یک بام و دو هوا
اندیشههای لنین چگونه روسها را به اوج فلاکت رساند؟
در 25 سپتامبر 1917، لنین یک شعار را میان روسها احیا کرد: «همه قدرت برای شوروی». او و سایر رهبران کمیته مرکزی بلشویک، یعنی تروتسکی و دایبنکو، در 10 اکتبر همان سال، یک جلسه کلیدی در مورد چگونگی به دست گرفتن قدرت تشکیل دادند. ده روز بعد از آن، اولین ملاقات روسای تمامی نیروهای نظامی انقلابی صورت گرفت. اما دولت موقت روسیه نیز بیکار ننشسته بود. چند روز بعد از اینکه روسای نیروهای نظامی انقلابی با هم ملاقات کردند، دولت موقت روسیه، حکم دستگیری رهبران حزب بلشویک و بسته شدن روزنامههای آنان را صادر کرد. فردای آن روز، جنگ نیروهای انقلابی لنین و تروتسکی با نیروهای کرنسکی، رهبر دولت موقت روسیه، رسماً آغاز شد. نیمهشب 25 اکتبر 1917 بود که لنین به اسمولنی (ساختمانی در سنپترزبورگ که دفتر حکمران شهر بود) وارد شد. ساعت 2 بامداد، کمیته مرکزی بلشویک جلسهای را برای طرحریزی به دستگیری قدرت تشکیل داد. در نتیجه فعالیتهای جدی نیروهای انقلابی، به فاصله چند ساعت بعد، کرنسکی از کاخ زمستانی سنپترزبورگ فرار کرد و سپس، لنین، سرنگونی دولت موقت را اعلام کرد.
این انقلاب، همان انقلاب اکتبر 1917 است که در ادبیات سیاسی شوروی با نام انقلاب بزرگ سوسیالیستی اکتبر شناخته میشود. اکتبر سرخ، قیام اکتبر، انقلاب بلشویک و کودتای بلشویک، از دیگر نامهای این انقلاب است. بلشویک، حزب کارگری و مارکسیستِ سوسیالدموکرات روسی بود که در انقلاب اکتبر 1917، قدرت نظامی را در دست داشت. حزبی که توسط لنین و در سال 1903، تاسیس شده بود. در نتیجه این انقلاب، دولت موقت روسیه نابود شد و جمهوری روسیه و دوگانگی قدرت پایان یافت. سپس اتحاد جماهیر شوروی آغاز به کار کرد و همه قدرت در دست انقلابیون به رهبری لنین، متمرکز شد. همه این اتفاقات، زیر سایه چند ایدئولوژی پرشباهت به هم بود که در صدر آنها، لنینیسم قرار داشت.
لنینیسم و امپریالیسم
لنینیسم، یک ایدئولوژی سیاسی است که همانطور که از نام آن برمیآید، ولادیمیر لنین، مارکسیست انقلابی روسی پایهگذار آن بود. هدف این ایدئولوژی در یک جمله، به وجود آوردن دیکتاتوری طبقه کارگر (پرولتاریا) به رهبری یک حزب انقلابی ونگارد (حزب پیشتاز) است. چیزی که لنین عقیده داشت به تاسیس کمونیسم منجر میشود و باید اینگونه باشد. در لنینیسم، کارکرد حزب ونگارد یا حزب انقلابی ونگارد (که بعد از انقلاب اکتبر 1917، حزب بلشویک به عنوان حزب انقلابی پیشتاز این نقش را بر عهده گرفت)، این است که برای طبقه کارگر، چیزهایی همچون آموزش را فراهم و آنها را سازماندهی کند و همچنین، رهبری انقلابیون برای از بین بردن سرمایهداری در امپراتوری روسیه را بر عهده بگیرد.
لنین در سال 1917 کتابی را با عنوان «امپریالیسم، بالاترین سطح سرمایهداری» نوشت؛ کتابی که حاوی اندیشههای اقتصادی اوست. او در این کتاب توضیح داد که سرمایهداری، به یک سیستم مالی جهانی تبدیل میشود و در چنین سیستمی، کشورهای صنعتی، سرمایه مالی را به مستعمرههایشان صادر میکنند و در همین حین، نیروی کار و منابع طبیعی آنها را به استثمار میگیرند. لنین توضیح میدهد که این استثمار (بهرهکشی)، به کشورهای ثروتمند اجازه میدهد که استاندارد زندگی کارگران آنها در مقایسه با کشورهای فقیر، بالاتر باشد و همین موضوع، باعث میشود که در کشورهای ثروتمند سرمایهداری، یک رابطه صلحجویانه میان نیروهای کار و سرمایهداران پدید آید. بنابراین در این کشورها، انقلاب پرولتاریایی کارگران و کشاورزان اتفاق نمیافتد و در نتیجه، سیستم مالی جهانی که یک سیستم امپریالیستی است، پابرجا میماند. لنین توضیح میدهد که در چنین شرایطی، اولین انقلاب پرولتاریایی باید در یک کشور توسعهنیافته رخ دهد؛ کشوری همچون امپراتوری روسیه.
