از صعود تا سقوط
تجارت بینالملل چه نقشی در «نردبان توسعه» دارد؟
در حال حاضر، فشار بسیاری از سوی نهادهای بینالمللی، که جهان توسعهیافته را کنترل میکنند بر کشورهای در حال توسعه تحمیل میشود تا مجموعهای از سیاستهای «خوب» و نهادهای «خوب» را برای سرعت بخشیدن به توسعه اقتصادی بهکار بگیرند. بر این اساس، سیاستهای «خوب»، سیاستهایی هستند که از طریق توافق واشنگتنی ابداعی ویلیام سون در قالب «Brady plan» برای رسیدگی به بحران بدهی «LDC» تعیین شدهاند. این سیاستها شامل سیاستهای کلان اقتصادی محدودکننده، آزادسازی تجاری، تجارت بینالمللی، سرمایهگذاری جهانی، خصوصیسازی و مقرراتزدایی است. نهادهای «خوب» هم اساساً نهادهایی هستند که در کشورهای توسعهیافته، به خصوص کشورهای صنعتی انگلیسیزبان یافت میشوند، مانند: دموکراسی، بوروکراسی خوب، دستگاه قضایی مستقل، حقوق مالکیت خصوصیِ به شدت حمایتشده، ساختار شفاف و بازارمحور و نهادهای مالی مستقل از حیث سیاسی. اما این در حالی است که بسیاری از منتقدانی که کاربرد و قابلیت اجرای این پیشنهادها را مورد پرسش قرار میدهند، معتقدند این نهادها و سیاستها از سوی کشورهای توسعهیافته، زمانی که خود آنها در حال توسعه بودند، مورد استفاده قرار گرفته است. برای نمونه این فرض مورد پذیرش قرار گرفته است که بریتانیا به خاطر اعمال دکترین «لسهفر» فیزیوکراتها به اولین قدرتمند صنعتی جهان تبدیل شد، در حالی که فرانسه در نتیجه بهکارگیری سیاستهای مداخلهگرانه عقب ماند. به طور مشابه، بسیاری باور دارند که کنار گذاشتن سیاست تجارت بینالمللی و اعمال سیاستهای حمایتی تعرفه اسموت-هالی از سوی آمریکا در آستانه بروز رکود بزرگ سال 1930 مطابق تعبیر جاگدیش باگواتی، اقتصاددان مشهور حامی تجارت آزاد، «نمایانترین و نمایشیترین عمل حماقتآمیز ضدتجارت» بوده است؛ همان چیزی که به اعتقاد زیلا لاکاتوس، عضو بخش توسعه اقتصادی موسسه بروکینگز حتی در حمایتگرایی اقتصادی ترامپ نیز سیگنالهایش دیده شد. اما نمونه دیگری از این باورها که کشورهای توسعهیافته به موقعیت اقتصادی بهتر دست یافتهاند، این ادعای رایج است که آنها بدون ثبت اختراع، پیچیدگی اقتصادی «ECI» و سرریز فناوری، قادر به تولید و دستیابی به موفقیت بودهاند. هرچند مرکز تجارت آزاد کشورهای قاره آمریکا، ادعا کرده «سابقه تاریخی کشورهای صنعتی، که زمانی در حال توسعه بودهاند، نشان میدهد که حمایت از دانش و فناوری یکی از قدرتمندترین ابزارها برای توسعه اقتصادی، رشد صادرت و توسعه اقتصادی بوده است». اما آیا واقعاً کدام یک از این ادعاها درست است؟ «هاجون چانگ» معتقد است، اسناد و مدارک تاریخی عکس همه این ادعاها را اثبات میکند. «شاید برخی بدانند که دولت فرانسه در قرن نوزدهم بر خلاف قرن هجدهم و بیستم کاملاً محافظهکار و غیرمداخلهگر بوده است. شاید برخی درباره تعرفههای بالا در ایالات متحده، حداقل بعد از جنگ داخلی، خوانده باشند. بسیاری نمیدانند که بانک مرکزی آمریکا، فدرالرزرو، در اواخر سال 1913 تاسیس شده است و شاید یکی دو نفر بدانند که سوئیس در قرن نوزدهم، بدون داشتن قانون ثبت اختراع، به یکی از رهبران تکنولوژی جهان تبدیل شد. به همین دلیل بهتر است بپرسیم این کشورها، چگونه ثروتمند شدند و به توسعه اقتصادی رسیدند؟ که پاسخ کوتاه به این پرسشها آن است که کشورهای توسعهیافته، از طریق سیاستها و نهادهایی که امروزه به کشورهای در حال توسعه توصیه میکنند، به این جایگاه نرسیدهاند. بیشتر آنها به طور فعال از سیاستهای تجاری مبتنی بر شاخص پیچیدگی اقتصادی، حمایت از صنایع، رشد قابلیت، توسعه رقابت خارجی و صادرات استفاده کردند. سیاستهایی که ممکن است اینک برای همه کشورها عامل موفقیت نباشد ولی برای بسیاری بستر توسعه است و البته برای بسیاری دیگر به مثابه سرنگونکردن دیوار توسعه بر سرشان.» آن هم توسعهای که یان گلدین، استاد جهانیسازی و توسعه در دانشگاه آکسفورد، در فصل هفتم کتابش «توسعه: یک مقدمه کوتاه»، آن را فرآیندی میداند که به خودی خود از یک دغدغه اولیه مانند درآمد شروع شده و در ابعاد بسیار گستردهتر به رشد اقتصادی میرسد یا به اعتراف جان پرکینز در کتاب «اعترافات یک جنایتکار اقتصادی» گاه مصداق جنایت اقتصادی شده و کشورهای در حال توسعه را از «نردبان توسعه» به پایین میاندازد.
نردبانی برای پایان تهیدستی یا شکست
«نردبان توسعه» یک استعاره مشهور در اقتصاد توسعه است. بر مبنای آن، اگر توسعه را نردبانی فرض کنیم که پلههای بالایی آن نمایانگر دستیابی به توسعه و رشد اقتصادی است، ۷۳۶ میلیون نفر از جمعیت کل جهان که در فقر شدید و در کشورهایی چون نیجریه زندگی میکنند، نمیتوانند حتی روی اولین پله این نردبان پا بگذارند. آنها به تعبیر نویسنده کتاب «پایان تهیدستی و امکانات اقتصادی دوران ما»، فقیرترین فقرای زمین هستند که در کشورهای درحالتوسعه زندگی میکنند. این در حالی است که در مقابل کشورهایی که بر اساس آخرین بررسی ابرپروژه مدیسون از ثروتمندترین کشورهای جهان هستند با قرار گرفتن بر روی پلههای بالایی، نماد توسعه اقتصادی و سازگارشده با فرآیند جهانیسازی شدهاند و بسیاری از آنها این قدرت را دارند که یا کشورهای در حال توسعه را از روی این نردبان هل داده و به پایین بیندازند یا حتی اجازه ندهند آنها از این نردبان بالا بیایند. قدرت «رشد قابلیت»، مولفه مهمی است که میتواند سازوکارهای متعددی را توضیح دهد. برای مثال، کشورهایی که به خاطر نوآوریهای تکنولوژیک، اعمال سیاستهای داخلی بهتر یا هر کانال غیرمرتبطی به تجارت، توسعه مییابند، ممکن است در تولید کالاهای پیچیدهتر به مزیت نسبی برسند و در نتیجه، صادراتشان را به سمت این کالاهای پیچیدهتر سوق دهند. همان چیزی که «ریکاردو هاوسمن»، رئیس مرکز توسعه بینالمللی هاروارد و «سزار هیدالگو» فیزیکدان ماساچوست، با تشکیل گروه تحقیقاتی گستردهای بدان رسیدند و اثبات کردند پیچیدگی اقتصادی معیاری برای محاسبه دانش و مهارت در جامعهای است که از طریق محصولات تولیدشده در آن جامعه بهدست میآید زیرا ایدئولوژی مرتبط با آن بر این پایه استوار است که اگر ساخت یک محصول نیازمند نوع خاصی از دانش و مهارت باشد، میتوان نتیجه گرفت کشورهایی که آن محصول را تولید میکنند دانش و مهارت مورد نیاز برای تولید آن را نیز دارند و این در حالی است که رشد اقتصادی و درآمد کشورها، به تنوع محصولاتی که یک کشور تولید میکند وابستگی دارد و بهترین دادههای قابل دسترس از تولید کشورها هم آمار صادرات آنهاست. در واقع آنجاکه پیچیدگی اقتصادی برای بیان میزان توانایی کشورها در تولید کالاهای پیچیده از رهگذر فراهم کردن ساختارهای مناسب برای تعامل افراد در جهت انباشت دانشهای مولد پراکنده و کاربردیکردن آن بهکار میرود، محاسبه آن میتواند بستری را برای شناسایی موفقیت میزان تجاریسازی تولیدات علمی و فناورانه در اقتصاد کشورها فراهم کند. از طرف دیگر، کشورهایی که به خاطر تغییر در سیاستهای تجاریشان یا نوآوریهای فناورانه در سایر نقاط دنیا، پول و انرژیشان را صرف تولید کالاهای پیچیدهتر میکنند، امکان دارد در نتیجه به دست آوردن فرصتهای بیشتر برای انباشت دانش و سرریز تکنولوژیک در بخشهایی که کشورهای دیگر در آنها پیشرفت کردهاند، سریعتر شروع به رشد کنند.
