آمدوشد یک مکتب
اقتصاد نهادگرایی اصیل چگونه پدید آمد و چگونه ناپدید شد؟
مالکوم راثرفورد در مقالهای که در سال 2001 با عنوان «اقتصاد نهادگرایی، گذشته و حال» به چاپ رساند، توضیح میدهد که اقتصاد نهادگرایی چیست و از گذشته تاکنون چه تغییراتی کرده است. او توضیح میدهد که اقتصاد نهادگرایی سنتی یا اصیل که با نوشتههای وبلن آغاز شد، چگونه بین دو جنگ جهانی به اوج محبوبیت خود رسید و سپس چه شد که بعد از جنگ جهانی دوم، اقتصاد نئوکلاسیک مجدداً پا گرفت و اقتصاد نهادگرایی را کنار زد. او در این مقاله توجه خود را روی اقتصاد نهادگرایی اصیل، از زمانی که به عنوان یک نهضت مستقل در تفکرات اقتصادی آمریکا ظاهر شد، متمرکز میکند. واژه اقتصاد نهادگرایی اولینبار توسط والتون همیلتون در سال 1919، در مقالهای که در کنفرانس انجمن اقتصادی آمریکا ارائه کرد، معرفی شد. نهادگرایی در دوران بین دو جنگ جهانی به یک عنصر مهم در اقتصاد آمریکا تبدیل شد، اما به سرعت جایگاه و اعتبار خود را پس از جنگ جهانی دوم از دست داد. راثرفورد توضیح میدهد که سرچشمههای نهادگرایی چه بود، چه چیزی موجب شتاب اولیه و محبوبیت آن شد، سهم آن در پیشرفت علم اقتصاد چه بوده است، و اینکه چه بر سر آن آمد.
سرچشمههای نهادگرایی
دیدگاه مرسوم این است که «بنیانگذاران» نهادگرایی تورستین وبلن، وسلی میچل و جان آر. کامنز بودهاند. چارچوب کلی وبلن چارچوبی بود که بر ماهیت وابسته به مسیر و ماهیت تجمعی تغییرات نهادی، نقش فناوری جدید در ایجاد تغییرات نهادی و اهمیت پول در نهادهای آمریکایی تاکید داشت. برای وبلن و سایر نهادگرایان، نهادها چیزی بیشتر از محدودیتها بر کنشهای فردی هستند. در حقیقت نهادها تجلی شیوههای پذیرفتهشده عمومی جهت اندیشیدن و رفتار کردن هستند. بنابراین نهادها ترجیحات و ارزشهای افراد را شکل میدهند، و افراد زیر نفوذ این نهادها رشد میکنند. اما وبلن بر این باور نبود که نهادهای موجود ضرورتاً در راستای ارتقای منافع اجتماعی عمل میکنند. در واقع، او دقیقاً برعکس فکر میکرد. چراکه نهادهای موجود، هم به علت اینرسی ذاتی در الگوهای تثبیتشده در جامعه و هم به علت اقدامات تدافعی گروههای ذینفع در برابر تغییرات نهادی، با ابزارهای فناورانه جدید و با موضوعات اقتصادی و مشکلات اجتماعیای که این ابزارهای جدید به وجود میآورند همگام و هماهنگ نیستند. به نظر وبلن، مفهوم دست نامرئی ممکن است برای شرایط تولیدی کوچکمقیاس قابل کاربرد بوده باشد، اما نه برای شرایط تولیدی بزرگمقیاس، مالیه شرکتی، و فن فروشندگی. وبلن در حمله به تاکتیکهای غیرمولد، محدودکننده و فریبکارانهای که توسط صاحبان کسبوکار و به منظور ایجاد درآمد به کار گرفته میشد (تاکتیکهایی