افسانه مشاغل باکلاس
پاندمی، چگونه معیارهای ارزشگذاری مشاغل را تغییر داده است؟
چه کارهای؟ اگر این سوال را از شما بپرسند احتمالاً جا میخورید. اما در شکل محترمانهتر، پرسشی است که در اولین قرار ملاقات یا وقتی که به خواستگاری میروید از دیگران میپرسید یا از شما پرسیده میشود. اگر شغل باپرستیز و خوبی داشته باشید احتمالاً با افتخار آن را معرفی خواهید کرد. اما اگر از عنوان شغلیتان ناراضی باشید احتمال دارد کمی آن را دستکاری کنید یا حتی سوال را نشنیده بگیرید.
در برابر این تفکر اشتباه اما، دختری که حالا در شبکههای اجتماعی حمایت میلیونها نفر را به دست آورده، در برابر نادانی مجری تلویزیون که نگاه قضاوتگرانهای به شغل پدرش دارد موضع هوشمندانه و قدرتمندی میگیرد: رانندگی تاکسی هم شغل است؛ مگر قرار است همه دکتر و مهندس باشند! گذشته از صداوسیمایی که این روزها «زبانبریده نشسته به کنجی صم بکم»اش بهتر است، داستان تحقیر و توهین مشاغل اما قدمتی دیرینه دارد و گویا تمامشدنی هم نیست. گرچه فشار افکار عمومی در شبکههای اجتماعی سبب میشود آقای مجری به خاطر گفتههای نابخردانهاش عذر بخواهد یا خانم بازیگر از رفتار نامناسبش با پاکبان نارنجیپوش اظهار ندامت کند اما هنوز هم باورهای نادرستی که ما را به قضاوت درباره ارزشمندی یا بیارزشبودن مشاغل وامیدارد در جای خود باقی است.
برای بسیاری افراد پاسخ سوال شغلت چیست، معیاری است که تشخیص بدهند ارزش یک فرد چقدر است. ما نسبت به این باور شرطی شدهایم که افرادی که شغل خوبی دارند پول زیادی درمیآورند، عنوان شغلی باکلاسی دارند و از سایر افراد جامعه مفیدتر و مهمترند. جامعه به ما آموخته است که شغل افراد مهمتر از آن است که در واقع «چه» هستند.
ما عنوان شغلی برخی را به سخره میگیریم و افرادی را که در فهرست استانداردهای موفقیت جایی ندارند دست میاندازیم. برای بسیاری از ما پول درآوردن مهمتر از خدمتکردن به دیگران است حتی اگر پولداری کمکی به احساس خوشبختیمان نکند. همه اینها برای آن است که جامعه به ما میگوید «پایگاه اجتماعی» تعیینکننده نهایی «ارزش» افراد است. اما مثل خیلی چیزهای دیگر، جامعه در اشتباه است! اینکه ارزش افراد به عنوان یک انسان، متناسب با چیزی است که در زندگی به دست میآورند، فرض خاموش زیانباری است که جز اضطراب و افسردگی چیزی در پی ندارد. دیدگاهی که به نظر عقلانی میرسد، در عمل بهشدت مخرب، نادرست و گمراهکننده است. حتی اگر فرد مذهبی یا اخلاقگرایی نباشید و در قلب مکاتب فلسفی یونان و رم به دنبال ماهیت وجودی انسان بگردید باز هم میبینید که از منظر آنان، فضیلت -یعنی توانایی ما در مناسب، معقول و خوب بودن- «همه چیز» زندگی است و غیر از آن هر چیز دیگری مانند ثروت، پایگاه اجتماعی و حتی شغلمان، «هیچ» است!
معلوم نیست که چرا با وجود این همه شواهدی که نشان میدهد رابطه قطعی و روشنی بین پایگاه اجتماعی و خوشبختی وجود ندارد، باز هم نگاهمان به شغل افراد تا این اندازه سوگیری دارد. همه ما داستانهای زیادی درباره کسانی شنیدهایم که در مشاغل معمولی به موفقیتهای چشمگیری رسیدهاند یا برعکس، از موقعیتهای حرفهای معتبر یکباره زمین خوردهاند. اما برایمان دشوار است که بپذیریم ارزشمان به عنوان یک انسان از کارمان ناشی نمیشود زیرا نمیتوانیم مطمئن باشیم که این شغل همیشگی است یا اگر آن را از دست بدهیم، چقدر سریع میتوانیم کار جدیدی پیدا کنیم. افراد این واقعیت را نمیپذیرند زیرا در پی آن ناگزیرند بسیاری از معیارهای جامعه را زیر سوال ببرند؛ جامعهای که در آن شغل، اوج خودابرازگری برشمرده میشود و درآمد، معیار سنجش شایستگی و احترام است.
