استارت نوآوری
نقش استارتآپها در اکوسیستم نوآوری چیست؟
از سال 2000، سهم استارتآپها در تجاریسازی تحقیقات دانشگاههای برتر ایالات متحده رشد کرده است. با این حال، پژوهشهای پیشین در مورد مزایای خاص سرمایهگذاریهای استارتآپ در فرآیند نوآوری نسبت به جایگزینهای سنتیتر مانند دانشگاه و شرکتهای مستقر در بخش خصوصی حرف چندانی برای گفتن ندارد. ما یک مدل ساده از مزیت راهاندازی را بر اساس اطلاعات خصوصی که از سوی بنیانگذاران اولیه نگهداری میشود، توسعه میدهیم و پیشبینیهایی مرتبط با ارزش و تاثیر نوآوری و راهاندازی ایجاد میکنیم. سپس این پیشبینیها را با استفاده از پتنتهایی که در اکوسیستمهای منطقهای 25 دانشگاه تحقیقاتی برتر از سال 2000 تا 2015 اعطا شده است، بررسی میکنیم. نتایج ما مزیت راهاندازی قابلتوجهی را از نظر نقلقولهای آینده و نرخهای پرت ثبت اختراع نشان میدهد. علاوه بر این، نوآوری استارتآپ نسبت به نوآوری شرکتهای مستقر هم بدیعتر و هم کلیتر است. علاوه بر این، استارتآپهایی که زنده میمانند تا «بزرگ» شوند، به سرعت رشد میکنند تا بر اکوسیستمهای نوآوری منطقهای خود تسلط پیدا کنند. یافتههای ما پیامدهای مهمی برای سیاست نوآوری دارد. نوآوری به عنوان موتور اساسی اقتصادهای مدرن و به ویژه به عنوان محرک بهرهوری و رشد بلندمدت عمل میکند. اقتصاددانان مدتهاست که به دنبال درک محرکهای نوآوری بهعنوان پنجرهای به نرخهای رشد متفاوت کشورها، مناطق جغرافیایی و شرکتها بودهاند. بسیاری از پژوهشها، نگاهی عمیق در مورد محرکهای نوآوری، و به ویژه نقشی که انگیزهها و رقابت در شکلدهی به سرمایهگذاری و تلاش نوآورانه به وسیله سازمانهای مختلف ایفا میکنند، ارائه میکنند.
اولین سوال اقتصادی که هنگام در نظر گرفتن نرخ نوآوری مطرح میشود این است که آیا (و کدام) سازمانها انگیزههای کافی برای انجام سرمایهگذاریهای پرهزینه مورد نیاز برای هدایت نوآوری را دارند؟ آگیون و هوویت (AH) مدل مهمی را در این زمینه ارائه کردهاند. در «الگویی از رشد از طریق تخریب خلاقانه» (A Model of Growth through Creative Destruction)، با روشن کردن دقیق چگونگی شکلگیری انگیزههای سطح شرکت برای سرمایهگذاری از طریق چشمانداز تخریب خلاق، بلوکهای سازنده حیاتی لازم برای پرداختن به این چالش ارائه میشود. بهطور خاص، این واقعیت برجسته میشود که مشوقهای نوآوری که نتیجه آنها جایگزینی برتر نسبت به آنچه در حال حاضر در بازار موجود است، در اختیار کارآفرینان قرار میگیرد تا شرکتهای فعلی (به دلیل اثر جایگزینی) فعال شوند، اما این مشوقها خود با چشمانداز نوآوری بعدی که به نوبه خود بر قدرت بازار یک استارتآپ موفق پیشی خواهد گرفت شکل میگیرند. به عبارت دیگر، یک چارچوب تعادل عمومی ارائه میشود که در آن الف- شرکتهای نوپا نقش اقتصادی متمایز و بزرگی را در فرآیند رشد اقتصادی ایفا میکنند، و ب- انگیزههای نوآوری برای تازهواردها منعکسکننده تعادل بین قدرت بالقوه بازار برای یک واحد و در مقابل درجهای که مشوقهایی برای شرکتکنندگان بعدی برای نوآوری در دورههای آینده ارائه میشود، است.
