شجاعت اعتراف
آیا زمان بازنگری افکار چپ فرا نرسیده است؟
نخستین شماره نشریه آگاهی نو، روز یکشنبه 25 آبان 99 روی پیشخوان روزنامهفروشیها رفت. این نشریه به سردبیری و صاحب امتیازی محمد قوچانی، در تلاش است تا در دوران زوال روزنامهنگاری، برای برونرفت از بحران «آگاهی»، روزنامهنگاری کاغذی را زنده نگه دارد، چراکه معتقد است جامعه اکنون ما با بحران «آگاهی» مواجه است؛ بحران «آگاهیهای کاذب» و نادرست و اطلاعات غلط و دانستنیهای غیرضروری که در نهایت هیچ انسجامی به اندیشهها نمیدهد. مجله مستقل جامعه و سیاست که با شعار «راه تجدد از توسعه میگذرد» این راه صعب را آغاز کرده است.
در این شماره پرونده اقتصاد و توسعه به «تراژدی بورژوازی» اختصاص یافته و در پی پاسخ به این پرسش بوده که چرا «بورژوازی صنعتی» به «طبقه سرمایهدار وابسته» متهم شد؟ دبیر گروه اقتصاد، از شروع تحولات صنعتی در ایران دهه چهل نوشته که میتوانست به صنعتی شدن ایران منتهی شود. دههای که با سیاستگذاری صحیح اقتصادی از سوی تکنوکراتها، موجب رونق بخش خصوصی شد. اما در این پرونده، شبهمناظرهای شکل گرفته میان موسی غنینژاد اقتصاددان مدافع مکتب اتریشی و علیاصغر سعیدی جامعهشناس مدافع اقتصاد رفاه از یکسو و سعید لیلاز روزنامهنگار و تحلیلگر اقتصادی چپگرا درباره بورژوازی صنعتی. یک طرف عنوان بورژوازی را از اساس اتهامی بیپایه از سوی چپها میداند و طرف دیگر معتقد است ما سرمایهدار صنعتی نداشتیم و بورژوازی صنعتی ما، طبقه وابسته رانتخواری بود که حتی یک پاپاسی از خود نداشت و پا روی شانههای دولت گذاشت و بالا رفت.
قانون حفاظت از صنایع در تیرماه 1358 اعلام شد، که دو ماده داشت. ماده اول شامل چهار بخش و ماده دوم دستور تهیه آییننامه اجرایی آن بود. ماده اول چهار بند داشت که هر بند مربوط به یک دسته از صنایع کشور بود. بند الف شامل نفت، گاز، راهآهن، برق و شیلات بود که قبلاً ملی شده بودند. بند الفِ یک تولیدات فلزی از جمله فولاد، مس و آلومینیوم را نیز جزو مالکیت دولتی میدانست. به عنوان مثال در فولاد، اموال برادران رضایی طبق این بند مصادره شد. بند الف 2 ساخت و مونتاژ کشتی و هواپیما بود. خودروسازیها در بند الف 2 بودند یعنی اصلاً ربطی به این موضوع ندارد که فعالیت اینها نامشروع بوده یا وابسته به دربار بودهاند. اموال خانوادههایی مثل برادران خیامی، نصیرزاده، سودآور و اصغر قندچی در ماده الف 2 محسوب و مصادره شدند. بند ب مربوط به ملی کردن صنایع و معادنی است که طبق ادعای آنها از راه نامشروع یا روابط غیرقانونی با دربار شکل گرفتهاند. بر اساس این بند تقریباً 51 کارآفرین در لیست مصادره اموال قرار گرفتند. البته بعداً دو مورد دیگر هم اضافه شد و این لیست به 53 مورد رسید. مدتی بعد از این قانون، هیات پنجنفری تشکیل دادند. در این کمیته بسیاری از موارد دیگر را که طبق تشخیص قبلی در بند دال بودند مثل کارخانههای مینو و ارج و ویتانا، که هیچ مسالهای نداشتند به لیست مصادرهها یعنی به فهرست بند ب که شامل وابستگان به دربار بود اضافه کردند.