برخی تحلیلگران معتقدند این باور نادرست، داستانی فراتر از قضاوتهای شخصی ما دارد. این ایده که کار تعیینکننده ارزش ماست، دروغ بزرگ اما مفیدی برای مدیران و کارفرمایان متمول و ذینفوذ است؛ به آنها اجازه میدهد تا این ایده را در مغز جوانان هزاره فرو کنند که «کار کردن تا سرحد مرگ» تنها راه رسیدن به رضایت شخصی در این اقتصاد پرهیاهوست!
شغل باکلاس؛ شغل بیکلاس
همه ما هنگام انتخاب شغل عوامل مختلفی را سبک و سنگین میکنیم. مهمترین ملاحظات ما این است که از انجام چه کاری لذت میبریم، انتظار چه میزان درآمد داریم، و میخواهیم چه سبک زندگیای داشته باشیم. و گرچه بسیاری این واقعیت را نمیپذیرند اما، یک مولفه تعیینکننده بسیار مهم که میتواند همه عوامل دیگر را تحت تاثیر قرار دهد، پرستیژ نسبی آن شغل است.
پرستیژ در واقع یک کارکرد اجتماعی پیچیده دارد. این که شغل یک فرد چگونه ادراک یا تلقی میشود میتواند تا حد زیادی مشخص کند که دیگران او را چگونه میبینند و قضاوت میکنند. پژوهشگران اما پرستیژ شغلی را یک کیفیت ذاتی میدانند؛ ما احساس میکنیم برخی مشاغل نسبت به سایرین ارزش بیشتری دارند بدون آنکه بتوانیم دقیقاً دلیل آن را تشخیص بدهیم. برای توجیه، این پرستیژ را به قدرت (مثلاً رهبران یا مدیران عامل)، درآمد بالا (سلبریتیها)، یا دشواری ذاتی خود شغل (مثل پزشکی یا مهندسی) ربط میدهیم. در واقع همه این عوامل بر پرستیژ شغلی اثر دارند اما مولفههایی که تعیینکننده جایگاه فرهنگی یک شغل هستند پیچیدهترند. ارزیابی ما از موقعیت یک شغل به همان اندازه که تجربی است، احساسی نیز هست و میتواند بسته به زمان و شرایط تغییر کند.
برای مثال فیلسوفها، هنرمندان و نویسندگان امروز به اندازه قرن هجدهم از احترام اجتماعی برخوردار نیستند. مهمانداری هواپیما، که زمانی شغل جذاب و پرزرقوبرقی به نظر میرسید اکنون در 10 هزارپایی زمین به سادگی سایر مشاغل است. و در مقابل، در یک دهه گذشته افراد جاهطلب و بلندپرواز به مشاغلی مانند کارآفرینی، استارتآپها یا طراحی نرمافزار، پزشکی و وکالت روی آوردهاند.
پرستیژ شغلی -از منظر نظریه هویت- سبب میشود ما به سرعت و با ناپختگی، افراد پیرامونمان را دستهبندی کنیم! این ارزیابی سریع از ارزش افراد، معمولاً فراتر از تخمین درآمد یا سودمندی مشاغل است و اغلب به حوزههای شخصیتری هم تعمیم پیدا میکند. سادهتر بگوییم، اغلب ما به دلیل نشانههایی که از بدو تولد به ما آموخته شده، ناخودآگاه ویژگیهایی از شخصیت را به مشاغل خاص نسبت میدهیم. اگر یادداشت کوتاه مصطفی داننده را در عصر ایران خوانده باشید منظور مرا درمییابید. در فرهنگی که به بچهها گفته میشود اگر درس نخوانی حمال میشوی، باربری تا ابد در ذهن افراد با تصویر بیسوادی و عقبافتادگی همراه است! یا اغلب ما بدون اینکه واقعاً از مهارت یک پزشک آگاه باشیم او را باهوشتر، باسوادتر، سختکوشتر و دلسوزتر تصور میکنیم. یا صرف نظر از درآمد بالا، بازاریابان، کارکنان آژانسهای املاک یا بیمهها را چربزبان، مزاحم و بعضاً کلاهبردار و بیاخلاق میپنداریم.
