انجام وظیفه
فناوری چگونه وظایف شغلی را متحول میکند؟
در چند دهه اخیر ساختار مشاغل و دستمزد در بسیاری از کشورهای صنعتی و پیشرفته، تغییرات تاریخی را تجربه کرده است. نابرابری دستمزدها در اقتصاد آمریکا سر به فلک کشیده، در حالی که دستمزد واقعی نیروی کار کمتر تحصیلکرده درجا زده و حتی کاهش یافته و سهم اشتغال آنها کمتر شده است. همزمان، اشتغال از بخشهای تولیدی و اداری به سوی مشاغل مدیریتی، حرفهای و فنیِ با دستمزد بالا و همچنین مشاغل خدماتی با دستمزد پایین تحول یافته است. همچنین این روند با کاهش سهم نیروی کار بهویژه در بخش تولیدی، و بیرمقی نرخ رشد بهرهوری همراه بوده است. پیشتر مطالعات روی نقش تقاضای نیروی کار در این روندها با استفاده از تابع تولید کل و اینکه فناوریها به کمک نیروی کار ماهر یا غیرماهر میآیند تمرکز داشتند. سپس در روش متعارف، به منظور در نظر گرفتن روندهای اصلی، تغییرات تقاضای نیروی کار با عرضه نیروی کار و عوامل نهادی ترکیب شدند.
به تازگی دستهای دیگر از مطالعات روش فوق را کنار گذاشته و از الگویی استفاده کردهاند که در آن تولید کالاها و خدمات نیازمند تکمیل مجموعهای از وظایف و عوامل تولیدی است که برای انجام این وظایف به کار گرفته میشوند. به عنوان مثال، تولید گوشی همراه هوشمند وابسته به طیفی از وظایف مربوط به طراحی و برنامهریزی، تولید ریزتراشه، باتری، دوربین، بلندگو، صفحه نمایش، انواع مختلف سنسورها و بسیاری از اجزای دیگر، و همچنین مجموعهای از وظایف دور از خط تولید شامل فعالیتهای اداری، کنترل کیفیت، انبارداری و... است. بهعلاوه برای رسیدن گوشی همراه تولیدی به دست مصرفکنندگان به وظایفی از قبیل بازاریابی، تبلیغ، حملونقل، عمدهفروشی و خردهفروشی نیاز است. هر یک از این وظایف باید به یک یا چند عامل تولید اختصاص یابند. برای مثال، سرهم کردن اجزا میتواند به دست کارگران ماهر، کارگران کممهارت، ترکیبی از تجهیزات کامپیوتری و نیروی انسانی یا کاملاً به وسیله روباتها انجام گیرد.
محول کردن وظایف به عوامل تولید در قلب فرآیند تولید قرار دارد و به واسطه فناوری شکل میگیرد؛ مانند تشخیص اینکه مسئولیتی که قرار است محول شود آیا تا اندازهای معمول است که از سوی نیروی کار غیرماهر انجام گیرد یا اینکه فناوری تنها اجازه انجام آن را به ماشینها و الگوریتمها میدهد. به عنوان مثال در مدل وظایف این موضوع مشخص میشود که تغییرات فناوری از طریق معرفی روشهای نوین انجام وظایف، میتواند آثار مهمی روی بهرهوری و قیمت تعادلی عوامل تولید داشته باشد، بهویژه از طریق خودکار شدن خط تولید که به معنی محول کردن مشاغل نیروی انسانی به دست روباتها، نرمافزارها و الگوریتمهاست. این چهارچوب -مدل وظایف- مفید است، نهتنها به خاطر واقعگرایی توصیفی که به الگوسازی فرآیند تولید و آثار فناوری میافزاید، بلکه به این خاطر که باعث تجزیه و تحلیلهای مقایسهای غنیتر در ارتباط با پیشرفتهای فناوری میشود و الگوهای منعطفتری از جانشینی میان عوامل تولید را معرفی میکند.
در بخش دیگر مقاله، «مدل یا چهارچوب وظایف» بهطور جزئیتر مورد مطالعه قرار میگیرد و نشان داده میشود که میتواند چه ابزار قدرتمندی در مطالعات نظری و تجربی این حوزه باشد. در این باره، ابتدا یک اقتصاد تکبخشی با داشتن وظایف زنجیرهوار و انواع مختلف نیروی کار و سرمایه مدنظر قرار میگیرد. سپس این چهارچوب توسعه داده میشود تا بخشهای مختلف را شامل شود، امری که در مرتبطسازی الگوی مقاله با آمارها و همچنین اضافه کردن انواع مختلف فناوری، تغییرات ساختاری و بازتخصیصهای بینبخشی کمککننده است.
