مغزهای خسته بحرانزده
بحرانها چگونه ما را در دام اخبار و اطلاعات منفی گرفتار میکنند؟
اگر عنوان این یادداشت جذبتان کرده و تصمیم گرفتهاید آن را بخوانید باید بگوییم احتمالاً ذهن شما هم تحت فشار انواع و اقسام بحرانهای اقتصادی و اجتماعی و سلامتی، به دریافت اطلاعات منفی تمایل پیدا کرده است! باور نمیکنید؟ نشانههای رفتاری اعتیاد به اطلاعات و اخبار منفی را در این نوشتار بخوانید تا دریابید رکود و کرونا، بیثباتی و نااطمینانی و حتی فایل افشاشده از گفتوگوی وزیر امور خارجه، چه بلایی بر سر ذهنتان آورده.
جهان پیرامون ما مملو از بحران، بلایا و فجایع است. بحرانها البته با شرایط اضطراری شخصی و خانوادگی تفاوت دارند. نه فقط به این دلیل که در مقیاس بزرگتری اتفاق میافتند؛ از آن جهت که بحرانهای آسیبزننده با تغییرات شدید، سطح بالای نااطمینانی و پیچیدگی همراهاند. در یک بحران، افراد متفاوت از همیشه اطلاعات را دریافت و پردازش میکنند و بر اساس این اطلاعات، بسیار متفاوت از شرایط غیربحرانی تصمیم میگیرند و رفتار میکنند. ممکن است در پاسخهای ارتباطی خود اغراق کنند. ممکن است برای جنگ یا گریز به غرایز خود بازگردند. حتی ممکن است چنان در دام توهم توطئه گرفتار شوند که توانایی ارتباط و تعامل مناسب با اطراف خود را از دست بدهند. هیچ معجون جادویی هم برای درمان این منفیبافی و بدبینی وجود ندارد.
بد نیست پیش از پرداختن به شرایطی که نگرش و رفتار مردم را به طرز نامطلوبی تغییر میدهد ابتدا ببینیم هنگام بحران افراد چگونه اطلاعات را پردازش میکنند و وضعیت روحی و رفتاری آنها چگونه است. با درک این پدیده، بهتر میتوانیم علت تغییر رفتار و نحوه تعامل درست با آنها را پیدا کنیم. در طول بحران:
اطلاعات را سادهسازی میکنیم یا سرسری میگیریم. تحت استرس شدید و اضافهبار احتمالی اطلاعات، سیستم مغزی ما به دلایل مختلف، قدرت تمیز اطلاعات درست از غلط را از دست میدهد. مثلاً در شرایط بحرانی، به دلیل ناتوانی در پردازش همزمان چند واقعیت، اطلاعات را به طور کامل نمیشنویم (یا نمیخوانیم). به اندازه قبل نمیتوانیم اطلاعات را به خاطر بسپاریم. پیامهای گیجکننده را اشتباه برداشت میکنیم. بدین ترتیب، بسیاری از ما رویکرد منطقی و مستدل در تصمیمگیری را از دست میدهیم. در عوض، بیشتر بر عادتها و روشهای دیرینه خود تکیه میکنیم و حتی ممکن است از توصیهها یا رفتارهای بد دیگران پیروی کنیم!
به دنبال اطلاعات و نظرات بیشتری هستیم و میخواهیم پیامها قبل از هر عملی تایید شوند. اگر دقت کنید خود شما یا اطرافیانتان در طول بحران مدام کانالهای تلویزیونی را عوض میکنید تا ببینید آیا همه آنها یک هشدار را میدهند. سعی میکنید با دوستان و خانواده خود تماس بگیرید تا مطمئن شوید آنها هم اخبار یا پیامهای مشابهی دریافت کردهاند. برای تایید یا مشاوره به دنبال یک رهبر فکری هستید. و از همه مهمتر چندین کانال در شبکههای اجتماعی مختلف را چک میکنید تا ببینید بقیه مخاطبان چه میگویند.
اولین پیام را باور میکنیم زیرا در شرایط بحرانی، سرعت پاسخ میتواند در کاهش آسیب نقش مهمی ایفا کند. در نبود اطلاعات ممکن است با حدس و گمان، جاهای خالی را پر کنیم. این اغلب به شکلگیری شایعه منجر میشود. اولین پیامی را که به ما میرسد میپذیریم، حتی اگر پیامهای صحیحتری در پی آن وجود داشته باشد. هنگامی که پیامهای جدید و احتمالاً درستتری در دسترس قرار میگیرد آنها را با پیامهای اولیهای که دریافت کردهایم مقایسه میکنیم اما اغلب برای تغییر تصمیمی که گرفتهایم دیگر دیر است!