ماهیان گنداب
سعید لیلاز معتقد است که ما اساساً طبقه سرمایهدار صنعتی نداریم و بر اساس رانتهای نفتی اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50، بورژوازی صنعتی پا گرفت که در واقع بورژوازی کمپرادور بود که صد درصد متکی بر منابع دولتی بود و نه منابع خودش. این یک دروغ بزرگ تاریخی است، که بورژوازی ایران در قبل یا بعد از انقلاب، از مال خودش یک دینار وارد اقتصاد ایران کرده، اینها معمولاً رانتهای دولتی و حکومتی را از طریق ارتباطات خاصی که با دستگاه حاکمه داشتند و دارند میگیرند و در بخشهای صنعتی سرمایهگذاری میکنند. این به معنی این نیست که من به طور کلی سرمایهداری را محکوم میکنم، به معنی این است که توزیع رانت، طبیعتاً رانتخوار خودش را هم پدید میآورد، سرمایهداری در ایران پدید نیامده و اساساً در ارتباط با قدرت حاکم و نظام توزیع رانتها بوده، مثل خصوصیسازی بعد از انقلاب که اساساً نوعی غارت سازمانیافته بوده، یعنی هر دولتی آمده و طبقه خاص خودش را با کمک منابع دولتی که توزیع کرده، پدید آورده است. او مصادرهها را ناگزیر میداند و میگوید: رابطه مصادره اموال بورژوازی صنعتی ایران در بعد از انقلاب نسبت به قبل از انقلاب عین رابطه خود انقلاب و قبل از انقلاب است. همانطور که انقلاب اسلامی برخاسته مستقیم اتفاقات قبل از انقلاب و بهخصوص 10 سال پایانی حکومت شاه است، رفتار بورژوازی صنعتی ایران در 10 سال پایانی حکومت شاه هم مستقیماً پدیده مصادره در بعد از انقلاب را ایجاد کرده است. واقعیت این است که شکلگیری بورژوازی صنعتی قبل از انقلاب عامل مستقیم ایجاد پدیده مصادره در بعد از انقلاب شد. هم از باب غارت وحشتناک اموالی که این بورژوازی جدید قبل از انقلاب کرد و در واقع جزو طبقه ممتاز فاسدی شد که حکومت پهلوی را تشکیل میدادند.
از نظر لیلاز، بورژوازی ایران قبل و بعد از انقلاب، تا بن دندان فاسد بوده و در شرایط فساد شکل گرفته، در واقع ماهیان گندابی که فقط در شرایط گندابی امکان زیست یافته است. او مصادرهها و موج گسترده دولتیسازی در دوران لیبرالترین دولت تاریخ ایران را ناگزیر میداند. این اتفاق زمانی رخ داد که بانکها و کارخانهها هر دو در معرض فروپاشی بودند و دولت بازرگان، در سال 58 دو راه بیشتر نداشت، یا باید اینها را تملک میکرد و چرخهای اقتصاد کشور را بعد از شش ماه از کارافتادگی راه میانداخت، یا باید تن به یک فروپاشی مالی، بانکی و اقتصادی، صنعتی، اجتماعی و سیاسی کامل میداد. یعنی انقلاب در انقلاب.
چپها، تحت تاثیر مکتب وابستگی
علیاصغر سعیدی از به کار بردن واژه «بورژوازی» برای وصف این طبقه اکراه دارد و ترجیح میدهد آنها را گروه یا اقشار تجار و صنعتگران بنامد. این جامعهشناس معتقد است که روشنفکران ما تحت تاثیر مکتب وابستگی این روند را استعماری و استثماری میخوانند و علیه آن موضع میگیرند و متاسفانه جامعه نیز این اتهام را میپذیرد. از وقتی که واژه رانت در فرهنگ چپگراها راه یافت، صنعتگران را رانتبگیر میدانند. یعنی تمامی تکنوکراتهایی مانند نیازمند، یگانه، خردجو، عالیخانی، سمیعی، فرمانفرماییان، مقدم و صفی اصفیا رانتبده بودند و صنعتگران هم رانتبگیر. این حرف چپگراهاست چه شناسنامه داشته باشند چه نداشته باشند. و از این ادبیات چپها گلایهمند است: اتهام زدن شگرد چپهاست که از دهه 1320 به بعد در صحنه سیاست ایران رواج پیدا کرده است. از دهه 1340 به بعد روشنفکران چپگرا رسماً بر این گزاره تاکید داشتند که صنعتگران پای امپریالیستها را به ایران باز کردهاند و موافق استیلای استکبار جهانی بر کشور هستند. تمام نشریات آن دوره پر از چنین اوهامی است. روشنفکران ما چشم بر کارهایی که مرحوم عالیخانی و بقیه تکنوکراتها در پیش گرفته بودند، بستند و عامدانه تلاش میکردند صنعتگران را خائن به مردم معرفی کنند، درحالیکه اتفاقاً تلاش آقای عالیخانی و تیماش این بود که صنعت مونتاژ را کنار بگذارد و تولید داخلی را تقویت کند. اگر روند طیشده در آن دوره را بررسی کنیم، میبینیم که پس از عصر امتیازات و عصر فروش کالاهای وارداتی، وارد دورهای میشویم که نطفه صنعتی شدن ایران گذاشته میشود.