لنین در سال 1915 مینویسد: «کارگران جهان، با هم متحد شوید! توسعه نابرابر اقتصادی و سیاسی، قانون مطلق سرمایهداری است. پیروزی سوسیالیسم، در چند کشور یا حتی فقط در یک کشور سرمایهداری، یک امر ممکن است. سپس طبقه پرولتاریای پیروز در آن کشور که از سرمایهداران سلب مالکیت کرده و تولیدات سوسیالیستی خودش را سازماندهی کرده است، در برابر بقیه جهان، جهان سرمایهداری، خواهد ایستاد.»
در ادبیات شوروی اغلب این گفتار مهیج لنین روایت میشود: «ما حق داریم مغرور باشیم و در واقع این خوشبختی که به ما ارزانی شده است که ساختمان دولت شوروی را بنا کنیم تا بدین ترتیب دوران جدیدی را در تاریخ جهانی آغاز کنیم، غرورآفرین است. عصر تسلط یک طبقه جدید.» لنین غالباً فرمول طبقه جدید را به کار میبرد: «دیکتاتوری پرولتاریا جنگ بیامان طبقه جدید است علیه دشمن قویتر او یعنی بورژوازی.» او در یکی از آثارش در آگوست 1920 کلمهبهکلمه چنین مینویسد: «تمام دنیا میداند که انقلاب اکتبر حقیقتاً نیروهای جدیدی را جلو انداخته است، یعنی یک طبقه جدید را.» طبقه جدید عنوانی است که میلووان جیلاس، مرد سیاسی و تئوریسین یوگسلاوی بر کتاب خود نهاده است که در آن تحلیلی تئوریک از مساله مدیران در جامعه سوسیالیستی به عمل میآورد. او مینویسد: «تمام راهی را که یک نفر کمونیست میتواند طی کند پیمودهام. از پایین نردبان تا قلهاش، از کارهای محلی تا وظایف ملی و سپس بینالمللی، از امور جزئی تا برقرار کردن آنچه جامعه سوسیالیست نامیده میشود.» تئوری جیلاس به اختصار این است: پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی، دستگاه حزب کمونیست به یک طبقه رهبری جدید مبدل میشود. این دیوانسالاری قدرت دولت را به انحصار خود درمیآورد و تمامی ثروت را از طریق ملی کردن تصاحب میکند. در نتیجه با تصرف تمام وسایل تولید، طبقه جدید یک طبقه استثمارگر میشود، کلیات اخلاق را زیر پا میگذارد و دیکتاتوری خود را به وسیله ترور و وحشت و کنترل کامل ایدئولوژیک برقرار میسازد. همین که به قدرت رسید آنهایی که بیش از همه برای ایدهآل انقلابی مبارزه کردهاند و آنهایی که خواستار آزادیهای بزرگ بودهاند به صورت مرتجعین دهشتناک درمیآیند. تنها عامل مثبتی که بایستی به بستانکار طبقه جدید گذاشت عبارت است از بالا بردن سطح اقتصادی کشورهای کمرشد به وسیله صنعتی کردن فشرده و بهبود کلی سطح فرهنگ. ولی خصوصیت سیستم اقتصادیاش در اتلاف و و تبذیر فوقالعاده است و فرهنگش موبهمو شبیه به تبلیغات سیاسی است. جیلاس نتیجه میگیرد: «وقتی طبقه جدید از صحنه تاریخ خارج میشود -و این حادثه اتفاق خواهد افتاد- کمتر از طبقات سابق تاسف و دریغ بر جای خواهد گذاشت.»