به دلیل همین روشهای پردازش اطلاعات در شرایط استرس، هنگام برقراری ارتباط با اشخاص بحرانزده پیامها باید ساده، معتبر و هماهنگ باشند. سرعت نیز در ارتباطات بحران اهمیت دارد. در غیر این صورت افراد را به سمت باور پیامها یا اطلاعات نادرست و گمراهکننده سوق خواهیم داد.
وضعیت ذهن در شرایط بحرانی
در مدت یک بحران افراد ممکن است طیف وسیعی از احساسات را تجربه کنند. موانع روانشناختی این شرایط هم میتواند در همکاری یا پاسخ مردم اختلال ایجاد کند. بسیاری از این واکنشهای نامطلوب یا ناخواسته را صرفاً میتوان با تایید احساسات مردم با کلمات، ابراز همدلی یا صداقت کاهش داد. این مهارتی است که سیاستمداران یا دستاندرکاران مدیریت بحران اغلب از داشتن آن محروماند.
برای مثال نااطمینانی یکی از مهمترین پیامدهای روانشناختی بحران است. متاسفانه در بحرانها -به ویژه در آغاز- تعداد سوالات از پاسخها بیشتر است. همزمان، به دلیل بزرگی یک بحران، علت فاجعه و اقداماتی که مردم میتوانند برای حفاظت از خود انجام دهند نامشخص است. این نااطمینانی حتی بهترین ذهنها را هم آشفته میکند. مردم برای کاهش اضطراب خود به دنبال اطلاعات میروند تا انتخابهای خودشان را مشخص و باورهای خود را تایید یا تکذیب کنند و در این مسیر، صرف نظر از صحت اطلاعات، منابع آشنا را به منابع ناشناخته ترجیح میدهند.
ترس، اضطراب، سردرگمی و دلهره شدید از دیگر پیامدهای روانشناختی بحراناند. ترس یکی از مهمترین واکنشهای انسان نسبت به احساس خطر است. در برخی موارد این احساس میتواند افراد را به انجام اقدامات ضروری برای حفظ جانشان تحریک کند. در سایر موارد، ترس از ناشناختهها یا ترس از نااطمینانی برعکس، سبب ناتوانی مردم در پاسخ صحیح به بحران میشود. وقتی مردم میترسند و اطلاعات کافی هم ندارند احتمالاً برای گریز از خطر واکنشهای نامناسبی نشان میدهند.
احساس ناامیدی و درماندگی را هم به فهرست واکنشهای ذهن نسبت به بحران بیفزایید. ناامیدی یعنی افراد حس میکنند برای بهبود اوضاع هیچ کاری از هیچکس ساخته نیست. آنها خطر یا بحران را میپذیرند اما فکر میکنند آنقدر بزرگ است که نمیتوان به رفع آن امید بست. درماندگی هم ناشی از این حس است که فکر میکنند خودشان هیچ قدرتی برای بهتر کردن شرایط یا حفاظت از خود ندارند. کسی که در حفاظت از خود احساس ناتوانی میکند به احتمال زیاد -جسمی یا ذهنی- دست از تلاش میکشد. بر مبنای مطالعات روانشناختی، اگر اعضای یک جامعه احساسات منفی خود مانند ترس، اضطراب، سردرگمی یا دلهره را رها کنند و اجازه رشد به آن بدهند، اغلب آنها در پایان دچار ناامیدی یا ناتوانی میشوند. اگر چنین اتفاقی رخ دهد، اعضای جامعه انگیزه کمتری خواهند داشت و کمتر میتوانند به خودشان و دیگران کمک کنند.
انکار هم یکی دیگر از واکنشهای مغز در برابر بحران است. احتمالاً موارد متعددی از آن را در این روزهای کرونایی دیدهاید. فرد اساساً منکر بروز خطر یا بحران میشود. انکار هم به دلایل مختلفی رخ میدهد؛ مثلاً اطلاعات کافی برای درک خطر به جامعه نرسیده است. یا مردم تصور میکنند اوضاع به آن وخامتی که گفته میشود نیست.
