پراگماتیسم علیه اقتدارگرایی
کتاب تازه ریچارد رورتی، پراگماتیسم را چگونه توضیح میدهد؟
شاید روی هیچ چیزی در فلسفه دوران مدرن به اندازه آتوریته یا اقتدار بحث نشده باشد. هانا آرنت، فیلسوف آلمانی-آمریکایی در اینباره بحثهای فراوانی دارد به طوری که در کتاب «میان گذشته و آینده» یک فصل از این کتاب فاخر را در پاسخ به این سوال که «آتوریته چیست؟» اختصاص داده است.
هانا آرنت همانند دیگر فیلسوفان، آتوریته را یک فرمانبری صرف میداند. رابطهای که اصلاً با اقناع کردن سروکار ندارد. به گفته او رابطه آتوریتهای میان کسی که فرمان میدهد و کسی که اطاعت میکند نه بر خرد مشترک است و نه بر قدرت کسی که فرمان میدهد، بلکه آنچه مشترک است خود سلسلهمراتب است که درستی و مشروعیت آن به رسمیت شناخته شده است و هر دو جایگاه باثباتی دارند. در وضعیت آتوریته اصلاً بحث یا استدلالی صورت نمیگیرد و انجام نمیشود بلکه فقط فرمان داده میشود و فرمان پذیرفته میشود.
برای مقابله با آتوریته چه باید کرد؟ یک فرد چه میتواند بکند که از زیر سلطه آتوریته بیرون بیاید؟ جدا از بحث کردن و استدلال خواستن که باطلالسحر آتوریته است ریچارد رورتی، فیلسوف آمریکایی معتقد است که میتوان پاسخ را در پراگماتیسم یا عملگرایی یعنی اصالت دادن به عمل، پیدا کرد. «پراگماتیسم همچون ضد اقتدارگرایی» موضوع کتابی است که اخیراً دانشگاه هاروارد منتشر کرده است. نویسنده کتاب، ریچارد رورتی، فیلسوف فقید و معاصر آمریکایی است.
این کتاب که در واقع آخرین کتاب رورتی هم به حساب میآید شامل 10 سخنرانی است که رورتی در سال 1996 در اسپانیا انجام داده و رابرت براندوم، فیلسوف معاصر و از شاگردان رورتی، مقدمه جامعی هم بر این کتاب نگاشته است. بدونشک، کتاب «پراگماتیسم همچون ضد اقتدارگرایی» اگر به فارسی ترجمه شود میتواند راهگشای فلسفی مفیدی برای جامعه باشد.
از نگاه براندوم، رورتی، پراگماتیسم را روشنگری دوم بعد از روشنگری اول رنسانس میدانست. در روشنگری اول، انسان باید خودش را میشناخت و از قیودی که بر او حاکم بود رها میشد. به قول کانت از «صغر خودخواسته». کانت گفته بود «روشنگری آزادیِ انسان از صِغَر خودخواسته است». صِغَر ویژگیِ کودکان است، کسانی که خود مسوولیتِ زندگیِ خود را به عهده نمیگیرند و دیگران باید هدایتشان کنند. صِغَر «خودخواسته» است اگر نه (مانند کودکان) بهخاطر ناتوانی در راهنماییِ زندگیِ خود، بلکه بهخاطر عدمِ شجاعت یا قاطعیت است. کانت بر این باور است که این مهمترین مساله انسانِ مدرن است. ما باید یاد بگیریم تا خود بیندیشیم، نه اینکه به مرجعیتِ کتب، دکترها، وکلا یا کشیشها مراجعه کنیم و اجازه دهیم که آنها جایِ فهم یا آگاهیِ ما را بگیرند (کانت میپرسید: روشنگری چیست؟ ترجمه: مهدی رعنایی / ترجمان).