هدف لنین و انقلابیون
میگویند که لنین، اندیشههایش را از مارکس وام گرفته بود. اما این حرف تا چه اندازه صحت دارد؟ برای پاسخ به این سوال ابتدا باید ببینیم که لنین، تروتسکی، حزب کمونیست و انقلابیون روسیه چه اندیشههایی داشتند؟ باور آنها از یک جامعه آرمانی چه بود؟ ایدئولوژی رهبران انقلاب را چه مولفههایی تشکیل میداد؟ نسبت این افکار و عقاید با اندیشههای مارکس چیست؟ پیش از این اندکی در مورد هر یک از سوالات فوق توضیح دادهایم. در ادامه به طور مفصلتر سعی خواهیم کرد که لنینیسم را شرح دهیم. سوالاتی که پرسیده شد، سوالاتی هستند که پاسخ به آنها میتواند ریشهها و اهداف انقلاب اکتبر 1917 را مشخص سازد. هدف اصلی این است که تفاوت اندیشههای لنین به عنوان رهبر انقلاب اکتبر با اندیشههای مارکس را تشریح کنیم. زیرا برخلاف آنچه عقیده عمومی میپندارد، انقلاب روسیه، در ذات خود، برگرفته از اندیشههای مارکس نبود و لنین در مبنا، نگاهی متفاوت از اصول مارکس داشت.
هدف انقلاب 1917 روسیه و انقلابیونی که در آن شرکت داشتند، گرفتن قدرت از دست آریستوکراتها بود. اما خروجی این انقلاب، ظهور رژیمی بود که همانند دولت قبل ستمپیشه عمل میکرد. به عبارت دیگر، انقلابیون روسیه حکومت طبقه اشراف را نادرست میدانستند و آن را ظلم تلقی میکردند. آنها مخالف این بودند که طبقه اشراف زمام حکومت را در دست داشته باشد و آن وضعیت را برای اقتصاد و جامعه خود مضر میدانستند. بنابراین بر آن شدند که شرایط را تغییر دهند. هدف آنها این بود که وضعیتی را به وجود آورند که در آن، همه افراد جامعه به اندازه نیاز برای معاش درآمد داشته باشند و هیچکس نتواند به انباشت ثروت بپردازد. همچنین بر این عقیده بودند که این شرایط تنها زمانی میتواند به وجود آید که یک دولت مرکزی، زمام امور را در دست داشته باشد.
در اکتبر 1917، طبقه کارگر (پرولتاریا) به رهبری لنین و تروتسکی، مقابل حکومت وقت ایستادند و به این میاندیشیدند که با براندازی حکومت، وضعیت معاش جامعه پرولتاریا را بهبود بخشند. تا این سال، مردم روسیه از نحوه حکومت رنج میبردند. سیستم فئودالی روستاییان و کشاورزان را وادار میکرد که بدون دستمزد مناسب و در حد امرار معاش، به سختی برای زمینداران بزرگ کار کنند. همچنین عدهای از روستاییان که خود مالک زمین بودند، میبایست مالیاتهای سنگینی را به دولت میدادند. سزارها عمده مالکیت زمین را در روسیه به دست داشتند و طبقه کارگر، از سر ناچاری برای آنها کار میکردند. در نهایت، طبقه کارگر جامعه روسیه، با گرویدن به ایدههای سوسیالیستی، در پی این برآمدند که حکومت سزارها را سرنگون کنند.
چرچیل اذعان داشته است که خطمشی شوروی، یک معما بوده است. اگرچه بعضی از محققان هنوز هم به این گزاره اعتقاد دارند، اما عدهای با این حرف مخالف هستند. مخالفان نظر چرچیل بر این عقیدهاند که او با طبیعت کمونیسم آشنا نبوده است و این حرفش، از همین ناآشنایی ناشی میشود. یکی از راههای حل معمای خطمشی شوروی، سعی برای درک ایدئولوژی انقلابیون اکتبر 1917 و رهبران آن است. اینکه آنها چه در سر داشتند، بر چه عقیدهای بودند و اهدافشان چه بوده است. زیرا ایدئولوژی انقلابیون، روی رفتار آنها تاثیر میگذارد.
کالبدشکافی یک ایدئولوژی
اصطلاح ایدئولوژی معانی متعددی دارد. ما وقتی در اینجا از ایدئولوژی کمونیستی انقلابیون روسیه صحبت میکنیم، منظورمان مجموعهای از عقاید درباره طبیعت، جامعه و بشر است که به طور کلی، جهتگیری اهداف و اقدامات سیاسی آنها را توجیه میکند. با توجه به این تعریف، یک نفر ممکن است بگوید پس در ایالات متحده هیچ ایدئولوژیای وجود ندارد. زیرا نیاز نیست هیچکسی در مورد نظریههای طبیعت و بشر یا جامعه بداند تا صلاحیت این را داشته باشد که در فرآیند سیاسی جامعه، ایفای نقش کند.
