معمای طرفداری
رهبران سیاسی چگونه مردم را با خود همراه میکنند؟
رهبران سیاسی از روشهای مختلفی برای پیشبرد اهداف خود استفاده میکنند. به عنوان مثال، از یک طرف برای ترغیب جامعه ممکن است به عرضه کالا و خدمات عمومی رو آورند یا از سوی دیگر ممکن است برای رسیدن به خواستههای خود به زور و سرکوب مردم متوسل شوند. عموماً تصور میشود این تفاوت رفتاری ناشی از تفاوت نهادی -مکتبی- افراد باشد. برای مثال در نظامهای دموکراتیک -نظامی که دولتمردان را مردم انتخاب میکنند- معمولاً استراتژی افزایش خدماترسانی به مردم به کار گرفته میشود. در این نوع نظامها معمولاً سرکوب نه اینکه وجود نداشته باشد، اما ظاهراً با شدت کمتری همراه است. بهطور مشابه، دولتهایی که ظرفیتهای بالاتری دارند نیز رو به ارائه کالا و خدمات میآورند؛ اتفاقی که عموماً به ساختار نهادی دولتها نظیر سطح بوروکراسی آنها برمیگردد.
با این حال هنوز نمونههای فراوانی وجود دارد که در آنها نمیتوان رفتارهای سیاستمداران را بر اساس تفاوتهای نهادی توجیه کرد. بسیاری از «معجزههای توسعه اقتصادی» که در نیمقرن اخیر رخ داد -نظیر سنگاپور، کره جنوبی، تایوان و به تازگی اتیوپی و رواندا- از سوی رهبران یا ائتلافهایی صورت گرفت که تحت انگیزه و قید چهارچوبهای نهادی نبودند. شواهد دیگر حاکی از آن است که رهبران فردی و مستقل روی رشد اقتصادی بهخصوص در سیاستهای ضعیف نهادینهشده اثرگذاری عِلّی دارند، گرچه مطالعات نتوانستهاند توضیح دهند که آنها بر چه مبنایی استراتژیها را اتخاذ میکنند. در همین راستا برتراند و اسکوار در مطالعه خود (2003) به این نتیجه رسیدند که مدیران عامل مستقل آثار قابل توجهی روی عملکرد کسبوکارهای خود دارند. آنها ارتباط میان الگوهای مدیریتی مختلف با سن مدیران و اینکه آنها مدرک تحصیلی امبیای دارند یا خیر را مورد ارزیابی قرار دادند.
پنج اقتصاددان به نامهای ماریا آنجلیکا باتیستا، جمیز رابینسون و رافائل تورس از دانشگاه شیکاگو آمریکا، خوآن سباستین گالان از دانشگاه لس آندس کلمبیا و راگنار ترویک از دانشگاه علم و فناوری نروژ در مقالهای که بهتازگی (سپتامبر 2024) در مجله علمی «موسسه تحقیقات اقتصادی بکر-فریدمن» دانشگاه شیکاگو به چاپ رسیده است، سعی کردند با استفاده از تاریخچه شبهنظامیان کشور کلمبیا، استراتژیهایی را که رهبران سیاسی خارج از چهارچوب نهادی برای پیشبرد اهداف خود به کار میگیرند مورد مطالعه قرار دهند. شکلگیری گروههای شبهنظامی کلمبیا به اوایل دهه 1960 میلادی برمیگردد. انگیزه شکلگیری آنها هم مقابله با گسترش دو گروه پارتیزانی مارکسیستی-کمونیستی در این کشور بود؛ نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا (FARC) و نیروی نجات ملی (ELN). گروههای شبهنظامی کلمبیا بهسرعت گسترش یافتند، بهخصوص از سال 1997 به بعد که یک سازمان پوششی زیر عنوان «نیروهای متحد دفاع از خود کلمبیا (AU)» را تشکیل دادند، سازمانی که در سال 2005 به 38 گروه بزرگ که «بلوک» نامیده شدند سازماندهی شدند (هر یک از بلوکها هم به واحدهای پایینتر به نام جبهه یا رسته تقسیمبندی شدند که در تجزیهوتحلیلهای تجربی مقاله مورد استفاده قرار میگیرند). ۳۴ بلوک شامل ۱۴۶ جبهه و ۳۵ هزار و ۳۱۷ جنگجوی مسلح میشد. آنها در حدود سهچهارم از شهرهای کلمبیا حضور داشتند.
