از فرانکلین تا لالهزار1
به بهانه سالمرگ همایون صنعتیزاده کارآفرین عرصه فرهنگ
مردی مردستان که در نوسازی و سازندگی ایران، نقش عمدهای داشت و بنیانگذار بسیاری از سازمانهای تاثیرگذار روزگار ما بود، انتشارات فرانکلین را به راه انداخت، دایرهالمعارف مصاحب محصول اندیشه و ابتکار او بود، با سازمان کتابهای جیبی در تیراژ کتاب انقلابی به پا کرد، مبارزه با بیسوادی در ایران با کلاسهای «اکابر» با او آغاز شد. چاپخانه افست و کاغذسازی پارس را بنیان نهاد. کشت مروارید را در کیش آغاز کرد و بنیان خزرشهر را گذاشت.
مردی مردستان که در نوسازی و سازندگی ایران، نقش عمدهای داشت و بنیانگذار بسیاری از سازمانهای تاثیرگذار روزگار ما بود، انتشارات فرانکلین را به راه انداخت، دایرهالمعارف مصاحب محصول اندیشه و ابتکار او بود، با سازمان کتابهای جیبی در تیراژ کتاب انقلابی به پا کرد، مبارزه با بیسوادی در ایران با کلاسهای «اکابر» با او آغاز شد. چاپخانه افست و کاغذسازی پارس را بنیان نهاد. کشت مروارید را در کیش آغاز کرد و بنیان خزرشهر را گذاشت. کتابهای فراوان ترجمه کرد و شعر سرود و مقاله نوشت و با رطب زهره و گلاب زهرا، عطر و طعم را میهمان سفرههای مردم کرد. علاوه بر اینها، او پرورشگاه کودکان کرمان را که از پدربزرگش به ارث رسیده بود، اداره و نوسازی کرد و در پایان عمر هم تمام ثروت خود را وقف آن کرد. سهم همایون صنعتیزاده در نوسازی ایران در عرصه فرهنگ اندازهگرفتنی نیست، مردی که بحق او را اعجوبه نامیدهاند.
همایون صنعتیزاده در سال ۱۳۰۴ در تهران به دنیا آمد. پدرش از اولین رماننویسان ایرانی بود و او را بهعنوان پدر رمان تاریخی ایران میشناسند و پدربزرگش، علیاکبر صنعتیزاده بنیانگذار پرورشگاه صنعتی کرمان، مردی خیر بود و همه بچههای پرورشگاه نام خانوادگی او را بر خود داشتند. سالهای کودکی خود را در کرمان و نزد پدربزرگ گذراند. درباره پدربزرگش میگفت: «پدربزرگم به این نتیجه رسیده بود که ایران برای پیشرفت نیازمند دو چیز است: دانش و صنعت و او خود بهطور ویژه به صنعت علاقهمند بود و شاید به همین دلیل است که صنعتی را نام خانوادگی خود انتخاب کرد. این نامی بود که او خود برگزید و همزمان با آن یتیمخانهای نیز تاسیس کرد.» اولین سرمایه و دارایی خانواده زمانی به دست آمد که صنعتیزاده کلاه نظامی قابل شستوشو ابداع کرد که بهصورت گسترده در جنگ جهانی اول مورد استفاده قرار گرفت و دارایی دوم هم بهطور غیرمستقیم از علاقه او به تاثیر درمانی نقاشی و خطاطی بر کودکان شوکهشده و آسیبدیده یتیمخانه ناشی شد که بعدها ادامه یافت و محملی برای نبوغ هنر ایرانی شد. استاد علیاکبر صنعتیزاده، نقاش و مجسمهساز معروف و از مفاخر هنری ایران، یکی از همین بچههاست.
همایون برای تحصیلات متوسطه به دبیرستان البرز آمد و همانجا بود که با ایرج افشار آشنا شد. در میانه تحصیل و در کوران حوادث شهریور ۱۳۲۰ دبیرستان را رها کرد و به کرمان بازگشت و به کار و پیشه و در پرورشگاه به یاری پدرش پرداخت. بعدها دیپلم خود را از اصفهان گرفت. هیچگاه به دانشگاه نرفت و بازار و تجارتخانه را برگزید. خودش درباره آن سالها گفته: «دبیرستان را به پایان نبردم. شهریور ۱۳۲۰ شد. شهر شلوغ شد. مملکت وضعش خراب شد. بعد از مرگ پدربزرگ (۱۳۱۸)، پدر، مادربزرگ را آورده بود تهران. شهریور ۲۰ که شد، من و مادربزرگ را برگرداند کرمان. چون اینجا امنتر بود. از همان وقت من مامور کارهای پرورشگاه بودم. خیلی هم وضع بد بود. هیچچیز گیر نمیآمد. قحطی بود. مشکلات زیاد بود.»
