دوگانگی سیاستگذار
علت حساسیت بیسابقه مردم نسبت به بودجه چیست؟
پس از اینکه رئیسجمهوری لایحه بودجه را به مجلس شورای اسلامی تقدیم کرد، گفتوگوهای بسیاری در رسانهها و شبکههای اجتماعی درباره آن شکل گرفت. این گفتوگوها انواع مختلف داشت؛ از نقد و تحلیلهای علمی گرفته تا برآشفتنها و مقابله کردنهای تند و حتی به طنز و هجو کشیدنها و مقایسه کردنها.
پس از اینکه رئیسجمهوری لایحه بودجه را به مجلس شورای اسلامی تقدیم کرد، گفتوگوهای بسیاری در رسانهها و شبکههای اجتماعی درباره آن شکل گرفت. این گفتوگوها انواع مختلف داشت؛ از نقد و تحلیلهای علمی گرفته تا برآشفتنها و مقابله کردنهای تند و حتی به طنز و هجو کشیدنها و مقایسه کردنها.
برای بررسی نحوه مواجهه مردم با مسائلی از این دست در شبکههای اجتماعی، لازم است ابتدا به صورت مساله اجتماعی توجه داشته باشیم. مسائل اجتماعی ما به طور عام دو دسته هستند؛ یک دسته مسائل اجتماعی هستند که عینی و مشاهدهپذیرند، همه در اولین سطح مواجهه با آنها قرار دارند و بهراحتی آنها را میفهمند. این مسائل عینی و مشاهدهپذیر با منافع آنی افراد درهمتنیده هستند و اهمیت آنی دارند. دسته دیگر مسائل تخصصی است؛ مسائلی که در سطح و لایه اول عینیت و مشاهدهپذیری نیستند، اما آثار فزاینده دارند و تصمیمگیری درباره آنها روی مسائل عینی لایه اول هم تاثیرگذار است. تحلیل و نقد این مسائل وظیفه دانشگاهها، نهادهای علمی و شبکه نخبگانی است. شبکه نخبگانی باید به منافع آتی و شرایط شبکهای در جامعه توجه کند؛ انواع ذینفعان و مسائل و پیامدها را در نظر بگیرد. وقتی در شبکههای اجتماعی روی موضوعی حساسیت شکل میگیرد، اغلب موضوعهای مورد توجه مردم در این شبکهها مسائل عینی، مشاهدهپذیر و مرتبط با منافع آنی است. بحثهای شبکههای اجتماعی درباره لایحه بودجه و بخشهایی مانند افزایش عوارض خروج از کشور، افزایش قیمت بنزین، حذف یارانهها و حتی نوع تقسیم بودجه بین گروههای مختلف، آنچه دیده میشود، بیشتر متمرکز بر منافع آنی است. در این شبکهها دید عمیق و نگاه تخصصی نیست یا اگر هست، به دلیل زیاد بودن حجم بحثهای افراد، دیده نمیشود یا حتی با آن مقابله میشود. شاید چون منافع آنی با منافع آتی و بلندمدت همخوانی ندارد یا تشخیص همخوانی داشتن یا نداشتن آن نیازمند تفکر چندلایه است.
نکته دیگر این است که شبکههای اجتماعی در کشور ما محلی برای جمع شدن افراد طبقه متوسط روبهبالاست؛ یعنی کسانی که در پیامرسانهای مختلف به تولید محتوا دست میزنند، اغلب از نظر درآمدی از طبقات متوسط به بالا هستند که صدای بلندی دارند و بلندی صدایشان به واسطه شبکههای اجتماعی، باعث خاموشی صدای جماعتی میشود که اکثریت جامعه ما را تشکیل میدهند، اما راهی برای اینکه صدایی داشته باشند ندارند. از همین روست که در لایحه بودجه اولین موضوعی که مورد توجه قرار میگیرد عوارض خروج از کشور است، درحالیکه این موضوع مساله 10 درصد از افراد جامعه ماست چراکه مطابق آمارها بیش از 90 درصد از مردم جامعه اساساً در زندگیشان سفر خارجی ندارند. اینکه در شبکههای اجتماعی افزایش عوارض خروج از کشور مهمترین مساله بودجه میشود ولی حذف بیش از 20 میلیون نفر از یارانهبگیران یا برخی افزایش قیمتها نادیده گرفته میشود، نشان میدهد صدای بخش مهمی از افراد جامعه ما خاموش است و شنیده نمیشود.
