دشمنان تحصیل
بررسی دلایل کاهش اقبال دانشآموزان نسبت به دانشگاه در گفتوگو با رضا امیدی
یافتههای متعدد آماری و پژوهشهای مختلف بر این فرض که طی دهه اخیر میل دانشآموزان برای رفتن به دانشگاه کم شده است صحه میگذارند. افزایش میل به مهاجرت، لزوم ورود سریعتر به بازار کار با توجه به بیثباتی افسارگسیخته اقتصادی، رقابت سنگین بر سر کرسیهای برتر، نخبهگرایی در کنکور، تمرکزگرایی سیستم آموزشی و هزاران دلیل دیگر این موضوع را توجیه میکنند. آنچه رضا امیدی، عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به آن اشاره میکند اما این است که دانشگاه نهفقط در ایران بلکه در دنیا قرار نبود صرفاً برای بازار کار نیرو تولید کند و بیشتر یک فضای فرهنگی بود اگرچه این روزها این انتظار از دانشگاه پررنگ شده است، از طرف دیگر بازار کار و نظام اقتصادی ما به استخدام نیروهای علمی آنچنان رغبت نشان نمیدهد. بیمیلی برای ادامه تحصیل در قشر محروم و کمدرآمد داستان امروز و دیروز نیست اما نکته جالب دیگر این گفتوگو به پیدایش رگههایی از بیمیلی به ادامه تحصیل در قشر مرفه اشاره میکند.
♦♦♦
سال گذشته نزدیک به 5/1 میلیون دانشآموز در آزمون ورودی دانشگاه شرکت کردند اما در بهترین حالت، حدود ۲۰ درصد این دانشآموزان برای ورود به دانشگاه انگیزه نشان دادند و رقابت اصلی برای کسب حداکثر ۵۰ هزار صندلی باکیفیتتر در رشتهها و دانشگاههای برتر صورت گرفت. چرا اقبال به دانشگاه تا حدود زیادی به رقابت بر سر دانشگاههای برتر کشور محدود شده است؟
طبق یافتههای پژوهشی اکثر دانشجویان غیربومی که در دانشگاههای طرازاول کشور، بهویژه در تهران پذیرفته میشوند، تحصیل در یک دانشگاه برتر را به تحصیل در رشته مورد علاقهشان ترجیح میدهند. میدانند به علت نظام متمرکز حاکم در ایران با تحصیل در این دانشگاهها از فرصتهای شغلی، دسترسی به فرصتهای بالاتر تحصیلی، آموزشهای مهارتی، و سرمایه اجتماعی بیشتری برخوردار میشوند. از طرفی ما در مقطعی به صورت بیرویه اقدام به گسترش دانشگاهها در جاهایی کردیم که چهبسا ظرفیت و تقاضایی برای آن وجود نداشت. تاسیس بیرویه دانشگاههای غیرانتفاعی، پیام نور، علمی، کاربردی و آزاد دلایل فرهنگی و سیاسی زیادی دارد. برای مثال، در مقطعی وزیر علوم صراحتاً اعلام کرد که باید بخشی از بودجه اشتغالزایی کشور به وزارت علوم اختصاص پیدا کند به این دلیل که چون ظرفیت اشتغالزایی در اقتصاد پایین است، افزایش پذیرش دانشجو و گسترش دانشگاهها در راستای به تعویق انداختن ورود جوانان به بازار کار انجام شده و لازم است بخشی از بودجه اشتغالزایی برای گسترش زیرساختهای آموزش عالی تخصیص پیدا کند! یعنی بهرغم کمبود شدید زیرساختهای فیزیکی و نیروی انسانی در آموزش عالی، آمار دانشجویان در مقاطعی بهصورت جهشی افزایش پیدا کرد و متولیان هم بهنوعی میدانستند که بنا نیست آموزش باکیفیتی تامین شود، بلکه صرفاً مشغولیتی بود برای جوانان. نتیجه این شد که به تدریج «بیکاران» به «بیکاران با تحصیلات عالی» تغییر کردند.