همچون ادغامها، کنترل شرکتها از طریق خرید سهام آنها، فریبکاریهای مالی، زدوبند و مواردی از این دست) و همچنین در حمله به زیانهای ناشی از محدودیتهای انحصاری، چرخههای تجاری، بیکاری و تبلیغات رقابتی، بسیار بیرحم بود. وبلن تنها در صورت رد کامل اصول کسبوکار، به تغییرات نهادی امید داشت، البته سایر نهادگرایان این انتقاد را با لحنی به مراتب ملایمتر و با خوشبینی بیشتری نسبت به ممکن بودن اصلاحات اجتماعی از طریق تحقیقات علمی و گفتمان دموکراتیک مطرح ساختند. وبلن روانشناسی عقلانیتگرا و لذتگرا را که در تئوری مطلوبیت نهایی بهطور ضمنی مورد استفاده قرار گرفته بود، شدیداً مورد انتقاد و به جای آن روانشناسی مبتنی بر عادت و غریزه را مورد توجه قرار داد. وبلن به دنبال جدا کردن مسیر خود از سایر اقتصاددانها بود. با این حال، سایر خطوط فکری نهادگرایی چندان در تفکرات وبلن قابل ردگیری نیستند. بسیاری از نهادگرایان، از جمله همیلتون، جی. ام. کلارک، جان آر. کامنز و رابرت آل. هیل، شدیداً به موضوع حقوق و اقتصاد علاقهمند بودند. برای مثال، طبقهبندی کامنز به عنوان یک اقتصاددان نهادگرا ریشه در کتابش با عنوان «بنیانهای قانونی کاپیتالیسم» که در سال 1924 منتشر شد دارد. رویکرد کامنز مبتنی بر تصور او در خصوص شایع بودن تضادهای توزیعی، تلاش قانونگذاران و دادگاهها برای حل این تضادها بود. در سطح خرد، او مفهوم «مبادله» را به عنوان واحد اصلی تحلیل مطرح ساخت. از نظر او، شرط و شروط مبادلات توسط ساختار قواعد کار، شامل حقوق قانونی، عوارض (مالیاتها)، آزادیها، افشاگریها، و همچنین توسط قدرت چانهزنی اقتصادی تعیین میشوند. به بیان کلیتر، اقتصاددانان علاقهمند به حقوق و اقتصاد سرفصلهایی نظیر تکامل حقوق مالکیت، زمینه قانونی مبادلات، مالکیت معنوی و حسن شهرت، ارزشگذاری خدمات عمومی، تنظیم نرخ، بسیاری از موضوعات مربوط به قانون کار، چانهزنی جمعی، مقررات مربوط به امنیت و سلامت و حمایت از مصرفکننده را پوشش دادهاند. در دهههای 1880 و 1890 نفوذ مکتب تاریخی آلمان در اقتصاد آمریکا بسیار زیاد بود، و این نفوذ به مکتب نهادگرایی نیز راه یافت. ادعای نهادگرایان این بود که نهادگرایی به آرمان تبدیل علم اقتصاد به یک علم تجربی تحقق میبخشد. موثرترین عامل در این مسیر، مطالعات وسلی میچل به منظور پیوند ایدههای وبلن در ارتباط با اهمیت نهادهای اقتصادِ پولی (اقتصادی که خصیصه آن همگانی بودن مبادلات بازاری، انجام فعالیتهای اقتصادی به منظور کسب سود، نهادهای بانکی و پولی پیشرفته، مالیه شرکتی، و نظام قیمتی بههممرتبط و پیچیده است) با مباحث آماری و کمّی بود. میچل با این استدلال که نظم و قاعدهای که در رفتار توده مردم وجود