از سوی دیگر شبکههای اجتماعی عرصه فعالیت مدنی و سیاسی افراد شدهاند. از آنجا که نهادهای مدنی نداریم، شبکه اجتماعی به یک نهاد تبدیل شده است که البته کاملاً فردگرایانه عمل میکند. افراد همه موضعگیریها و کنشگریهای سیاسی خود را در قالب عمل کردن در شبکههای اجتماعی میبینند. اما این موضوع چند ضعف دارد. یکی از مسائل این است که شبکههای اجتماعی هرچند ما مفهوم «اجتماعی» را بر آنها بار کنیم، کاملاً فردی و تنها هستند، نهاد جمعی نیستند و هویت جمعی در آنها شکل نمیگیرد، بلکه تجمع ذینفعان در آنها پیدا میشود. در این شبکهها افرادی که با هم درباره یک موضوع اشتراک نظر دارند، یکدیگر را پیدا میکنند و از طریق به اشتراکگذاری حرفهایشان یا از طریق پذیرفتن و مطلوبیت حرف طرف مقابل، خود را یک جمع نشان میدهند با وجود اینکه یک جمع واقعی نیستند و اساساً جمعیت در این شرایط شکل نمیگیرد. وقتی شبکه اجتماعی به کنشگر سیاسی تبدیل میشود و قرار است نقش جایگزین نهادهای مدنی و نهادهای واسط را داشته باشد، مهم است که ببینیم از چه دانشی استفاده میکند. اگر به شکل هابرماسی دانش را به دانش ابزاری، دانش ارتباطی و دانش انتقادی دستهبندی کنیم، از آنجا که شبکهها قرار است محلی برای گفتوشنود باشند، توقع داریم در آنها از دانش ارتباطی بیشتری استفاده شود، اما ظاهراً یک نوع تغییر جهت از دانش ارتباطی به دانش انتقادی در بین شبکههای اجتماعی داشتهایم؛ یعنی قانع کردن یکدیگر یا گفتوگو در این شبکهها کمتر در جریان است. در واقع آنچه برای بسیاری افراد در این شبکهها مهم است انتقاد است؛ آن هم انتقادی که بدون هزینه باشد و در عمل نتیجهاش هم چندان مشخص نباشد. ما در این شبکهها درباره بودجه گفتوگوی ذینفعان را برای اقناع یکدیگر نمیبینیم، بلکه گفتوشنودی را میبینیم که تاثیرگذاری ندارد و به شکل انتقاد گذراست. بنابراین به نظر میرسد آنچه درباره بودجه و سایر موضوعها در شبکههای اجتماعی مطرح میشود، بهسرعت از حافظه جمعی پاک میشود چراکه زودگذر است و به شکل امواج گذرا عمل میکند.
دوگانگی در بودجه
اما چرا مردم نسبت به بودجه حساس شدهاند؟ واقعیت این است که هرچند به دلیل اطلاعرسانی همگانی و مطلوبتر، شفافیتی درباره بودجه و نحوه هزینهکردها اتفاق افتاده، اما یک نوع دوگانگی در متن سیاستگذارانه وجود دارد، نوعی دوگانگی در نحوه مواجهه دولت و حاکمیت با مردم و کسانی که متاثر از این بودجه هستند وجود دارد. هر کدام از سیاستهای انبساطی و انقباضی در بودجه باید برای همه گروهها دیده شود. اگر قرار باشد به دلیل شرایط امروز کشور، برای طبقات مختلف مردم سیاست انقباضی در نظر گرفته شود، باید این سیاست انقباضی برای نهادها و دستگاههای حاکمیتی هم باشد. کاسته شدن از بودجه عمرانی در لایحه بودجه به معنای کاستن از اشتغال و تولید است و طبیعتاً برای افراد حساسیت ایجاد میکند. در شرایطی که این کاهش اتفاق میافتد، میزان بودجههای تخصیصیافته به سازمانهای مختلفی که اتفاقاً پاسخگو هم نیستند و گزارشی از وضعیت و نحوه عملکرد خود نمیدهند، مساله مردم میشود. این دوگانگیها و انقباضی نبودن کل ماهیت بودجه بهرغم انقباضی شدن آن بخشی که به مردم مرتبط است یکی از دلایل حساسیت مردم درباره بودجه است. نکته مثبتی که در این دوره وجود دارد این است که گروههای مختلف سیاسی و اجتماعی هر کدام جایی را داشتهاند که هر کدام مبتنی بر نگاه خاص خود بخشی از هزینهکرد سازمانها و نهادهای حکومتی را مورد نقد قرار دهند.