حتی عنوان «بورژوازی ملی» هم که به برخی از تجار و بازرگانانی اطلاق میشد که با جبهه ملی همکاری میکردند، بعد از کودتای 1332 از ادبیات گروههای سیاسی چپ بهطور کامل حذف شد. پس از انقلاب اتهام وابستگی سیاسی به تجار و صنعتگران باعث مصادره اموال آنها پس از انقلاب شد، اما هیچکس مستندی در زمینه این وابستگی ارائه نکرد، درحالیکه برای مصادره اموال یک صنعتگر و سلب مالکیت باید شواهد محکم و ادله روشن ارائه میشد. نظام حقوقی ما امروز به صراحت اعتراف میکند که مصادرههای ابتدای انقلاب با اتهام وابستگی سیاسی صنعتگران به حکومت پهلوی کاملاً خطا بوده است.
او درباره خاستگاه اصلی این طبقه میگوید: خیلی از تجار و صنعتگران، بازاری بوده مانند لاجوردیها، مقدم، ایروانی و خسروشاهیها، بخش دیگرشان عمدتاً تحصیلکردههای رشتههای مهندسی بودند. افرادی مثل برادران ارجمند، محسن خلیلیعراقی، عنایتها، دهش، رهنماها و کارگران صنعتی مانند اصغر قندچی و محسن آزمایش شاکله صنعت دوران پهلوی را تشکیل دادند که برخلاف نظرات جامعهشناسان چپ، بخش اندکی از این افراد زمیندار، آن هم زمیندار غایب از ده بودند که عمدتاً در دهه 30 رشد کردند.
ندامتنامه بنویسید
موسی غنینژاد ریشه اندیشههای چپ را در دهه 20 خورشیدی میداند که روشنفکران، به طور عمده وابسته به حزب توده بودند و گفتار ضدسرمایهداری را در جامعه ترویج میدادند. و از مقطعی به بعد از جریان ملی شدن صنعت نفت و دکتر مصدق تحت این عنوان که او نماینده بورژوازی ملی است حمایت میکردند. این جریان تا دهه 40 ادامه یافت که جامعه ایران بهشدت وضعیت متناقضی پیدا کرد؛ از یک طرف دهه 40 درخشانترین دهه از نظر پیشرفت در ترازنامه اقتصادی تاریخ ایران است و از طرف دیگر از منحطترین و نازلترین دورههای تولید محصولات روشنفکری است که با انتشار جزوه «غربزدگی» جلال آلاحمد شروع میشود که از احمد فردید الهام گرفته بود و بعد هم در نوشتهها و سخنرانیهای علی شریعتی به اوج خود رسید.