در حالی که AH بینش انتقادی در مورد انگیزههای سرمایهگذاریهای راهاندازی برای مشارکت در فرآیند نوآوری را ارائه میکند، چارچوب آنها از مشوقهای ارائهشده به عواملی که آن تحقیق را انجام میدهند، منحرف میشود. این سوالی است که در چارچوب نظری (مکمل) مقاله آگیون، دیواتریپونت و استاین (ADS)، «آزادی آکادمیک، تمرکز بخش خصوصی و فرآیند نوآوری» به آن پرداخته شده است. مشابه AH، ADS یک مدل چنددورهای از نوآوری را در نظر میگیرد که در آن انگیزههای یک شرکت برای نوآوری در یک دوره معین با بازده مورد انتظار در دورههای آینده شکل میگیرد. با این حال، نسبت به AH، ADS تاکید میکند که یک نوآوری موفق ممکن است شامل یک خط تحقیقاتی طولانی با مراحل متعدد باشد و چالشهای پیشروی یک سازمان را که در هر مرحله از این خط با محققان قرارداد دارد، بررسی میکند. یک بینش مهم از ADS این است که وقتی محققان ترجیح میدهند درجهای از کنترل را بر انتخاب پروژهها حفظ کنند، بهینه است که کنترل پروژههای مراحل اولیه را به محققان واگذار کنند (مشابه با پژوهشهای دانشگاهی). در مقابل، سرمایهگذاران خصوصی با نزدیکتر شدن نوآوری به بازار، بهطور بهینه بر مسیر پروژه نظارت خواهند داشت.
یک سوال طبیعی که مطرح میشود این است که دو دیدگاه ADS و AH چگونه با یکدیگر مرتبط هستند. از یک طرف، AH پیشنهاد میکند که استارتآپها نقش مهمی در ایجاد تخریب خلاق دارند. از سوی دیگر، ADS نشان میدهد که یک شرکت انتفاعی (اعم از شرکت فعلی یا استارتآپ) احتمالاً در مراحل پایانی (شاید غیراولیه) در تجاریسازی یک فرآیند نوآوری چندمرحلهای شرکت میکند. با این حال، هیچ یک از مدلها مستقیماً به چگونگی ارتباط فرآیند تخریب خلاق (در بازار) با انگیزههای (در درون سازمانها) مورد نیاز برای سرمایهگذاری در یک فرآیند نوآوری چندمرحلهای نمیپردازد. هدف این مقاله بررسی ارتباط بین این دو دیدگاه است.
این تحلیل نشان میدهد که استارتآپها نقش ویژهای در فرآیند تجاریسازی نوآوریها ایفا کرده و تحقیقات علمی در مراحل اولیه را به تاثیر گستردهتر تخریب خلاقانه در سطح اقتصاد مرتبط میکنند. این پیوند با توجه به اتکای فزاینده به استارتآپهای علممحور در رسیدگی به طیف وسیعی از چالشهای اجتماعی مهم است. با انجام این کار، تجزیه و تحلیل ما پیامدهای بادوام و گسترده چارچوب تخریب خلاق آگیون و هویت را برای درک رابطه بین نوآوری، موسسات و رشد اقتصادی منعکس میکند و گسترش میدهد.
بر اساس یک بحث عمیقتر در مورد AH و ADS، تجزیه و تحلیل ما با مجموعهای از مطالعات موردی کوتاه شروع میشود که فرآیند انتقال تحقیقات علمی بنیادی از دانشگاه به بخش خصوصی را روشن میکند. در هر مورد، اگرچه هیچ الزامی وجود ندارد که یک سرمایهگذاری استارتآپ در فرآیند تجاریسازی مشارکت داشته باشد، اما نشان میدهیم که یک گام مهم در انتقال از دانشگاه به صنعت از طریق کارآفرینی و شکلگیری سرمایهگذاری استارتآپی صورت میگیرد. این انگیزه تجزیه و تحلیل رسمیتر ما را فراهم میکند، جایی که ما مدل ADS را برای مشخص کردن شرایطی که تحت آن سرمایهگذاریهای راهاندازی استارتآپی بهطور بهینه شکاف میان دانشگاهها و شرکتهای بزرگ را پر میکنند، گسترش میدهیم. با انجام این کار، ما دو محرک متمایز از «مزیت استارتآپ» را شناسایی میکنیم: اول، موسسان استارتآپ دانشگاهی ممکن است به اطلاعات خصوصی در مورد ارزش خطوط تحقیقاتی خاص با ریسک بالا دسترسی داشته باشند. بنابراین، استارتآپها مایلاند این ایدهها را در مراحل اولیه در فرآیند نوآوری که در مدل ADS توضیح داده شده است، دنبال کنند. دوم، استارتآپها اثر از بین رفتن توصیفشده در AH را تجربه نمیکنند، که به موجب آن، نوآوری موفق به وسیله یک متصدی فعلی به قیمت مزیت رقابتی از قبل موجود آنها تمام میشود. به دلیل این تفاوت، استارتآپها در موقعیتی هستند که میتوانند خطوط تحقیقاتی مخربتری را دنبال کنند که معمولاً شرکتهای فعلی کمتر سرمایهگذاری میکنند یا علاقهای ندارند. در مجموع، این دو کانال شالوده «مزیت استارتآپ» را تشکیل میدهند که به موجب آن، سرمایهگذاریهای جدید بهطور منحصربهفردی برای توسعه و گسترش خطوط تحقیقاتی متمایز از نوآوریهای مورد هدف شرکتهای فعلی قرار میگیرند.