دو ویژگی متمایز و مهم «چهارچوب وظایف» عبارتاند از: یک، فناوریهای مختلف، آثار متفاوت دارند؛ و دو، جانشینی منعطف میان عوامل تولید به مزیت نسبی بستگی دارد.
ویژگی نخست، فناوریهای مختلف، آثار متفاوت دارند. ادبیات پیشین حوزه نیروی کار و نابرابری دستمزدها به یک شکل محدود از تغییرات فناوری وابسته بودند. این وابستگی ریشه در برخی از نتیجهگیریهای اصلی مطالعات داشت. در واقعیت اما فناوریها انواع گوناگون دارند و آثار بیشتری روی دستمزدها، نابرابری و بهرهوری میگذارند. فناوریهای جدید میتوانند به افزایش بهرهوری گروههای بهخصوصی از نیروی کار منجر شوند که در وظایفی مشخص مشغول به کار هستند. این یک تحول کمککننده به نیروی کار است، هرچند منحصر به گروه معدودی از نیروی کار در برخی از وظایف است. چهارچوب مقاله نشان میدهد این نوع از تغییرات فناوری آثار اندکی روی دستمزدها و نابرابری دارد و پیامدهای آن روی سهم نیروی کار از درآمد ملی نامشخص است، هرچند باعث افزایش بهرهوری میشود. فناوریهای جدید همچنین میتوانند بهرهوری سرمایه را در وظایفی که به آنها محول شده افزایش دهند. این نوع از تغییرات فناوری، به سرمایه کمک میکند. به عنوان مثال یک سیستم نرمافزاری جدید و قدرتمندتر که جایگزین الگوی قدیمی میشود، از همین نوع تغییرات فناوری است، چرا که بدون اینکه تغییری در وظایف واگذارشده به سرمایه ایجاد کند، بهرهوری آنها را بهبود میبخشد. این نوع از تغییرات فناوری همواره به افزایش بهرهوری و دستمزدهای واقعی منجر میشود، هرچند آثار آن روی سهم نیروی کار از درآمد ملی ناچیز و مبهم است.
فراتر از فناوریهایی که در بالا توضیح داده شد -که در الگوهای مطالعات این حوزه هم عمدتاً مورد استفاده قرار میگیرند- فناوریهای جدید همچنین میتوانند وظایف و مشاغل را خودکار کنند. فناوریهای نوین با فراهم کردن شرایط استفاده از تجهیزات، نرمافزارها و الگوریتمها در مشاغل نیروی انسانی، امکان خودکار کردن این مشاغل را فراهم میکنند. از جمله مثالها در این زمینه سیستمهای نرمافزاری هستند که قادرند وظایف در مشاغل اداری را انجام دهند یا روباتها که در حال حاضر در بسیاری از کارها نظیر جوشکاری، برش، رنگکاری و سرهمبندی مورد استفاده قرار میگیرند. این نوع از پیشرفتهای فناوری میتواند آثار توزیعی قابل توجهی داشته باشد، در حالی که ممکن است اثرگذاری آنها روی بهرهوری محدود باشد. این اثرگذاری محدود روی بهرهوری به کشش بالای جانشینی میان عوامل تولید در مشاغل برمیگردد. در واقع حتی امتیازات مثبت هزینهای برای یک عامل تولید، موجب بازتخصیص قابل توجه وظایف از یک عامل نیروی کار به عاملی دیگر میشود و این بازتخصیص میتواند با آثار توزیعی فراوانی همراه باشد، بدون آنکه چندان مزایای بهرهوری ایجاد کند. به عنوان مثال، خودکار شدن فرآیندهای تولید به کاهش سهم نیروی کار از اشتغال، افزایش سهم سرمایه و تضعیف دستمزد واقعی عوامل تولیدی که مشاغل خود را به ماشینها واگذار میکنند، میانجامد.