انتشارات فرانکلین
از فعالیتهای مهم صنعتیزاده ایجاد موسسه انتشارات فرانکلین در ایران بود. فرانکلین موسسهای خیریه بود که با هدف کمک به کشورهای در حال توسعه برای چاپ و نشر کتاب به زبان بومی خودشان تاسیس شده بود. موسسه فرانکلین برای حفظ استقلال سیاسیاش به دریافت کمکهای مالی از افراد معمولی متکی بود و از محل همین هدیههای مالی برای ترجمه آثار کلاسیک ادبیات آمریکا و پرورش نویسندگان بومی کتب درسی و بسط و توسعه ظرفیت چاپ و حمایت از برنامههای سودآموزی در 17 کشور در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین هزینه میکرد. صنعتیزاده در سال ۱۳۳۴ نمایندگی فرانکلین را پذیرفت. «در طبقه دوم خانه پدرم در چهارراه کالج فعلی که در طبقه اول آن نمایشگاه آثار استاد علیاکبر صنعتیزاده را دایر کرده بودیم، هر ازچندگاه نمایشگاهی از تابلوهای مختلف ایرانی و خارجی ترتیب میدادم که دوستداران هنر اعم از ایرانی و خارجی و اوتاشههای فرهنگی سفارتخانههای مختلف برای بازدید به آن نمایشگاه میآمدند.
یک روز دو نفر آمریکایی به نمایشگاه آمدند و ضمن بازدید از نمایشگاه خود را نماینده موسسه فرانکلین نیویورک معرفی کردند که شعبههایی هم در کشورهای مصر و عراق و پاکستان و اندونزی و مالزی داشت و دنبال ناشری در ایران بودند که با آنها همکاری کند تا شعبهای هم در تهران دایر کنند و از من خواستند در این مورد با آنها همکاری کنم. من که با کار چاپ و نشر بیگانه بودم، تقاضای آنها را رد کردم. مدتی بعد چند کتاب به زبان انگلیسی و یک حواله دو هزار دلاری با نامهای برایم آمد که این چند جلد کتاب را برای آزمایش به مترجمان ایرانی بدهم و چاپ و نشر آنها را به ناشران ایرانی واگذار کنم. من هم با بیمیلی و فقط برای آزمایش یکی از کتابها را به کتابفروشی ابنسینا نزد آقای رمضانی که از قبل با او دوست بودم و با پدرم هم آشنایی داشت، بردم و چاپ آن را به او پیشنهاد کردم. این کتابها دوره کتابهای موریس پارکر بود با چاپ چندرنگ و درباره علوم مختلف که بعداً آقای علیمحمد عامری آنها را ترجمه کرد. وقتی آقای رمضانی کتاب را دید، قبول کرد که آن را چاپ کند. من برای اینکه خاطرجمع شوم و او را امتحان کنم که آیا راست میگوید، به او گفتم پیشپرداخت هم میدهی و او قبول کرد ۵۰۰ تومان هم قبلاً پرداخت کند. به همین ترتیب با آن دو آمریکایی تماس گرفتم و مذاکره کردم و موافقت آنها را با چاپ بعضی از کتابها که در مورد ادبیات آمریکا و اروپا و علوم و فنون مختلف بود گرفتم و موسسه فرانکلین تهران را زیر نظر موسسه مرکزی نیویورک دایر کردیم.» این سازمان کار کتاب و نشر و خواندن را در ایران رونق بیشتری داد.
صنعتی به مدت 16 سال مدیر برنامههای موسسه فرانکلین در ایران بود و در این مدت ترجمه 1200 عنوان اثر را ساماندهی و مدیریت کرد که از آن میان میتوان به رمانهایی همچون موبی دیک، آوای وحش و گتسبی بزرگ و آثار معتبری همچون «تاریخ تمدن»، «اندیشمندان بزرگ جهان» و «گونههای تجربه دینی» اشاره کرد که به گفته صنعتی جزو پرفروشترین آثار بودهاند.
پس از گذشت دو سال نمایندگی موسسه فرانکلین در تهران به چنان مکنت مالی رسید که موسسه دیگر کمکهای مالی سالانهاش را قطع کرد. همایون نیز به فکر راهی برای به کار بستن سرمایه حاصل از این کار افتاد. وزارت آموزش و پرورش افغانستان در آن زمان قرارداد تنظیم کتب درسی را با اتحاد جماهیر شوروی به دلیل وارد کردن تبلیغات کمونیستی در آنها به هم زده بود، از همایون خواسته شد برای نجات پروژه اقدامی کند و بدین ترتیب صنعتیزاده پای در عرصه چاپ کتب درسی افغانستان نیز گذاشت.