اما در دورهای که استانداردهای سنتی مشاغل باپرستیژ نتوانسته رضایت واقعی را در صاحبان آنها ایجاد کند و در بسیاری موارد به چالش کشیده شده، به تعریف درستتری از پرستیژ شغلی نیاز است. جوانانی که پزشکان ناامید، وکلای بدهکار، مهندسان بیکار و اهالی پرمشغله و بیآرام بازار سهام را میبینند شاید به این درک برسند که شغلهای پرزرقوبرق الزاماً مشاغل طلایی نیستند و این باور سبب شود شغل خود را به جای آنچه فکر میکنند باید داشته باشند، بر اساس شایستگیهایی که واقعاً دارند انتخاب کنند.
ظهور مفهوم مشاغل ضروری
کمارزش دانستن مشاغل را البته نباید از چشم علم اقتصاد دید. این کارها سالهاست که به طور سیستماتیک دست کم گرفته شدهاند اما اگر دقت کنید کرونا دارد این روند را تغییر میدهد. این روزها کارکنان سوپرمارکتها یا میوهفروشیها، کسانی که در آسایشگاهها از سالمندان مراقبت میکنند، کشاورزانی که سیبزمینی و پیاز میکارند یا قصابانی که مسوول ذبح مرغ و گاوند، کسانی که کالاهای مهم را از بندرگاهها به فروشگاهها میرسانند یا مسوول جمعآوری زباله یا بازیافت آن هستند، راهبران مترو و رانندگان تاکسیها، کسانی که در بیمارستانها ملحفه بیماران را عوض میکنند، غذا را دلیور میکنند، یا مراقب بچهها و افراد معلول هستند، همگی در کنار پزشکان، قهرمانان روزگار کرونا به شمار میروند. آنها خود را در معرض خطر قرار میدهند تا جامعه در شرایط بحرانی همچنان به کارکردهای حیاتی خود ادامه دهد. به این همه، کارگران ضروری (essential workers) میگویند! این اصطلاح جدیدی است که پس از پاندمی وارد فرهنگ لغات جهان شده است.
اما چرا کارهایی که تا این اندازه ارزشمند است، کمارزش تلقی میشود و اغلب دستمزد پایینی دارد؟ پاسخ این سوال ناراحتکننده است: این مشاغل ضروری نه به خاطر قوانین اقتصادی، بلکه به دلیل نوع افرادی که به آن روی میآورند و قوانین کاری که ما انتخاب میکنیم، مشاغل بدی محسوب میشوند. آنها مشاغل خوبی به شمار نمیروند زیرا برای ما اهمیت نداشته که آنها را خوب تصور کنیم. اما این نگرش اشتباه قابل اصلاح است. دستکم کرونا ما را به این تجدید نظر واخواهد داشت.
نیاز به این بازنگری مدتهاست در جهان احساس شده است. قبل از پاندمی بسیاری از کارگران ضروری در امنیت روزگار میگذراندند. این روزها اما شغل آنها خطرناکتر از قبل است و در شرایطی که فرصتهای شغلی به حداقل رسیده، طبیعی است که اغلب آنها قادر نیستند شغل خود را ترک کنند. بسیاری از آنان از داشتن بیمه سلامتی و درمان محروماند و بسیاری در خانوادههایی زیر خط فقر زندگی میکنند. به نظر میرسد ضروریترین، مفیدترین و مورد نیازترین افراد، از نظر اقتصادی شکنندهترین هستند و از نظر اجتماعی کمتر از همه ارزشگذاری میشوند! مفاهیم ساده اقتصادی مانند عرضه و تقاضا میتواند به سببشناسی این پدیده کمک کند. این موقعیتهای شغلی معمولاً به تحصیلات اندک یا گواهینامههای مهارتی کمی نیاز دارند. مهارتهای لازم برای کار در صندوق فروشگاهها یا عوض کردن ملحفه در بیمارستان کاملاً غیرتکنیکی و به راحتی قابل کسب است. این بدان معنی است که مخزن کارگران واجد شرایط برای این مشاغل پر است و استخدام یا اخراج آنها برای کارفرمایان آسان. اگر کسی به دنبال شغل پرستاری از سالمندان یا آشپزی باشد با موانع زیادی روبهرو نیست و در صورت ترک شغل یا اخراج، جایگزین کردن او برای کارفرما هم کار سختی نخواهد بود.