اما درباره اینکه مردم چه میخواهند، واقعیت این است که ما صدای بخش عمدهای از مردم را نمیشنویم؛ بخشی که بیش از 60 درصد جمعیت هستند، اما صدایشان شنیده نمیشود چون بهشدت درگیر مسائل معیشتی و تامین نیازهای اولیه خود هستند و به عنوان مثال از مصرف لبنیات و پروتئین به اندازه کافی محروماند. این شش دهک اولیه جمعیتی و درآمدی جامعه ما در شبکههای اجتماعی صدایی ندارند، خواستههایشان ابراز نمیشود و ابتدا باید نیازهای اولیه خود را تامین کنند و بعد به جماعتی تبدیل شوند که صدایی برای شنیده شدن داشته باشند.
شبکههای اجتماعی صدای طبقات متوسط به بالا هستند و افراد همین طبقات در این شبکهها تولید محتوا میکنند حتی اگر خود آنها تعلقشان به طبقات متوسط به بالا را قبول نداشته باشند. درواقع نوعی فرهنگ خودفقیرپنداری در جامعه ما هست چراکه افراد فقط خود را میبینند و مشکلات بزرگ اقشار فقیر را نمیبینند. به هر حال بخش اصلی فعالان شبکههای اجتماعی با اینکه خود را متوسط یا مرفه نمیدانند، به لحاظ درآمدی و اجتماعی در این طبقات قرار میگیرند و رفاه، آزادی و دور ماندن از حوزههای دستبرد دولت یا نهادهای حاکمیتی خواسته اصلی آنهاست. این افراد که صدایشان شنیده میشود، بیشتر علاقهمندند کسی کاری به کارشان نداشته باشد و زندگی و سبک زیستن و عملکردشان از حوزه مداخله حاکمیت خارج بماند.
به هر حال سیاستگذار باید به همه طبقات توجه داشته باشد. حاکمیت شامل دولت، مجلس و گروههای مختلف سیاستگذاری باید بدانند که سیاستگذاری دستوری ممکن و مناسب نیست. وقتی رئیسجمهوری تصمیم بگیرد نرخ ارز بالا نرود و به شکل دستوری نرخ ارز پایین نگه داشته شود، این پایین نگه داشتن یارانهای است برای طبقات مرفهی که با ارز کار میکنند، چراکه بخشی از افراد جامعه ما در زندگی خود چندان سروکاری با ارز ندارند. برای آن دستهای هم که ارز و قیمت ارز برایشان مهم است، سفر خارجی میروند، از محصولات خارجی استفاده میکنند و زندگیشان در گروه واردات محصولات خارجی است، این سیاستهای دستوری نمیتواند کارکرد داشته باشد. وقتی یک سیاست دستوری داریم، تبعات و مشکلات این سیاست به شکل دیگر و در جای دیگری خود را نشان میدهد. در نتیجه سیاستگذار مجبور میشود برای کاهش این مشکلات به تصمیمهایی مانند افزایش عوارض خروج از کشور روی بیاورد. به نظر میرسد مردم این تناقضها را میبینند. نخبگانی هم که به مسائل به شکل تخصصی نگاه میکنند این تناقضها را مشاهده میکنند و از همین روست که این روش سیاستگذاری مورد نقد قرار میگیرد.
نقدهای نخبگان بر لایحه بودجه بیشتر به خاطر انتخاب چنین روشهایی است وگرنه اینکه باید ماهیت بودجه انقباضی باشد، تکیه اصلی باید بر مالیات باشد، نرخ ارز باید واقعی شود و حمایتهای دولتی باید مختص دهکهای بیصدا باشد مورد توافق همگان قرار دارد. وقتی روشها دوگانه و چندگانه میشود، حتی نخبگان ما نیز که به مسائل به صورت تخصصی نگاه میکنند، نمیتوانند از کلیت کار سیاستگذار دفاع کنند، بلکه مجبورند مدام نقدهای جزئی کنند. دولتی که باید جراحی اقتصادی را در دستور کار قرار دهد، برای این جراحی تمام ملزومات و ذینفعان را در نظر نمیگیرد و مسیرهای علمی و شناختهشده را در پیش نمیگیرد. در نتیجه در همین ابتدای مسیر با مقاومتها و سدهایی مواجه میشود که ممکن است اصل آن جراحی را زیر سوال ببرد و تا مدتها به تعویق بیندازد؛ جراحی که اگر انجام نشود، ممکن است به مشکلات بسیار بزرگی برای اقتصاد بیمار ما منجر شود.
