نفع همگانی از تب دکترا
بررسی ریشههای بحران آموزشی ایران در گفتوگو با تقی آزادارمکی
تقی آزادارمکی میگوید: معتقدم مسوولان ما نسبت به بحران آموزش آگاهاند اما نفعشان در تداوم آن است. جامعه باید الزام کنار گذاشتن مدرک را درک کند. الان جامعه ما دارد کمکم به سمتی میرود که میبیند مدرک کاربردی ندارد. اما این مساله باید فراگیر شود.
تب دکتر شدن، از نگاه تقی آزادارمکی حاصل تلاشهای سه ضلع یک مثلث است. در یک طرف سیاستگذار با تفکرات ایدهآلیستی قرار دارد که به زور افزایش تعداد محصلان و کتابها و مقالات چاپ شده میخواهد به یک جامعه تحصیلکرده برسد، در طرف دیگر موسسات تجاری آموزش و کنکور قرار دارند و در طرف دیگر نوعی تحرک و فشار اجتماعی که تحصیلات را تنها راه رسیدن به قدرت و ثروت میداند. این جامعهشناس میگوید در یک جامعه در حال توسعه مانند ایران با درآمد سرانه کم، تنها راه رسیدن به درآمد بیشتر و تبدیلشدن به یک انسان کامل مدرک است و این چنین است که در این جامعه همه یا دکترند یا میخواهند دکتر شوند. بدون آنکه اقتصاد ایران جایی و کاری برای این همه دکتر داشته باشد. این استاد دانشگاه تهران تاکید میکند سیاستگذار به فشل بودن این سیستم و وجود بحران آموزشی واقف است. اما نفع همه ما در وجود این سیستم است. از استاد دانشگاهی که رساله این همه دانشجو را داوری و راهنمایی میکند، تا دلالان نوشتن پایاننامه و چاپ مقالات مختلف. از مقام مسوولی که خود رئیس و عضو هیات علمی فلان دانشگاه است تا نماینده مجلسی که شعار توسعه علم را در حوزه انتخابیه خود داده. در نتیجه نمیتوان امیدوار بود این سیستم به آسانی اصلاح شود. راهحل این است که همه دکتر شوند، همه مدارک عالی بگیرند اما این مدرک به کارشان نیاید. آن وقت شاید تب دکتر شدن فروکش کند.
♦♦♦
سالانه هزینه زیادی صرف سیستم آموزشی و تحصیلی در ایران میشود. هم تعداد دانشآموزان افزایش پیدا کرده و هم تعداد فارغالتحصیلان دانشگاهی. اما همه گله داریم که جامعه پر از افراد تحصیلکرده ناآگاه و بیسواد است. آیا تلاشهای بسیار برای افزایش سطح سواد و تحصیل در جامعه منجر به آموزش و ارتقای کیفیت سرمایه انسانی نشده است؟
متاسفانه نه. ما در چهار دهه اخیر برای آموزش و تحصیل بسیار هزینه کردیم اما به جای داشتن یک جامعه بافرهنگتر، باشخصیتتر، متعاملتر، به یک جامعه بداخلاقتر و کمتحملتر رسیدیم. دلیل و ریشه چنین موضوعی یکی از مباحث باسابقه در حوزه علوم اجتماعی است. دانش و تحصیل زمانی نتیجه فرهنگی میدهد که متناسب با ساختار و نظام طبقاتی باشد. یعنی آدمهایی که در موقعیتهای متفاوت اجتماعی و طبقاتی قرار دارند، متناسب با آن موقعیت متفاوت باید سطح دانش و تحصیل متفاوتی داشته باشند. در یک جامعه نرمال اینکه شما چه تحصیلاتی دارید و تا چه مقطعی تحصیل کنید بسته به تصمیم خودتان هست نه نیروی بیرونی. در یک جامعه قوامیافته افراد متقاضی تحصیلات عالیه بسیار کم هستند. شما ببینید کدام رئیسجمهور آمریکا دارای مدرک دکتراست؟ کدام نماینده مجلس در کشورهای مختلف دنیا دکتر هستند؟ یا وقتی به مجلس میروند سودای دکتر شدن به سرشان میزند؟ اما در کشور ما سطح تحصیلات را عوامل دیگری تعیین میکند و حتی اگر دکتر هم نباشی، دکتر خطابت میکنند. این ویژگی یک جامعه اشتباهی و اشتباه دیدن جامعه است. اینجا نوعی بههمریختگی وجود دارد که از زوایای مختلف قابل بررسی است. جامعه ایران یک جامعه طبقاتی بوده و هست اما در حوزه تصمیمگیری و تصمیمسازی، طبقاتی بودن این جامعه لحاظ نشده است. در نتیجه همه آدمها در هر جایگاه و طبقهای خود را مجاز میدانند که چیزهایی را که طبقه دیگر دارند، داشته باشند. در صورتی که قرار نبود چنین باشد. طبقه متوسط شهری الزامات زندگی و تحصیلی خاص خود را دارد و طبقه متوسط روستایی الزامات دیگری. اینجا افراد در یک منصب بدون ربط اول در فکر دکتر شدن هستند، بعد در فکر نماینده مجلس شدن و بعد در فکر سرمایهدار شدن. یا یک استاد دانشگاه میخواهد پولساز باشد.
