بهشت موهوم
چه کسانی، ایرانیان را با اندیشههای لنین آشنا کردند؟
ایرانیان همیشه در انتظار یک سیاستمدار نجاتدهنده بودهاند. یک روز لنین، فرشته رحمت ایرانیان بود؛ یک روز، چکمههای رضاخانی قرار بود پیامآور شکوه ایرانی باشد؛ یک روز چشمدوخته به دهان انگلیس و روز دیگر در انتظار مهر و عطوفت آمریکا. اما در میان همه اینها، چیزی که بیش از دیگران دوام آورده، میراث لنین و اندیشههای چپ است که از مشروطه تا امروز در بین ایرانیان به یادگار مانده است. روشنفکران ایرانی سقوط نظام امپراتوری در روسیه و روی کار آمدن بلشویکها و رهبرشان ولادیمیر ایلیچ لنین را معادل با رهایی ایران از چنگ یکی از استعمارگران قدیمی خویش میپنداشتند. ملکالشعرای بهار چنان از روی کار آمدن لنین بر سر ذوق آمد که نوشت: «دو دشمن از دو سو ریسمانی به گلوی کسی انداختند که او را خفه کنند. هر کدام یک سر ریسمان را گرفته میکشیدند و آن بدبخت در میان تقلا میکرد، آنگاه یکی از آن دو خصم یک سر ریسمان را رها کرد و گفت: ای بیچاره من با تو برادرم و مرد بدبخت (ایران) نجات یافت. آن مرد که ریسمان گلوی ما را رها کرده، لنین است.» و عارف قزوینی در مدح لنین سرود: ای لنین! ای فرشته رحمت! / قدمی رنجه کن تو بیزحمت / تخم چشم من آشیانه توست / پس کرم کن که خانه، خانه توست / یا خرابش بکن یا آباد / رحمت حق به امتحان تو باد / بلشویک است خضر راه نجات / بر محمد و آل او صلوات. اندیشههای کمونیستی و سوسیالیستی بیش از یکصد سال است که در سیاست و فرهنگ و اجتماع ما تاثیرگذار بوده است و روشنفکری ما، اغلب وامدار اندیشه چپ است. اما چه کسانی، ایرانیان را با اندیشههای چپ و به خصوص لنین آشنا کردند؟
آغاز راه: سوسیال دموکراتها
ایرانیان، سالها پیش از وقوع انقلاب اکتبر، با اندیشههای سوسیالیستی آشنا شده بودند. این اندیشهها، از دو طریق در میان ایرانیان رواج یافت، یکی با آشنایی مستقیم با نوشتههای سوسیالیستهای غربی و دیگری از طریق جنبشهای آنارشیست و سوسیال دموکرات روس که در اواخر سده نوزدهم میلادی به سرعت در حال رشد بود. میرزا آقاخان کرمانی و میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی دوتن از نخستین پیشگامان تفکر سوسیالیستی در میان روشنفکران ایرانی هستند. اولی مستقیماً از افکار متفکران غربی متاثر بود و دومی «که عمری را در قفقاز گذراند، نسبت به جنبشهای آزادیخواهی و آرای نویسندگان سوسیال دموکرات بصیرت داشت و تاثیرش را در نوشتههای او میبینیم».
از وقتی که کارگران ایرانی برای کار در صنایع نفتی باکو به قفقاز رفتند و با اندیشههای سوسیالیستی آشنا شدند، مجرایی باز شد تا این اندیشهها به داخل کشور راه یابند. بسیاری از انقلابیون مشروطه متاثر از اندیشههای اشتراکی بودند. ژوزف استالین، زمانی که یک انقلابی قفقازی بود و شهرت چندانی نداشت، مخفیانه به رشت آمد تا به انقلابیون مشروطهخواه ایرانی در نبردشان علیه استبداد، کمکهای تسلیحاتی و لجستیکی برساند. خود این موضوع گویای اهمیتی است که انقلاب مشروطه ایران نزد همتایان انقلابیشان در قفقاز و روسیه داشت.
محمدامین رسولزاده از اعضای حزب سوسیال دموکرات قفقاز بود که پس از نهضت مشروطه به ایران آمد و در تشکیل حزب دموکرات مشارکت داشت و از نظریهپردازان آن به شمار میآمد به طوری که مقدمه مرامنامه حزب را او نوشت (فریدون آدمیت، فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، ص 281). در سال 1905 میلادی یک گروه ایرانی از اهالی تبریز و تهران کمیته سوسیال دموکرات ایران یا اجتماعیون عامیون ایران را در بادکوبه تشکیل دادند. این کمیته به تاسیس شاخههای خود در ایران پرداخت، که بعدها به اجتماعیون عامیون مشهور شدند. حیدرخان حیدر عمواوغلی یکی از تاثیرگذارترین فعالان شعبههای ایرانی اجتماعیون عامیون از پیش از نهضت مشروطه و بهویژه پس از آن بود.