ما زندگی سیاسی خود را بر پایه مسائلی که طی دورانهای مختلف برایمان تجربه شده است، بنا میکنیم. بنابراین شکی نیست که افراد مختلف، ایدئولوژی متفاوتی دارند. عدهای به خدا ایمان دارند و عدهای نسبت به خدا بیاعتقاد هستند. عدهای به بازار آزاد معتقد هستند و عدهای به برنامهریزی متمرکز. با این حال ما مجموعهای از نهادها را کشف کردهایم که به واسطه آنها میتوانیم، بهرغم تفاوت در ایدئولوژیهایمان، کنار یکدیگر به آرامی زندگی کنیم و اختلافات سیاسی خود را حل کنیم.
اما در اندیشه انقلابیون اتحاد جماهیر شوروی، ایدئولوژی به صورت نسخهپیچیشده تحویل جامعه داده شد. آن هم به صورتی که اگر کسی آن را انکار میکرد یا به گزارههای اصلی آن ایراد وارد میآورد، برای فعالیت در دولت یا هرگونه کنش عمومی و خصوصی در سطح جامعه، رد صلاحیت میشد. انقلابیون روسیه به حدی نسبت به ایدئولوژی کمونیستی خود تعصب داشتند که بعد از به دست گرفتن قدرت، افرادی را که با این ایدئولوژی مخالف بودند، دستگیر و مجازات میکردند.
ممکن است گفته شود حال که از ایدئولوژی صحبت شد، خیلی سخت نیست که به این سوال که ایدئولوژی انقلابیون اکتبر 1917 چه بوده است پاسخ دهیم. تفکر عمومی بر این است که ایدئولوژی کمونیسم، مارکسیسم است و بنابراین، رهبران انقلاب روسیه مانند لنین و تروتسکی و طرفدارانشان، مارکسیست بودهاند. تا جایی که خود آنها نیز خودشان را مارکسیست خطاب میکنند. اما این حقیقت که آنها خودشان را مارکسیست تلقی کردهاند، ضرورتاً نشان نمیدهد که آنها چه نوع از مارکسیسم را در سر داشتهاند.
تمایز مارکس و لنین
ایدئولوژی اصلی کمونیسم، بیشتر لنینیسم است تا مارکسیسم. لنینیسم که برگرفته از اسم رهبر اصلی انقلاب 1917 روسیه یعنی لنین است، مارکسیسمی است که توسط او اصلاح شده بود. بعد از مرگ لنین نیز، ایدئولوژی شوروی با نام لنینیسم بلشویکی شناخته میشد و پس از آن به مارکسیسم-لنینیسم شهرت یافت.
لنینیسم، ایدئولوژیای است که به طور خلاصه میتواند به عنوان عقیدهای شناخته شود که با توجه به آن، سوسیالیسم جهانی (global socialism) میتواند تنها از طریق دیکتاتوری جامعه پرولتاریا (طبقه کارگر)، حاصل شود. لنین بر این عقیده بود که میشود به دیکتاتوری پرولتاریایی، به واسطه دیکتاتوری حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، جامه عمل پوشاند. همین باور باعث شد که لنین، تروتسکی و طرفدارانشان، اولین تلاشهای موفقیتآمیز را برای به دست آوردن قدرت انجام دهند. در این مرحله، کسانی که با مارکس آشنایی کمی دارند ممکن است فکر کنند که تفکر لنین و انقلابیون 1917 روسیه، همان تفکر مارکس است. زیرا اگرچه مارکس به دیکتاتوری اعتقادی نداشت، اما در هر صورت، عبارت «دیکتاتوری جامعه پرولتاریا» (dictatorship of the proletariat) برگرفته از نوشتههای او بود. باید گفت که مفهوم دیکتاتوری پرولتاریایی به طور جانبی از سوی مارکس و در کارهای تحقیقاتی او مورد استفاده قرار گرفته است. اما این عبارت در مرکزیت نوشتههای لنین قرار دارد.