افزایش ظرفیت پذیرش دانشجو بهتدریج ورود به بسیاری از گونههای دانشگاه را (بدون توجه به کیفیت آن) برای خیلیها آسان کرد، یعنی الان کافی است صرفاً در کنکور ثبتنام کنید تا در یکی از این نوع دانشگاهها پذیرفته شوید. تلاش برای ظرفیتهای باکیفیت آموزش عالی در دانشگاههای برتر کشور تشدید شد، اما در میان دانشآموزانی که امکانات و توانایی لازم را برای ورود به این رقابت شدید داشتند. یعنی رقابت بر سر این ظرفیت محدود، شدید و در بین گروه کمتری از دانشآموزان است؛ شاید ۱۰ تا ۲۰ درصد کسانی که در کنکور شرکت میکنند. طبق شواهد موجود به دلایلی از جمله طبقاتیشدن آموزش، بازار کنکور و نخبهگرایی در آزمون کنکور و غیرنرمال بودن سوالات که خود بحث مفصلی است، الان حتی در برخی دبیرستانهای درجه یک تهران هم دانشآموزان احساس میکنند توان لازم را بهلحاظ روحی و روانی و زمانی برای ورود به این رقابت و گرفتن صندلیهای برتر ندارند و قید این رقابت را میزنند. در مناطق محروم یا مدارس عادی دولتی هم وضعیت مشخص است.
با توجه به اینکه مهاجرت از طریق تحصیلات بهترین راه برای مهاجرت از ایران به شمار میآید، آیا میتوان گفت در حال حاضر مهاجرت به یکی از معدود دلایل تحصیل افراد در مقاطع دانشگاهی تبدیل شده است؟
در مواجهه شخصیام با دانشجویان در حدود یک دهه اخیر شاهد روند افزایشی میل به مهاجرت در بین دانشجویان هستم. نه اینکه اکثریت باشند، اما روند افزایشی است و حتی به دانشآموزان هم رسیده است. برای مثال، دانشآموزانی که بعد از کنکور، برای انتخاب رشته درخواست مشورت میکنند و مهمترین اولویتشان برای انتخاب رشته این است که رشتهای را انتخاب کنند که بتوانند از طریق آن برای مقاطع تحصیلی بالاتر مهاجرت کنند. یا دانشجویانی که در دانشگاه پذیرفته شدهاند و از همان ابتدا دنبال مهارتها و آشنایی با دانشگاههایی در خارج از کشور هستند که بتوانند برای مقطع بالاتر مهاجرت کنند. دسته سوم دانشجویانی هستند که در مقاطع تحصیلات تکمیلی یعنی کارشناسیارشد و دکترا هستند و برای انتخاب موضوع پایاننامه بعضاً به این نکته دقت دارند که روی چه موضوعی کار کنند تا برای موسسات یا دانشگاههای اروپا و آمریکا جذابیت داشته باشد. از سوی دیگر ما امروز با رگهای در دبیرستانهای خوب تهران مواجهایم که دانشآموز از ابتدا اصلاً نگاهش به کنکور داخلی نیست و خود را برای آزمونهای ورودی دانشگاههای خارج از کشور آماده میکند.
کرونا نیز این شرایط را تسهیل کرد. دبیرستانهایی در کشورهای اروپا یا کانادا بودند که دورههای دبیرستان در آنها آنلاین شده بود و افراد با شرایطی میتوانستند در این دورههای آنلاین شرکت کنند و دیپلم بگیرند و اینگونه شانس خود را برای پذیرش در دانشگاههای این کشورها بالا ببرند. طیفی هم هستند که بهدلیل توانایی مالی بهجای تلاش برای دانشگاههای داخلی و عبور از کنکور، برای ثبتنام در دانشگاههای کشورهایی نظیر ترکیه، اوکراین، هند و... که شرایط سادهتری دارند سرمایهگذاری میکنند.