خب دلیل این مساله چیست که افراد میخواهند همه آنچه دیگر طبقات دارند را با هم داشته باشند؟
منطق و علت این مساله این است که تلاش شد جامعه بدون طبقه ایجاد کنیم اما پول و ثروت در جامعه گم شد و همه برای رسیدن به این دو به سمت مدرکگرایی روی آوردند. در حالی که ما باید سعی میکردیم به جای ایجاد یک جامعه بدون طبقه، نابرابری را کاهش دهیم و سعی میکردیم با افزایش انسجام و توانمندی جامعه را ثروتمند کنیم. تلاش ما برای از بین بردن جامعه طبقهای ختم به جامعهای شد که همه در آن میخواهند یک انسان کامل به نظر برسند. در این جامعه انسان کامل کیست؟ انسانی که اهل فرهنگ است، سواد و تحصیلات دانشگاهی بالا دارد، ثروتمند است و روابط خارجی بالا و قدرت دارد. نتیجه چنین مسالهای از بین رفتن کارکرد و بیارزش شدن سواد و علم است. در این جامعه هم ارزش علم از بین میرود و هم ارزش معلم و استاد. قبلاً معلم فردی بااخلاق، اجتماعی و تاثیرگذار در تولید اخلاق و دانش بود. اما الان چه نگاهی به معلم میشود؟ افراد تا جایی که امکانش باشد دنبال شغل معلمی نیستند و این شغل آخرین انتخاب است. الان معلم کسی است که صبحها در مدرسه کار میکند و بعدازظهرها راننده تاکسی است و تلاشش به معاشش نمیرسد. اما این مدرکگرایی دلیل دیگری هم داشت. پس از انقلاب افراد زیادی در مناصبی به کار گرفته شدند که صلاحیت لازم برای آن را نداشتند. در نتیجه آنها برای صلاحیتبخشی به این مناصب، به گرفتن مدرک روی آوردند تا پست و سمت جدید را مقبولیت بدهند.