دارد (نظم و قاعدهای که مطالعات کمّی به تحلیل آن میپردازد) تحت تاثیر مستقیم نهادهاست، بین رویکرد نهادگرا و مطالعات کمّی پیوند ایجاد کرد. در آن زمان اعتقاد بر این بود که نهادگرایی «علمیتر» از اقتصاد ارتدوکس است؛ زیرا هم تجربیتر بود و هم اینکه هماهنگی بیشتری با آخرین تحقیقات سایر رشتههای مرتبط داشت. آرمان نهادگرایان در خصوص اقتصادِ علمی (scientific economics) به هیچ وجه به معنای حذف نظریه نبود؛ اما فرض بر این بود که چنین نظریهای باید با واقعیت مطابقت بیشتر و نسبت به نظریههای ارتدوکس قابلیت آزمون تجربی بیشتری داشته باشد. از نظر نهادگرایان، شواهد تجربی محدود به روشهای آماری و کمّی نبود، بلکه شامل مطالعات موردی، مستندات (بهطور مثال اساسنامه اتحادیههای تجاری) و مطالعه آرای قضایی و احکام دادگاهها نیز هست. جی. ام. کلارک در این خصوص معتقد است: «اقتصاد باید نسبت به آنچه اقتصاد ارتدوکس تاکنون انجام داده است تماس بیشتری با واقعیت داشته باشد و دامنه وسیعتری از دادهها را دربر گیرد. اقتصاد باید، یا از طریق استقراییتر شدن، یا از طریق تایید هرچه بیشتر نتایج، یا از طریق پذیرش تحقیقات پذیرفتهشده متخصصان سایر رشتهها، نظیر روانشناسی، انسانشناسی، علم حقوق و تاریخ، با این دادهها تماس برقرار کند. بنابراین کل این جنبش جدید (نهادگرایی) را میتوان به عنوان تقاضایی برای رویهای که به نظر علمیتر میرسد، دانست.» راثرفورد به اینجای مقالهاش که میرسد، بهطور مستقیم بیان میکند که اقتصاد نئوکلاسیکی چیز بهدردنخوری است و اقتصاد نهادگرایی آمده بود که به عنوان یک چیز بهدردبخور، جای آن را بگیرد و داشت چنین کاری میکرد. البته که راثرفورد باهوشتر از آن است که از واژه «بهدردنخور» یا «بهدردبخور» استفاده کند! اما با خواندن عین حرفهای او، خواهید دید که حرفش همین است. او مینویسد: «در سالهای بعد از جنگ جهانی اول، طرح مطالعاتی نهادگرا پرپتانسیل به نظر میرسید. چیزی که عرضه میشد رویکردی به اقتصاد بود که مدعی بود مدرن و علمی است، بر آزمون تجربی ساختار نهادی موجود تمرکز دارد، با روشهای تجربی علوم دقیقه هماهنگی دارد، میتواند بر اساس آخرین مطالعات در روانشناسی اجتماعی، فلسفه و حقوق بسط داده شود، و پیوند تنگاتنگی با موضوعات روز و مهم اصلاحات اجتماعی و اقتصادی دارد. در عوض اقتصاد نئوکلاسیکی یا ارتدوکس، مبتنی بر روانشناسی دمُده و فروضِ غیر واقعگرایانه بود؛ فروضی که بهکارگیریشان برای مشکلات سیاستی دنیای حقیقی مشکل است و از قابلیت آزمون تجربی چندانی برخوردار نیستند. اقتصاد نهادگرا جمع کثیری از اقتصاددانان جوان را شیفته خود ساخت و در فاصله بین دو جنگ به بخش قابل توجهی از علم اقتصاد تبدیل شد.»
