقابل آرژانتین، آن هم به مدد هنر فردی مِسی، تنها یکبار دروازه ایران گشوده شد. این بزرگترین تمرین شخصیتسازی و شخصیتدهی به تیم ملی فوتبال ایران بود. تیمی که بازیکنانش پیش از بازی با تیم ملی آلمان، در صف عکس گرفتن با ستارههای آلمان بودند تا رهاوردشان از جام جهانی عکس گرفتن با یورگن کلینزمن باشد، حالا شخصیتی دارد که حتی میتواند آرژانتین را متوقف کند. بزرگترین درسی که یک مربی بزرگ میتواند به شاگردانش بدهد که دیگر دلخوش به عکس یادگاری با مسی نباشند، میتوانند با او شانهبهشانه بدوند، بجنگند و چشمان تماشاگران را خیره کنند که چگونه ستارگان آرژانتین، به دردسر افتادند. درست به همین صورت، اقتصاد ایران هم نمیتواند در گام اول، تهاجمی عمل کند، همچنان که در حوزه سیاسی هم نمیتوان اینگونه انتحاری عمل کرد. ابتدا باید شخصیت یک سیستم را به نقطهای قابل اتکا رساند آنگاه همین شخصیت قوامیافته، راهنمای گامهای بعدی خواهد بود.
انجام کارِ درست
هنر کیروش، انتخاب استراتژی درست بود که در مدیریت به آن کار درست میگویند یعنی اثربخشی. اثربخشی، عبارت است از درجه و میزان نیل به اهداف تعیینشده. به بیان دیگر اثربخشی نشان میدهد که تا چه میزان از تلاشهای انجامشده، نتایج مورد نظر را حاصل کرده است. گرچه موفقیت هر سازمان و جامعهای ارتباط مستقیم و وثیق با هر دو شاخص کارایی و اثربخشی دارد و این دو در کنار هم، بهرهوری یک سیستم را نشان میدهند اما، اثربخشی بر پایان کار تمرکز میکند حال آنکه کارایی بر فرآیند متمرکز است. کارایی محدود میشود به زمان حال، در حالی که اثربخشی شامل فکر کردن به زمانهای طولانی است.
کارایی نگران وضعیت کنونی یا وضع موجود است. فکر کردن درباره آینده و اضافه کردن یا حذف منابع جریان کارایی را بر هم میزند. اثربخشی از سوی دیگر معتقد است هدف در پایان هر فرآیند باید مورد توجه قرار گیرد و هر متغیر دیگری در آینده ممکن است تغییر کند. به این منظور گاه در کارایی نظم و دقت زیاد مورد نیاز است. این میتواند باعث انعطافناپذیری در سیستم شود. اثربخشی از سوی دیگر استراتژی بلندمدت را در ذهن نگه میدارد، بنابراین بیشتر با تغییرات محیط مطابقت میکند.
اثربخشی تزریقشده کیروش به تیم ملی ایران، این آموزه را در دل خود داشت که به شاگردانش بیاموزد چگونه میتوان یک تیم نهچندان قدرتمند و درجه دوم در سطح دنیا را با اتخاذ استراتژی درست، به سرمنزل مقصود رساند.
سعیدخان، سردسته شورشیان بلوچستان در انتهای قرن 19 میلادی، پس از توافق با دولت مرکزی، متعهد شد که هزار سرباز برای قشون دولت مرکزی گسیل دارد، در عوض، حکومت مرکزی هم 100 عدد کلنگ و بیل برای استفاده در کشاورزی، 10 راس گاو نر و 150 کیسه بذر به آنها تحویل دهد و معافیتهای مالیاتی گذشته را به قوت خود نگه دارد. سعیدخان، شورشی روستایی میفهمید که اولاً برای رشد اقتصادی امنیت لازم است. لازم است کسی که کار و فعالیت میکند، تضمین داشته باشد دسترنجش به غارت نمیرود. ثانیاً حتی در بلوچستان هم که یک سرزمین خشک است، اگر دو عنصر سرمایه و امنیت سرمایهگذاری فراهم باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد که نتوان به رشد و رفاه اقتصادی دست یافت.
کیروش و سعیدخان؛ استراتژی درست را انتخاب کردند و اثربخشی سیستم تحت مدیریت خود را به سطح بالایی رساندند. اثربخشی یا انجام کارِ درست، به عقیده پیتر دراکر، کلید موفقیت سازمان است. اگر کار و استراتژی درست انتخاب نشود؛ از کارایی، کاری ساخته نیست چه انجام درست کار غلط، ما را به هیچ نقطهای نمیرساند که از هدف به شدت دورمان میکند. به دیگر سخن، یکی از مهمترین ویژگیهای مدیران فوتبالی خارجی استخواندار و صاحب سبک شاغل در ایران، نگاه بلندمدت آنها به موضوع تحت مدیریت خود و تبدیل پروژههای مقطعی مورد نظر مدیران ایرانی بالادست خود به پروسههای طولانی است چیزی که اغلب ما با دشواری با آن مواجه میشویم. اغلب شیرینی تند اما گذرا را بر تلخی طولانی که شیرینی باثبات به همراه دارد، ترجیح میدهیم که در نتیجه گرفتار دام پوپولیسم میشویم.