سوگیری منفی
آیا برایتان پیش آمده که خود را در حال دوئل با یک توهینکننده یا سرگرم درستکردن یک اشتباه تصور کنید؟ انتقادها اغلب تاثیر بیشتری نسبت به تعریفها دارند و اخبار بد غالباً بیش از خبرهای خوب جلب توجه میکنند. دلیل این امر آن است که حوادث منفی بیشتر از اتفاقات مثبت روی مغز ما تاثیر میگذارند. روانشناسان از این پدیده با عنوان «سوگیری منفی» (negative bias) یاد میکنند، پدیدهای که میتواند تاثیر زیادی بر رفتار، تصمیمات و حتی روابط ما داشته باشد.
سوگیری منفی تمایل ما نهتنها برای ثبت محرکهای منفی با سرعت بیشتر، بلکه درگیر شدن با این وقایع است. این وضعیت را عدم تقارن مثبت-منفی هم مینامند. برای همین است که ما تاثیر نیش ملامت را با شدت بیشتری نسبت به لذت ستایش احساس میکنیم. مطالعات نورولوژی نشان داده است که در پاسخ به محرکهای منفی، پردازش بیشتری در مغز انجام میشود. از آنجا که اطلاعات منفی باعث افزایش فعالیت در یک ناحیه مهم پردازشگر مغز میشود، رفتارها و نگرشهای ما با اخبار، تجربیات و اطلاعات بدتر، قدرتمندتر شکل میگیرند.
این پدیده روانشناختی توضیح میدهد که چرا غلبه بر برداشتهای بد دشوار است و چرا آسیبهای گذشته میتواند چنین اثرات طولانیمدتی داشته باشد. تقریباً در هر تعامل ما متوجه نکات منفی میشویم و بعداً آنها را به وضوح به خاطر میآوریم. روانشناسان میگویند افراد تمایل دارند که تجربههای آسیبزا را بهتر از تجربههای مثبت به خاطر بسپارند، توهینها را بیش از تعریف و تمجید به خاطر بیاورند، به محرکها و رویدادهای منفی با شدت بیشتری واکنش نشان دهند و به موارد منفی بیشتر از موارد مثبت بیندیشند.
همانطور که پیشتر گفتیم، مردم تصمیمات خود را بیشتر بر مبنای اطلاعات منفی اتخاذ میکنند. چیزهای بد در شرایط بد، توجه ما را به خود جلب میکند، به خاطرات ما میچسبد و در بسیاری موارد بر تصمیمگیری و قضاوت ما تاثیر میگذارد. این سوگیری منفی که در شرایط بحرانی تشدید میشود روی انگیزه افراد برای انجام یک کار اثر میگذارد. انگیزهای که باعث میشود به موقع دست بجنبانند و مانع از دست رفتن فرصت شوند، به دلیل این سوگیری از بین میرود. علاوه بر این مطالعات نشان داده که در چنین وضعیتی اخبار منفی ممکن است درستتر و صحیحتر به نظر برسند. و از آنجا که توجه بیشتری را به خود جلب میکنند احتمالاً معتبرتر به نظر میرسند.
سوگیری منفی همچنین میتواند تاثیر زیادی بر روابط افراد بگذارد. ممکن است باعث شود که انتظار بدترین چیزها را در دیگران داشته باشند، به ویژه در روابط با نزدیکانی که مدتهاست همدیگر را میشناسند. برای مثال ممکن است پیشبینی کنید که شریک زندگی شما در برابر چیزی یک عکسالعمل منفی نشان میدهد؛ بنابراین آماده جنگ میشوید و مدافعهجویانه با وی تعامل میکنید. حاصل چنین پیشفرضهای منفی اغلب، مشاجره و دلخوری است.
