ابرها درچنگ دیوها
آیا اژدهای خشکسالی دوباره از ایران سر برآورده است؟
جواد حیدریان: دو سال پیش در میانه فروردینماه، چند شهر ایران زیر میلیونها مترمکعب آب و چندین میلیون تن رسوب پنهان بودند. بارندگی چنان فزاینده بود که سیل خاک جنگلها و دشتهای ایران را شست و شهرهایی از گرگان تا لرستان و خوزستان و بلوچستان و کرمان و... را بلعید. جانها گرفت و خسارتها زد. اما حالا در میانه فروردین در آخرین سال قرن، گویی اژدهای خشکسالی دوباره بیدار شده و ایران را از مرزهای شرقی تا مرزهای غربی، از شمال تا جنوب زیر سیطره نحس خود فرو برده است. برای فهم خشکسالی در ایران نمیتوان به روندهای مدیریتی و چینش توسعه و سازوکار مدیریت آب در وضعیت فعلی کشور چندان دل خوش کرد. باید سر به روایت افسانه و دنیای اساطیر و ادب ایرانی سپرد و به اعماق تاریخ رفت. با این حال آنچه خشکسالی اکنون را هولناک و مخربتر مینمایاند، فقدان تناسب میان توان سرزمینی و بارگذاری توسعه در حوزه کشاورزی و صنعت از یکسو و بیاعتنایی نظام حکمروایی با ویژگیهای سرزمینی که عمدتاً از دل تاریخ پررمزوراز آن آمده از سوی دیگر است. بهرام بیضایی نویسنده و اسطورهشناس برجسته در پژوهش «ریشهیابی درخت اساطیر» به رابطه میان اسطورههای ایرانی و اکولوژی سرزمین پرداخته و اژدهای خشکسالی را لابهلای افسانهها و اسطورهها نمایش داده است. او در جستوجوی شهرزاد هزارویک شب [هزارافسان که به غلط آن را داستانی عربی میدانند]، روایتی از دو زن ایرانی ارائه میدهد که دختران جمشیدشاه و در اسارت ضحاک ماردوشاند. آنها خدای باروری و نماد ابرهای بارانزا هستند که حالا در دستان دیوسیرت اژیدهاک زندانیاند. او در مقایسهای تطبیقی میان اساطیر ایران و هند که آنها را اساساً از یک سرچشمه میداند، مینویسد؛ «اژدها فرمانروای زندگی است و خشکسالی در کشور برقرار است... پهلوانی خدایی پدیدار میشود [فریدون آبتین] و بر غول غلبه میکند و آبهار را آزاد میگرداند و به اسارت زنهای دربند اژدها پایان میبخشد، آنگاه باران از سر نو، زمین را بارور میسازد و...» در میانه این جستوجوی زیبای اسطورهشناسی که از یاتهای زرتشت تا شاهنامه فردوسی از اسطورههای هندی تا پژوهشهای «گئو ویدنگرن» ایرانشناس سوئدی و همینطور نوشتههای محمدتقی بهار شاعر و پژوهشگر بهره برده است، به مخاطبی که ورای اسطورهها دنبال رد پای مدیریت سرزمین است، میفهماند ایرانیان تا همین سدههای اخیر سرزمین خشک و کمباران خود را چنان میشناختهاند که از دل آزارها و رنجهای طبیعیاش از جمله بیآبی و خشکسالی، آیینها و جشنهایی متولد ساختهاند تا نسل اندر نسل و حکمران در پی حکمران از میانه این آیینها و اسطورهها، راه و رسم اداره ایران را بیاموزند. و شوربخت ما که در ایران امروز هیچ از «آناهیتا» نگهبان آبهای کمیاب و ذیقیمت ایرانی نمیدانیم و هنوز ابرهای بارانزا در چنگ دیوها اسیرند و فریدونی زاده نمیشود.