علاوه بر این، در نوشتههای مارکس، دیکتاتوری طبقه کارگر، به طور اساسی با امور اقتصادی مرتبط است و نه امور سیاسی. به طوری که وقتی مارکس در مورد مفهوم دیکتاتوری جامعه پرولتاریا صحبت میکند، آن را متضاد با دیکتاتوری اقتصادی جامعه بورژوا تعریف کرده است؛ چه در شکل دموکراتیک آن و چه در شکل غیردموکراتیک آن. به عبارتی موضوع مورد نظر مارکس، دیکتاتوری سیاسی یا دموکراسی سیاسی نیست، بلکه دیکتاتوری اقتصادی است که برای مارکس اهمیت دارد و با آن مخالف است. تا جایی که ادعا میکند، وضعیت اقتصادی در جوامع دموکراتیکی که تحت سلطه سرمایهداران هستند، به نفع آنها (سرمایهداران) نوسان خواهد یافت. شواهد این مدعا را میتوان در بسیاری از نوشتههای مارکس یافت. مارکس مکرراً به این موضوع که یک دموکرات بوده، اشاره کرده است. دموکراتی که در پی توسعه جنبشی برای حمایت از حقوق اکثریت مردم در جامعه تلاش میکرده است. این نظریه مارکس، بر پایه فرض اشتباهی بوده است که آن فرض نیز، برگرفته از دیدگاههای اقتصادی اشتباهش است. مارکس عقیده داشت که در گذر زمان، اکثریت جامعه را طبقه کارگر تشکیل خواهد داد که این امر، نتیجه توسعه سرمایهداری است. او اینطور ادامه میدهد که زمانی که سوسیالیسم در نتیجه خواست اکثریت مطلق جامعه که از طبقه کارگری هستند طلوع کند، تحت سیستم سیاسی دموکراتیک، میتواند با صلح و در آرامش، قدرت را به دست گیرد. مارکس به کشورهای ایالات متحده، انگلیس و هلند اشاره میکند و اذعان میدارد که تحت سیستم سیاسی آنها، سوسیالیسم میتواند سرمایهداری را از سر راه بردارد. اگر کسی با این حرف مخالف است، میتواند به نوشتههای انگلس مراجعه کند. انگلس در سال 1896 اذعان میدارد، «بله، البته که ما به دیکتاتوری جامعه پرولتاریا اعتقاد داریم، اما این دیکتاتوری میتواند بهسادگی از طریق سیستم دموکراتیک جامعه بورژوا حاصل شود» (به این معنا که اگر سوسیالیستها به طور سیاسی و نه دیکتاتوری، قدرت را به دست گیرند، قوانین اقتصادی و مقرراتی را اعمال خواهند کرد که به نفع طبقه کارگر جامعه خواهد بود). اما در اندیشه لنین، دیکتاتوری سیاسی نیز موج میزند و شواهد نیز بر این گفته صحه میگذارند. بنابراین درست نیست که بگوییم اندیشه و عقیده انقلاب 1917 روسیه برگرفته از تفکر مارکس است و جامعه کمونیستی که انقلابیون به آن اعتقاد داشتند، همان مارکسیسم است.
تفاوت دیگر اندیشه مارکس و مارکسیسم و اندیشه لنین و لنینیسم یا همان انقلابیون 1917 روسیه را میتوان در تفاوت نگاه آنها به جامعه پاریس یافت. مارکس به جامعه پاریس (Paris Commune) به عنوان آنچه آن را دیکتاتوری جامعه پرولتاریا مد نظر دارد، اشاره میکند. اما لنین اذعان داشته است که حکومت در جامعه پاریس، غیرقابل مقایسه با دیکتاتوری جامعه پرولتاریاست. زیرا به عقیده لنین، دیکتاتوری جامعه پرولتاریا باید از طریق دیکتاتوری مطلق حزب کمونیست به وجود آید، اما در جامعه پاریس این وضعیت حاکم نبود.
زمانی که طبقه کارگر قدرت را به دست میگیرد، پوشش سیاسی تغییر خواهد کرد. اما انقلاب اکتبر در یکی از نقاط جهان که رو به عقب حرکت میکرد، به وجود آمد. هر کسی که با نظریه ماتریالیسم تاریخی مارکس آشنا باشد میداند که توسعه نیروهای اقتصادی تولید باید مقدم بر هرگونه تغییر سیاسی باشد. بنابراین سیاست و خطمشی سیاسی باید به عنوان بازتاب توسعه اقتصادی نمود یابد. اما در انقلاب اکتبر، بلشویکها ابتدا قدرت سیاسی را به دست گرفتند و سپس بر آن شدند که اقتصاد کشور را با توجه به قواعد مارکس، به وجود آورند. این روند ناشی از عقیده انقلابیون روسیه و لنین بود که میگفتند، ابتدا باید قدرت سیاسی را در دست گرفت و زمانی که حزب کمونیست به قدرت مطلق رسید، میتوان قواعد مارکس را اعمال کرد. همچنین لنین تصور میکرد که بعد از اکتبر 1917 در روسیه، انقلابهای مشابه دیگری نیز در اروپای شرقی رخ خواهند داد. اما خلاف عقیده لنین، اینچنین نشد.