اولین دایرهالمعارف فارسی
یکی از اقدامات مهم همایون صنعتیزاده که کاری سترگ در تاریخ چاپ و نشر و فرهنگ ایران است پایهگذاری تالیف و چاپ دایرهالمعارف فارسی است که در سالهای 1336-۱۳۳۵ دو سه سالی پس از تاسیس موسسه فرانکلین صورت گرفت. وی بودجهای به مبلغ 400 هزار دلار از طریق دفتر مرکزی فرانکلین از بنیاد فورد گرفت و برای سرپرستی و مدیریت در ترجمه و تالیف آن مدتی مطالعه کرد و با استادان معروف و سرشناس در رشتههای تاریخ و جغرافیا و علوم مختلف مذاکره و مشورت کرد. وقتی که طرح همایون برای ایجاد دایرهالمعارف برملا شد چندنفری خود را کاندیدای این کار کردند، ولی همایون صلاحیت آنها را برای این کار قبول نداشت و برای اینکه آنها را از سر باز کند میگفت اختیار دست من نیست، شما باید با موسسه مرکزی مذاکره کنید؛ و بالاخره قرعه به نام دکتر غلامحسین مصاحب افتاد که از ریاضیدانان نامی و استاد دانشگاه بود و کتابهای متعددی درباره ریاضیات تالیف کرده بود که در دانشگاهها تدریس میشد و به این کار علاقه زیادی داشت. جلد اول دایرهالمعارف پس از 10 سال با آرم سازمان کتابهای جیبی در سال ۱۳۴۵ منتشر شد.
کلاس اکابر
از کارهای دیگر همایون صنعتیزاده تشکیل سازمانی به نام مبارزه با بیسوادی بود. به روایت همایون، دولت وقت از مدتها قبل تصمیم داشت طرحی برای مبارزه با بیسوادی اجرا کند. در جلسهای که وزیر آموزش و پرورش و نماینده دفتر مخصوص و عدهای دیگر برای مطالعه در این امر گرد آمده بودند هر یک طرحی پیشنهاد میدهند؛ «داستان مبارزه با بیسوادی صنعتیزاده از این قرار است که در سال ۱۹۶۳ یا ۶۴ که یونسکو جشن سوادآموزی خود را در ایران برگزار میکرد، در جلسهای طرح سوادآموزی در میان افتاد. همه اهل فن را از وزیر و وکیل تا کارشناسان رشتههای گوناگون دعوت کرده بودند. برای قسمت کتاب و نشر هم از صنعتی دعوت شده بود. ظاهراً در پایان جلسه اشرف پهلوی از صنعتی که تا آن زمان ساکت نشسته بود، پرسیده بود شما حرفی ندارید؟ او هم پرسشهایی مطرح کرده بود؛ مانند اینکه اصلاً سواد چیست؟ به کی میخواهید سواد یاد بدهید؟ به چه زبانی میخواهید بیاموزید؟ و بعد هم پیشنهاد کرده بود طرح را ابتدا در یک گوشه از کشور اجرا کنند و با مشکلات آن آشنا شوند، کار را یاد بگیرند و بعد سراسری کنند. با این حرفها کار به گردن خود او افتاده بود.»
شرکت سهامی افست
جعفری مدیر انتشارات امیرکبیر درباره این شرکت مینویسد: در سال ۱۳۳۶ همایون با وامی که از موسسه مرکزی دریافت کرد، چهار دستگاه ماشین افست چهار و نیم ورقی یکرنگ خرید و در محلی در خیابان قوامالسلطنه که در مالکیت سازمان خدمات اجتماعی بود نصب کرد و «شرکت سهامی افست» را با سرمایه سه میلیون تومان که یکسوم آن پرداخت شده و بقیه تعهدی بود و شرکا باید بعداً پرداخت کنند، تاسیس کرد و تعدادی از سهام آن را در معرض فروش به ناشران و نویسندگان قرار داد که تعدادی را هم من خریدم. و عجبا که این سهام هم بعد از انقلاب جزو اموال نامشروع شد!! سهام عمده چاپخانه به سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی واگذار شد که مخارج چاپ و نشر کتابهای ابتدایی را میپرداخت. خرید این سهام باعث شد که رقبای فامیلی با وزوزها و نقنقهای خود شایع کنند من شریک اشرف پهلوی هستم!!