به نظر میرسد دانشگاه و مدرسه در تمام دنیا و با سرعت بیشتری در ایران در حال از دست دادن مرجعیت آموزشی و علمی خود است، این موضوع چه میزان در کاهش میل به رفتن به دانشگاه موثر است؟
هنوز دانشگاه یا دانشگاههای برتر در بین مردم، نهادها و موسسات اقتصادی و پژوهشی تا حد زیادی مرجعیت علمی دارند، چه برای بخش خصوصی و چه برای بخش دولتی. اما اینکه مثلاً رابطه معناداری بین دانشگاه و بازار وجود ندارد را نمیتوان به مرجعیت علمی دانشگاه نسبت داد. مساله کاهش تمایل به دانشگاه هم به نظر من چندان ارتباطی با مرجعیت علمی دانشگاه ندارد. گاهی آموزشهای آنلاین به عنوان رقیب دانشگاه معرفی میشود، اما اکثر این آموزشها نیز توسط دانشگاههای معتبر برنامهریزی و اجرا میشوند. در ایران افت کیفیت آموزش عالی در تمام سطوح موجب شده تا اعتبار مدارک دانشگاهی تا حد زیادی مخدوش شود. یعنی اگر قبلاً مثلاً داشتن مدرک از دانشگاه تهران یک تضمین شغلی بهشمار میآمد، امروزه چنین نیست. اما نکته قابلاعتنایی که وجود دارد این است که افت کیفیت به مقاطع تحصیلات تکمیلی هم کشیده شده است. طراحی و تعریف گونههای مختلف پذیرش دانشجو در مقطع ارشد و دکترا بهشدت اعتبار این سطوح دانشگاهی را مخدوش کرده است. درحالیکه در بسیاری از کشورها مدرک دکترا همچنان معنادار و معتبر است و اعتبار علمی به همراه دارد. اما در ایران ما با یک وضعیت رهاشده به انواعی از دلایل اقتصادی و سیاست خودگردانی دانشگاهها مواجهیم. امروزه فروش خدمات آموزشی به منبع اصلی درآمد دانشگاهها تبدیل شده است. در قوانین بودجه مشهود است. اما در همین دانشگاهها هنوز دانشجویان و کلاسهای باکیفیت هم هستند که به نظرم نشاندهنده ظرفیت واقعی دانشگاه هستند. در حال حاضر در دانشگاههای ایران بالای پنج میلیون دانشجو داریم ولی واقعیت این است که ظرفیت دانشگاههای ایران چه به لحاظ کیفیت خروجیهای آموزشوپرورش، که این هم خود بحث مفصلی است، و چه کیفیت نهاد آموزش عالی حداکثر معادل۱۰ تا ۲۰ درصد این تعداد است.
با توجه به اینکه از طرفی علومی که در دانشگاه آموزش داده میشود آنطور که باید کاربردی نیست و از طرف دیگر بازار کار فضای آموزشی برای تبدیل دانش آکادمیک به دانش کاربردی ایجاد نکرده، آیا این فرض که افراد به جای تلف کردن وقت خود در دانشگاه ترجیح میدهند زودتر وارد بازار کار شوند درست است؟
باید به این نکته توجه کرد که کارکرد دانشگاه صرفاً تامین نیروی انسانی برای بازار کار نبوده و نیست و البته در دوره جدید این نقش پررنگتر شده است که بحث مفصلی دارد. برای مثال، ازجمله در ایران نقش فرهنگی و سیاسی دانشگاه هم پررنگ بوده است. هنوز هم دانشجویانی هستند که با هدف بازار کار وارد دانشگاه نمیشوند. اما در سالهای اخیر از یکسو گسترش فضای مجازی و مشاغل غیررسمی آنلاین بدون محدودیتهای سنی جذابیتهایی را برای دانشآموزان دبیرستانی ایجاد کرده تا جذب چنین بازاری شوند یا کسب مهارتهای زودبازده را دنبال کنند. یا شواهدی وجود دارد که در دوره رشد بازار سهام و تبلیغات حول آن، دانشآموزان هم به این بازار ورود کردند. از سوی دیگر طی سالهای اخیر به تدریج این صدا بلند شده و در گزارشهای رسمی هم منتشرشده که درصد قابلتوجهی از فارغالتحصیلان دانشگاهی بیکار هستند. در مورد بخش زیادی از فارغالتحصیلان دانشگاه هم که قبلاً به مشاغل دولتی نگاه داشتند، در راستای سیاستهای کوچکسازی دولت و انواع برونسپاریها و... فرصت جذب در بخش دولتی و حتی عمومی بسیار محدود شده است. نه ساختار اقتصادی ایران آنچنان رشد و پیچیدگی داشته که نیازمند این همه نیروی تحصیلکرده باشد و نه سازمانهای موجود حتی در بخش دولتی متناسب با افزایش سطح تحصیلات جامعه و حتی نیروهای خودشان، ماموریتهایشان را بهروز کردهاند. همه اینها در حالی اتفاق افتاده که نیروهای تحصیلکرده دانشگاهی مدام در حال افزایش هستند.
باید به این توجه داشت که دانشگاه هنوز کارکردهای زیادی برای طیفهای متنوع دانشجویان دارد و اینگونه نیست که صرفاً از منظر نسبت آن با بازار کار و اشتغال قابلتحلیل باشد. در واقع دانشگاه ساحتی است که پیامدهای بسیاری از سیاستهای حوزههای دیگر در آن سرریز میشود. از طرفی در مقاطع تحصیلی مختلف هم معناهای متفاوتی دارد. هنوز تحصیل در دانشگاههای برتر یک پرستیژ اجتماعی در خود دارد، هنوز دانشگاه یک مسیر مهم برای تامین سطحی از استقلال و خودمختاری برای جوانان است، و هنوز سطوح بالاتر تحصیلی تفاوت آشکاری با سطوح پایینتر در زمینه دسترسی به فرصتها و شانسهای زندگی دارند.