گزارههای لنینیسم
ایدئولوژی لنینیسم میتواند در سه گزاره اصلی خلاصه شود که تنها اولین بخش از این ایدئولوژی، از سنت مارکسیستی مشتق شده است. اولین گزاره ایدئولوژی لنینیسم بیان میدارد که رفاه انسان، به پیروزی طبقه کارگر در منازعات بینالمللی برای سوسیالیسم بستگی دارد. فرض اساسی این گزاره این است که سرمایهداری در نهایت و در یک بحران اقتصادی جهانی، نابود خواهد شد و تنها از طریق سوسیالیسم است که جامعه جهانی میتواند بقا یابد. مضاف بر این، لنین باور دارد که سوسیالیسم فقط از طریق پیروزی طبقه کارگر و در وضعیتی که اکثریت جامعه را کارگران تشکیل میدهند، به دست خواهد آمد.
دومین گزاره که میتوان آن را کلید اصلی به سمت لنینیسم نامید، پیروزی جامعه پرولتاریا در نزاع برای سوسیالیسم در شرایطی است که حزب کمونیست، رهبری و قدرت را در دست داشته باشد. لنین عقیده دارد که حزب کمونیست، دیگر قدرتهای سیاسی را حذف و از منافع جامعه پرولتاریا پاسبانی خواهد کرد. حزب کمونیست شامل گروهی از انقلابیون حرفهای بود که برای رسیدن به اهدافشان، حاضر بودند بر خلاف سوسیالیستهای اروپایی که فقط به صورت پارهوقت به فعالیتهای سیاسی میپرداختند، به صورت شبانهروزی مشغول فعالیتهای دسیسهآمیز برای براندازی دولت روسیه باشند. این گزاره در کتاب لنین با نام «آنچه باید انجام شود» فرمولبندی و نحوه اجرای آن توسط رهبر حزب کمونیست در انقلاب 1917 روسیه، طرحریزی شده است. لنین در این کتاب بیان میدارد که بدون استفاده از قدرت نظامی و ابزارهای جنگی، جامعه پرولتاریا هرگز به سوسیالیسم نخواهد رسید. بنابراین به عقیده لنین، سوسیالیسم که هدف طبقه کارگر است، به صورت خودبهخودی و بدون کمک از خارج جریان اجتماعی، محقق نخواهد شد.
همچنین لنین باور داشت که اگرچه فقر طبقه کارگر و گرسنگی موجب اعتراض و اغتشاش خواهد شد، اما هیچوقت به تنهایی به انقلاب منجر نمیشود. برای اینکه انقلاب رخ دهد، شما به یک حزب نیاز دارید که طبقه کارگر را رهبری کند و آن حزب باید حزب کمونیست باشد. زیرا فقط حزب کمونیست است که با بینشی که نسبت به اقتصاد و موضوعات دیگر دارد، منافع کارگران را حتی بهتر از خودشان تشخیص میدهد. حزب کمونیست که همان انقلابیون 1917 روسیه بودند، اعتقاد داشتند که تنها زمانی همه قدرت باید برای کارگران باشد
(all powers to the workers) که کارگران، عقاید حزب کمونیست را درست بدانند و از آنها پیروی کنند. یعنی اگر کارگران سمت و سویی غیر از آنچه حزب کمونیست میگفت، اتخاذ میکردند، با مخالفت حزب روبهرو میشدند. حزب کمونیست که رهبری انقلاب اکتبر را بر عهده داشت، میان خواسته کارگران (workers will) و منافع کارگران (workers interests) تمایز قائل میشد. منطبق بر عقیده آنها، کارگران ممکن است خواستههایی داشته باشند که نتایج این خواستهها، با آنچه به صلاحشان است در تضاد باشد. به عقیده لنین، فقط و فقط حزب کمونیست بود که میتوانست صلاح طبقه کارگر را برای آنها تشخیص دهد.