در دام پارانویا
بحرانها، از حملات تروریستی گرفته تا بیماریهای همهگیر، زمینههای مناسبی برای شکلگیری پارانویا هستند؛ این تصور که دیگران نسبت به ما سوءقصد دارند. بحران کرونا هم جهان را به جایی غیرقابل پیشبینی تبدیل کرده و نااطمینانیها را افزایش داده است. در چنین بحرانی -به ویژه که با نااطمینانیهای اقتصادی و اجتماعی همراه شده- همه ما ممکن است نگرانیهایی را تجربه کنیم. فشار بحران میتواند آنقدر شدید شود که افراد را در دام توهم توطئه گرفتار کند. در جدیدترین تحقیقی که روی تاثیر بحران کرونا بر پارانویا و بهروز کردن باورها (belief updating) انجام شده، پژوهشگران نشان دادند که پاندمی پارانویای افراد را افزایش داده و بهروزرسانی باورهای آنها را با بینظمی مواجه کرده است. این مطالعه نشان میدهد سیاستهای قرنطینه و بازگشایی و نیز فرهنگ (به طور کلی) به میزان قابل توجهی بر بهروزرسانی باورهای مردم تاثیر گذاشته است. قرنطینه اولیه و طولانی، سبب شده افراد به بهروزرسانی باور کمتری داشته باشند. ماسک که یکی از موثرترین اقدامات برای پیشگیری از کووید 19 بود خود باعث شده پارانویا در مردم افزایش یابد و رفتارهای متغیر و بیثباتی از خود نشان دهند. محققان مینویسند در ایالتهایی که استفاده از ماسک اجباری و سختگیرانه بود این رفتارهای متوهمانه شدت داشته. این یعنی مردم با همین اقدام ساده و موثر هم دچار اختلال ذهنی میشوند.
از سوی دیگر تجزیه و تحلیل رفتارهای شرکتکنندگان نشان میدهد افرادی که پارانویای بیشتری داشتند در مورد پوشیدن ماسک و استفاده از واکسن هم شدیداً احساس توطئه میکردند! در اینجا هم نگرش توطئهآمیز نسبت به ماسک و واکسن سبب میشود رفتارهای متغیر، بیثبات و ناشایست از افراد سر بزند. پارانویای حاصل از پاندمی، انتظارات مردم نسبت به رفتارهای دیگران -و محیط اطراف- را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد و از قدرت انطباق آنها میکاهد. این پدیدهای است که اصلاح آن به زمانی طولانی نیاز خواهد داشت.
همیشه پای اقتصاد در میان است
در شرایط کنونی اقتصاد، نشانهای از امید و ثبات دیده نمیشود؛ نه خبری از رشد است، نه کاهش فقر و نه تثبیت اقتصاد. و روانشناسان میگویند گیر افتادن در چنین بحرانی نه فقط با سفرهها و کسبوکارهای مردم، که با روح و روانشان هم کار دارد. بحران اقتصادی، اعتماد ما نسبت به عاملیت (agency) خودمان را از بین میبرد، مفهومی که معرف توانایی انسان در پرهیز از خطر، کاهش خطر و کنترل موقعیتهای سیال است! واضحتر از بحرانهای اقتصادی میتوانید چنین واکنشهای روانشناختیای را هنگام جنگ، درگیری یا فجایع طبیعی ببینید. مطالعات بسیاری نشان داده مردم حتی در برابر شنیدن اخبار منفی چنین واکنشی دارند: خواه درگیریهای سوریه، داعش و لبنان باشد، یا آمار مرگبار کرونا! این بزرگی فاجعه یا وحشت نیست که ذهن آنها را ناتوان میکند بلکه احساس ناتوانی (powerlessness) خودشان در رویایی با چنین حوادثی است که قدرت کنترل شرایط را از آنها میگیرد.
چندان عجیب نیست وقتی که میبینید بهترین افراد تحصیلکرده و توانمند در نسل خودتان در رویایی با فروپاشی نظم جهانی دچار چالش شدهاند، شما هم احساس ناتوانی کنید. در اقتصاد، نیروهای بزرگ و غیرقابل کنترلی دست اندرکارند، اما با درک آنها و با ترسیم قواعد بازی، همه ما توانایی بازیگری پیدا میکنیم. عاملیت در یک نظام سرمایهداری نرمال، دانستن قواعد بازی است. اما در سیستمی که مختل شده، اکثر مردم احساس ناتوانی میکنند زیرا دیگر قوانین کاربردی ندارند. در نقطه مقابل به نظر میرسد همین سیستم مختلشده به یک اقلیت کوچک، قدرتی فرازمینی میدهد. بحران، آزادی بیحدی به این افراد میدهد و برعکس، باقی جامعه را فلج میکند. از کسی که فلج شده هیچ کاری برنمیآید؛ همه چیز توسط قدرتهایی که فراتر از او هستند کنترل میشود.