نهادگرایی بین دو جنگ
نهادگرایی به عنوان یک نهضت خودساخته در سال 1918 ظهور یافت. این زمان تا حدودی با پایان جنگ جهانی اول مصادف است. جنگ تاثیر بسیار زیادی بر بهبود دادههای اقتصادی و تحلیلهای سیاستی و نقش بالقوه دولت در اقتصاد داشت. دوره بازسازی پس از جنگ فرصتهای قابل توجهی برای ایجاد تغییرات در روش تحقیقات اقتصادی، آموزش و سیاست به وجود آورد. همیلتون، استوارت، و هارولد مولتون از امکانات بهوجودآمده شدیداً دچار شور و هیجان شده بودند و از اینرو همراه با میچل کنفرانس سال 1918 را طرحریزی کردند و در همین کنفرانس، همیلتون مانیفست خود یعنی رویکرد نهادگرا به نظریه اقتصادی را ارائه کرد. این گروه همچنین اقدام به تاسیس موسسههای تحقیقاتی نظیر اداره ملی تحقیقات اقتصادی و موسسه اقتصادی بروکینگز کرده و در راستای اهداف آموزشی اقدام به راهاندازی مراکزی همچون مدرسه جدید تحقیقات اجتماعی و مدرسه عالی بروکینگز کردند؛ مدارسی که دانشجویان بسیاری را با تمایلات نهادگرایانه تربیت کرده بود. برای مثال میتوان از افرادی همچون ایزادور لوبین، مورداچی ازکیل، و وینفیلد ریفلر نام برد که همگی در دولت صاحبمنصبان مهمی بودند. علاوه بر این، دانشگاههای کلمبیا و ویسکانسین به عنوان مراکز اصلی نهادگرایی تاسیس شدند. این دو دانشگاه جزو چهار دانشگاه برتر در تولید دکترای اقتصاد در فاصله بین دو جنگ در آمریکا بودند. نهادگرایان تلاش زیادی برای بهبود مطالعات آماری آژانسهای دولتی انجام دادهاند. والتر استوارت سعی زیادی برای بهبود بخشهای تحقیقاتی و آماری فدرالرزرو انجام داد، تلاشی که بعدها توسط وینفیلد ریفلر و سایرین ادامه یافت. ایزادور لوبین و به دنبال او اوان کلوگ (یکی از شاگردان کامنز) تلاش زیادی برای بهبود مطالعات آماری وزارت کار انجام دادند. راثرفورد میگوید که قدر این زحمات آنچنان که باید و شاید دانسته نشده است، اما واقعیت آن است که این تلاشها زیربنایی همیشگی برای گسترش اقتصاد تجربی فراهم آوردهاند. او همچنین توضیح میدهد که در سالهای بین دو جنگ جهانی، نهادگرایان کمکهای ارزندهای به برخی از مباحث کلیدی در اقتصاد بر روی موضوعاتی نظیر روانشناسی و اقتصاد، ادوار تجاری، رفتار قیمتی بنگاهها، مالکیت و کنترل شرکتها، انحصار و رقابت، اتحادیهها و بازارهای کار، انواع مختلفی از مشکلات و شکستهای بازار، خدمات عمومی و نحوه تنظیم قیمت آنها، و حقوق و اقتصاد انجام دادهاند. این نگرش که تحت شرایط خاص، رقابت میتواند مخرب باشد یا اینکه به پیامدهای نامطلوبی منتهی شود در میان نهادگرایان یک نگرش مشترک بود. برای مثال کلارک در کتاب «کنترل اجتماعی کسبوکار» طیف وسیعی از انواع شکست بازار را به بحث گذاشت. انحصار، حفظ مسائل اخلاقی در رقابت، مشکلات مربوط به کارگزار، جایگزینی مردم به واسطه تغییرات سریع اقتصادی و فناورانه، فقر، تبلیغات و فقدان استانداردها و اطلاعات درست، نبود برابری در فرصتها، اثرات بیرونی (هزینههای پرداختنشده صنعت)، کالاهای عمومی (خدمات غیراختصاصی)، زیانهای مربوط به رقابتهایی به شکل مسابقات تسلیحاتی، بیکاری، ناتوانی در لحاظ کردن علایق نسلهای آتی و دیگر تمایزات بین محاسبات خصوصی و اجتماعی، از جمله این شکستها هستند. نهادگرایان در نیودیل
(New Deal) نیز تاثیر چشمگیری داشتند. شاگردان کامنز، در پیشبرد برنامه تامین اجتماعی فدرال نقش ممتازی ایفا کردند. همیلتون یکی از اعضای هیات ریکاوری اقتصادیِ ملی که به خاطر رکود بزرگ تشکیل شد، بود. او همچنین مدیر اداره تحقیقات و آمار هیات تامین اجتماعی بود. برل و تاگول دو تن از مشاوران اولیه روزولت بودند. همچنین تاگول و مینز از حامیان اصلی رویکرد ساختارگرا (برنامهریزی) بودند؛ رویکردی که مراحل اولیه نیودیل را بهطور قابل توجهی متاثر ساخت.
