فشارهای سیاسی از یمین و یسار علیه دولت
واکاوی عوامل تهدیدکننده بیرونی دولت در گفتوگو با محمدحسین کریمیپور
محمدحسین کریمیپور میگوید: دولت نتوانسته تنشها را کاهش دهد. اولاً چون طرف زورمند اساساً با جریان فکری حامی این دولت مشکل دارد. اهل مفاهمه و گفتمان هم نیست بل قائل به فشار است.
محمدحسین کریمیپور، پژوهشگر اقتصادی در رمزگشایی از مواضع اخیر رئیسجمهوری، به محدودیتها و فشارهای وارده به دولت اشاره میکند و البته بر این عقیده است که خود دولت هم بیانگیزه و منفعل به نظر میرسد. کریمیپور در گفتوگو با تجارت فردا، راهحل تمام مسائل کشور را تهیه بستهای متشکل از عناصری چون به رسمیت شناختن لزوم ایجاد ارتباط بین منابع و اهداف، اصلاح بنیادین پارادایمهای سیاستگذاری، بازتعریف قواعد حکمرانی، حرکت ملموس و معنیدار به طرف آشتی ملی و اصرار بر ارتقای کیفیت حکمرانی عنوان میکند.
♦♦♦
رئیسجمهوری اخیراً در مواضعی که اتخاذ کرده، دولت و برخی مدیران دولتی را که به ناامیدی، بیعملی و ترس از نهادهای نظارتی گرفتار شدهاند، مورد عتاب قرار داده است. روحانی از چه سخن میگوید؟
ظرفیت رئیسجمهور و دولت در قوانین فعلی ایران به شکل غیرمعمولی محدود شده است. دولت در شرایط فعلی ایران -در قیاس با دیگر دول دنیا- شیر بییال و دم و اشکمی به نظر میرسد. تنها جایی که نقش دولت برجسته میشود، جایی است که سیاستی شکست خورده باشد و کسی باید مسوولیتش را بپذیرد. آقای خاتمی 20 سال پیش مدعی بود که تدارکاتچی است و امروز هم دولت روحانی چنین ادعایی دارد با این تفاوت که بین سایر رقبای همگون، بچه زنبابا هم محسوب میشود. در واقعیت توان دولت حتی از آنچه قوانین موجود هم میگویند، محدودتر است. من قبلاً مفصلاً شرح دادهام که چرا به گمان من، ایران یک نظام حکومتی سه قوهای-به معنای مصطلح در ادبیات روز دنیا- نیست. قدرت و اختیارات دولت بخش کوچکی از قدرت و اختیارات حاکمیت و غالباً محدود به اختیارات اجرایی مشروط و قابل مداخله است. نهتنها دولت -با وجود این همه مراکز تصمیمساز- کارکرد خود را از دست داده، مجلس هم با وجود سیستم انتخاباتی و نظارتی مخصوص به ایران، قابل انطباق با تعریف شناختهشده «پارلمان» در ادبیات حکومتی دموکراتیک سه قوهای نیست. وضع قوه قضائیه هم خاص است. گرچه قوه قضائیه ما در قیاس با همگنانش در جهان، کمتر درگیر قیود قانونی و نظارت عمومی و پاسخگویی مدنی است، اما به نظر میرسد، فاقد استقلال مطلوب است. در این شرایط، وزیر که سهل است، رئیسجمهور هم فاقد «قدرت لازم» است. رئیسجمهور هم خوب میداند که وزرا از کی و چی میترسند. این است که میگوید مدیری که در انجام وظایفش از اخم و تلفن دیگران میترسد، کنار برود بهتر است.
اجازه بدهید به مصادیق موضوع در دولت دوازدهم نزدیک شویم. روحانی چرا و از کدام عملکردها ناراضی است؟
راستش من آقای رئیسجمهور را در این تشر، اساساً محق نمیبینم. این سوال بیش از همه متوجه خود اوست با آن همه وعده مکرر مشدد. شاید تا حدودی خاستگاه این تشر، تلاش وی در رفع فشار از خودش باشد. خود آقای روحانی، بیش از همه ملاحظهکاری میکند. او حتی به قدر آقای احمدینژاد هم به دنبال بهکارگیری مشروعیت ناشی از رای ملت نبوده و نیست. شاکله شخصیتی، سابقه و داشتهاش هم چنین اقتضایی ندارد. به ویژه در دولت دومش. گاهگاهی انتقادی میکند که در آن نه ضمیر را مرجع مشخصی است نه دردی را درمان میکند. حتی خودش هم پی انتقاد خودش را نمیگیرد. بر باد رفتن دستاوردهای سیاست خارجی دولت اولش را در کمال انفعال شاهد است. ازمابهتران همچنان در اقتصاد و در صحنه سیاست داخلی و خارجی رو به رشدند. کابینهای میچیند که قادر به پیگیری اهداف و تحقق انتظارات نیست. خودش هم با وزرایش در تعامل و تماس مکفی نیست. همان تیم اقتصادی نصفهنیمه ناهماهنگ دولت قبلی را هم به باد داده است. فشارهای مخرب دیگران از یمین و یسار سر جای خودش، روحانی هم کمحوصله و آشفته است.