کمااینکه تفاوت در این دو سازوکار هم از جنبه اقتصاد اثباتی و هم از جنبه اقتصاد هنجاری قابل مشاهده و بررسی است و دلالتهای مهمی دارد. سازوکار اول، که به کانال ایستای میان بهرهوری و تجارت اشاره میکند، چیزی است که میتوان در هر مدل ریکاردویی آن را یافت و در واقع این سازوکار، هسته همه مدلهای ریکاردویی است. اینکه تجارت با بهرهوری رابطه مستقیم دارد و تجارت بیشتر به بهرهوری بیشتر منجر میشود. در چنین الگوهایی، تغییر در الگوهای تجاری، نتیجه پیشرفتهای تکنولوژیک، تخصصیشدن با توجه به بحث مزیت نسبی، «بهینه پارتو» و سیاست کار، «دکترین لسهفر» است. در حالی که در سازوکار دوم، ارتباط با اثرات پویای تجارت اهمیت مییابد و اغلب در مواردی مورد تاکید واقع میشود که در الگوها، حرف از صرفههای خارجی نسبت به مقیاس به میان میآید. سازوکار دوم توضیح میدهد که خطمشیهای صنعتی، با سوبسیددهی به بخشهای پیچیدهتر، میتوانند به افزایش رفاه منجر شوند.
همچنین ظهور کشورهای بزرگ مانند چین در اقتصاد جهانی بر مبنای همین سازوکار میتواند بعضی از کشورها را در نردبان تولید محصولات پیچیده و توسعه به سمت بالا هل دهد و در عین حال، بقیه کشورها را در پلههای پایین نگه دارد و مانع از این شود که کشورهای دیگر قدمی بلندتر بردارند.
پیچیدگی، قابلیت رشد و توسعه اقتصادی
اما آیا این سازوکارها برای کشورهایی که بین اولین و آخرین پله نردبان توسعه ایستادهاند هم صدق میکند و آیا تجارت بینالملل هم میتواند کشورها را روی نردبان توسعه به سمت بالا هل دهد؟ دیوید آتکین، آرناد کاستینات و ماسائو فوکویی معتقدند اگر از حیث تئوری دو ویژگی موجود در استعاره نردبان توسعه واقعاً در عمل وجود داشته باشد یعنی تخصصی بودن در تولید کالاهای پیچیدهتر به سرریز مثبت منجر شود با احتساب اینکه کشورهای کمتری وجود دارند که کالاهای پیچیدهتری را تولید کنند چون قابلیت تولید محصولات پیچیده دارایی همه کشورها نیست، آنگاه برای تجارت بینالملل ممکن خواهد بود که قابلیت همه کشورها را برای تولید محصولات پیچیدهتر افزایش دهد و متعاقباً رفاه را بالا ببرد. اما موضوع اینجاست که دادهها و مطالعات ما نشان داد این موضوع درعمل مصداق کلی ندارد و قابل تعمیم نیست.