اما این واقعیت هم سبب نمیشود که کارهای ضروری به خودی خود بد یا خوب باشند. هیچ اصلی در مبانی اقتصاد وجود ندارد که بگوید کسی که در رستوران برگر سرخ میکند شغل پاییندستی دارد و باید حقوق کمی بگیرد. در واقع اقتصاد میگوید دستمزد و حقوق کارگران به واسطه بهرهوری حاشیهای شغلشان تعیین میشود.
بنابراین کمارزش دانستن این مشاغل منشأ دیگری هم دارد. بسیاری از این کارها تشکلهای صنفی و حرفهای ندارند و به همین دلیل نه پرداختها در آنها عادلانه است و نه از مزایایی مانند بیمه، مرخصی زایمان و بازنشستگی برخوردارند. این به معنای عدم تعادل رابطه بین کارگر و کارفرماست که خود سبب تضعیف افراد شاغل در آن میشود. اینکه چه کسانی در این مشاغل کار میکنند هم اهمیت زیادی دارد: مشاغل ساده با دستمزد پایین اغلب جاذب زنان، مهاجران و افراد کمتر ماهر با تحصیلات پایین هستند که همگی سرمایه سیاسی کمتری نسبت به گروههای مشابه خود دارند. ترکیب ناامنی سیاسی و اقتصادی، این افراد خاص و مشاغل آنها را نسبت به سایرین آسیبپذیرتر میکند.
یک بازار کار اخلاقی
ویدئوهایی را که در آن مردم کشورهای مختلف برای کادر درمان کرونا کف میزدند، به خاطر دارید؟ واضحترین مخاطبان این قدردانیها، پزشکان و پرستاران بودند. اما تعداد زیادی از پرسنل بیمارستانها و کارکنان دیگر مشاغل هم بودند که کمتر دیده شدند و کمتر کسی به اهمیت آنها به عنوان قهرمان گمنام مقابله با کرونا، اندیشید. پاندمی اما، اهمیت حیاتی بسیاری از کارگران در مشاغل به اصطلاح «پاییندست»، «کممهارت» یا «کمپرستیژ» در زنجیرههای تامین مواد غذایی، شبکههای حملونقل و سایر مشاغل را برجسته کرده است. اینگونه کارها اغلب از مزایا و سیاستهای حمایتی و حفاظتی مشاغل باپرستیز و معتبر محروماند و اغلب اوقات، خود کارگران و کارکنان نیز از سوی جامعه احساس بیاعتنایی یا بیاحترامی میکنند.
این هم از همان پدیدههایی است که به ایران محدود نمیشود. کرونا نشان داد که بازار کار در بسیاری از کشورهای جهان تا چه اندازه غیرعقلانی کار میکند. در ایالات متحده و بسیاری دیگر از کشورها، شهروندان نقش کارگران ضروری مانند پرستاران، تامینکنندگان موادغذایی و رانندگان غذابر را با کفزدنهای شبانه مورد تقدیر قرار دادند. بسیاری از این مشاغل تا پیش از کرونا، حقوق و حمایتهای کمی دریافت میکردند و مهمتر آنکه کمارزش تلقی میشدند. این نشان میدهد بازار کار هم مانند جامعه، قدردان ارزش واقعی آنها نبوده است. اما در سایه انزوای اجتماعی ناشی از پاندمی، شاید فرصتی فراهم شده باشد تا بتوانیم اقتصادی را متصور شویم که در آن ارزش مشاغل با چیزی بیش از ثروتی که تولید میکنند اندازهگیری شود. چیزی که به آن «سودمندی» (meaningfulness) میگویند. سودمندی به این معناست که یک شغل از نظر اخلاقی تا چه اندازه اهمیت دارد؛ و این مفهومی است که آن را نمیتوان با درآمد یک شغل سنجید. برخی آن را به میزان ارضاکنندگی شخصی شغل ربط میدهند، اما در مفهومی گستردهتر سودمندی ارتباط مستقیمی با «کمک یک کار خاص به جامعه و نزدیکی با آن ارزشهای اخلاقی» دارد.