تولد لنینیسم: کمونیسم محفلی
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و به قدرت رسیدن بلشویکها به رهبری لنین که پیریزی کشور شوراها را در مرزهای شمالی ایران به دنبال آورد، ارمغان شروع یک دوران تازه بود. دورانی که روشنفکرانی چون ملکالشعرای بهار نیز میاندیشیدند که از سلطه همسایه شمالی رهایی یافتهاند. پیام انقلاب اکتبر برای ایرانیان دورنمای پایان روابط نابرابر و سلطهجویانه با همسایه قدرتمندی بود که نهتنها پشتیبان استبداد و دربار خودکامه بود و با مشروطیت و دموکراسی در ایران سر جنگ داشت، که با دیگر ابرقدرت آن زمانه، یعنی دولت انگلستان در سال ۱۹۰۷ بر سر تقسیم همسایه جنوبی خود به دو منطقه نفوذ به توافق رسیده بود.
لنین فقط چند هفته پس از کسب قدرت، طی فراخوانی به تاریخ ۵ دسامبر به «مسلمانان زحمتکش روسیه و شرق» وعده آغاز دوران نوینی در روابط بینالمللی را داد. در این اعلامیه از «حوادث بزرگ در حال تکوین» و «پایان جنگ خونین جهانی» و زایش «دنیای رنجبران و ملل آزادشده» سخن رفته و لغو «تمام پیمانها و قراردادهای سری که تزار مخلوع روسیه با انگلستان و فرانسه» علیه کشورهای شرق امضا کرده بود. اطلاعیه به روشنی «عهدنامهها و توافقهای پیشین روسیه و انگلستان را که ایران را میان دو کشور امپریالیست تقسیم کرده بود» باطل و خطاب به مردم ایران مینویسد: «ای ایرانیان! به شما قول میدهیم که به محض پایان عملیات نظامی، سربازان ما خاک کشورتان را تخلیه کنند و شما مردم ایران حق داشته باشید که آزادانه درباره سرنوشت آتی خود تصمیم بگیرید.»
اطلاعیه ۵ دسامبر ۱۹۱۷ بازتاب گستردهای در فضای سیاسی ملتهب آن زمان ایران داشت و افق سیاسی تازهای در برابر مشروطهخواهان ایران میگشود، چراکه بساط یکی از اصلیترین تکیهگاههای استبداد داخلی برچیده شده و جای دشمن خارجی را انقلابیونی گرفته بودند که وعده دوستی و سیاست جدیدی میدادند که میتوانست همسو با آرمانهای انقلاب مشروطیت باشد. اینگونه بود که برای روشنفکران، کنشگران و افکارِ عمومی به تنگ آمده از دخالت خارجی و تشنه روابط بینالمللی برابر حقوق و عادلانه، انقلاب اکتبر، حکومت شوراها و لنین، به نماد امید برای ساختن دنیای جدید تبدیل شده بودند.
برای نیروهای هوادار عدالت اجتماعی آن دوران یعنی احزاب و سازمانهای چپ، انقلاب اکتبر یک الگو و یک سرمایه معنوی و سیاسی بود. در ایران حزب عدالت در بهار سال ۱۲۹۶ / 1917 یعنی فقط چند ماه پیش از انقلاب اکتبر به وجود آمد و کسانی مانند حیدر عمو اوغلی، بهرام آقایف، کریم نیکبین، آوتیس سلطانزاده، سلام الله جاوید و پیشهوری به عضویت رهبری انتخاب شدند. این حزب در سال ۱۲۹۷ پیام همبستگی به کنگره انترناسیونال سوم کمونیستی (متشکل از احزاب کمونیستی کشورهای مختلف) که به ابتکار لنین تشکیل شده بود، ارسال کرد. حزب عدالت در ۲ تیر ۱۲۹۹ / 1920 در کنگره انزلی به حزب کمونیست ایران تغییر نام داد و با صدور بیانیهای، وظیفه حزب کمونیست ایران را «همکاری با شوروی بر ضدسرمایهداری جهانی و حکومت شاه قاجار» اعلام کرد. در کنگره انزلی بیشتر نمایندگان از آذربایجان و گیلان بودند و در میان آنها روشنفکران کمونیست این دوره مانند غفارزاده، پیشهوری، کریم نیکبین و حسین شرقی به چشم میخورند.