ما در پژوهش «جهانیسازی و نردبان توسعه: هلدادهشده به بالا یا نگهداشتهشده در پایین»، ابتدا «پیچیدگی» که تداعیگر میزان دانش مولد، تنوع و فراگیری است و «رشد قابلیت» را که تابعی از الگوی تخصصمحوری یک کشور است و مشخص میکند یک کشور در چه حوزههایی به تخصص نرسیده یا چه میزان تخصص در تولید کالا دارد با استفاده از دادههای تفکیکشده پایگاه دادههای تجاری سازمان ملل متحد (UN Comtrade)، بر مبنای طبقهبندی استاندارد تجارت بینالمللی (SITC)، از میان 164 کشور طی سالهای 1964 تا 2014، با انتخاب 715 کالا و با احتساب ارزش صادراتی بیش از 100 هزار دلار آمریکا به سنجش گذاشتیم. مبنا برای این سنجش هم بدینگونه بود که اگر کشوری پیشرفته مانند ایالاتمتحده در مقابل بنگلادش، توانایی بیشتری در تولید کالاهای پیچیده داشت، پس امکان صادرات کالا برایش بیشتر فرض میشد؛ یا اگر کشوری امکان و توانایی تولید کالاهای پیچیده را داشت امکان صادرات در آن بیشتر از کشوری فرض میشد که صرفاً قادر به تولید محصولات ساده است؛ که نتیجه این بخش از تحقیق نشان داد کشورهای ایالات متحده و اروپای غربی، از تواناترین و ثروتمندترین کشورهای جهان و در بالای نردبان توسعه هستند؛ کشورهای آفریقایی، به عنوان فقیرترین جوامع در پایینترین سطح باقی ماندهاند؛ کشورهای آسیای شرقی مانند کره و ویتنام، در حال تجربه یک روند سریع در رشد قابلیتها هستند، اما آمریکای لاتین کاهشی نسبی در این مورد را تجربه میکند و در بین کالاها، دارو، خودرو و ابزارپزشکی به طور پیوسته، پیچیدهترین تولیدات و لباسهای زیر مردانه، پنلهای چوبی و زیورآلات پلاستیکی جزو سادهترین محصولات جوامع مورد بررسی بودهاند. اما وقتی در ادامه تحقیق، برای اینکه بتوانیم این سوال را به درستی مورد بررسی قرار دهیم، الگوی تجارت دینامیک را توسعه دادیم، تجزیه و تحلیلها ما را به دو دیدگاه رساند: اول اینکه از نظر تئوریک، نشان داد در اقتصاد نردبانی خالص که همه کشورها به دلیل ملاحظات ایستا و پویا از تجارت سود میبرند، ملاحظات استاتیک استاندارد هستند و برای سطوح توانمندی ثابت، کشورها باید به مصرف کل بالاتری در تجارت دست یابند، سود پویای ناشی از تجارت نیاز نیست که یک بازی با نتیجه صفر باشد.
در واقع نیاز نیست اینگونه باشد که تعدادی از کشورها در تولید کالاهایی متخصص شوند که به رشدشان منجر میشود و بعضی دیگر فقط در تولید کالاهایی تخصصی شوند که نتواند موجب رشدشان شود. به زبان سادهتر، بعضی از بخشهای اقتصادی را میتوان بخشهای خوب و بعضی دیگر را میتوان بخشهای بد در نظر گرفت. بخشهای خوب اقتصادی مانند بخش داروسازی بخشهایی هستند که به رشد اقتصادی منجر میشوند و بخشهای بد اقتصادی آن دسته از بخشهایی هستند که تولید در آنها آنچنان پیچیدگی خاصی ندارد؛ بنابراین همه میتوانند خودشان محصولات آن بخشها را تولید کنند و اگر کشوری در این بخشهای به اصطلاح بد تخصصی شود، این تخصصیشدن به رشد آن کشور منجر نخواهد شد.