این موضوع ما را به سومین گزاره لنینیسم میرساند، سومین گزاره بیان میکند که حکمرانی حزب کمونیست فقط از طریق توسعه «سازماندهی سلسلهمراتبی» ممکن است. یعنی نوعی از سازماندهی که نظم کل سازمان از بالا و توسط رهبر سازمان، کنترل میشود. این همان چیزی است که با عنوان «دکترین مرکزگرایی دموکراتیک» (doctorine of democratic centralism) شناخته میشود. در این دکترین، عمده تمرکز روی مرکزگرایی است، زیرا مرکزگرایی سرچشمه کنترل است. لنین به وضوح این گزاره را در تضاد با قاعده سوسیالیستی قرار میدهد. سوسیالیستها میخواهند حزبی را شکل دهند که به صورت دموکراتیک و از پایین به بالا کنترل میشود. اما لنین این قاعده را رد میکند.
به طور خلاصه، ترکیب این سه گزاره بیان میکند که: رفاه انسان به پیروزی یا دیکتاتوری جامعه پرولتاریا بستگی دارد؛ دیکتاتوری جامعه پرولتاریا به دیکتاتوری حزب کمونیست وابسته است؛ و دیکتاتوری حزب کمونیست تنها میتواند به واسطه دیکتاتوری ارگانهای اصلیاش، یعنی پولیتبورو (کمیته اجرایی حزب کمونیست شوروی) و دبیر کمیته مرکزی، صورت گیرد. نتیجهگیری نهایی این ایدئولوژی این است که هر کس با برنامهها یا خطمشیهای پولیتبورو یا دبیر حزب کمونست مخالفت کند، ضدرفاه بشر است.
میتوان یک گزاره دیگر را نیز به گزارههای لنینیسم اضافه کرد: یک گزاره فرعی. طبق این گزاره فرعی، همه چیز نیز با هم در ارتباط هستند. اگر چنین باشد، آنگاه پولیتبورو، این اختیار را دارد که در همه زمینهها تعیین کند که چه چیزی درست است و چه چیزی غلط؛ حتی در فضانوردی و جانورشناسی. رهبران شوروی بر این باور بودند که از آنجا که همه چیز با هم در ارتباط هستند، پس همه چیز میتواند دلالتهای سیاستی داشته باشد. بنابراین لنین برای خودش این قدرت را قائل بود که در همه زمینهها، تعیین کند چه چیزی درست است و چه چیزی غلط؛ از فضانوردی و جانورشناسی گرفته تا موسیقی.
نتیجه لنینیسم
کسی میتواند بهتر از همه توضیح دهد نتیجه لنینیسم در شوروی چه بود که در شوروی زندگی کرده باشد؛ چه بهتر که این فرد، بخشی از سیستم حاکم نیز باشد. میکائیل وسلنسکی یکی از این افراد است. یکی از چند هزار نفر صاحبان امتیاز در اتحاد جماهیر شوروی که رهبری جامعه شوراها را تشکیل میدهند و در کتابی تحت عنوان نومانکلاتورا زندگی روزمره این آریستوکراسی سرخ را شرح میدهد. او بعد از فرار از شوروی، در مصاحبهای با یک خبرنگار فرانسوی که با عنوان «قشر سه میلیوننفری صاحبان امتیاز» که در سال 1980 به چاپ رسید، میگوید: «نومانکلاتورا، طبقه ممتازان است که در اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای اروپای شرقی حکومت میکنند. گروهی بسته که کاملاً با حزب درآمیخته نیستند و قدرت و ثروت عمومی را در اختیار دارند. یک خانواده شوروی وقتی میتواند خود را خوشبخت بداند که یک آپارتمان یک یا دواتاقه و غذای مناسب داشته باشد. ولی زندگانی اعضای نومانکلاتورا جور دیگری است. آنان دارای آپارتمانهای سه تا پنج اتاقه، خانههای ییلاقی، چند ماشین اداری که در شهر از مسیرهای خطکشیشده مخصوصی عبور میکنند که در غرب به عبور اتوبوس یا آمبولانس اختصاص دارد و یک راننده هستند. آنان بابت غذا یا بلیت تئاتر یا سینما یا هزینه تعطیلات خود در کنار دریای سیاه وجهی نمیپردازند. رهبران والامقام هم همینگونه هستند ولی در سطح بالاتر. در غرب همه از علاقه برژنف به اتومبیل آگاهی دارند ولی اشخاص کمی خبر دارند که او صاحب حدود 30 خانه ییلاقی است. این وضع از سال 1919 شروع شده است.»