اما در پراگماتیسم، انسان از قیود اولیه خود رها شده و باید از اقتدار انسانی و غیرانسانی که تعریف شده و بر او حاکم هست، آزاد شود. در روشنگری اول، انسان هنوز به اقتدار و هنجارهایی که او به آن پیوند دارد، متعهد است اما در پراگماتیسم، انسان باید به عملی که انجام میدهد تعهد داشته باشد و نگاهی به اقتدار غیرانسانی نداشته باشد.
بهتر است نگاه دیگری به پراگماتیسم رورتی داشته باشیم. یکی از کتابهای رورتی که در ایران ترجمه و منتشر شده، کتاب «فلسفه همچون سیاست فرهنگی» است. رورتی که پیرو فیلسوف جان دیویی بود، معتقد بود باید تمامی سوالاتی که درباره «هستی» پرسیده میشود در این سوال که «برای ساخت یک دنیای بهتر چه باید کرد؟» جمع و پاسخ داده شود. البته این سوالات همینطور بین «توانایی» و «بایدها» تسری مییابد. مثلاً او معتقد بود که باید میان «توانایی ساختن یک بمب اتم» یا «باید یک بمب اتم ساخت» تفکیک ویژهای قائل شد. از نگاه رورتی همه چیز در پراگماتیسم به نوعی شفاف میشود، حتی نوع اعتقادات دینی. مثلاً او میگفت که باید به جای محکوم کردن اعتقادات دینی افراد، بهدنبال آن باشیم که ببینیم آن اعتقادات چه نقشی را میتوانند در ساختن یک جامعه ایفا کنند. شاید از همینرو باشد که براندوم در مقدمه کتاب «پراگماتیسم همچون ضد اقتدارگرایی» معتقد بود که این نوع نگاه را باید همان روشنگری دومی که خود رورتی به آن اعتقاد داشت، به حساب آوریم. در واقع پراگماتیستها سوی عقیدتی، شناختی، تئوریک را واقعیت و سوی حقیقت را عمل، نیات، بازتاب ارزشی که جهت آن به سمت حق و خیر است میدانند.
رفتارهای پراگماتیستها را بهتر است در رفتارهای اجتماعی و برخوردی که با هنجارهای اجتماعی میکنند، دید. رورتی در کتاب «پیامدهای پراگماتیسم» که در دهه 1980 میلادی منتشر کرد میان «مبناگرایی غیرقابل دفاع» و «بدبینی ناخوشایند» میبایست یکی را انتخاب کند. او مدعی بود که در مرکزیت پراگماتیسم در کل یک فرضیه عملی اجتماعی از هنجارها قرار دارد. موقعیتها و وضعیتهای هنجاری همیشه و در هر کجا، موقعیتهای اجتماعی است. به اعتقاد رورتی ما باید هنجارها را نه به عنوان شکل و شمایلی از دنیای طبیعی یا حتی فوق طبیعی، بلکه به عنوان تمایلات عملی که در مقابل فرد دیگر اتخاذ میکنیم بفهمیم که در واقع یکی از درسهای روشنگری است که قراردادهای اجتماعی که تعهدات سیاسی پشتیبان آن هستند این رفتارها را بهینه میکنند.
در مورد هنجارها و رفتارهای اجتماعی بهتر است گریزی بزنیم به نگاهها و دیدگاههایی که این رفتارها و هنجارها از دل اقتدار سر برمیآورند یا آنکه اقتدار از دل آنها بیرون میآید.
همانطور که گفته شد، لازمه اقتدار فرمانبرداری است. یک طرف فرمان میدهد و طرف دیگر بدون چون و چرا فرمان را میپذیرد. اگر در این میانه بحث و جدلی صورت بگیرد و طرف مقابل خواهان استدلال شود آن موقع است که ابهت اقتدار به گفته هانا آرنت فرو میریزد و اقتدار شکست میخورد. در یک جامعه اقتدارگرا، هنجارها و رفتارها به گونهای تبیین و تعیین میشوند که افراد جامعه فرمانپذیری را مقدس میشمرند و به آن مشروعیت میدهند. این همان هنجارهایی است که نمودی دارند و رورتی از آن یاد میکند. این نمودها و نشانهها در یک جامعه اقتدارگرا در مقابل خطاها، خود را ایمن میپندارند و به گفته رورتی «اصلاحناپذیر» هستند. اگر «اصلاحناپذیریها» در یک گروه یا جامعه به یک هنجار تبدیل شود، رورتی آن را یک نوع آتوریته یا اقتدار میداند.