حامیان روحانی او را نمیشناختند؟ خود شما طبعاً باید به او رای داده باشید.
راستش تنها حجتی که رای به روحانی را در ذهن من مشروع میکند، مقایسه او و دولتش با رقیب انتخاباتیاش است. او و مردانش از یک عقل متعارف معمول و البته سطحی از مصلحتاندیشی عرفی برخوردارند. برای مردمی که از دوران سیاه احمدینژاد عازم دوران رئیسی /قالیباف بودند، التجا به تنها گزینه تاییدشده جدی دیگر -یعنی همین آقای روحانی- مقتضای عقل بود. منتها درد آن است که چه میشود که یک ملت به جایی میرسد که بین رئیسی و روحانی مجبور به انتخاب شود.
جناحها هم این قاعده بازی را پذیرفتهاند. اردوگاه اصولگرایان با آن مانیفست داخلی موجودش، طبیعتاً مدتهاست از آدم درشت خالی و خالیتر میشود. پهلوانهایش یا مثل مرحوم حاج حبیب [عسگراولادی]-رحمهالله علیه- درگذشته یا خانهنشین شده یا تغییر موضع دادهاند. اصولگرایان -اما- سیاست مملکت را قواره خودشان کردهاند. این کار را خوب به سرانجام رساندهاند و آفرین دارند. یک زمین بازی تعریف شده که جز بازیکن کوتاهقد نمیپذیرد. وقتی رهبران اصلاحطلب به کاندیداتوری روحانی یا آن لیست امید تهران کذایی برای مجلس و شورای شهر تن دادند، یعنی آنها هم قاعده بازی در این لیگ را پذیرفتهاند. این سطح رجال سیاسی، پاسخگوی اینهمه چالش مهیب انباشته نیست. این است که سازمانهای فربه و ناتوان حاکمیتی در دست هر دو جناح نه قاتق نان ملت که قاتل جان شدهاند. نهتنها نوری به ناصیه اصولگرایی نیست بل آنچه امروز اصلاحطلبی ایرانی خوانده میشود منفعل، بیبرنامه و مایه یأس مینماید.
اگر بپذیریم که بخشی از این فشارها برای کارشکنی و ناشی از اختلافات سیاسی است، چرا دولت نتوانسته است، تا امروز، اختلافنظرهای سیاسی را کاهش دهد؟ برخی معتقدند با وجود تعارض منافع گسترده در ایران، این اختلافها اساساً حلشدنی نیست. دیدگاه شما در این باره چیست؟
دولت نتوانسته تنشها را کاهش دهد. اولاً چون طرف دیگر که قدرتمند نیز هست اساساً با جریان فکری حامی این دولت مشکل دارد. چندان اهل مفاهمه و گفتمان هم نیست و بیشتر قائل به فشار است. نه تعارض منافع را به رسمیت میشناسد و نه تعامل را لازم میبیند. طالب اطاعت و انقیاد است. ثانیاً رئیس دولت و خود دولت هم بیانگیزه و بیبرنامه است. ثالثاً قدرتهایی در کشور در حال رشد سریع و صحنهگردانی عنقریباند که به وضوح دولت را هم و اصلاحات را هم منکرند و نهتنها روحانی که خاتمی هم آنها را نمایندگی نمیکنند. این جریانات بهشدت ثباتزدایند.
با این حساب صحنه سیاسی به کدامسو میرود؟
من گمان میکنم قدرت در ایران الزاماً به طرف یکدستتر شدن و اقتدارگراترشدن میرود. بعید هم میدانم جریان غیرهوشمند اصولگرا بداند این روند چقدر خطرناک است که مردم ناامید شوند. به سخنان بعضی آقایان در یک مساله ساده تکنیکی مثل تعیین تکلیف تلگرام بنگرید. این همه تاکید بر اینکه رئیسجمهور و دولت در مقابل یک بازپرس، در امری فنی و مرتبط با یک وزیر، کارهای نیستند، چه پیامی دارد؟ من بعید میدانم رایدهندگان غیراصولگرا در انتخابات آتی با همین غلظت دفعات اخیر حاضر شوند. نه فقط مردم، بلکه نخبگان و فعالان هم از تغییر ناامید میشوند. نگرانی و نارضایتی رایدهنده فقط از محل فیلتر شدن نیست بل از نخودی بودن انتخابشان هم هست.