تحلیل نظری ما دو فرضیه اصلی را ایجاد میکند. اول، نوآوری استارتآپها ارزشمندتر و در نهایت تاثیرگذارتر از دانشگاهها یا شرکتهای بزرگ خواهد بود. دوم، استارتآپها نوآوریهایی تولید میکنند که رادیکالتر و مخربتر از شرکتهای فعلی هستند. ما آمار توصیفی منطبق با این فرضیهها را با استفاده از نمونهای از پتنتهای ایجادشده در مجاورت 25 دانشگاه تحقیقاتی برتر ایالات متحده از سال 2000 تا 2015 ارائه میکنیم که از فرضیه اول ما حمایت میکند. همچنین دریافتیم که پتنتهای استارتآپ از نظر اصالت و عمومیت نسبت به پتنتهای شرکتهای معتبر (که تفاوت قابل توجهی با پتنتهای دانشگاهی ندارند)، با فرضیه دوم ما سازگار است. در نهایت، با ردیابی توسعه استارتآپها در طول زمان، شواهد مستقیمی برای تخریب خلاق نشان میدهیم. استارتآپها نقش برجستهتری در اکوسیستمهای نوآوری منطقهای خود دارند. بهطور کلی، یافتههای ما نشان میدهد که نوآوری استارتآپی از نظر کیفی با نوآوری در سایر وضعیتهای سازمانی متفاوت است و یک «مزیت راهاندازی» واضح در کیفیت و تاثیر ثبت اختراعات راهاندازی نسبت به شرکتهای مستقر وجود دارد.
شاید سادهترین توضیح بالقوه برای نقش استارتآپهای دانشگاهی در فرآیند نوآوری این باشد که در مرحلهای از فرآیند تحقیق، ارائه انگیزههای مالی برای محققان برای پیگیری مسیر عملی مهم است. در واقع، ممکن است چشمانداز سود مالی قابل توجه افراد را ترغیب کند تا از یک موسسه دانشگاهی یا شرکت بزرگ قدیمی خارج شوند تا یک شرکت نوپا را تاسیس کنند یا به چنین شرکتی بپیوندند. با این حال، تا زمانی که اطلاعات متقارن پیشینی بین محققان (احتمالاً با محدودیت سرمایه) و سرمایهگذاران خصوصی وجود داشته باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد که انگیزههای پولی که برای ایجاد تلاش از سوی محقق لازم باشد، ارائه نشود. در یک شرکت تاسیسشده بهطور دقیقتر، اگر یک قرارداد تحقیقاتی مبتنی بر ارزش سهام به دستیابی به موفقیت در مرحله بعدی خط تحقیقاتی بستگی داشته باشد، هدف از چنین مشوقهایی باید تشویق محققان به انتخاب جهتگیری عملی باشد. در چارچوب ADS، چنین قرارداد تشویقی باید توسط مدیر و محقق، نسبت به تخصیص ساده حقوق تصمیمگیری به مدیر، ترجیح داده شود. با این حال، تا زمانی که محقق حتی اندکی بیشتر از مدیر ریسکگریز باشد (که یک فرض معقول به نظر میرسد)، محقق ترجیح میدهد پرداخت دستمزد اولیه (از جمله حق بیمه برای واگذاری کنترل بر هدایت تحقیق) تضمین شود و مدیر ترجیح میدهد تضمین کند که محقق استراتژی عملی را دنبال میکند. به عبارت دیگر، اگرچه بنیانگذاران استارتآپ دانشگاهی مشوقهای حقوق صاحبان سهام را به عنوان بخشی از فرآیند تاسیس دریافت میکنند، اما مشوقهای سهام به خودی خود دلیل کافی برای استارتآپهای دانشگاهی بهعنوان شکل نهادی متمایز در فرآیند نوآوری فراهم نمیکنند.