کسانی از میان کادرهای اصلی چپ رادیکال ایران آن دوران مانند اوتیس سلطانزاده، پیشهوری یا حیدر عمواوغلی با رهبران بلشویکها و شخص لنین در ارتباط بودند. سلطانزاده که خود عضو حزب سوسیال دموکرات روسیه بود و در انقلاب اکتبر و حوادث پس از آن نقش فعالی ایفا کرد، به همراه کسانی مانند نیکبین و عیوضزاده به نمایندگی از کنگره حزب کمونیست ایران در دومین کنگره انترناسیونال سوم (کمینترن) شرکت جست و به عضویت هیات اجرایی کمینترن نیز برگزیده شد. وی در سال ۱۹۲۱ به عنوان مشاور لنین، در جایگاه رهبری ارگان خاور نزدیک در کمیسرهای امور خارجه در مسکو قرار گرفت.
امید آغاز دورانی تازه و پایان یافتن روابط مبتنی بر سلطه میان ایران و روسیه به تدریج رنگ باخت و فقط چند سالی پس از ۱۹۱۷ ما شاهد بازسازی تدریجی روابط نابرابر در اشکال جدید هستیم و بازی قدرت در سطح جهانی پای دولت شوراها را کموبیش به همان سیاستهای یکجانبه و زدوبندهای بینالمللی باز کرد. این روند منفی پس از مرگ لنین و چیره شدن کامل بلشویکها و استالین بر دیوانسالاری دولتی شتاب گرفت و منافع کوتاهمدت و بلندمدت شوروی جای شعارهای انقلابی را گرفت. دخالت آشکار شوروی در امور ایران و حزب توده در دوران جنگ جهانی دوم و حوادث آذربایجان نمونههای آشکار این چرخش و دگردیسی معنادار در سیاست خارجی دولت شوروی بودند. اما انقلاب اکتبر فضای خاصی را بهوجود آورده بود و برخی در ایران نیز با الهام از این تجربه در پی شکل دادن به «شورا»های ایرانی بودند. تشکیل جمهوری سوسیالیستی گیلان (۱300-۱299) و لشکرکشی ناکام به تهران از جمله پیامدهای این گرایش بود. بخش بزرگی از کمونیستهای ایرانی که در انقلاب اکتبر شرکت کردند و کسانی که بعدها بهخاطر اوضاع سیاسی ایران به کشور شوراها و اولین دولت کارگری دنیا پناه برده بودند، سرنوشت دردناکی پیدا کردند. ماشین سرکوب استالینی به سراغ کمونیستهای مهاجر هم رفت. سلطانزاده در ژوئیه ۱۹۳۸ همانند دهها کادر رهبری حزب کمونیست روسیه مانند زینویف، کامنف و بوخارین به دستور استالین و به جرم خیانت به آرمان لنین و انقلاب اکتبر تیرباران شد. در کنار او میتوان از کادرهای برجسته دیگر ایرانی مانند حسابی، ذره، نیکبین، آشوری، کنگاوری و دهها و دهها تن دیگر یاد کرد که در جریان تصفیههای خونین استالین یا در دوران تبعید غیرانسانی به سیبری جان خود را از دست دادند. در اوج اختناق حکومت رضاشاهی، مجال برای هرگونه فعالیت سیاسی-اجتماعی با سرکوب روبهرو میشد. در سال 1316، گروهی که بعدها به 53 نفر موسوم شدند، به رهبری معنوی تقی ارانی به اتهام تبلیغ ایدئولوژی «کمونیستی»، «سوسیالیستی»، «ماتریالیستی» و حتی «ملحدانه» به زندان محکوم شدند. در دادگاه، ارانی محاکمه خود را با دادگاههای پوشالی نازیها مقایسه کرد. ارانی تا زمان حیات خود، به طور رسمی وارد هیچگونه مبارزه سیاسی نشد و بیشتر، در حوزه مسائل تئوریک به فعالیت پرداخت. او کمتر از 10 سال، از سال ۱۳۰۵ تا ۱۳۱۵ تعداد کثیری کتاب و رساله نگاشت که برخی از آنها به صورت سلسله مقالات در مجله «دنیا» چاپ شد و در رشته مقالاتی با عنوان «ماتریالیسم تاریخی»، «دانش و عناصر ماده»، «مفهوم ماتریالیستی بشریت»، «زنان و ماتریالیسم» و «پایههای مادی زندگی و اندیشه»، نخستین بار، برای خوانندگان فارسیزبان دیدگاه مارکسیسم را در مورد مسائل معاصر علوم اجتماعی تشریح کرد. او در «مفهوم ماتریالیستی بشریت» که سادهترین و آشکارترین اثر سیاسی اوست، کتاب منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت انگلس را خلاصه و بر این نکته تاکید میکند که زیربنای اقتصادی جامعه، روبناهای نهادی، ایدئولوژیکی، فرهنگی و سیاسی آن را تعیین میکند.