آیا راهی برای حل این تعارضات وجود دارد؟ دولت در این سالها چگونه میتوانسته این اختلافات سیاسی را به حداقل برساند؟
عرض کردم که دولت توفیقی در کاهش تنش به نفع ملت نداشته است. کوتاه آمده ولی مساله را سامان نداده است. به گمان من راهحل تمام مسائل کشور یک بسته است. به رسمیت شناختن لزوم ایجاد ارتباط بین منابع و اهداف، اصلاح بنیادین پارادایمهای سیاستی، بازتعریف قواعد حکمرانی، حرکت ملموس و معنیدار به طرف آشتی ملی و اصرار بر ارتقای کیفیت حکمرانی. به فهم من، راه دیگری نداریم. راه بحران آب و محیط زیست همین است. راه بهبود عملکرد اقتصادی همین است. راه افزایش سرمایه فرسوده اجتماعی همین است. راه خروج از نقطه تمرکز این همه دشمن خارجی، همین است. راه جلوگیری از تنشهای قومی و اجتماعی همین است. این راهی دشوار، طولانی و پر از درد و تلاش و فداکاری است. این با حفظ انحصارات خداداد و بقای امتیازات فردی و گروهی و نحوه بدوی تقسیم منافع قابل تحقق نیست. تغییرات بزرگ میطلبد.
البته معالاسف امروز نظریه حرکت به طرف یک «اقتدارگرای واقعگرای توسعهای» هم طرفدارانی دارد که به تجربه شیلی، کره و تا حدودی سنگاپور استناد میکنند. حتی بعضیها به صراحت ژنرال میطلبند. شواهدی تطبیقی ارائه میکنند که اگر ما در دهههای 30 تا 50 یا حتی 60 و 70 شمسی چنین ساختاری داشتیم، امروز در موقعیت بهتر و باثباتتری بودیم. اما شخصاً بعید میدانم امروز در پایان دهه 90 با این سطح نازل سرمایه اجتماعی، این همه چالشهای بزرگ انباشته، اینهمه دشمن خارجی پای کار، این گزینه شدنی یا کارساز باشد. راستش باید به تلخی اذعان کرد که آشفتگی گسترده و ناامیدی میتواند لانه فاشیسم یا دیکتاتوری نظامی باشد. شاید بعضی روی رساندن کارد به استخوان مردم حساب باز کنند. اشتباه موحشی خواهد بود.
شرمندهام که میگویم اگر در حرکت به طرف یک دولت نظامی کامل اما توسعهمحور، امید احیای نسبی روند توسعه، افزایش رفاه، افزایش دسترسی عامه به فرصتهای کسبوکار، کاهش فساد و مهار نسبی ابرچالشهای کشنده بود، حتی من پیرمرد گردنشکسته هم وسوسه میشدم بدان فکر کنم.
میدانید پزشک هم که به مریض تصادفی بدحال نگاه میکند، گاهی شکستگیهای سخت را رها میکند و اول متمرکز بر ثباتبخشی به علائم حیاتی بیمار میشود.
میخواهم بگویم پاسخ بدان که چه باید کرد بسیار سخت است و تبدیل آن به یک برنامه شدنی متناسب با شرایط ایران دشوارتر. در مرحله بعد، تبدیل آن به یک اجماع متفقٌعلیه ملی باز هم به مراتب سختتر است. به طرز غریبی در این ساحت فکری فقیریم. سخنرانی و مقاله و توئیت و غر و تشر فراوان داریم. کار علمی متقن ناظر به واقعیات، اما کمیاب است.