تداوم و ثبات مدیریت
گفته میشود که یکی از مهمترین شاخصههای موفقیت هر مدیر، تداوم و ثبات مدیریت است. سازمانها و جوامعی که مدیریت باثباتی را تجربه نمیکنند اغلب در روزمرگی گرفتار میشوند. مدیرانی که از پیش میدانند تنها برای یک دوره کوتاه، سکان مدیریت یک سازمان در اختیار آنان است، اغلب شیوه مدیریت تیولداری را در پیش میگیرند. در تیولداری، مدیر صاحب و مالک زمین یا سرزمینی که به او واگذار شده نیست. میداند تا زمانی که فرمان همایونی مقدر است، حکم نافذ است؛ روزی محمود او را بر فراز تخت مینشاند و روزی دیگر مسعود او را بر فراز چوبه دار! لاجرم، سیستم تحت مدیریت او، تنها در حکم گاو شیرده اوست، نهتنها تعلقخاطری به آن ندارد که میداند سرمایهگذاری بلندمدت او تنها هدر دادن وقت و سرمایه است.
اما ثبات مدیریت برای چه کسانی!؟ آیا هر کس با هر سطح از تخصص و توانایی اگر در مصدر مدیریت یک سازمان، سالها ثبات مدیریت را تجربه کند، میتوان توقع اثربخشی را از او داشت؟
ثبات مدیریت، با نامهایی چون سر آلکس فرگوسن و آرسن ونگر در فوتبال و آلن گرینسپن و بن برناکه در اقتصاد گره خورده است. گرینسپن از 1987 تا 2006 همچنان که روسای جمهور دموکرات جای خود را به جمهوریخواهان و بالعکس میداد، سکان سیاستگذاری پولی بزرگترین اقتصاد دنیا را در دست داشت. اما اینها فقط چند نام نیستند. آنچه موجب شد که نه مدیران و صاحبان متعدد منچستر یونایتد و آرسنال و روسای جمهور با دیدگاههای گاه متضاد، به مدیریت آنها تن دهند، در گام اول، تخصص، توانایی، مهارت و دانش آنان است. به دیگر سخن، ثبات مدیریت در جایی میتواند موجبات شکوفایی یک سیستم یا سازمان را فراهم آورد که مدیر در گام اول، تخصص، توانایی و شایستگی قرار گرفتن در موقعیت مدیریت آن سازمان را در خود فراهم آورده باشد وگرنه، انتخاب یک مدیر ناتوان یا غیرمتخصص، مصداق نقض اثربخشی سیستم است چراکه تصمیمگیرندگان آن سیستم در واقع دو کار غلط مرتکب شدهاند؛ اول انتخاب مدیر ناشایست و دوم تداوم دادن به آن انتخاب غلط!
یک مدیر مجرب و متخصص، خودش را به سازمان تحمیل میکند و نیازی به هیچگونه رانتی برای بقای مدیریتش ندارد. البته این تنها شرط لازم است، شرط کافی آن است که در سیستم یا سازمان، اراده برای تعالی وجود داشته باشد. شاید گزاره فوق قدری غامض به نظر برسد اما متاسفانه به ویژه در حوزه سیاستگذاریهای کلان، نبود اراده به توسعه و تعالی، مهمترین ترمز آن سیستم است. توسعه و تعالی یک سیستم، گاه در تضاد با منافع فرادستان قرار میگیرد چراکه به هر دلیل، فرادستان آن سیستم بدون طی کردن مدارج و مراحل قاعدهمند، به راس آن سازمان یا سیستم ارتقا پیدا کردهاند. تغییرات ناگهانی اغلب چنین ویژگی دارند که افرادی را به صورت جهشی در موقعیتهایی قرار میدهند که از توانایی و تخصص لازم برای هدایت آن سیستم برخوردار نیستند. آنها در سیستم رسوب میکنند و منافعی را از قبل این رسوب برای خود تعریف میکنند. این منافع در اغلب موارد در تضاد شدید با منافع سایر ذینفعان آن سیستم قرار دارد اما چون آنها، یعنی فرادستان سیستم هستند که سیاستگذاری و تصمیمگیریهای کلان را بر عهده دارند، سیاستها را به گونهای سازمان میدهند که ورود غیرخودیها به آن، عملاً غیرممکن شود و درست از همین نقطه است که تخریب شکل میگیرد که مهمترین عامل آن، ناتوانی فرادستان یک سیستم در رقابت با کسانی است که خارج از سیستم قرار دارند. بهزعم آنها، انحصار بهترین راهکار برای آنهاست چراکه از همان ابتدا صورت مساله یعنی رقابت را پاک میکنند.