یک محرک بالقوه امیدوارکنندهتر برای استارتآپهای دانشگاهی ممکن است در این واقعیت نهفته باشد که خود فرآیند تحقیق نهتنها به تلاش و انتخاب نیاز دارد، بلکه اطلاعات خصوصی را نیز در اختیار محققان قرار میدهد. بهطور خاص، برای یک پروژه تحقیقاتی که در بخش دانشگاهی انجام میشود، خود محققان میتوانند سیگنالهای خصوصی را در مورد ارزش بالقوه پروژه کلی یا احتمال موفقیت مشاهده کنند. استارتآپهای دانشگاهی در مواردی که محقق دانشگاهی اطلاعات خصوصی در مورد ارزش اساسی یا پتانسیل موفقیت خط تحقیقاتی دریافت میکند، احتمال بیشتری برای تغییر از تئوری به پیشبینیهای نظری دارند. این توانایی محققان برای انتخاب امیدوارکنندهترین پروژهها بر اساس اطلاعات خصوصی نشان میدهد که خطوط تحقیقاتی پرخطر و با پاداش، ترجیحاً به سمت استارتآپها سرازیر میشوند تا شرکتهای فعلی. همین اثر انتخاب، در ترکیب با تمایل خطوط تحقیقاتی به افزایش ارزش با پیشرفت آنها از مرحلهای به مرحله دیگر، نشان میدهد که نوآوری استارتآپی نیز جدیدتر و تاثیرگذارتر از نوآوری دانشگاهی خواهد بود.
سومین محرک برای مزیت استارتآپ بر پایههای تخریب خلاق است که به وسیله AH ارائه شده است. بهطور خاص، ما انتظار داریم که تفاوتهایی در ارزش درکشده یک خط تحقیقاتی هنگام مقایسه دیدگاه یک استارتآپ با دیدگاه یک شرکت معتبر وجود داشته باشد. یک شرکت مستقر که یک محصول یا خدمت جدید را به بازار میآورد، حداقل برخی از پیشنهادهای موجود خود را از بین میبرد، بنابراین سود حاشیهای آن از تکمیل موفقیتآمیز خط تحقیقاتی به نسبت درجه از بین بردن کمتر خواهد بود. در مقابل، استارتآپها هیچ محصول یا خدماتی از قبل برای از بین بردن ندارند، بنابراین از تکمیل همان خط تحقیقاتی، سود حاشیهای بیشتری بهدست خواهند آورد.
جمعبندی
با روشن کردن سهم منحصربهفرد استارتآپها در اکوسیستمهای نوآوری، پژوهش ما تعدادی از سیاستها را پیشنهاد میکند که برای حمایت و ارتقای نوآوری مناسب هستند. یک موضوع برجسته در سیاست نوآوری چالش شکافهای طولانیتر بین شروع یک خط تحقیقاتی و تجاریسازی نهایی آن بوده است که میتواند به سرمایهگذاری کم نسبت به تحقیقات کوتاهمدت منجر شود. چگونه سیاستگذاران میتوانند اطمینان حاصل کنند که حداکثر تعداد پژوهش باارزش اجتماعی انجام میشود؟ یافتههای ما نشان میدهد که تامین مالی درازمدت برای تحقیقات پایه میتواند یک محرک حیاتی برای ایجاد استارتآپ باشد، که به نوبه خود مزایای استارتآپ توصیفشده در تحلیل تجربی ما را ایجاد میکند. بهطور خاص، انتقال فناوری دانشگاهی میتواند مزایای عملکرد نوآورانه برتر استارتآپها را با تاکید بیشتر بر پتانسیل ایجاد ارزش بلندمدت و اختیاری به جای اهداف کوتاهمدت درآمدی، تقویت کند.