فشارهای سیاسی در بیشتر کشورها وجود دارد، چرا این عامل آنقدر که در خاورمیانه مزاحم دولتهای منتخب شده، در سایر کشورها نمیشود؟
در یک دموکراسی معمول، شما قدرتتان را از صندوق میگیرید و صندوق هم میتواند شما را از تخت پایین بکشد. سلیقه سیاسی و منافع گروهی و جناحی تعیین نمیکند چه کسی باید و چه کسی نباید باشد. قدرت در چارچوب قانون در دست سه قوه است. هر مسوول حدود خود را میشناسد و قدرت مجازش را با اقتدار اعمال میکند. فشار سیاسی از طرف حزب رقیب -که دارای برنامه مدون و سابقه مشخص است- از طریق حمله به برنامه و عملکرد حزب و سیاسیون شما معنی دارد. قواعد شفافی برای بازی سیاست وجود دارد و داور بیطرف و امینی به نام دادگاه هم ضامن حفظ این قواعد است. کوچکترین شائبه عدم استقلال قاضی او را کلهپا میکند. نظامیان، امنیتیها و پلیس اگر پایشان را در گوشه لحاف سیاست داخلی هم بگذارند، دودمانشان به باد میرود. یک جامعه قدرتمند و آزاد مدیا هم بر جزئیات بازی طرفین ناظر است و سعی میکند شفافیت را به حد اعلا برساند.
اینجور رقابت در اتاق شیشهای با قواعد روشن و جایگاه برابر، بنمایه قدرت و کارایی حکمرانی غربی است.
این را مقایسه کنید با فضای خاورمیانه که وقتی پشتت گرم باشد، میتوانی خودت رقیب سیاسی را متهم و خودت هم محاکمه کنی. میتوانی او را از داشتن مطبوعه، حرف زدن، سفر یا کسبوکار یا حتی کاندیداتوری محروم کنی. میتوانی حتی اگر یک صندلی انتخاباتی داشت با تصویب قانون یا بدون آن او را از اعمال اختیاراتش منع کنی.
روحانی در مواضع اخیر خود به دخالت نهادهای نظارتی نیز انتقاد میکند. او گفته است که هیچ دستگاه نظارتی حق ندارد در مدیریت دخالت کند. آیا منظور رئیسجمهوری این است که نظارت در ایران سیاسی شده؟
بله، همین معنا مستفاد میشود. ادعای چندان بیپایهای هم نیست. شواهد متعددی به خاطر همه ما میرسد. سالمسازی و تعیین حدود دستگاههای نظارتی یک ممیزه مقوم حکمرانی خوب است. شما در آمریکا میبینید که پلیس فدرال که رئیسش منتخب خود دولت است، پرونده تحقیقی ضد شخص اول مملکت یعنی رئیسجمهور باز میکند. در همین رژیم صهیونیستی یا ایتالیا میبینید پلیس میرود منزل نخستوزیر را تفتیش میکند و از او و زن و خدمهاش بازجویی میکند. میبینید نخستوزیری مثل اولمرت یا رئیسجمهوری مثل کاتساف سرانجام زندانی هم میشود. اینها مایه قدرت و صلابت یک حکومت میشود؛ ولو مثل اسرائیل بر زمینهای مردم دیگر بنا شده باشد. الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم، یک عرصهاش همین است. دستگاه نظارتی امین مردم است اما اگر نگاه یکسویه داشته باشد، سوزاننده است.
در نهایت اینکه اعتبارزدایی از نهاد دولت چه عواقبی خواهد داشت؟
حل مشکلات ملت ایران، امروز از اصلاح دولت حاصل نمیآید. گرچه تجربه احمدینژاد نشان داد دولت قابلیت قابل توجهی برای تشدید و تعمیق چالشها دارد.
شاید مهمترین نتیجه راهبردی روند تخریب دولت (که به گمان من بیشتر از سوی رقبا در حال انجام است و البته نقاط ضعف خود دولت هم بر آن میافزاید) ناامیدسازی ملت از تغییر است. من باور دارم این آدمهایی که با لاقیدی در حال سوراخ کردن کشتی ایراناند، حتی نمیتوانند تصور کنند چه سهم سنگینی در آینده میتواند به گردنشان باشد. آن کارگزاران و قضات و استخباراتیهای بیرحم، فاسد و بیاخلاقی که در حکومت بعث بذر نفرت و خشم را در دل تکتک مردم سوریه کاشتند و زمینه را برای خلق اعتراض مردمی و سپس مداخله سرویسها و تبدیل آن به جنگ فراهم آوردند در خون تکتک اطفال و زنان مظلومی که در شامات سلاخی شدند، در تمام روزها و شبهای سیاه دخترکان، در رنج تمام والدینی که فرزندانشان از گرسنگی جان سپردند، شریکند. ایکاش سیاسیون خاورمیانه به روز جزا اندکی باور داشتند. ایکاش حداقل کمی هم احتمال میدادند روز جزایی ممکن است باشد.