دلیریِ اعتراف به ندانستن
توسعه یک سیستم، سازمان یا جامعه، مستلزم پذیرش پیششرطهایی است که اغلب در تضاد شدید با منافع گروههای فرادست است و تن دادن به الزامات آن، مترادف وداع با رانتهای بیشمار و بیحساب و کتاب است. یکی از مهمترین نیازهای انسانها، سیستمها و جوامع، دلیریِ اعتراف به ندانستن است. برای اعتراف به ندانستن، فروتنی لازم است اما کافی نیست! حقیقتاً بلندنظری میطلبد که اغلب ما، نهتنها بلندنظر نیستیم که کوتهفکرانه سطح هر چیزی را به دانستههای سهل و ممتنع خود تقلیل میدهیم. نوعی عارضه خودشیفتگی بدخیم که امید چندانی هم به درمان آن نیست. از مشروطه تاکنون حداقل چهار نسل عوض شده است اما ما به دلیل همان خودشیفتگی ذاتی خود، بر مدار همان مسائلی میچرخیم که پیش و پس از مشروطه، مساله ما بوده و هست. روند این خودشیفتگی هم نموداری است با شیب مثبت و تند. امید وقتی معنی پیدا میکند که آدمی در مسیر مقصد حرکت کند نه آنکه چهارنعل اسبش را در جهت مغرب بتازاند و به امید رسیدن به مشرق، شب را به روز رساند!
روبین فاست معتقد است مربیان محور اصلی و رکن مهم تیمهای ورزشی هستند. او میگوید از بین سه عامل ورزشکار، مربی و تماشاگر، مربی در نقش لیدر تیم، یک سازماندهنده قوی و زیربنای تعالی است. در حوزه اقتصاد نیز وضعیت به همین ترتیب است. اگر دولت را در نقش مربی، بنگاهها و فعالان اقتصادی را در نقش ورزشکاران و اغلب مردم که جز نیروی کار چیزی برای فروش ندارند را در نقش تماشاگران تلقی کنیم، دولت، لیدری این ارکستر را بر عهده دارد و همچنان که یک مربی، با انتخاب استراتژی درست و پیادهسازی درست آن، کل این سیستم سهگانه را هدایت میکند، حاکمیت نیز در جایگاه استراتژیست کلان نقش تعیین میکند که سرانجام اقتصاد یک کشور کره شمالی است یا جنوبی!
اعتمادبهنفس
تخصص، مهارت و تجربه، اعتمادبهنفس میآفریند اما نه اعتمادبهنفس از نوع خودشیفتگی آن بلکه اعتمادبهنفسی که مدیر را در چنان موقعیت قدرتمندی قرار میدهد که او را قادر میسازد در مقابل انواع فشارهای جانبی مقاومت کند. در عین حال، این توانایی و تخصص، به مدیر چنان فرصتی میدهد که هرگاه فشارهای جانبی، شرافت حرفهای او را هدف قرار دهد، بازار کار را چنان برای خود گسترده مییابد که بدون کوچکترین واهمه نسبت به از دست دادن شغل و موقعیت خود، بر استراتژی درست پافشاری کند و این درست نقطه مقابل مدیرانی است که رانت تنها مَفَر و پناهگاه آنان است. کسی که یکشبه، به دلیل ارتباطات و رانت به مدیریت یک سازمان کلان نائل میشود، چیزی به نام شرافت حرفهای، جایگاهی برایش ندارد. از همین رو، به راحتی در مقابل فشارهای درونسازمانی و برونسازمانی، قافیه را میبازد و دست به اقداماتی میزند که در عمل منافع کلان سازمان را به شدت تهدید میکند تا منافع افراد و گروههای ذینفع تامین شود.
آسیبشناسی رفتار مدیران داخلی نشان میدهد که بسیاری از آنها بدون طی کردن مراحل و مدارج لازم بر کرسیهای مدیریت کلان تکیه میزنند؛ چیزی که در میان مدیران و مربیان خارجی به ندرت دیده میشود. گاهی دیده شده که افرادی به دلیل شاخصههای کاریزماتیک خود، به صورت جهشی در ردههای بالای مدیریتی قرار گرفتهاند اما تجربه نشان داده اغلب آنها چون برق جهیدهاند و نتوانستهاند به موفقیت قابل توجهی دست یابند. دیهگو مارادونا را شاید بتوان یکی از شاخصترین این افراد برشمرد که بدون حتی یک ساعت تجربه مربیگری در رأس رهبری تیم بزرگی مانند آرژانتین قرار گرفت اما نهتنها نتوانست اندکی از قابلیتهای خود را در مقام یکی از بزرگترین فوتبالیستهای تاریخ، این بار در مقام مربی به تیم بزرگ آرژانتین تزریق کند، بلکه با رفتارهای هیستریک خود، چنان فضایی به این تیم بزرگ تزریق کرد که بازیکنان آن حتی قادر به نمایش حداقل تواناییهای فردی خود هم نبودند.