این اقتصاددان درباره ریشه غربزدگی میگوید: منظورشان از «غربزدگی» این بود که همه بدبختیهای ما بهخاطر سرمایهداری غربی است و باید ریشه آن را زد. شما تصور کنید در چنین فضایی وقتی انقلاب میشود، چه اتفاقی میافتد. من بارها گفتهام ما شانس آوردیم که رهبری انقلاب به دست روحانیت افتاد، اگر کار به دست مکلاها، روشنفکران و انقلابیون غیرروحانی میافتاد، ایران به احتمال خیلی زیاد به یک کامبوج دوم تبدیل میشد. حزب توده به ظاهر از بین رفت؛ ولی اندیشه حزب توده ادامه پیدا کرد که تا همین امروز هم تاثیر آن در جامعه و در سیاستها باقی مانده است. فحش و فضیحتهایی مثل «بورژوازی» و «وابستگی» میراث نامیمون آن جریان است. من هم امروز فکر میکنم تا ما با این ایدئولوژیای که بیش از صد سال است گرفتار آن شدهایم، یک بار برای همیشه تصفیهحساب نکنیم، همچنان گرفتار خواهیم ماند. پس از گذشت بیش از چهل سال از انقلاب اسلامی، هنوز کسانی از به اصطلاح روشنفکران و اصلاحطلبان از مصادرههای ویرانگر اوایل انقلاب دفاع میکنند. اینها هنوز با ادبیات حزب توده حرف میزنند و میگویند کارخانهداران زمان شاه همگی متعلق به بورژوازی کمپرادور، وابسته و فاسد بودند.
از نظر من مفهوم «وابسته»، مفهوم درستی نیست. این مفهوم را ابتدا بعد از جنگ جهانی دوم، یک عده از اقتصاددانان و جامعهشناسان مارکسیست مانند پل سوئیزی، سمیر امین و آندره گوندر فرانک مطرح کردند. بعدتر هم جامعهشناسی به اسم ایمانوئل والرشتاین نظریه مرکز-پیرامون را برای توضیح عقبماندگی کشورهای جهان سوم مطرح کرد. او معتقد است آن چیزی که بیش از هر چیز به جریان توسعه در کشور لطمه زد و در جریان انقلاب و بعد از انقلاب هم اثر بدی گذاشت، این بود که میگفتند هر صنعتگر و فعال اقتصادی موفقی حتماً یا به خارج وابسته است یا به رژیم. در حالی که اصلاً اینطور نبود. البته ممکن است آدم نادرستی مثل هژبر یزدانی هم پیدا شود که با دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی زدوبند کرده باشد. چنین افرادی همیشه همهجا هستند و در فرانسه و آمریکا هم پیدا میشوند، اما واقعاً چنین مواردی از افراد شاخص صنعتگران ما در دهههای 40 و 50 نبودند. اصطلاحاتی مثل «بورژوازی صنعتی» و «بورژوازی تجاری» را که برساخته مارکسیستهاست کنار بگذارید. اگر از نظر منطق اقتصادی بخواهیم تحلیل کنیم، «سرمایهدار» معنای مشخص و محصلی ندارد بلکه آنچه مهم است آنترپرنر است که در فارسی معادل کارآفرین را برای آن به کار میبرند. آنترپرنر میتواند تاجر یا صنعتگر باشد و به هر حال یک فعال اقتصادی است که به دنبال سود و موفقیت اقتصادی است. بهتر است، یک ندامتنامه بنویسید و توضیح بدهید که ما روزنامهنگاران این اصطلاحات را به کار بردیم ولی درست نبود. آنترپرنر یعنی انسان خلاق در کسبوکار که ممکن است تاجری باشد مثل امینالضرب. اگر شرایط فراهم شود، صنعتگر هم میشود،
کارخانه هم میزند.