نهادگرایی بعد از جنگ جهانی دوم
نهادگرایی در فاصله بین دو جنگ نهادگرایی جایگاه مهم و قابل توجهی در اقتصاد آمریکا، هم در محیطهای دانشگاهی و هم در دولت، کسب کرد. اما بعد از جنگ دوم جایگاه خود را از دست داد. راثرفورد برای توضیح چرایی این افول میگوید: «نهادگرایی به قولهای اولیه خود وفادار نماند؛ خصوصاً بهطور دقیق مشخص نساخت که به کدامیک از اصول روانشناسی مدرن اعتقاد دارد.» بعد از اواسط دهه 1920، روانشناسان رویکرد غریزه-عادت را رها کردند و در عوض به نوعی رفتارگرایی روی آوردند که پذیرش آن به عنوان یک زیربنای مناسب برای اقتصاد به شکلی فزاینده محدود و دشوار شد. نهادگرایی در رهانیدن اقتصاد از زبان لذتگرایانهای (hedonistic language) که به وضوح در آن رواج داشت ایفای نقش کرد؛ اما مبانی بدیلی جهت متقاعد ساختن اقتصاددانان برای دست کشیدن از زیربناهای عقلگرایانه اقتصاد ارتدوکس ارائه نکرد. همچنین باید خاطرنشان شود که نهادگرایان نتوانستند نظریههایشان درباره هنجارهای اجتماعی، تغییرات فناورانه، تصمیمگیریهای قضایی و قانونی، مبادلات و اشکال (مختلف) شرکتهای تجاری (فارغ از موضوعات مربوط به مالکیت و کنترل) را به آن سوی مرزهای تسخیرشده توسط وبلن و کامنز بسط دهند. علاوه بر این، از اواخر دهه 1920 به بعد، جامعهشناسی از اقتصاد جدا شد و دپارتمانهای مجزایی را به خود اختصاص داد، و بسیاری از موضوعات مورد مطالعه درباره هنجارها و نهادها را با خود برد. این نکته نیز صحت دارد که از دهه 1930 به بعد پیشرفتهای جدید زیادی در نظریه و روش در درون اقتصاد جریان اصلی رخ داد. ایدههای نهادگرایان درباره برنامهریزی به عنوان راهحلی برای ادوار تجاری در طول وقایع نیودیل موفق نبودند و از اینرو ایدههای کینزی جانشین آنها شد. از بسیاری جهات، اقتصاد کینزی نقش یک اقتصاد جدید و مهیج را عهدهدار شد؛ نقشی که در اوایل دهه 1920 نهادگرایی آن را ایفا کرده بود. علاوه بر این، به دنبال ظهور اقتصادسنجی، اقتصاد جریان اصلی بعد تجربی یافت. نهادگرایان دیگر نمیتوانستند ادعا کنند به واسطه تجربهگراییشان از جایگاه علمی برتری برخوردارند. درست به همین خاطر است که کوپمنز آنها را به اندازهگیری بدون نظریه متهم کرد. علاوه بر این، پیشرفت چشمگیری در نظریههای نئوکلاسیکی، خصوصاً از دهه 1930 به بعد رخ داد، که از آن جمله میتوان از نظریههای رقابت انحصاری و ناقص و شکستهای بازار و اثرات بیرونی نام برد. اقتصاد نئوکلاسیک زبانی را بسط داد که قادر بود بسیاری از موضوعات مورد علاقه نهادگرایان را احاطه کند، موضوعاتی که پیش از این خارج از قلمرو نظری اقتصاد نئوکلاسیک قرار گرفته بودند.