پس از چند سال شرکت افست از محل خود به خیابان نایبالسلطنه (گوته) رفت و در اوایل دهه 50 به سرخهحصار محل فعلی خود انتقال یافت که زمینهای وسیعی را خریداری کرده و مجهز به ماشینهای متعدد رول افست چندرنگ شد و در حال حاضر از بزرگترین چاپخانههای خاورمیانه است.
کارخانه کاغذسازی
چند سالی پس از استقرار شرکت افست، همایون با همان ذهن مبتکر و مبدع خود برای تغذیه این چاپخانه و چاپخانههای دیگر، به فکر تاسیس کارخانه کاغذسازی افتاد و سرانجام پس از تلاش بسیار موفق شد کارخانه کاغذسازی پارس در هفتتپه را تاسیس کند و خودش مدیرعامل آن کارخانه شد. سرمایه این شرکت در زمان تاسیس 400 میلیون تومان بود. اکثریت سهام آن متعلق به سازمان خدمات اجتماعی و بانک توسعه صنعتی و معدنی بود و بقیه را مردم خریدند.
مراحل تکمیلی کارخانه کاغذسازی پارس پایان گرفت و سفارش ماشینآلات داده شد، زمینهای وسیعی هم در هفتتپه خوزستان خریداری کردند و ساختمان کارخانه احداث شد. اعضای هیات مدیره شرکت به همایون پیشنهاد کردند یکی از این دو کار را بکند، یا مسوولیت فرانکلین را داشته باشد یا مدیریت کارخانه کاغذسازی را و همایون که تشخیص داده بود امور مربوط به فرانکلین بهطور عادی پیش میرود و خود میتواند از دور بر آن نظارت کند ترجیح داد در شرکت کاغذ پارس بماند و به این ترتیب مدیریت شرکت کاغذ پارس را پذیرفت و مسوولیت اداره فرانکلین را به علیاصغر مهاجر واگذار کرد، اما پس از مدتی به دلیل اختلافات با مدیریت کارخانه، به کارخانه لاستیک بیاف گودریچ رفت و مدتی نیز به جزیره کیش رفت و با چند نفر از بچههای پرورشگاه صنعتی در جزیره کیش به صید مروارید مشغول شد. ولی پس از چند سال سازمان امنیت کشور دستور داد در آن جزیره از هرگونه فعالیتی جلوگیری شود و همایون هم با تحمل خسارات زیاد مجبور به ترک جزیره شد.
گلاب زهرا
همایون صنعتی بعد از مرگ پدرش در سال 1352، وارث و مسوول پرورشگاه خانوادگی شد که از جمله داراییهایش در آن زمان چند هزار هکتار زمین تقریباً خشک در دره لالهزار، حدود 194کیلومتری جنوب کرمان در فلات ایران بود. بسیاری از کشاورزان منطقه به کاشت تریاک برای بازارهای داخلی مشغول بودند و درآمد خوبی هم داشتند، ولی همایون به دنبال جایگزینی دیگر برای کشت در این زمینها بود. «شاید دلیل این کار باز هم پدربزرگم بود. چون او از تریاکیها بدش میآمد و آنها را به خانهاش راه نمیداد. من متوجه شده بودم هرچه در آن منطقه میروید عطر و رایحهای بسیار قوی دارد. این فکر به ذهنم رسید که بایستی در این زمینها عطر و بو پرورش دهم و به بو بهعنوان یک محصول بازرگانی بنگرم. میخواستم این فکر را محک بزنم و تنها چیزی که به ذهنم رسید گلاب بود که در ایران مصرف همگانی داشت.»
اینگونه بود که صنعتی به کاشان مرکز پرورش گل محمدی در ایران رفت و یکصد نهال گل خریداری کرد. 18 ماه بعد وقتی آزمایشگاهی در کاشان اعلام کرد متوسط اسانس گلبرگهای او، 50 درصد بهتر از کاشان است بر آن شد که به پرورش گل محمدی بهعنوان یک کسبوکار بنگرد. کشاورزان منطقه فکر میکردند دیوانه است که نمیخواهد خشخاش بکارد.
