عاقلان، باهوشها و دیگران
چرا اندیشیدن به روز مبادا نزد سیاستمداران ما جایی ندارد؟
حکمرانی خوب، توانایی حل بحرانها نیست؛ حکمرانی خوب، توانایی گریز از بحرانهاست! باهوشها، مشکلات را حل میکنند، عاقلان مانع از بروز مشکلات میشوند.
حکمرانی خوب، توانایی حل بحرانها نیست؛ حکمرانی خوب، توانایی گریز از بحرانهاست! باهوشها، مشکلات را حل میکنند، عاقلان مانع از بروز مشکلات میشوند.
عالیترین و اولیترین وظیفه یک حکومت، پیگیری، شناسایی و تجزیه و تحلیل دقیق همه پدیدههایی است که بالقوه و بالفعل، جان، مال و امنیت شهروندان تحت حاکمیت خود را تهدید میکند. حکمرانی خوب اگر یک تعریف کوتاه و مجمل داشته باشد، آن درست همین است که آیا یک سیستم حاکمیتی قادر است این تهدیدها را شناسایی کند، تدابیر لازم و مکفی را برای آنها اتخاذ کند و آنگاه که لازم بود، اقدامات درست، موثر و به موقع را انجام دهد؟
از جرج برنارد شاو نقل است که؛ تجربه به ما آموخته است که انسان هرگز از تجربه چیزی نمیآموزد! گرچه این بیان طنزپرداز ایرلندی آمیخته با اغراق است اما گویا مشاهده برخی نتایج و تجربیات تلخی که به شکل دورهای تکرار میشوند، تلخی آن را صدچندان میکند.
اسمیت در عواطف اخلاقی میگوید: به نظر میرسد میل به اینکه باورمان کنند، یا میل به اقناع، میل به ریاست و هدایت مردم، یکی از امیال نیرومند در میان همه امیال طبیعی ما باشد. در این مسیر، اندیشهورزی سیاسی، مهمترین راهکار بشر برای التیام این درد بوده که چگونه به این میل نیرومند، پاسخ دهد.
از نظر فردیناند تونیس جامعه (زندگی عمومی) چیزی است که مردم آگاهانه و دانسته وارد آن میشوند. او معتقد است که در اجتماع کششهایی که افراد را به یکدیگر پیوند میدهد از نوع طبیعی و مبتنی بر روابط عاطفی و دوستانه است مانند خانواده، ایل و طایفه؛ اما در جامعه (یا اجتماع جامعهای به تعریف پارسونز) کششهایی که افراد را به یکدیگر پیوند میدهد از نوع سنجیده و حسابشده است که مبتنی بر روابط مادی و نیازهای متقابل اقتصادی است مثل شهرهای صنعتی یا شرکتهای تجاری. از این دیدگاه، اقتصاد نقش محوری در تشکیل یک جامعه انسانی دارد چراکه اصولاً یکی از مهمترین علل شکلگیری یک جامعه در مفهوم مدرن آن، تامین نیازهای متقابل اقتصادی است.
این بدان مفهوم است که مقرر است ساختار سیاسی، نظامی را پی نهد که در آن، دلیل اصلی یا لااقل یکی از مهمترین دلایل تشکیل جامعه، یعنی اقتصاد، تدوین و تئوریزه شود اما درست نقطه آغاز مشکل و مناقشه هم همینجاست!
مشکل از جایی آغاز میشود که سیاستمداران خود را در عرصه اقتصاد، رقیب جامعه بپندارند. ابن خلدون، پنج قرن پیش از اسمیت که گفت؛ دولت تاجر خوبی نیست، در کتاب مقدمه میگوید: و باید دانست که ثروت و توانگری سلطان جز از راه خراجستانی (مالیات امروزی)، فزونی نمییابد و فزونی خراج تنها از راه دادگری امکانپذیر است بدانسان که مردم را از دستبرد ستمگران نگه دارند و به کار رعیت درنگرند. بدینسان، آرزوهای مردم گسترش مییابد و در راه افزایش ثروت و بهرهبرداری از آن میکوشند. ولی سلطان اگر جز این مانند کشاورزی یا بازرگانی در پیش گیرد (به بیان امروزی یعنی اگر وارد تولید کالای خصوصی شود)، بیشک با شتاب هرچه بیشتر به رعایا زیان خواهد رسید و مایه تباهی و نقصان خراج او خواهد شد و آبادانی کشورش آسیب خواهد دید.
منطق اکتشافی عملی و تجربه به ما هشدار میدهد که جامعه را با اعمال سیاستهای تنگنظرانه در تنگنای مبارزه برای بقا قرار ندهیم که همین جامعه اگر در منطقهالفراغ خود (که همانا همه عرصههای اقتصادی جزو موارد شکست بازار است) بازیگر اصلی باشد، به روز تنگنا، گشادهدستانه برای نجات خود هم که شده، به یاری سیاستمداران میشتابد. اما اگر به روزگار سلامت، او را چنان در منگنه بقا قرار دهیم، به راستی به وقت عسرت از دست این شیر بییال و دم و اشکم، چه کاری ساخته است که بدتر از آن، ابن خلدون هشدارمان میدهد این بازی، آبادانی مُلک را به تباهی میکشاند که گویا مرادش باید ناتوانی دولت در اعمال آنچه لازم است در روز عسرت باشد.