اقتدارگراها ویژگیها و مشخصههایی دارند. مهمترین ویژگی اقتدار، سلسلهمراتب است. یک جنبه دیگر اقتدارگراها، مسوولیتپذیریشان است، اما بدون پاسخگویی. اما اگر زمانی مسوولیتپذیری اقتدارگرایان به کنار رود و از آن سر باز زنند، اقتدارگرایی تبدیل به جباریت میشود. یعنی دیگر نهتنها پاسخگو نیستند بلکه مسوولیت امری را هم قبول نمیکنند. این تحلیل و روند را میتوان اوج کتاب جدید رورتی دانست.
در مقابل این اقتدارگرایی، یعنی پاسخگو کردن فرد اقتدارگرا، رورتی شیوه مناسب را پراگماتیسم میداند. یعنی آنکه تفحص و تحقیق همراه با دانش، به یک موقعیت هنجاری در جامعه تبدیل بشود.
اما آیا میتوان بدون یک جامعه اقتدارگرا زندگی کرد؟ در کدام یک از جوامع دنیا و جوامع توسعهیافته، میتوان جامعه بدون اقتدارگرایی یافت؟ هیچ جامعهای را نمیتوان یافت که در آن اقتدار نسبی وجود نداشته باشد. هر جامعهای برای خودش سلسلهمراتبی دارد؛ فرمانده و فرمانپذیر. در برخی مواقع هم فرمانها بدون بحث و جدل صادر و اجرا میشود و جامعه باید نظم خودش را داشته باشد.
فیالواقع همانطور که ماکس وبر اظهار داشته، برای اداره یک جامعه دو اصل نیاز است: قدرت و قانون. بنا به تعریف ماکس وبر، قانون هنگامی وجود دارد که گروه معینی از افراد بتوانند با استفاده از قدرت مادی یا معنوی پیروی از آن را الزام سازند و برای تخلف از آن مجازاتهایی وضع کنند. همچنین تعریف قدرت را توانایی فرد یا گروهی از افراد در تحقق خواستشان از طریق اقدام جمعی، حتی بهرغم مخالفت دیگر کسانی که در این اقدام مشارکت دارند، عنوان کرده است (ماکس وبر، فصل هفتم، ترجمه احمد تدین). این دو اصل اگر بدون پاسخگویی و مسوولیتپذیری اعمال و نافذ شوند، از دل آن اقتدار و سپس جباریت بیرون میآید و مهار آن به اعتقاد پراگماتیستها از جمله رورتی، پراگماتیسم است.
و اینجاست که یک اصل مهم دیگر هم که در جوامع توسعهیافته وجود دارد و نباید آن را فراموش کرد، «پاسخگویی» است، زیرا در این مقطع است که اقتدار و اقتدارگرایی صرف مهار میشود.
از زمانیکه کتاب «پراگماتیسم همچون ضداقتدارگرایی» منتشر شد -این کتاب در اکتبر سال 2021 توزیع شد- فیلسوفان و اندیشمندان متعددی به معرفی این کتاب پرداختند. یکی از این اندیشمندان، پروفسور مایکل روث، رئیس دانشگاه وسلیان ایالت کانکتیکات آمریکاست.