متاسفانه بازار کار تمایل چندانی ندارد که به اخلاقیات بپردازد. برای مثال این بازار اغلب، ارزش ملموس کمتری (پول کمتر) را به کارهای سودمندی که ارزش ناملموسی دارند اختصاص میدهد. دبیر یک دبیرستان به سختی میتواند نقش خود را در موفقیت آتی دانشآموز خود ثابت کند تا یک سرمایهگذار که توانسته بودجه لازم برای راهاندازی یک استارتآپ را تامین و آن دانشآموز را استخدام کند! کارگرانی که با تعویض ملحفههای بیمارستانی یا جابهجا کردن مواد در قفسههای سوپرمارکتها رفاه و سلامتی خود را به خطر میاندازند ممکن است هیچ اطمینانی از بیمه سلامتی یا پرداخت غرامت در برابر بیماری نداشته باشند و البته نمیتوانند دائم به مردم یادآوری کنند که چقدر برای حیات جامعه مورد نیازند. به همین دلیل است که تحلیلگران میگویند لازم است ارزشهای اخلاقی در بازار کار نهادینه شوند. این پذیرفته شده که بازارها نواقصی دارند و برای تعادل بخشیدن به نابرابریها نیازمند مداخله هستند. حتی میلتون فریدمن مشهور میگوید که بازار آزاد برخی چیزها را دستکم میگیرد. «مشاغل سودمند» یکی از این چیزهاست!
بهبود اقتصادی و اجتماعی پس از پاندمی مستلزم ایجاد میلیونها فرصت شغلی برای کسانی است که کار خود را در این دوران از دست دادهاند اما در کنار آن لازم است «مشاغل سودمند» در اقتصاد پساکرونا، با پرداخت پاداش مناسب به جایگاه واقعی خود برسند. مشاغلی که در دوران کرونا ضروری تلقی میشدند سودمند هستند زیرا برای مردم ضرورت دارند. حتی پس از عبور از بحران نیز جامعه نیازمند این مشاغل است. مفهوم سودمندی همچنین میتواند در مورد کارهایی که کمتر ضروری هستند اما همچنان اهمیت دارند به کار رود. مانند نوازندگان و اجراکنندگان موسیقی و کنسرتها که اکنون جای خالی آنها احساس میشود. متاسفانه وقتی جیب دولت خالی میشود، کاهش بودجه هنر و آموزش عمومی در دسترسترین و سادهترین راه برای پرکردن بقیه چالهچولههاست! بیتردید بازسازی اقتصاد برای درک سودمندی مشاغل کاری پیچیده است و احتمالاً بسیاری آن را خیالی میدانند. اما واقعیت آن است که ارزشهای اخلاقی بازارهای ما، بازتابی از ارزشهای فردی و اجتماعی ماست. پس برای تقویت ارزشهای اخلاقی در جامعه، کارهایی هست که باید صورت بگیرد: کارکنان آینده میتوانند به سراغ مشاغلی بروند که سهم اخلاقی بیشتری در جامعه داشته باشند. شرکتها میتوانند اهداف اجتماعی آگاهانهتری را اتخاذ کنند و سیاستگذاران میتوانند به دنبال راههایی باشند که سهم غیرپولی مشاغل در جامعه را ارزشگذاری کند. پس از پایان این بیماری همهگیر، هنوز باید از کارگران مراقبتهای بهداشتی با تشویق شبانه استقبال شود، با کارگران فروشگاههای مواد غذایی هنوز باید مانند یک قهرمان رفتار شود و رانندگان اسنپ و غذارسانها، هنوز باید با انعامهای خوب غافلگیر شوند.
علاوه بر این، برای آنکه بتوانیم مشاغل ضروری را به مشاغل ارزشمند در نظر مردم تبدیل کنیم، راههای بسیاری وجود دارد. اقتصاددانها میگویند هر قدر تعداد اقدامات سیاسی ساده، و آزمونپسدادهای که ارزش اجتماعی کارگران را با ارزش اقتصادی آنان تلفیق کند بیشتر باشد، بهتر است. افزایش حداقل دستمزد و قوانین حمایتی برای مرخصی استعلاجی و خانوادگی میتواند علاوه بر شأن اجتماعی، موقعیت اقتصادی کارگران را بهبود ببخشد و به کاهش شکاف فقیر و غنی هم کمک کند. تعمیم قوانین کار برای پوشش نیروی کار غیررسمی، موقت و پارهوقت میتواند تضمین کند پرستاران کودک و رانندگان تاکسیهای اینترنتی هم مانند کارمندان و کارگران سایر بخشها از حمایت قانون برخوردارند. تشویق راهاندازی اصناف و اتحادیهها و اجازه چانهزنی به هر بخش هم میتواند قدرت کارگران و بهتبع آن، موقعیت اجتماعی-اقتصادی نیروی کار ضروری را بهبود ببخشد.
این ماییم که مشاغل را به بد و خوب تقسیم کردهایم؛ خود ما هم باید این مرزبندی را اصلاح کنیم.