آیا دادههای قابلاعتنایی وجود دارد که توضیح دهد چرا اقبال به دانشگاه کم شده است؟ این اتفاق در طبقات مختلف چگونه است؟
کاهش اقبال به تحصیل در بخشی از طبقات پایین شیوع بیشتری دارد و پیشینه طولانی هم دارد. براساس گزارش مرکز پژوهشهای مجلس حدود یک میلیون و 700 هزار کودک بازمانده از تحصیل داریم که عمدتاً از طبقات پایین هستند. همچنین براساس گزارش تحلیلی که وزارت آموزش و پرورش در سالهای اخیر درباره کنکور منتشر کرده بیش از 60 درصد پذیرفتهشدگان رتبههای زیر سه هزار از مدارس تیزهوشان و نمونه دولتی بودهاند و حدود 20 درصد هم از مدارس غیرانتفاعی. مدارس عادی دولتی که نزدیک به 55 درصد دانشآموزان را پوشش میدهند، کمتر از 10 درصد رتبههای زیر سه هزار را دارند. مطالعات دیگری هم نشان میدهد که طبقه بالای جامعه بیش از 60 درصد ظرفیت دانشگاههای برتر کشور را کسب میکند در حالیکه سهم طبقه پایین کمتر از 10 درصد است. البته این وضعیت طبقاتی خاص ایران نیست و آمریکا نیز تقریباً وضعیت مشابهی دارد. که نشان از طبقاتی شدن آموزش دارد. درعینحال همانطورکه در بخشهای قبل توضیح دادم، الان شواهدی وجود دارد که بیمیلی به دانشگاه حتی در برخی دبیرستانهای خصوصی باکیفیت نیز وجود دارد که بخشی به دلیل دشواری دسترسی به دانشگاههای برتر در رشتههای موردعلاقه یا جذاب این دانشآموزان است و باز شواهدی وجود دارد که حتی خود خانوادهها نیز اهمیت کمتری به کنکور و دانشگاه میدهند و ترجیح میدهند فرزندانشان وارد چنین تنشی نشوند.
در انتها و برای جمعبندی میخواهیم به این سوال پاسخ دهیم که چرا جوان ایرانی آینده را در تحصیل نمیبیند؟
خیلی با این گزاره کلی موافق نیستم و هرچند در بخشی از لایههای جمعیت بیمیلی به وجود آمده، اما همچنان نسبت بالایی از دانشجویان و دانشآموزان میل به ادامه تحصیلات دانشگاهی در داخل و خارج از کشور دارند. علاوه بر این بهزعم پژوهشگران حوزه عدالت اجتماعی، سرمایهگذاری در حوزه آموزش همچنان مهمترین محور برای کاهش نابرابریهای اجتماعی و بهبود تحرک اجتماعی و طبقاتی است. اما بخشی از روندی که امروز با آن مواجهیم به دلیل نوع سیاستهای آموزشی داخل ایران، طبقاتی شدن، خصوصیسازیهای گسترده آموزش و ضعیف و بیکیفیت شدن مدارس دولتی است. در دهه اخیر جامعه ایران تحت تاثیر مسائل اقتصادی و سیاسی در لایههای مختلف نوعی ارزیابی بدبینانه نسبت به آینده خود در حوزههای مختلف و بهویژه اقتصاد دارد و از طرف دیگر نسبت به توانایی نظام و دولت برای حل این مشکلات خوشبین نیست. اکثر پیمایشهای ملی دهه اخیر این روند را نشان میدهند. همچنین پنداشت مهم دیگری که این پیمایشها نشان میدهند این است که اکثریتی از جامعه ارزیابیشان این است که متناسب با تلاشی که میکنند دستاوردی ندارند. شوکهای اقتصادی اخیر هم این ارزیابی را در بین آنها تشدید کرده است. محوریت بحث شما درباره تحصیل و کار بود، اما توجه داشته باشید که الان شواهدی وجود دارد که این شوکهای اقتصادی اساساً دارد کار کردن را هم بیمعنا میکند. بخش زیادی از جامعه نمیتواند با یک شغل، وضعیت معیشتی مناسبی داشته باشد و مدام احساس عقبماندگی بیشتر در تامین حداقلهای موردانتظار دارد. یعنی نهتنها تحصیل، بلکه کار هم دارد معنای خود را از دست میدهد. بنابراین این مشکلات به ذات آموزش برنمیگردد بلکه متغیرهای بیرونی زیادی در شکلگیری ارزیابی جامعه نسبت به نظام آموزشی و دانشگاه اثرگذار هستند.