زایش حزب: تودهایها
بلافاصله پس از فروپاشی دیکتاتوری رضاشاه در شهریور 1320، مبارزان چپگرا گرد هم آمدند و حزب توده ایران را در مهرماه همان سال تشکیل دادند، بخش مهمی از این افراد، مارکسیستهای گروه ارانی بودند که به دنبال عفو عمومی، تازه از زندان آزاد شده بودند. در واقع، بنیان حزب توده ایران ابتدا به زعامت سلیمانمیرزا اسکندری و در منزل وی ریخته شد، کسی که بهرغم داشتن اندیشههای سوسیالیستی و پشتیبانی از سیاستهای اتحاد شوروی، گرایشات ملیگرایانه و مذهبی هم داشت. سلیمانمیرزا از مشروطهخواهان قدیمی و وجیهالملهای بود که بودن او در راس حزب میتوانست به موقعیت و نفوذ آن میان مردم کمک کند. به این ترتیب حزب توده با وجهه ملیگرایانه، ترقیخواهانه و ضداستعماری شکل گرفت و به سرعت اکثریت بزرگی از تحصیلکردگان، روشنفکران و نویسندگان را به خود جذب کرد. حزب توده ایران بهرغم اینکه کادر رهبری آن را عمدتاً چپگرایان مارکسیست تشکیل میدادند، فعالیتهای خود را با طرح آرمانها و شعارهای ناسیونالیستی و استقلالطلبانه آغاز کرد و البته لازمه تحقق آنها را صریحاً یا تلویحاً روی آوردن به سیاستهای سوسیالیستی بهویژه در بخش اقتصادی دانست. آنچه این حزب درباره اصلاح نظام اقتصادی کشور تبلیغ میکرد و شدیداً مورد استقبال روشنفکران و تحصیلکردگان قرار میگرفت، بهتدریج تبدیل به دستور کار تصمیمات حکومتی شد. ستیز با بیگانگان استعمارگر و امپریالیست، برچیدن بساط بزرگمالکی، توسعه انحصارهای دولتی، مداخله هرچه بیشتر دولت در اقتصاد اعم از حوزه تجارت، صنعت یا کشاورزی و بالاخره توصیه بدیلهای عامهپسند اصلاحی برای نظام سرمایهداری مانند شرکتهای تعاونی مصرف و تولید از جمله خواستههای حزب توده بود که بهتدریج در دستور کار همه دولتهای ایران از دهه 1320 به اینسو قرار گرفت.
حزب توده، پس از سوءقصد به جان محمدرضا پهلوی در بهمن ماه 1327 در دانشگاه تهران، از سوی دولت منحل اعلام شد. اما از آن پس، فعالیت خود را به صورت مخفیانه ادامه داد. نهضت ملی در دهه 1320 که اوج آن تشکیل جبهه ملی و جریان ملی کردن صنعت نفت در اواخر این دهه بود، به طور مستقیم و غیرمستقیم تحت تاثیر جریانهای فکری چپ قرار داشت، جریانهایی که پس از اشغال ایران از سوی نیروهای متفقین و برافتادن دیکتاتوری رضاشاه، سر برآورده و رشد کرده بودند. حزب ایران که یکی از اعضای موسس و مهم جبهه ملی را تشکیل میداد، مرام سوسیالیستی با مضمون غیرمارکسیستی داشت. ایدئولوژی آن بیشتر به احزاب سوسیالیست اروپایی یا حزب کارگر انگلستان نزدیک بود تا مرام کمونیستی (مارکسیست لنینیستی). از سوی دیگر حزب توده ایران که بزرگترین، متشکلترین و پرنفوذترین تشکیلات سیاسی ایران در دهه 1320 بود، بهرغم ظاهرسازیهای اولیهاش مرام مارکسیست لنینیستی داشت و در نخستین سال قدرت گرفتن دکتر مصدق بهشدت از او و دولتش انتقاد میکرد و نهضت ملی را یک جریان وابسته به امپریالیسم آمریکا میدانست. گروه سومی هم از جریان چپ وجود داشت که از حزب توده انشعاب کرده بودند و بهرغم اینکه مرام مارکسیستی داشتند، اما خود را همانند رهبری حزب توده تابع سیاستهای اتحاد شوروی