سیاستمداران را میتوان در پنج سطح طبقهبندی کرد. در پایینترین سطح سیاستمدارانی قرار دارند که خود را نبض تپنده دنیا میپندارند. این گروه را باید در دسته گرسنگان قدرت طبقهبندی کرد. هیچ چیز نمیتواند آنها را از آنچه ذهنیت نبض تپینده است، بازدارد.
در سطح دوم، سیاستمدارانی نشستهاند که یک چشمانداز قطعی از پدیدههای پیرامون دارند، این چشمانداز آنها را از هرگونه نگاه با اندک زاویه با آنچه در ذهن خود به قطعیت رسانده است، بینیاز میکند. مواجهه آنها با نظرات مخالف، اغلب تند و خردکننده است.
در میانه این سطوح، سیاستمداران معاشرتی جا خوش کردهاند. این گروه در پی تایید خود در میان گروه وفاداران هستند. نیاز آنها، اشخاص یا گروههایی است که وفادارانه، تاییدشان کنند. اینها هم نگاهشان به پدیدههای پیرامون، یک نگاه دترمینیستی است اما به جای برخورد قهری، پی کسانی میگردند که نظراتشان را تایید کنند و استراتژیهایی را پیریزی کنند که به پاسخ مورد نظرش برسد نه آنکه با او وارد چالش شوند.
در سطح چهارم با گروهی مواجه هستیم که به دنبال توجیه آنچه در ذهن دارند توسط نهادهای شناختهشده مانند عرف، شواهد یا حقوق شخصی و قدرتهای تنظیمگر هستند. این گروه نیز به چشمانداز قطعی خود باور دارند و معتقدند این چشمانداز، بهترین چشمانداز ممکن است اما به جای وفاداران، در پی شواهدی هستند که این چشمانداز آنها را تایید کند؛ به جای اشخاص وفادار، به شواهد گزینشی متوسل میشوند. به چشمانداز خود ایمان دارند و برای اثبات آن، شواهد را گردآوری میکنند. به گونهای استقرایی و پوزیتیویست هستند؛ مدام در حال شمردن قوهای سفید و اغلب نادیده گرفتن قوهای سیاه!
در بالاترین سطح اما، سیاستمدارانی قرار میگیرند که نهتنها چشمانداز قطعی از پیرامون خود ندارند، که به این باور رسیدهاند که چشمانداز میتواند و لزوماً متنوع است. برای آنها، مشاوره نه برای تایید ایدههایشان که برای به چالش کشیدن آن است. نظریهمحور هستند و با هر قوی سیاه و شاهدی که چشمانداز آنها را رد کند، با آغوش باز مواجه میشوند.
این گروه را باید در همان دسته عاقلان جای داد، جایی که اغلب به دلیل کنکاش در چشماندازهای گوناگون، مانع از بروز مشکلات میشوند و اگر مشکلی نیز بروز کند، مجدداً به دلیل همان روحیه چالشدوست آنها، بهترین یا لااقل، کمآسیبزاترین چشمانداز را برمیگزینند. اینها همان سیاستمدارانی هستند که روز مبادا همان روزی که یک قوی سیاه از آستین غیب بیرون میجهد، در حداکثر آمادگی برای مواجهه با آن قرار دارند و با کمترین آسیب از بلا میجهند.
روز مبادا را اگر میشد حدس زد کی فرامیرسد، گویا دیگر روز مبادا نام نداشت اما وقتی ساحت علوم اجتماعی اعم از اندیشه سیاسی و اقتصاد از عدم قطعیتهای عملی زدوده میشود تا به جای آن، فراروایتی قطعی، ساده و همهجا حاضر بنشانند، در ورای این فراروایت، آنچه باید منکوب و معدوم شود، هرگونه تشکیک علمی است که مدام موی دماغ صاحبان قدرت است. تشکیکی که سقراطوار در کوی و برزن گام برمیدارد و پایههای هر قطعیت و هر کهنانگاره موهوم را به لرزه میاندازد. علم نیز باید چونان سقراط از عرصه سیاست و حکومتداری به همان شیوه، در برابر چشمان هیات منصفهای متشکل از مردمانی معتقد و وفادار به آن، به شیوهای علیالظاهر دموکراتمنشانه محکوم به سرکشیدن شوکران شود! به نام فاسد کردن اذهان و تاختن به کهنالگوهای قطعی و اثباتشده اما به کام منافع حاملان این کهنالگوها! اینجاست که آن روز مبادا، وقتی از راه رسد، ماحصل دستانی تهی از تدبیر است که پیش روی همگان چونان پتکِ واقعیت بر فرق جامعه کوفته میشود و غصهناکتر اینکه، حاملان این دترمینیسم، در مواجهه با این پتک، باز هم به سراغ همان چوبدستی ذهنی خود میروند؛ تایید گرفتن برای ذهن بسته خود با توسل به زور، ارعاب، دستکاری واقعیتها، نادیده گرفتن قوهای سیاه و برکشیدن لشکری از وفاداران برای گمراه کردن ذهن توده از اشتباهات مهلکی که به نقطه حضیض منتهی میشود.