گفتار نادرست سیاستگذار
واقعیت دیگری که باعث میشود فرصت اصلاحات اقتصادی از دست برود یا حتی بهزعم عدهای درگیر با پوپولیسم یا تودهگرایی اجتماعی شود، این است که سیاستگذار ما روانشناسی اجتماعی و روشهای توجیه مردمان را نمیداند و از گفتاردرمانی درستی استفاده نمیکند. حساسیتهای مردم بسیار مشخص است. معنی شفاف شدن این است که شما به گونهای به افراد جامعه تضمین بدهید که اگر از سبد مصرفی آنها چیزی کم میشود، جای دیگری خدمت مضاعفی چه در کوتاهمدت و چه در بلندمدت برای آنها فراهم میشود. اما مردم ما از صدایی که از حاکمیت میشنوند چنین نتیجهای نمیگیرند. نماینده سیاستگذار که سخنگوی دولت هم هست، وقتی درباره سیاستی که اعمال میشود توضیح میدهد، یک نوع موضع ما و شمایی میگیرد و از من سیاستگذار و شمایی که این سیاست باید روی شما اعمال شود سخن میگوید و با یک موضع غیرمردمی و از بالا، روشهای جراحی اقتصادی را که قرار است انجام شود اعلام میکند. با این موضعگیری سخنگوی دولت، طبیعتاً در مقابل موضعگیریهای مردم هم تشدید میشود. نخبگان نیز حتی اگر با سیاستها موافق باشند نمیتوانند در کنار چنین سخنگو و سیاستگذاری قرار بگیرند چراکه آن سیاستگذار از روشهای روانشناسی اجتماعی برای القای ضرورت نگاهش استفاده نکرده و همین باعث میشود سیاستهای تعیینشده دیگر دستور کار ملی نباشند و افراد نتوانند آنها را بپذیرند.
جامعه ما نیازمند یکسری تغییرات فرهنگی در زمینه اقتصادی است. ما تاکنون مصرفکننده صرف نفت بودهایم و امروز باید پایههای اقتصاد ما در جای دیگری مستقر شود. این تغییر پایهها نیازمند فرهنگسازی و اطلاعرسانی دقیق است. در کنار سیاستگذار باید جامعهشناسان، روانشناسان و گروههای مختلف اجتماعی نیز برای جا انداختن این تغییر فعال شوند. سبک زیست ما به مدت حدود یک قرن این بوده که پول نفت را سر سفره ببریم و دولتهایی داشتهایم که به دلیل بینیازی از مالیات پاسخگو نبودهاند. اینکه ما دولت را همهکاره میدانیم و همه چیز را از دولت میخواهیم، به سبک زندگی و فرهنگ ما تبدیل شده است. حال قرار است خود ما که ذینفعان فردگرای خودمداری هستیم تغییر کنیم و این تغییر نیازمند بهرهگیری از بخش زیادی از توان نخبگانی این کشور است. اما نخبگان هنوز خود این ملزومات را نپذیرفتهاند، به آن اذعان ندارند و فکر میکنند اولویتها برای دولت متفاوت است؛ دولت را درگیر فساد و درگیر نهادهای غیرشفاف میدانند و همین باعث میشود این تغییر در جامعه ما مدام به تعویق بیفتد و نتوانیم به آن برسیم. با تمام اینها نکته مثبتی که این لایحه دارد و باید دیده شود این است که دولت در ابتدای امر یعنی در سال اول، بودجهاش را به این شکل بسته و نقدها را برانگیخته است. هرچند بحث پشیمانیها و عبور کردنها مطرح شده، ولی به نظر میرسد دولتی که سه سال فرصت دارد و این را در سال اول مطرح میکند این همت را کرده که این کار را خودش انجام دهد و دستورالعملی برای دولتهای آینده که مطمئن است خودش هم نیست، ننوشته است.