یعنی در این حالت تولید انبوه علم آغاز شد و کیفیت تحصیلات افت کرد و تحصیل زیاد به آموزش منجر نشد؟
دقیقاً در جامعهای که همه دنبال مدرکاند دانشگاههای آزاد و مراکز فنی و حرفهای به داد افراد رسید. این درد بزرگی است که همه در این کشور استاد دانشگاه هستند و دکترند. چندی پیش گزارشی از رادیو گوش میکردم. مهمان برنامه را آقای دکتر فلان، پژوهشگر و استاد «دانشگاهها» معرفی میکرد. کنجکاو شدم که این نابغه کجاست که استاد همه دانشگاههاست؟ تدریس چند واحد درسی در دو واحد دانشگاهی دورافتاده طرف را مدرس دانشگاهها میکند. چنین رسانهای نمیداند عنوان استاد و پژوهشگر را خراب کرده و زیر سوال برده است. در چنین جامعهای اگر صدا کنیم دکتر و همه برنگردند تعجبآور است. نتیجه این است که سیستم آموزشی ما نمیتواند دانشآموز باسواد تربیت کند. دانشگاه در کشور ما مهد تولید دانش و علم نیست. این مساله در مورد مدارس ما هم صدق میکند. 30 تا 40 دانشآموز را به زور به یک کلاس میفرستیم. بچهها را مجازات و تنبیه میکنیم، استعدادها و خلاقیتشان را میکشیم و بعد به جامعه میفرستیم. همه در مدارس ما میخواهند دکتر و مهندس شوند. این همه دکتر به چه کار ما میآید؟ مگر نظام اقتصادی و صنعت این کشور چقدر تخصصی است که این همه دکتر و مهندس بخواهد؟ نظام صنعتی ما بر پایه مونتاژ استوار است، مونتاژ کردن که دکتر نمیخواهد. این نظام کارشناس ماهر میخواهد. ما باید تعدادی نیروی کار کارشناسی با مدرک تحصیلی فوقدیپلم تربیت میکردیم. اما همه ناگهان دکتر شدند. ما این همه آدم مدعی تخصص را کجای این صنعت و این اقتصاد میخواهیم به کار بگیریم. طبیعی است که همه مهاجر میشوند. ما باید از تولید این همه دکتر و مهندس دستبرداریم. چون جای کافی برای آنها نداریم. میخواهیم آنها را در مشاغل پایین به کار بگیریم اما مشاغل پایین برای آنها صرفه اقتصادی ندارد. این چنین است که با یک سیاستگذاری و نگاه نادرست سرمایه هنگفتی از جامعه ایران نابود میشود.
تلاش برای افزایش تحصیلات در ایران سالهاست که آغاز شده. آیا از ابتدا تحصیلات کیفی بود و سپس کمی شد؟
نه، کیفیت آموزش در کشور ما همیشه پایین بود. سیاست نادرست آموزشی از سالهای قبل از انقلاب آغاز شد و ما هم همان مسیر را ادامه دادیم. منتها قبلاً جمعیت کم بود، بیکیفیتی سیستم آموزشی دیده نمیشد الان جمعیت زیاد است و همه گرفتار این سیستم شدهاند، در نتیجه بیکیفیتی سیستم بیشتر به چشم میآید. آن زمان بخش اعظم جامعه ما روستایی بود. دانشآموز و دانشجو کم داشتیم و این فشار سیاسی برای باسواد کردن همه وجود نداشت. سیستم نادرست آموزشی از همانجا پایهگذاری شده بود. ما به جای اینکه آن سیستم را اصلاح کنیم، آن را تقویت و تکثیر کردیم.
نسلهای قبلی از کیفیت آموزش گذشته صحبت میکنند و میگویند برای مثال یک دیپلمه آن دوران با دکترای الان از نظر دانش و سطح سواد برابری میکرد.
اینطور نیست. در گذشته تعداد افراد تحصیلکرده کم بود پس آنها باسواد هم به نظر میرسیدند. الان همه تحصیلکردهاند و بیکیفیتی این سیل بیشتر به چشم میآید. در برخی از دانشگاهها چند ده نفر دانشجوی دکترا سر یک کلاس حاضر میشوند. این جز جنایت چیزی نیست. اما ما جلوی این جنایت را نمیگیریم. میدانید چرا؟ چون نفع همه ما در ادامه این روند است. من از وجود 30 دانشجوی دکترا در یک کلاس گله میکنم اما همزمان رساله چندنفری را قبول میکنم و نفع مالی میبرم، فلان موسسه رساله دکترای این تعداد را مینویسد، آن یکی از نوشتن مقالات ISA کسب درآمد میکند و دیگری از چاپ کتاب این همه دکتر. همه منتفع میشویم فقط جامعه است که از این تولید انبوه چیزی عایدش نمیشود. بعد هم گله میکنیم که چرا چنین سیستم کسبوکاری راه افتاده. چون نظام ما کسبوکار و تجارت را به این سمت برده. اگر سیستم اقتصادی ما اصلاح شود این جمعیت کثیر دیگر وقت خود را در راه گرفتن مدرک تلف نمیکنند و این بازار هم از سکه میافتد.