نمیدانستند. این گروه در زمان اوجگیری نهضت ملی کردن نفت به حزب زحمتکشان دکتر بقایی پیوستند و بعداً با انشعاب از این حزب جریان «نیروی سوم» را تشکیل دادند. این گروه سوم به رهبری خلیل ملکی که خود را سوسیالیستهای ایرانی مینامیدند، برخلاف حزب توده از همان آغاز به قدرت رسیدن دکتر مصدق به حمایت همهجانبه از وی برخاستند. گرچه همچنان به «لیبرالیسم» و فقدان تشکیلات متمرکز در جبهه ملی انتقاد داشتند. خلیل ملکی در بهار ۱۳۳۰ با مظفر بقایی از رهبران پرنفوذ سیاسی «جبهه ملی»، حامی محمد مصدق نخستوزیری در آن زمان و رهبر سیاسی «حزب زحمتکشان ملت ایران» همراه شد و به چهره روشنفکری و مطبوعاتی این تشکل سیاسی تبدیل شد. برخی از محافل مذهبی نیز، در تلاش برای تطبیق دیدگاههای دینی و آموزههای کمونیستی، محافلی چون «نهضت خداپرستان سوسیالیست» را تشکیل دادند.
از روزهای سخت تا جنبش مسلحانه
بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و برکناری دکتر مصدق از نخست وزیری، فعالیت احزاب طیف معروف به «ملیون» ممنوع شد و بسیاری از رهبران آنها بازداشت و زندانی شدند و برای مدتی به محاق رفتند. در سالهای نخستین دهه 40، اندیشه چپ، سرخورده از فعالیت روشنفکری، تنها راه نجات را در مبارزه مسلحانه انتظار میکشید. به باور اینان فعالیتهای سیاسی صنفی حزب ناکارآمد بود و رهبران خائن و پراشتباه حزب برای خروج اعضا از انفعال و فعال شدن آن در مرحله عمل تلاشی نکردند. از اینروی کسانی مانند بیژن جزنی، مسعود احمدزاده، امیرپرویز پویان و علیاکبر صفایی به مبارزه عملی روی آوردند و عدهای چون جزنی برای این نوع روش مبارزه، اندیشهها و اصولی نیز طراحی کردند. ایشان علت شکست مارکسیسم در ایران را در مشی و تاکتیک یافتند؛ بنابراین برای توجیه روش خود عنوان کردند رهبران پیشین حزب سازشکار، بیتحرک و محافظهکار بودند و روحیه انقلابی نداشتند. این افراد خود را نجاتدهندگان حزب میدیدند و طبیعی بود از لحاظ درایت و کیاست خود را بالاتر از رهبران پیشین حزب ببینند. آنها تلاش داشتند موتور جنبش انقلابی تودهها را از راه مبارزه مسلحانه روشن کنند. جزنی مینویسد: «ماندن در مرحله تئوری، از ترس عمل و غرق شدن در مسائل صرفاً استراتژیکی، تنها ما را به محافظهکاری اپورتونیستی هدایت میکند.» هدف این جنبش مبارزه با امپریالیسم و رهایی خلق از استبداد و روی کار آوردن حاکمیت طبقه کارگر است. با آغاز انقلاب در سال 56، نیروهای انقلابی ضمن بهرهگیری از شعارهای گروههای چپی، مصادرههای گسترده، نفوذ در قانون اساسی و اشغال سفارت آمریکا پرچم مبارزه ضدآمریکایی و ضدغربی را همچنان در اهتزاز نگه داشت.
از دل انقلاب اکتبری که رهبرش «فرشته رحمت» بود و قرار بود بهشت زمینی را برای سرزمین پوشکین، داستایوفسکی و تولستوی به ارمغان آورد، هیولای مخوف دولت فاسد و تمامیتگرا و ماشین سرکوب جهنمی به وجود آمد که پیامدهای آن را همه ما در خاطر داریم. تجربه انقلاب اکتبر نشان داد که زیر پا گذاشتن خشن دموکراسی و حقوق بشر به نام آرمان زحمتکشان، ایدئولوژی انقلاب و طبقه کارگر حتی کمک چندانی به گسترش عدالت و توسعه و رفاه اجتماعی هم نمیکند.