انگیزه این جبههها هم اعتقادی بود و هم عملی؛ مبارزه علیه نفوذ نیروهای کمونیستی در جمعیت این کشور و جلوگیری از آن. طبق ادعای مهمترین مطالعهای که روی درگیریهای داخلی کلمبیا از سوی گروپو دی مِموریا هیستوریکا در سال ۲۰۱۶ انجام شد، شبهنظامیان این کشور آن استراتژی جنگی را انتخاب کردند که به دنبال حفظ کنترل در سطح محلی بود. با این حال جبههها ترکیبهای متفاوتی از استراتژیها را برای کنترل مردم و مناطق به کار میگرفتند. بهویژه، در برخی موارد رو به ارائه گسترده کالاهای عمومی و ساخت جادهها، مدارس، درمانگاهها و مسکن میآوردند.
در مقاله یک نظریه بسط داده شده است که کوواریانس ارائه کالاهای عمومی و کشتارهایی را که در نتیجه ترجیحات اجتماعی فرماندهان شبهنظامی -که در ترکیب استفاده از ترس (خشونت) و رویاها (ارائه کالاهای عمومی) اختیارات زیادی داشتند- برآورد میکند. در این باره بحث میشود که فرماندهان درمییافتند با آنهایی که ترجیحات متقابل داشتند، در ازای همراهی (اطلاعاتی یا مالی)، مدارا کرده و کالاهای عمومی ارائه کنند. در مقابل با آنهایی که سر سازگاری نداشتند از در خشونت وارد شوند. چنین استراتژی ترکیبی بهطور طبیعی از روشی که مقابله به مثلگرایانه است ظهور مییابد. به عنوان مثال فالک و فیشبچر (2006) در مقاله خود نشان دادند مردم در صورتی که به رفتارهای خوب پاداش داده و اعمال ناپسند مجازات شوند، همراهی میکنند. این ترجیحات رفتاری ریشه در اجتماعی شدن دوران کودکی دارد. در اینباره سعی شده است از شواهد کیفی، کار میدانی، ادبیات جامعهشناسی و نظرسنجی خانوار استفاده شود تا نشان داده شود این ترجیحات عموماً از سوی روستاییان اتخاذ میشد که در جوامع بسته و همکارانه بزرگ شده بودند.
در مدل مقاله، فرمانده هر جبهه از شبهنظامیان تلاش میکند یک قلمرو و جمعیت ساکن آن را به کنترل درآورد. خدمترسانی و ارائه کالاهای عمومی، رفاه برای مردم ایجاد میکند و در نتیجه حمایت آنها را در مواجهه با گروههای چریکی به دنبال دارد. فرماندهانی که ترجیحات مقابله به مثل کردن دارند بیشتر از خدمترسانی به مردم منتفع میشوند، البته تنها زمانی که در ازای خدمترسانی از مردم کمک دریافت کنند. در صورتی که چنین اتفاقی نیفتد، آنها ترجیح میدهند به زور متوسل شده و شهروندان را مجازات کنند. در اینباره شرایطی مورد بررسی قرار میگیرد که در آن چنین فرماندهانی تصمیم میگیرند به مردم خدمترسانی کنند (از طریق ارائه کالا و خدمات) و برای آنهایی که قدر این خدمترسانی را نمیدانند و به کمک شبهنظامیان نمیآیند، در یک تنبیه جمعی دست به مجازات و قتل عام زنند. الگوی مقاله برخی برآوردهای تجربی ارائه میکند. یکی از مهمترین آنها این است که فرماندهان روستایی که معمولاً بیشتر ترجیحات مقابله به مثلجویانه دارند، بیشتر به هر دو روش خدمترسانی و مجازات رو میآورند.
جزئیات آماری
به منظور ارزیابی برآوردهای مقاله، از مجموعه آماری منحصربهفردی که دربردارنده اطلاعات فرماندهان جبههها و ماهیت استراتژیهای آنهاست استفاده میشود. نمونه آماری نهایی مقاله متشکل از اطلاعات 72 جبهه (یا رسته) شبهنظامیان است که هر کدام را یک فرمانده رهبری میکند. طبق آمارها، 37 نفر (51 درصد) از فرماندهان روستایی و 35 نفر (49 درصد) هم غیرروستایی هستند. رهبران ویژگیهای شخصیتی متفاوتی دارند. به عنوان مثال، فرماندهانی که در روستا بزرگ شده بودند، پیش از پیوستن به نیروهای شبهنظامی، سواد کم (تنها 23 درصد توانسته بودند دیپلم بگیرند) و تجارب نظامی محدودی داشتند (تنها 18 درصد در نیروهای مسلح خدمت کرده بودند)، در حالی که هیچ یک هرگز نیروی ارشد نظامی نبودند. با این حال این گروه از فرماندهان با احتمال بیشتری سوءپیشینه و سابقه فعالیت مجرمانه داشتند. بهخصوص فعالیت آنها در صنعت مواد مخدر بود (59 درصد محکومیت مجرمانه مربوط به مواد مخدر داشتند)، احتمالاً به خاطر این واقعیت که گیاه کوکائین بهطور عمده در روستاهای کلمبیا کِشت میشود.