بدین ترتیب، بازسازی اقتصاد، شکست دادن کرونا یا ایجاد ثبات اجتماعی و سیاسی همگی لازمه بازگشت تعادل روحی و ذهنی مردم هستند اما باید بدانیم به پایان رساندن جنگی که در جمهوری دموکراتیک مغزشان آغاز شده کار آسانی نیست. این تجربهای است که رکود بزرگ اقتصادی بر آن صحه میگذارد. سالها از این بحران گذشته اما هنوز هم مردم به محققان میگویند که بحران در زندگیشان جاری است و آنان در برابرش ناتوان هستند. در واقع خطرناکترین پدیده این روزها، نوسانات بازار سهام و افتوخیز بازارها نیست بلکه روانشناسی «انبوه خلق درمانده» است. ما برای درک پیامدهای بلندمدت این بحران راهی بس طولانی در پیش داریم. به این خاطر که وقتی پای اقتصاد در میان باشد اخبار بد تاثیر شدیدتری نسبت به اخبار خوب بر مردم میگذارند.
بر اساس مطالعهای که در سال 2018 در مجله بررسیهای اقتصادی و آماری ایالات متحده منتشر شد، رفاه فردی ما دو برابر بیش از رشد اقتصادی، به رکود اقتصادی حساس است! این مطالعه در کنار بدنه رو به رشدی از پژوهشهای مشابه نشان میدهد خبرهای بد بیش از خبرهای خوب به مردم صدمه میزند. برای مثال در سال 1979 دانشمندان پیشگام اقتصاد رفتاری دانیل کانمن و آموس تورسکی نوشتند «به نظر میرسد آزار و اذیتی که یک شخص بر اثر از دست دادن مبلغی پول تجربه میکند بسیار بیشتر از لذت به دست آوردن همان مقدار پول است».
در مطالعه مذکور، تیمی از اقتصاددانان تلاش کردند تا دریابند رشد و رکود اقتصادی به طور جداگانه، چگونه بر مردم تاثیر میگذارد. برای انجام این کار دادههای چندین سال سه پایگاه بزرگ داده (یوروبارومتر، گالوپ، و سیستم پایش ریسک مولفههای رفتاری ایالات متحده) مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. مهمترین یافتههای این پژوهش را میتوان در چند بند خلاصه کرد:
در میان هر سه مجموعه داده، رفاه ذهنی افراد نسبت به کاهش درآمد ملی حساستر از افزایش آن است.
برای خنثیکردن تاثیر یک رکود کوچک، به یک صعود بزرگ نیاز است. محققان مینویسند برای جبران تنها یک درصد انقباض اقتصادی، دو تا شش درصد رشد لازم خواهد بود.
افزایش نرخ بیکاری با کاهش رفاه ذهنی فردی همراه است.
محققان پیشنهاد میکنند که در مباحثات سیاسی، نهتنها مزایای رشد اقتصادی بلکه آسیب روانی ناشی از رکود نیز باید در نظر گرفته شود. این مطالعه تاکید میکند به سیاستهای ظریفی در استفاده از دادههای رشد اقتصادی نیاز است که رفاه و سلامت ذهنی مردم کمترین آسیب را ببیند.
به خاطر داشته باشیم بحران فقط احساسات و رفتارهای منفی ایجاد نمیکند بلکه سبب میشود حتی نگاه افراد به آینده تغییر کند و درک جدیدی از خطرات و نحوه رویارویی با آن پیدا کنند. اینکه یک بحران چقدر سریع برطرف شود و میزان در دسترس بودن منابع است که در بازگشت آرامش ذهنی به جامعه، تفاوت ایجاد میکند. بسیاری از احساسات مثبت هم به مدیریت موفقیتآمیز بحران و ارتباطات موثر در این دوره بستگی دارد. تسکین و احساس نشاط، احساس قدرت و توانمندی، دسترسی به منابع و مهارتهای جدید برای مدیریت ریسک و احساس بازتوانی جامعه و فرصتهای رشد و نوسازی از احساسات مثبتی هستند که در مدیریت درست بحران، باید به جامعه تزریق شوند.
به سیاستگذاران و دولتمردان هم تنها یک توصیه مهم میتوان کرد: ذهن آشفته جامعه را نادیده نگیرید. اشتباهی که اغلب سیاستگذاران مرتکب میشوند آن است که بزرگی یک بحران را تنها بر اساس تعداد افراد آسیبدیده از نظر جسمی یا از بین رفتن داراییها اندازهگیری میکنند. فجایع و بحرانها را باید از جنبههای دیگری نیز اندازهگیری کرد: میزان ضربههای عاطفی و ذهنی که به مردم وارد میکنند و آثار آن تا سالها بعد بر جای میماند.