البته سیستم اقتصادی به گونه دیگری هم از رواج آموزش بهره میبرد و آن به تعویق افتادن ورود این جوانان به بازار کار است. آیا میتوان گفت مساله بیکیفیت شدن آموزش علاوه بر ریشههای فرهنگی، ریشه اقتصادی هم دارد و سیاستگذار با این اقدام ورود به بازار کار را به تعویق انداخت؟
به نظر من وضعیت کنونی ما ناشی از دو عامل است، یکی ناآگاهی و دیگری بیمسوولیتی. فکر نکنید تبدیلشدن تحصیلات به ضربهگیر بازار کار ناشی از نگاه و استراتژی از پیش تعیینشده بود. فکر نکنید مسوولان برنامهریزی کردند سطح تحصیلات را بالا ببرند تا بحران اشتغال به تعویق بیفتد. این مساله پیش آمد. برخی سیاستگذاران نمیدانند که چه کار کنند. هیچ برنامهای ندارند. اگر برنامهای وجود داشت، که وضعیت این نبود. دلیل دوم بیمسوولیتی تصمیمگیرندگان است. ما برای تغییر این سیستم به افراد آگاه و مسوولیتپذیر نیاز داریم. این افراد هم نه به سادگی پیدا میشوند و نه سیستم به سادگی حاضر است آنها را به درون خود راه بدهد. این افراد در جامعه هستند اما در حاشیهاند.
گزارش توسعه جهانی به یک نکته توجه میکند و آن اینکه در کشورهایی که درآمد سرانه بالاتری دارند بحران آموزشی کمتر و در کشورهای دارای درآمد کمتر، این بحران بیشتر است. دلیل آن چیست؟
چون در کشورهای دارای درآمد کمتر، افراد برای تصاحب منابع با هم در رقابتاند و تحصیلات بیشتر و مدرک بالاتر به افراد کمک میکند که سهم بیشتری از منابع محدود را از آن خود کنند. برای همین است که همه میخواهند با کمترین زحمت دکتر شوند. اما در کشورهای دارای درآمد بیشتر منابع بیشتری وجود دارد و افراد در رقابت این چنینی نیستند. در کشورهای توسعهیافته افراد بعد از اتمام تحصیلات در مدرسه شغلی پیدا میکنند و آموزشهای لازم برای انجام آن کار را با گذراندن یک دوره فوقدیپلم یا لیسانس میبینند. افراد بسیار کمی به مقطع فوقلیسانس میروند و تعداد دانشجوهای مقطع دکترا بسیار اندک است. دانشگاههای اروپا و آمریکا را دانشجویان کشورهای دیگر
پر کردهاند تا خود مردم آن کشور. دلیلی ندارد که در یک کشور پیشرفته افراد دکتر شوند. مگر اینکه فرد یک پست تحقیقاتی یا دانشگاهی عالی بخواهد. چون روند تحصیل و گرفتن مدرک در این کشورها به قدری سخت است که کسی حاضر نیست این همه سختی را بیهوده بر خود هموار کند. در مقابل در کشور ما به قدری این فرآیند ساده است که همه میتوانند آن را طی کنند. نتیجه این میشود که این همه کتاب و مقاله مینویسیم اما هیچکدام هیچ گرهی از مشکلات جامعه باز نمیکند. همه کتابها کپی همدیگر است و علمی تولید نمیشود.
آموزش چهار راس دارد؛ دانشآموز، معلم، مدرسه و نظام سیاستگذاری. اینها علت بحران آموزشی در ایران هستند یا خودشان معلول هستند؟
اینها الزاماً علت نیستند اما در کیفیت آموزش تعیینکنندهاند. آموزش یک پکیج است. گمگشتگی سیاستگذاری کلان کشور، خود را در بحث آموزش به خوبی نشان میدهد. سیاستگذار ما گمگشته است و نمیداند قرار است چه کند. من میگویم یک مثلث وجود دارد. یک طرف آن سیاستگذار است که تفکرات انتزاعی و ایدهآلیستی در باب دانش دارد و میخواهد به زور تولید کتاب و مقاله و دانشجوی بیشتر این تفکر را محقق کند. یک طرف موسسات تجاری آموزش کنکور و مدارس خاص و دانشگاههای مختلف قرار دارند که بازار جذابی ایجاد کردهاند و در طرف دیگر تحرک اجتماعی قرار دارد که نشان میدهد شما برای رسیدن به قدرت و ثروت باید مدرک داشته باشید. این سه علت اصلی کالایی شدن علم و رواج مدرکگرایی است. سه ضلع این سیستم با هم در تماس نیستند اما کاملاً هم را تقویت میکنند. بیایید سیستم آموزش را در نظر بگیریم. معلم یا استاد دانشگاهی که تدریس میکند، یا خودش نماینده تفکر حاکم است که نگاه انتزاعی به علم دارد، یا نماینده موسسات کنکور است یا خودش پدر خانواده است و تصور میکند اگر فرزندش مدرک نگیرد نمیتواند رشد کند. این چهار راس در پایین بودن کیفیت آموزش تقصیر دارند و ندارند.