کاریزما گرچه در ریاست یک سازمان قابلیت مهمی است آنچنان که زیدان این ویژگی را به رئال مادرید تزریق کرده است اما تکیه صرف بر یک مدیر کاریزماتیک که با حوزه مسوولیت خود یا بیگانه است یا اصولاً خارج از حد توان تخصصی اوست، اغلب فاجعه آفریده است.
باز هم جایگزینی واردات
اما مهمترین عارضه مدیران و مربیان داخلی، باز هم به همان استراتژی جایگزینی واردات بازمیگردد. مدیران و مربیان خارجی با الهام از استراتژی کلان کشور موطن خود که بر جهان وطنی و توسعه صادرات متکی است، کالا و مدیر را برای بازار جهانی تولید میکند، با همه ویژگیهایی که بازار جهانی طلب میکند در حالی که مربیان داخلی، مانند بنگاههای داخلی، مربی برای بازار داخلی تولید میکنند. دوری آنها از ادبیات و فنون جهانی، همان عارضهای را میآفریند که بنگاههای اقتصادی ایران از ابتدای برآمدن دولت مدرن در ایران، با آن دستبهگریبان بودهاند. همچنان که طی 100 سال گذشته، به ندرت یک بنگاه بزرگ داخلی از سطح مرزهای داخلی فراتر رفته است، به ندرت مربی ایرانی هم توانسته به مرزهای جغرافیایی همسایگان ایران نزدیک شود.
فوتبال ایران، بخشی از یک سیستم کلان است که استراتژی مسلط بر آن، بر انزوا و دوری حداکثری از ارتباط با جهان استوار است. سیستمی که تمام تلاش خود را حول این محور قرار داده که تا جایی که میتواند و تا زمانی که شرایط او را به برقراری ارتباط وادار نکند، جداییگزینی از دنیا را پیشه کند. ترس مسلط بر استراتژیستهای کلان ایران که به نوعی ناشی از اعتمادبهنفس بسیار پایین آنهاست که ارتباطات گسترده جهانی، نقصها و عیوب آنها را برملا میکند و لاجرم، در یک فضای رقابت آزاد، موقعیت آنها با تهدید جدی مواجه میشود، انزواطلبی را تجویز میکند. اما در این فضای انزوا، آنچه قربانی میشود، فرصتها و منابع کمیاب اقتصادی است. قطار توسعه دنیا در هیچ ایستگاهی توقف نمیکند تا مرددها بر شک خود فائق آیند یا با آزمون و خطا یا ایجاد یک بستر رانتیِ انحصاری، رقبا از ایستگاه خارج شوند.
خلاقیت و رقابت در کنار جهانی اندیشیدن و تولید برای بازار جهانی، اصول بنیادین توسعه هستند. اگر ساختار قدرت سیاسی و اقتصاد سیاسی یک کشور، این اصول بنیادین را در تقابل و تضاد به ویژه با حفظ جایگاه و قدرت سیاسی خود تلقی کنند، عامدانه و عالمانه ایستگاه قطار توسعه را ترک میکنند! آنها میدانند سوار شدن به این قطار، نهتنها آنها را به مقصد نمیرساند بلکه به زودی حاشیهنشین خواهند شد و آن گرد و غبار کر و فر، به زودی فروخواهد نشست. نتیجه آنکه پربیراه نیست اگر مدعی شویم دولت در این جوامع و کشورها، درست به همین دلیل که الزامات توسعه افول آنها را رقم خواهد زد، در مقابل هر نوع فرآیندی که توسعه را کلید زند، به شدت مقاومت میکنند. تجربه نشان داده است که فرآیند توسعه، دولتها و حاکمیتهای عامل توسعه را با یک دگردیسی عمیق مواجه کرده است. دولتهای امروزی، به شدت به اینگونه تجارب مسلح هستند به ویژه دولتهایی که خود حاصل همان دگردیسی ناشی از حکومتهای عامل توسعهاند! به نظر میرسد اقتصاد ایران هم مانند فوتبال ایران، برای برونرفت از وضعیت آچمز فعلی، نیازمند متخصصانی با سطح بینش جهانی است.