خاستگاه سرمایهداری ایرانی
احمد اشرف جامعهشناس و پژوهشگر برجسته در شرح طبقات اجتماعی دوره پهلوی، درباره طبقه سرمایهداری مینویسد که این بورژوازی جدید در اواخر دوره پهلوی، از میان گروه کوچک کارخانهدار و بازرگان بینالمللی اواسط دهه 1300، به یک گروه برجسته اجتماعی-اقتصادی شامل صدها تن از صنعتگران بزرگ، بانکداران و صاحبان سرمایههای مالی، صادرکنندگان و واردکنندگان، پیمانکاران و مهندسان مشاور توسعه یافت. اشرف معتقد است که بورژوازی صنعتی عمدتاً از طبقه تجاری سنتی برخاست و اولین تلاشها به سمت صنعتی شدن در ایران در نیمه دوم سلطنت رضاشاه آغاز شد. در طول جنگ جهانی دوم، تعداد قابل توجهی از بورژوازی جدید به طور چشمگیری سرمایه خود را افزایش دادند، اما به دلیل آنکه موج واردات، سودآوری مصنوعات داخلی را تقلیل داد، این افزایش منجر به سرمایهگذاری صنعتی، حتی پس از پایان جنگ نشد. در این بین، دولت تلاش کرد تا قدرت اقتصادی پیشین خود را از طریق کنترل واردات و مبادلات خارجی مجدداً به دست آورد. این سیاستها گامی بود در جهت بهبود موقعیت مالی برگزیدگان دیوانسالار و همتایانشان در طبقه بورژوازی. او بر خلاف گفته لیلاز که معتقد است بورژوازی ایرانی، محصول دهه 40 است، مینویسد این طبقه، دورهای از رشد مستمر را در اواخر دهه 1330 تجربه کرد، یعنی زمانی که دولت وامی با بهره پایین 350 میلیون ریالی (100 میلیون دلار) را به تعداد معدودی از رهبران صنعتی و تجاری تخصیص داد. بعدها در دهه 1340، و دهه 1350 افزایش افسانهای درآمدهای نفتی منجر به انباشت بیشتر سرمایه در بخش خصوصی شد. در واقع میتوان گفت بعد از اصلاحات ارضی سال 1341، صدها تن از کشاورزان تجاری که به کشاورزی و محصولات مکانیزه و مرغداری کشانده شده بودند، به جرگه بورژوازی نوین ایرانی پیوستند. یرواند آبراهامیان نیز درباره پیشینه طبقاتی سرمایهداران صنعتی، اذعان میدارد که صاحبان صنایع اغلب از بازار به این سو آمده بودند. این طبقه شامل خانوادههای اشرافی بود که مدتها پیش از اصلاحات ارضی دهه 1340 به سرمایهگذاری در شهرها روی آورده بودند، مانند خانوادههای امینی، علم، بیات، و جهانبانی، یا اشراف سرمایهداری مانند خداداد فرمانفرماییان، امیر تیمورتاش، مهدی بوشهری و نوریاسفندیاری که با ایجاد مجتمعهای کشت و صنعت، بانک، شرکتهای تجاری و کارخانههای صنعتی از شر اصلاحات ارضی رها شدند؛ حدود 200 سیاستمدار قدیمی یا افسران بلندپایه ارتش؛ سرمایهدارهای قدیمی که نخستین سودهای میلیونی خود را در رونق تجاری زمان جنگ جهانی دوم و ثروتهای میلیونی بعدی را در دوران ترقی قیمت نفت در دهه 1340 تا 1350 به دست آورده بودند. از افراد برجسته این گروه میتوان مهدی نمازی، حبیب ثابت، قاسم لاجوردی، حبیب القانیان، رسول وهابزاده، حسن هراتی، اسدالله رشیدیان، محمد خسروشاهی، جعفر اخوان و ابوالفضل لک را نام برد. او البته به کسانی همچون محمود رضایی، هژبر یزدانی و مراد اریه نیز اشاره میکند که در اواخر دهه 1340 بیشتر به واسطه روابط شخصی با خاندان سلطنتی، سرمایهداران قدیمی و شرکتهای چندملیتی، امپراتوریهای تجاری عظیمی برپا کرده بودند.
شاید حالا بعد از گذشت 41 سال از مصادرهها، وقت آن رسیده که فراتر از هر ایدئولوژی چپ و راست، مارکسیست یا لیبرال، اندکی منصفانه به قضاوت چیزی بنشینیم که انقلابیون در سال 1358 مرتکب شدند، همان چیزی که میراثش برای اقتصاد بیمار امروز، بازار بیرقابت و بیکیفیت، کارخانههای تعطیل و سرمایهگذاری نحیف است. شاید بهزاد نبوی، چریک پیر و از بزرگ سردمداران اقتصاد چپ در دهه 60 شجاعتر از هممسلکانش بود وقتی در مراسم بزرگداشت مرحوم عالینسب به اشتباه چپ اعتراف کرد و گفت «ما در جوانی فکر میکردیم که سرمایهگذاری خارجی به معنای وابستگی به کشورهای امپریالیستی است» و تاکید کرد «اقتصاد ایران در حال سوختن است و تنها چیزی که این آتش را خاموش میکند سرمایهگذاری است، حالا با قاطعیت میگویم بدون سرمایهگذاری خارجیها اقتصاد ایران بدتر از وضع موجود خواهد شد».