پیامد دیگر این است که فناوریهای جدید، وظایف جدید میآفرینند. وظایف جدید با ساماندهی مجدد فرآیندهای تولید یا با تقسیم کار دقیقتر نیروی کار، بهرهوری را افزایش میدهند. وظایف جدیدی که به نیروی کار محول میشود (وظایف جدید نیروی کارمحور) به افزایش دستمزدهای واقعی و سهم نیروی کار از درآمد ملی منجر میشود. ماشینآلات و ابزارهای طراحی کامپیوتری که امکان کارهای فنی نوین، برنامهنویسیهای جدید، یکپارچهسازی و خدمترسانی بهتر به مشتریان را فراهم میکنند، از جمله این وظایف جدید هستند. در مجموع، «چهارچوب وظایف»، مرز تعیینکننده میان فناوریهای کمککننده به نیروی کار و وظایف جدید را مشخص میکند. فناوریهای کمککننده به نیروی کار، بهرهوری گروهی از کارگران را در انجام وظایفی که تاکنون داشتهاند تحت تاثیر قرار میدهد. بنابراین از این فناوریها نمیتوان انتظار اثرگذاری قابل توجه روی سهم نیروی کار داشت و طبیعتاً دستمزدها هم چندان تغییر نمییابند. در مقابل، وظایف جدیدی که برخی فناوریها معرفی میکنند اثرگذاری چشمگیرتری روی دستمزدها دارند و بهطور قابل توجهی میتوانند سهم نیروی کار را از درآمد ملی افزایش دهند.
یکی دیگر از ویژگیهای «چهارچوب وظایف» این است که در آن انعطاف جانشینی میان عوامل تولید به مزیت نسبی بستگی دارد. این چهارچوب دربردارنده سازوکار تخصیص عوامل تولید به وظایف مختلف بر مبنای مزیت نسبی است، امری که نتیجه آن شکلدهی الگوی جانشینی میان عوامل تولید است. کشش جانشینی میان گروههای مختلف نیروی کار همچون نیروی کار با تحصیلات دانشگاهی و غیردانشگاهی متفاوت است. این کشش از مزیت نسبی، وظایفی که خودکار شدهاند و وظایفی که به سایر گروههای نیروی کار محول میشوند اثر میپذیرد. همچنین با جابهجایی وظایف میان گروههای مختلف نیروی کار، این کشش تغییر مییابد. چهارچوب وظایف همچنین یک اثرگذاری موجدار از نیروهای عرضه و تقاضا که عوامل تولید را متاثر میکند به نمایش درمیآورد، جایی که واگذاری مجدد وظایف در واکنش به تغییرات درونزای قیمت عوامل تولید مدنظر قرار میگیرد.
علاوه بر تفاوت مدل وظایف با چهارچوب استاندارد، این مدل یک ویژگی قابل ردیابی از تعادل را نیز فراهم میکند که در آن دستمزد گروههای مختلف، وابسته به انواع مختلف فناوری و همچنین سایر عوامل تعیینکننده تقاضای نیروی کار نظیر تجارت بینالملل، تغییرات ساختاری، ویژگیهای بازار محصول و... است. همچنین عوامل نهادی و عوامل طرف عرضه هم میتوانند به این مجموعه اضافه شوند. این ویژگی قابل ردیابی یک امتیاز مهم برای الگو میآفریند: آثار عوامل طرف تقاضا میتوانند به تفکیک اثرگذاری روی بهرهوری و اثرگذاری مستقیم و غیرمستقیم در بازتخصیص وظایف میان عوامل تولید و میان بخشهای اقتصادی تفکیک شوند. به عنوان مثال، بیشترین اثرگذاری خودکار شدن فرآیندها از طریق محول کردن وظایف نیروی انسانی به ماشینها و سرمایه اتفاق میافتد، در حالی که واردات کالاهای نهایی عمدتاً از طریق بازتخصیصهای میانبخشی روی تقاضای نیروی کار اثر میگذارد. فراتر از سادگی، این ویژگی بهخصوص در برآورد پیامدهای خودکار شدن و ظهور وظایف جدید در اقتصاد کمککننده است، در حالی که همزمان میتواند اثرگذاری سایر عوامل طرف تقاضا و عرضه را کنترل کند.
مطالبی که تا اینجا توضیح داده شد در مورد معرفی «چهارچوب وظایف» و ویژگیهای آن و به دنبال آن ایجاد معادلات مربوط به دستمزد و انجام طیفی از مقایسههای تعادلی آماری و تحلیل عمدتاً بر مبنای مطالعات موجود بهخصوص عجماغلو و رسترپو (2022) بوده است. موضوع جدید مقاله به اثرگذاری وظایف و مشاغل جدید روی دستمزدها و اشتغال مربوط میشود که پیشتر چندان مورد توجه قرار نگرفت. در ادامه نشان داده میشود که چطور میتوان معادلاتی را که خروجی مدل وظایف هستند، با استفاده از آمارهای آمریکا برآورد کرد. در این باره از آمارهای 500 گروه از کارگران آمریکا به عنوان گروه بامهارت برای سالهای 1980 تا 2016 برای برآورد الگوها استفاده میشود.