از اینرو طبق این دیدگاه، در نتیجه آزاد شدن تجارت، همه کشورها به سمت تولید آن دسته از محصولاتی سوق پیدا خواهند کرد که پیچیدگی بیشتری دارند. مثلاً اگر کشور «x»، کالایی را با پیچیدگی 10 و کالایی را با پیچیدگی 5 تولید کند، و کشور «Y» کالایی را با پیچیدگی 15 و کالای دیگری را با پیچیدگی 10 تولید کند، کشور اول به سمت تولید کالای اول خود و کشور دوم نیز به سمت تولید بیشتر کالای اول خود سوق پیدا میکند؛ یعنی هر کشور به سمت تولید بیشتر آن کالایی حرکت خواهد کرد که رقابت خارجی در تولید آن محصول کمتر است، بنابراین آن کشور میتواند آن کالا را راحتتر در بازارهای جهانی بفروشد. از اینرو طبق این دیدگاه، اگر این بخشهای اقتصادی پیچیده، به سرریز دانش مثبت منجر شوند، همه کشورها منتفع خواهند شد. اما در دیدگاه دوم، چون شرایطی که وابسته به آن سود پویا حاصل شود، وجود نداشت و لازم بود شوک رشد قابلیت یک کشور با صنعت آن مرتبط شود و وجود دولتی با حکمرانی ضعیف و فاسد این رشد قابلیت و همسانی را از بین میبرد، نیاز به متغیری بود که با میزان تولید و اشتغال یک کشور همبستگی داشته اما با عوامل اثرگذار ناشناخته فاقد توانایی همبستگی باشد. به همین دلیل متغیر ورود کشورها به «WTO» را به عنوان یک متغیر اثرگذار خارجی روی ترکیب تولیدات یک کشور دخالت دادیم و شواهد نشان داد که «بخشهای خوب، به سرریز مثبت دانش منجر میشوند». اگرچه باید توجه داشت که این بخشهای خوب، آن بخشهایی هستند که پیچیدگیشان بیشتر است و در نتیجه رقابت جهانی در این بخشها مشکلتر است.
بدینسان، طبق دیدگاه دوم، برعکس اثری که بالا بردن کشورها روی نردبان دارد (اینکه باعث میشود کشورها توسعه یابند)، تجارت بینالملل باعث میشود بسیاری از کشورها در مسیر توسعه، عقب نگه داشته شوند و حتی سود رفاه حاصل از تجارت تا 5 /2 درصد در کشورهایی با سطح متوسط کاهش یابد. مهمتر اینکه ورود کشوری مانند چین به اقتصاد جهانی، برخی از کشورها را از پلههای ترقی بالا میبرد، در حالی که سایر کشورها به ویژه آن دسته از کشورهای آفریقایی را که به دلیل رقابت به بخشهای پیچیدهتر سوق داده شدند به پایین کشانده و آنها را دچار ضرر میکند. به همین جهت به نظر میرسد، بخشهای خوب، آن بخشهایی هستند که کشورهای زیادی در آن بخشها تولید و صادرات دارند و این برعکس چیزی است که در استعاره نردبان توسعه گفته میشود؛ در استعاره نردبان، بخشهای خوب آن بخشهایی هستند که کشورهای کمی در آن بخشها تولید و صادرات دارند. و البته در یک جمعبندی کلی برای این پژوهش و با ابتنا به این دو دیدگاه میتوان گفت: در کشورهایی که از حیث تواناییهایشان متفاوت هستند، کالاها از نظر پیچیدگی فرق دارند و رشد قابلیت تابعی از الگوی تخصصی یک کشور است؛ میتوان گفت از نظر تئوری، تجارت بینالمللی میتواند رشد قابلیتها را در همه کشورها افزایش دهد و به نوبه خود، همه کشورها را از نردبان توسعه بالا ببرد و این امر به دو دلیل رخ میدهد:
1- میانگین پیچیدگی صنعت یک کشور رشد قابلیت آن را افزایش میدهد.
2- رقابت خارجی در بخشهای کمتر پیچیده برای همه کشورها سختتر است. اما از حیث تجربی شواهد علی نتیجه متفاوتی را نشان میدهند بهخصوص با استفاده از ورود کشورها به سازمان تجارت جهانی به عنوان متغیری ابزاری برای الگوهای تخصصی. مشاهدات تجربی حاکی از ضررهای پویای رفاهیِ ناشی از تجارت هستند که برای کشورهایی با سطح متوسط اندک است؛ اما در میان تعدادی از کشورهای آفریقایی فراگیر و بزرگ خواهد بود.