با این حال این دو گروه از فرماندهان ویژگیهای مشترکی نیز داشتند. تقریباً یکی از فرماندهان درجه یک همه فرماندهان (شامل والدین، همسر، خواهر و برادر و فرزند) قربانی گروههای چریکی کمونیستی شده بود. این به معنی آن است که آنها یا یکی از اعضای خانوادهشان مورد شکنجه، کوچ اجباری، آدمربایی یا در مورد بستگانشان قتل واقع شدند یا داراییشان از سوی دشمن آسیب دیده یا مصادره شد. از دیگر ویژگیها این است که نرخ مهاجرت در میان آنها بالا بود و عمدتاً فرمانده مناطقی متفاوت با زادگاهشان بودند.
در زمینه چگونگی انتخاب آنها میتوان گفت حدود 30 درصد با رهبران ارشد شبهنظامی رابطه فامیلی یا دوستی داشتند، و انتصاب آنها به همین خاطر بود، چون مورد اعتماد بودند. با این حال عمده فرماندهان روستازاده به خاطر مهارت و تواناییهایشان در رهبری، و غیرروستاییها هم به خاطر مهارتهای نظامی انتخاب شدند.
با توجه به شواهد، تفاوتهای قابل توجهی در استراتژی جبههها وجود دارد. جبهههایی که رهبری آنها بر عهده فرماندهان کشاورززاده بود، بهطور میانگین هم خدمترسانی بیشتر به مردم داشتند و هم جنایات بیشتر. طبق آمارها، 30 درصد از این جبههها انواع خدماترسانی برای جبهههای تحت قلمرو خود داشتند، نرخی که برای فرماندهان غیرروستایی حدود 9 درصد است. همچنین 41 درصد از جبههها تحت مدیریت روستاییها در مناطق تحت تصرف خود قتلعام انجام دادند؛ دو برابر بیشتر از جبههها تحت مدیریت غیرروستاییها. در نهایت ماندگاری فرماندهان روستایی در پستهای خود با میانگین 2 /6 سال نسبت به 5 /5 سال غیرروستاییها بیشتر بود.
روش و برآوردها
به منظور ارزیابی نقش فرماندهان روستازاده در استراتژی جبهههای تحت مدیریتشان، از آمارهای جزئی موقعیت جغرافیایی قلمرو جبههها استفاده شده است. سپس با بهرهگیری از یک الگوی برآوردی به نام «روش ناپیوستگی رگرسیون فاصلهای» (SRDD) جبهههای در مجاورت هم -که یکی از آنها فرماندهان روستایی و دیگری غیرروستایی داشت- مورد مقایسه قرار میگیرند. اینکه یک جبهه فرمانده روستایی داشت موضوعی درونزا و احتمالاً تحت تاثیر عوامل غیرقابل مشاهده بود. بنابراین مهمترین فرض شناسایی الگو این است که مرتبسازی انتخابی در ارتباط با عوامل غیرقابل مشاهده وجود ندارد.
به منظور اعتباربخشی بیشتر به مدلهای برآوردی مقاله، برخی استراتژیهای تکمیلی اتخاذ شده است. به عنوان مثال اطلاعات کاملی از مسیر حرفهای فرماندهان شبهنظامی جمعآوری شده است. افراد به دلایل زیادی و اغلب غیرمتداول وارد نیروهای شبهنظامی شدند. برای مثال ابتدا به عنوان راننده کامیون استخدام شدند؛ سپس بادیگارد شدند؛ در مناطقی حضور یافتند که تحت کنترل جبههها قرار میگرفت و نخستین تجارب نظارتی خود را کسب کردند؛ یا اینکه ورود آنها بهطور کلی به دلیل موضوعات اعتقادی بود.
فرماندهان جبههها بهطور معمول از سوی رهبران بلوکها انتخاب میشدند، اما اطلاعاتی که پیرامون این فرآیند در مقاله جمعآوری شده است، به ندرت به ویژگیهای قلمروهایی که تحت کنترل فرماندهان قرار دارد اشاره دارد. در عوض این اطلاعات روی ویژگیهای افراد تمرکز دارد. انتخاب افراد به عنوان فرمانده عموماً به چند دلیل بود: داشتن نسبت فامیلی یا دوستی با رهبران بلوکها؛ برخورداری از تجارب بیشتر (دو ویژگی که میتواند تضمینی بر وفاداری آنها باشد)؛ آموزش نظامی دیده بودند؛ از انواع مختلف سرمایههای انسانی برخوردار بودند؛ یا اینکه به آنها گفته میشد شما کاریزمای رهبری دارید. بر این اساس افراد کشاورز یا روستازاده از دو جنبه متمایز بودند: اول اینکه وفادارتر و قابل اعتمادتر بودند و دوم با احتمال بیشتری شخصیت رهبری در آنها دیده میشد.