برآوردهای مقاله حاکی از آن است که 10 درصد از، از دست رفتن مشاغلی که برای گروه گفته شده به خاطر خودکار شدن فرآیندهای تولید اتفاق میافتد، بهطور میانگین به کاهش 12درصدی دستمزد و 2/8درصدی ساعات کار منجر میشود. همچنین در مورد وظایف جدیدی که ظهور مییابند نیز نتایج بیانگر آن است که 10 درصد مشاغل جدید برای گروه نیروی کار موجب افزایش 5/8درصدی دستمزد و 26درصدی ساعات کار آنان میشود. در مجموع نیز در یک مدل خلاصهشده نشان داده میشود که تغییر در سهم انجام وظیفه گروههای مختلف تحت تاثیر خودکار شدن مشاغل و همچنین ظهور وظایف جدید، سهمی بین 67 تا 84 درصد در تغییرات ساختاری دستمزد و سهمی 53 تا 68درصدی در تغییرات اشتغال گروههای نیروی کار آمریکا طی دوره مذکور دارد. در بخش دیگری از مقاله، آثار توزیعی سایر عوامل نظیر بازتوزیعهای بینبخشی، روندهای بهرهوری کل عوامل تولید در بخشهای مختلف و تغییرات قیمت محصولات ارزیابی میشود. یافتههای این بخش بیانگر آن است که این عوامل نقش بسیار کمتری در تغییرات دستمزد گروههای مختلف دارند. به عنوان مثال، در حالی که خودکار شدن وظایف و ظهور وظایف جدید در مجموع حدود 67 تا 84 درصد از تغییرات دستمزد میان گروههای مختلف نیروی کار آمریکا را برای سالهای 1980 تا 2016 توضیح میدهد، اما فناوریهایی که کمک معمولی به نیروی کار میکنند سهمی تنها چنددرصدی از این تغییرات دارند.
کلام پایانی
در مرور عملی-اقتصادی این هفته مقالهای از نظر گذشت که ادبیات حوزه وظایف شغلی را مورد ارزیابی قرار داده است. به این منظور در مقاله از یک چهارچوب یا مدل وظایف شغلی استفاده شد، جایی که فرآیندهای تولید بر مبنای تخصیص طیف مختلفی از وظایف به عوامل گوناگون تولید الگوسازی شده است. به ادعای نویسندگان مقاله، مدل وظایف به چند دلیل، ابزاری جذاب برای مطالعه تحولات بازار نیروی کار اقتصادهای صنعتی است. نخست، به نظر میرسد تحولات بازار نیروی کار عمدتاً ناشی از تغییرات اساسی در ماهیت وظایف و مشاغل باشد. به علاوه بخش قابل توجهی از تغییرات دستمزد و اشتغال به خاطر ظهور فناوریهای جدید خودکار شدن است که در انجام وظایف، تجهیزات و الگوریتمها را جایگزین نیروی کار انسانی میکنند. از نکات مهم دیگر در این زمینه، وظایف جدیدی است که فناوریهای نوین معرفی میکنند. با الگوهای مطالعاتی کنونی که تنها فناوریهای کمککننده به نیروی کار را مدنظر قرار میدهند و تفاوتی میان اثرگذاری فناوریهای مختلف قائل نیستند، نمیتوان به سادگی پیامدهای فناوریهای خودکار شدن و آنهایی که وظایف جدید میآفرینند را ارزیابی کرد. مدل چهارچوب وظایف اما واقعگراییهای توصیفی را به الگوسازی فرآیندهای تولید و بازارهای نیروی کار میافزاید و امکان مقایسه تغییرات نقاط تعادلی در ارتباط با اثرگذاری فناوری روی بازار نیروی کار را فراهم میکند. این به خاطر آن است که فناوریهای جدید باعث میشوند در سطح مشخصی از دستمزد، برخی وظایف از کارگران بهخصوص دور شده و در مواردی که وظایف جدید ایجاد میشود، برخی دیگر از کارگران وظایف جدید بیابند.
رویهمرفته برآوردهای مقاله حاکی از آن است که بیش از 50 درصد از تغییرات ساختاری دستمزد و اشتغال در آمریکا طی سالهای 1980 تا 2016 ناشی از خودکار شدن وظایف شغلی و ظهور وظایف جدید بوده است.