مایکل روث، درباره ریچارد رورتی و کتاب «پراگماتیسم همچون ضد اقتدارگرایی» مینویسد: در جهان رورتی کسی وظیفه پاسخ دادن به سوالاتی از قبیل اینکه چه کسی واقعاً منطقی است، واقعاً اخلاقی است یا حتی فعالیت کدام انسان مهمترین است، ندارد. او با اشاره به این نکته که برند رورتی را میتوان یک برند پراگماتیست پسامدرن دانست در نوشته خود ادامه میدهد که با اینحال رورتی میخواهد مسیرش را از نیچهای بودن یا فوکویی بودن یا نقد قدرت جدا کند. رورتی با طنز خاص خودش مینویسد: «من باید آن (پراگماتیسم) را به شکل «آمریکایی» بودنش پیراسته کنم و آن را به مثابه یک ایده مشترک با امرسون، وایتمن، ایده یک جماعت تازه و خودساخته که نهتنها به یک دانش حقایق بلکه با سهیم شدن در امیدهای دموکراتیک، سخاوتمند و فراگیر، مشترک هستند، تعبیر کنم.»
به اعتقاد روث، زمانی که ما متفاوت میشویم، نمیتوانیم فقط به برخی از قواعد یا بنیادهای تاریخی بچسبیم. در عوض ما باید در گروههای خاص یا برای اهداف مشخص روی پاسخهای امتحانی و آزمایشی بحث کنیم. ما میتوانیم مکالمات معنادار داشته باشیم مثلاً درباره اینکه چطور مالیات بر ثروت را افزایش دهیم یا به فقرا کمک کنیم اما هیچ قاعده فلسفی یا مبنایی که ما بتوانیم برای پاسخ به این سوالات و برای تمامی زمانها کشف کنیم وجود ندارد. رورتی به جای جستوجو برای این قواعد میخواهد گفتوگوها را ترغیب کند که «این حس را که ما چه هستیم» اصلاح کند و این اصلاح کردن نه با کشف اساس بنیادین ما، بلکه با گوش دادن بیشتر به اینکه ما چطور در کنار یکدیگر با چالشهای حیاتیمان روبهرو شویم، صورت میگیرد. او همراه با جان دیویی و جیمز فکر میکند که «هیچ هدفی وجود ندارد که بخواهید آن را حقیقت بنامید و آن را هدفگذاری کنید؛ تنها هدفی که همواره عقب مانده اما هنوز جزو اهداف بزرگتر است، شادی انسانهاست».
روث در ادامه مینویسد: در واقع رورتی خوشبینیهای مغرورانه نیچه و فوکو را رد میکند و در عوض برای پراگماتیسمش به روایت پیشرفت تاریخی هگل میچسبد. همانطور که او در سخنرانی «جامعیت و حقیقت» خاطرنشان میکند که «اگر من درست بگویم ما به فرضیه منطقی بودن نیاز نداریم ما به یک حکایت بالغ شدن نیازمندیم». او در روشنگری ضداقتدارگراییاش، پروژه اطاعت از حاکم مطلق را (حال میخواهد به شکل بت باشد یا سلطنت) با اطاعت از «قانونی که یک نفر به خودش میدهد» جایگزین میکند؛ درست همانطور که روسو و کانت پیش از این آن را مطرح کرده و اتخاذ کرده بودند. ما میتوانیم روی قوانینی که به خودمان میدهیم به توافق برسیم، ما یک قانون حقیقی را کشف نکردهایم. پراگماتیسم به این خاطر ضداقتدارگرایی است که این فهم را که ما برای رستگاریمان به چیز غیربشری نیازمندیم، مردود میشمرد. در عوض پراگماتیسم بر روابط درونی بالقوه همه چیزها اصرار میورزد. یک متفکر ضداقتدارگرا آن روابطی را دوباره تعریف میکند و شرح میدهد که به ما این امکان را میدهد تا با مشکلات و مسائل روبهرو شویم. امید به آینده - مساعدت و همکاری برای توسعه بهتر ابزارها که بشود مشکلات دنیای ما را حل کند- در اصل بسط داروینی پراگماتیست روشنگری است. البته رورتی، فکر میکند که اگر مردم با روشهای جدیدتر کنار هم کار و تلاش کنند، میتوان این تاریخ روشنگری را دوباره شرح داد و تعریف کرد.