برآوردهای مقاله حاکی از آن است که رستههایی که فرماندهان کشاورززاده داشتند با 150 درصد احتمال بیشتر با ارائه کالا و خدمات به مردم خدمترسانی میکردند و همچنین با 100 درصد احتمال بیشتر دست به قتل عام میزدند. این یافته در الگوهای برآوردهای مختلف اعتبار بالایی دارد. شواهد کیفی بیانگر آن است که جبههها و رستههای شبهنظامیان کلمبیا در سطح بالایی، سلیقهای سازماندهی شده بودند. بنابراین فرماندهان میتوانستند از روشهای مدیریتی مختلفی استفاده کنند. این واقعیت با اینکه یافتهها در الگوهای رگرسیونی مختلف معتبر هستند نیز سازگار است.
از دیگر یافتههای مقاله میتوان به موارد زیر اشاره کرد. شواهد حاکی از آن است که رهبران بومی با احتمال بیشتری به خدمترسانی رو میآورند، هرچند نمیتوان احتمال انجام اقدامات تنبیهی توسط آنها را رد کرد. همچنین داشتن تجربه نیروهای نظامی موجب احتمال بیشتر خدمترسانی میشود. البته اگر رهبران از افسران سابق نظامی باشند احتمال قتل عام مردم افزایش مییابد. بخشی دیگر از یافتهها نشان میدهد فرماندهان تحصیلکرده کمتر دست به اقدامات خشونتآمیز و قتل عام میزنند، هرچند نمیتوان گفت که این گروه خدمترسانی بیشتری دارند. در نهایت رهبرانی که پیش از انتصاب، در زمینه تجارت مواد مخدر مجرم شناخته شدهاند، هم با احتمال کمتری خدمترسانی میکنند و هم با احتمال بیشتری دست به قتل عام میزنند. طبق یافتهها، تنها رهبرانی که ترجیحات متقابل دارند -یعنی بر این باورند که خوبی را با خوبی، و بدی را با بدی باید جواب داد- نسبت به سایر گروه رهبران شبهنظامیان کلمبیایی خدمترسانی بیشتر میکنند. در نتیجه سطح رفاه بالاتری را برای شهروندان خود فراهم میکنند و با احتمال بیشتری حمایت آنها را خواهند داشت. بر این اساس فرماندهانی که کشاورززاده هستند نسبت به سایرین 3 /1 برابر زمان رهبری آنها بیشتر است.
کلام پایانی
در مرور علمی-اقتصادی این هفته سعی شد مقالهای مورد بررسی قرار گیرد که با مطالعه روی فرماندهان شبهنظامی کلمبیا، تلاش کرده ویژگی رهبران سیاسی و روشهایی را که آنها در پیشبرد اهداف خود به کار میگیرند، تجزیه و تحلیل کند. در اینباره شواهد کیفی حاکی از آن است که هدف اصلی گروههای شبهنظامی کلمبیا یکی بود: به دست گرفتن قلمروها در مواجهه با دشمن کمونیست و ترویج اصول اعتقادی خود در میان مردم. برای این منظور آنها به دو استراتژی متوسل میشدند: خدمترسانی به مردم از طریق ارائه کالاها و خدمات عمومی، و در طرف مقابل توسل به خشونت نظامی از جمله قتل عام مردم. چگونگی بهکارگیری این دو ترکیب در میان 72 جبهه یا رسته شبهنظامیان کلمبیا متفاوت بود.
برآوردهای مقاله نشان میدهد خدمترسانی از سوی شبهنظامیان همزمان بود با قتل عام افرادی که جواب حمایتآمیز به این خدمترسانی نمیدادند. این سازوکار به ترجیحات مقابله به مثل کردن فرماندهان برمیگردد که بیشتر در میان فرماندهان کشاورززاده و روستایی مشاهده میشد. در واقع فرماندهان روستازاده با احتمال بیشتر هم خدمترسانی میکردند و هم مخالفان را مجازات و قتل عام میکردند. این یافتهها بیانگر آن است که تفاوت در ترجیحات اجتماعی رهبران یکی از اصلیترین عوامل توضیحدهنده استراتژیهای انتخابی آنهاست.