همایون در سال 1360 به زندان افتاد. مدیر انتشارات امیرکبیر در بخشی از خاطراتش مینویسد: قضیه از این قرار بود که بنیاد مستضعفان کرمان از او میخواهد که چاپخانه بزرگ متعلق به آرشام رئیس سابق ساواک کرمان را اداره کند و او هم میپذیرد، به شرطی که به او اختیارات بدهند. پس از مدتی که از کار او در چاپخانه میگذرد و به جریان کارها در چاپخانه پی میبرد میبیند نابسامانی زیاد است و عدهای هم بدون اینکه کاری انجام بدهند حقوق میگیرند. او گزارشهایی تهیه میکند که جلو سوءاستفادهها را بگیرد. از جمله اینکه پس از رسیدگی مطلع میشود ماشینها به نام دست اول خریداری شده ولی تمام آنها کار کرده و دستدوم بوده است و از این راه صدها هزار دلار سوءاستفاده شده. عوامل تهدید میکنند که اگر وارد این گود شوی برایت گران تمام میشود، ولی این تهدیدها در همایون اثری ندارد، مدتی بعد به دادسرای انقلاب کرمان گزارش میبرند که این همایون صنعتی همکار اشرف بوده و با دربار رابطه داشته و موسسه فرانکلین هم که در ظاهر یک موسسه نشر بوده در اصل یک موسسه جاسوسی بوده است و از این قبیل اتهامات که آن روزها رواج داشت. خلاصه عوامل سوءاستفادهچی هم، با استفاده از این جو، کارشان را کرده بودند. همایون و همسرش را در کرمان بازداشت میکنند. پس از شش ماه همسرش که از ناراحتی، بینایی یک چشم خود را از دست داده بود آزاد میشود و همایون به تهران و به زندانهای دیگر و دست آخر به زندان اوین منتقل میشود و پنج سالی در زندان نگهش میدارند که یک سالش را در زندان انفرادی بوده. وقتی آزاد شد و به دیدارش رفتم پرسیدم که چه شد که آزادت کردند، گفت: «هیچ، یک روز از سلولم نامهای نوشتم به حاکم شرع، که یا شیخ گناه من چیست که مرا این همه مدت توی زندان نگه داشتهای... و مقداری شکوه و شکایت. بعد از مدتی یک روز گفتند بفرما برو، آزادی، همین!» و بدین ترتیب امواج سهمگین اتهامات وارده را از سر گذراند. همایون به زندان افتاد، ولی مزرعهاش، زهرا، اگرچه اندک ولی بهخوبی پیش رفت و گلاب بازارهای محلی را تامین کرد، ولی چیزی که مسلم بود این مال حضور صاحبش را میطلبید. صنعتی میگوید: «من به زندان افتاده بودم و کشاورزان منطقه هم اجازه نمیدادند مزرعه گل من آبیاری شود. اگر در زندان نبودم نمیگذاشتم چنین اتفاقی بیفتد. آن بوتههای گل را من با دستان خودم کاشته بودم و مثل فرزندانم بودند. نمیگذاشتم از تشنگی خشک شوند و بمیرند. در همان زمان بود که چیز غریبی اتفاق افتاد. بهرغم نبود آب، بوتههای گل خشک نشدند و همین امر تاثیر شگرفی بر کشاورزان گذاشت. وقتی من از زندان آزاد شدم تقریباً دهها مزرعه گل دیگر در آن منطقه به وجود آمده بود.»
شرکت گلاب زهرا اولین واحد تولیدی است که توانست گواهینامه ارگانیک در تولید گلاب و روغن دریافت کند. همچنین از سال 2000 موفق به دریافت تاییدیه «انجمن خاکشناسی بریتانیا» بهعنوان یکی از دورترین تامینکنندگان محصولات طبیعی و تضمینشده گل شده است. یکی از خریداران عمده اسانسهای این شرکت، شرکت «والا» در آلمان بود که از روغن گل تولیدی این شرکت برای تولید محصولات «دکتر هوشکا» که مارک محصولات مراقبت پوست این کارخانه است، استفاده میکردند. صنعتیزاده بهعنوان یک تاجر میگفت میتوان گل را جایگزین خشخاش کرد، با همان آب مورد نیاز خشخاش میتوان مزرعهای سه برابر از گلمحمدی را آبیاری کرد و سه برابر درآمد به دست آورد.
پس از وفات شهین که به ملکه گل سرخ معروف شده بود، همایون که هیچگاه صاحب فرزندی نشده بود، با همه کوششی که برای خونسردی خود میکرد کمکم تحلیل رفت و غم مرگ همسر باوفایش او را از پای درآورد. همایون صنعتیزاده در چهارم شهریور ۱۳۸۸ در سن ۸۴سالگی در کرمان درگذشت. پیکر او را در کنار همسر باوفایش شهین خانم در همان لالهزار کرمان در میان گلهای سرخ به خاک سپردند.