سال 1394 گزارشی از متوسط درآمد سالانه 22 شغل منتشر شد. بر اساس آن گزارش معلم کنکور درس زیستشناسی سالانه 2 /1 میلیارد تومان درآمد داشت که درآمدش با یک دندانپزشک فوق تخصص برابری میکرد. در مقابل درآمد سالانه یک استادیار دانشگاه ۵۰ میلیون تومان و یک معلم ابتدایی تنها 25 میلیون تومان بود.
تجارت به بخش دانش و علم منتقل شده و جالب اینکه از این رویه گله هم میکنند. اما روشنفکران و متفکران باید این نگاه را اصلاح کنند. نقطه شروع همین است. اما این کار به سادگی امکانپذیر نیست چون منافع بسیاری از تصمیمگیرندگان با این موضوع گرهخورده است. آدمهای ذینفوذ در حوزه سیاست و بسیاری از تصمیمگیرندگان همه خود مدرسه و دانشگاه و موسسات آموزشی دارند یا عضو هیات مدیره و هیات علمی این مراکز هستند. در کابینه دولت وزرا هنوز رساله دکترا میپذیرند و هنوز سردبیر مجلات هستند. قصه آموزش در ایران خندهدار است. حتی اگر اینها منافع مادی هم نداشته باشند، منافع سیاسیشان در گرو رشد و تعدد مراکز آموزش عالی است. نماینده مجلسی که قول توسعه آموزشی داده، آیا میتواند دانشگاه آزاد و علمی کاربردی شهرش را به دلیل کیفیت پایین آموزش تعطیل کند؟ قطعاً نمیتواند. وزیر علوم نمیتواند یک واحد را به دلیل پایین بودن کیفیت آموزش تعطیل کند. با چنین کاری وزیر باید خودش را برای استیضاح در مجلس آماده کند. چون واحدی که تعطیل شده منافع بسیاری را از بین برده است. سیستم چنین گیری دارد. پس نمیتوان امیدوار بود که این سیستم از طرف مقامات و مسوولان اصلاح شود. راهحل این است که همه دکتر شوند، همه مدارک عالی بگیرند اما این مدرک به کارشان نیاید. خروج تحصیل و آموزش از این روند نیازمند نوعی آگاهی و البته الزام است. معتقدم مسوولان ما نسبت به بحران آموزش آگاهاند اما نفعشان در تداوم آن است. جامعه باید الزام کنار گذاشتن مدرک را درک کند. الان جامعه ما دارد کمکم به سمتی میرود که میبیند مدرک کاربردی ندارد. اما این باید یک مساله فراگیر شود. جمعیت کثیری باید فغان بکشد که عمر ما در راه گرفتن مدرک تلف شد. اگر این نگاه و بینتیجه بودن مدرک فراگیر شود آن وقت میتوان امیدوار بود که این سیستم کمکم اصلاح شود. همه میدانند سیستم آموزشی فشل است اما هر کسی با منطق خاص خود این سازمان عریض و طویل را نگه داشته است. مثل بیمار مرگ مغزی که باید مرگش اعلام شود اما پدر و مادرش به دلیل علاقه قلبی مرگش را نمیپذیرند، دکتر هنوز به احیا امیدوار است، آزمایشگاه و بیمارستان هم به دلیل منفعت مالی میگویند بیمار را چند روز دیگری هم نگه دارند. بیمار خودش باید تحلیل برود.