وقتی خبرنگار از وسلنسکی میپرسد که آیا یک «نومانکلاتور» متوسط نیز به همین اندازه ثروتمند است، در پاسخ میگوید: «البته که نه. باید گفت سطح زندگیاش در حدود کادر عالی در کشور شماست، با این تفاوت که او برای خدمات وجهی نمیپردازد. با این تفاوت که فساد عمومیت دارد. با این تفاوت که عدم صلاحیت هرگز مجازات نمیشود. آنچه مکافات دارد افتضاح به بار آوردن یا اشتباه در مشی سیاسی است. سابقاً از این بابت اعدام میشدند. حالا آنها را به سادگی به مقام گمنامی در شهرهای دوردست میگمارند.» در پاسخ به این سوال که آیا یک شهروند عادی شوروی همه این مطالب را میداند یا خیر میگوید: «تصور نمیکنم از نرخها اطلاعی داشته باشد ولی از کلیات امر باخبر است. همانطور که از گولاگ مطلع است. ولی برایش چه اهمیتی دارد که همه چیز فروشی است، چون او از عهده خریدنش برنمیآید. به یاد بیاورید که همه این چیزها هم مخفی است و هم معروف و مکشوف.»
خبرنگار از وسلنسکی میپرسد اعضای نومانکلاتورا در کجا اغلب خریدهای خود را انجام میدهند؟ وسلنسکی پاسخ میدهد: «در مغازه بزرگِ گوم یعنی درست وسط شهر مسکو، ولی نه قاتی با دیگران. طبقه سوم این سوپرمارکت، قسمت 100، مخصوص آنهاست و ورود به آنجا برای عموم مجاز نیست. در آنجا میتوانند فرآوردههای وارداتی را به قیمت ارزان بخرند و بهخصوص پوشاک، مواد خوراکی و نوشیدنی، مبل، پوسترهای قیمتی و... را. تمام اهالی مسکو از وجود این قسمت در گوم باخبرند ولی دانستن اینکه چنین فروشگاهی آنجاست یک چیز است و داخل شدن به آن هم چیز دیگری.»
وقتی خبرنگار از وسلنسکی میپرسد که او چگونه به این مطالب پی برده است، وسلنسکی پاسخ میدهد: «من شهروندی از اهالی شوروی بودم. شورشی نیستم، حالا شهروند اتریش هستم. پدرم کارمند بانک بود و مادرم آموزگار. تنها خصوصیت من استعدادم برای فراگرفتن زبانهای خارجی است. آموختن انگلیسی را در 10سالگی شروع کردم. روزی از قتل کیروف مطلع شدم. او را نمیشناختم و از تصفیه بزرگ سالهای 1936 تا 1938 چیزی دستگیرم نمیشد. تا اینکه معلم انگلیسیام به عنوان جاسوس بازداشت شد. به طور غریزی میدانستم که چنین اتهامی حماقت است. از آن وقت چیزهایی فهمیدم. پس از فراغت از تحصیل و در فردای جنگ جهانی دوم شانس آن را داشتم که به عنوان مترجم به نورنبرگ بروم. در آنجا غرب را شناختم. به فکرم نرسید که اردوگاه خود را تغییر بدهم، به علاوه از این عبارت متنفر بودم. از آن به بعد در بین نومانکلاتورا زندگی میکردم و جزئی از نومانکلاتورا به حساب میآمدم. بعد به مقام استادی و معاونت در دانشگاهی وابسته به کمیته مرکزی دست یافتم و به عنوان کارشناس مسائل اجتماعی شناخته شدم.»
نومانکلاتورا، نتیجه لنینیسم است. اما آنهایی همچون فیدل کاسترو، چهگوارا، هوگو چاوس و بسیاری دیگر از رهبران کمونیست دنیا که تحت تاثیر لنین و انقلاب شوروی قرار گرفتند، کوچکترین توجهی به نتیجه فلاکتباری که حاصل انقلاب اکتبر بود، نداشتند. آیا نمیدانستند؟ آیا خبر نداشتند که کمونیسم یا سوسیالیسم، ایدههایی هستند که روزبهروز به بدبختی مردم میافزایند؟ نمیتوان باور کرد چنین بوده است. گویی اهمیتی برایشان نداشته است. آنها به دنبال قدرت مطلق بودند. قدرتی که به نظرشان فقط میتوانستند آن را از طریق سوءاستفاده از ناآگاهی مردم و دادن وعدههای دروغین به آنها به چنگ آورند و همینطور هم شد.
منابع:
1- Sidney Hook, Knowing the Soviet Union: the ideological dimension, 1989.
2- کتاب «نومانکلاتورا» نوشته میکائیل وسلنسکی بود که در سال 1980 به چاپ رسید. این کتاب در ایران در سال 1364 از سوی انتشارات امیرکبیر و با ترجمه غلامرضا وثیق چاپ شد.