ملال خیابان
چرا نهادهای ناظر با هنر، اقتصاد و سیاست در خیابان برخورد میکنند؟
«سرانجام تنها! هیچ صدایی به گوش نمیرسد مگر همهمه چرخهای چند درشکه فرسوده که هنوز در خیاباناند. تا چند ساعت، سکوت، اگرنه آرامش، از آنِ ما خواهد بود. سرانجام جباریتِ چهره بشری به سر رسیده است، و من خودْ یگانه علت رنجهایم خواهم بود. سرانجام! رخصت مییابم تا خود را در حمامی از ظلمت تروتازه کنم!»1
جواد حیدریان: «سرانجام تنها! هیچ صدایی به گوش نمیرسد مگر همهمه چرخهای چند درشکه فرسوده که هنوز در خیاباناند. تا چند ساعت، سکوت، اگرنه آرامش، از آنِ ما خواهد بود. سرانجام جباریتِ چهره بشری به سر رسیده است، و من خودْ یگانه علت رنجهایم خواهم بود. سرانجام! رخصت مییابم تا خود را در حمامی از ظلمت تروتازه کنم!»1
خیابان نماد عرصه عمومی است. هرچه گشادهتر، شادتر، هرچه رنگیتر و گوشنوازتر، بهتر و زیستپذیرتر است. به قولی خیابان سرشار از امر گذرا و تصادفی است. عرصه، عرضه عمومی است. خیابان اتفاق مدرنی است. محل نمایش و تماشا. از چراغانی بوتیکها و مغازهها و پاساژها تا عبور و مرور عابران پیاده بر سنگفرشها.
اتفاقها در کف خیابان میافتند. آنجا که مردم در هم میلولند. میبینند. میخندند و تبادل میکنند. خیابان عرصه فعالیت عمومی است. مای جمعی در خیابان در کنار هم شکل میگیرد. جمعیت در خیابان مساله تماشا را معنا میدهد. این یک رویداد مدرن است. به همین دلیل خیابانهای شهرها هر روز شمایل جدیدتری پیدا میکنند. مبلمان شهری روزبهروز شیکتر میشود و هر چند وقت یکبار رنگ دیوارههای شهر روح تازهتر میگیرد. آنطور که «مارشال برمن» در کتاب «تجربه مدرنیته» و در تحلیل خیابان به شعر «چشمان مستمندان بودلر» میرسد و میگوید: «در پیادهرو مردمانی از هر نوع و طبقه، خود را از طریق مقایسه با دیگران در حین نشستن و قدم زدن میشناسند.» او به گندابی اشاره میکند که مردمان در آن سگ دو میزنند و برای بقا ناچارند ماهیت خود را از یاد ببرند. این فراموشی، این گمگشتگی از خصوصیات خیابان است. جایی که نوازندگان دورهگرد مینوازند و عابران خسته، روزمرگی و روزمرهگی را در تونلی از دود سیگار و وهم تخیل، به فراموشی میسپارند.
در کانون خیابان مدرن، در این دالان فراخ بیحصار، رخدادهای فرهنگی هم شکل میگیرند. نوازندگان و خوانندگان شهر را تسخیر میکنند. دستفروشها اقتصاد خرد خیابانی را به وجود میآورند و حتی در وجهی دیگر از این تعریف، امر سیاسی تا پا به خیابان نگذارد، توان بروز و علنی کردن خواست تودههای مردم را ندارد. خواستهایی که از چهاردیواری محتاط جریانها و احزاب فراتر نمیروند اما در خیابان میگدازند و به روشنی فریاد میشوند.
چرا خیابان، این جلوهگاه متظاهر خواستهای اجتماعی، از منظر دستگاه ناظر شهری و پلیس عمومی، باید تنها به پارکینگ تودههای ماشین و ترافیک سخت و دودآلود محدود شود؟ عرصهای که بهجای آنکه تفرجگاه خستگان و تماشاخانه زندگی شهری باشد، جایگاه خشونت و محدودیت شده است. شاهد این مدعا، ویدئوهایی است که هر بار از شهر و دیاری در سراسر ایران، برخورد خشن و زورگویانه ماموران با نوازندگان و خوانندگان خیابانی و دستفروشها و مردم عادی را به نمایش میگذارد و گویی میخواهد به عمد شهروندان زیرزمینی بسازد...!