پرسشهای بیپاسخ سیاست
سیاست در خدمت اقتصاد باشد یا اقتصاد در خدمت سیاست؟
انتخابات آمریکا به پایان رسید و تکلیف یکی از بزرگترین عدم قطعیتها روشن شد اما اقتصاد ایران برای حرکت کردن نیاز دارد پاسخ چند سوال مهم را بداند. آنها که دستی در اقتصاد و تحلیل اقتصادی دارند، هر روز در کوچه و خیابان با پرسشهای زیادی از این دست مواجه میشوند که؛ آینده چه میشود؟ به کدامسو میرویم؟ وضع دلار چه میشود؟ اقتصاد به کدامسو میرود؟
این پرسشها عمومی هستند و هیچکس پاسخی برای آنها ندارد اما پرسشهای تخصصیتر برای عاملان اقتصادی هم مهمتر است و هم پیچیدهتر. چه کسی میداند تحریمها چه زمانی به پایان میرسند؟ ایران در نهایت چه تصمیمی درباره FATF خواهد گرفت؟ آیا ایران و آمریکا بر سر برجام دوباره به توافق میرسند؟ و... پرسشهای مهمی هستند که شروع هر فعالیت اقتصادی منوط به دانستن پاسخ آنهاست.
اما به نظر میرسد هیچکس پاسخ این سوالها را نمیداند. حتی سیاستمداران کهنهکار و مدیران باسابقه دولتی هم پاسخ درستی برای این پرسشها ندارند. وقتی فضای اقتصاد تا این حد دچار ابهام میشود، میگویند پدیده نااطمینانی سربرآورده است و زمانی که نااطمینانی به وجود میآید، فعالیت اقتصادی متوقف میشود.
در جوامع، انواع مختلفی از نااطمینانی میتواند وجود داشته باشد که بسته به کیفیت حکمرانی تعدادشان متفاوت است. در جوامعی که گرفتار مشکلات حاد سیاسی هستند، نااطمینانی سیاسی آزاردهنده است. مثلاً اگر شما در عراق زندگی کنید از نااطمینانی سیاسی رنج خواهید برد چون امکان پیشبینی معادلات قدرت را ندارید. یا در جوامعی که در معرض جنگ و تروریسم قرار دارند، چشمانداز آینده مخدوش است و مردم حتی نسبت به جان و مال خود اطمینان ندارند. مثلاً اگر شما در افغانستان یا سوریه زندگی کنید همواره با این احتمال که ممکن است در یک بمبگذاری آسیب ببینید یا با حمله تروریستی مواجه شوید بسیار زیاد خواهد بود.
گونههای مختلف نااطمینانی در اقتصاد نیز وجود دارد. مثلاً نااطمینانی نسبت به سیاستگذاری اقتصادی باعث کاهش فعالیتهای اقتصادی و سرمایهگذاری میشود. وقتی اقتصاد به شرایط نااطمینانی میرسد، عمق دید فعال اقتصادی کاهش پیدا میکند و تصمیمگیری در بنگاههای اقتصادی دشوار میشود. در چنین شرایطی حتی تصمیمگیری برای اقتصاد خانواده هم دشوار است. دقیقاً مثل تردد در جاده مهآلود که راننده نمیتواند چند متر جلوتر را ببیند.
چرا سیاست در خدمت اقتصاد نیست؟
بررسی اجمالی وضعیت اقتصادی کشورها نشان میدهد در نظام تصمیمگیری، اقتصاد و حل مسائل آن، با فاصله بسیار زیاد نسبت به موضوعات دیگر قرار دارد. به عبارتی، رسالت دیگری برای سیستم تصمیمگیری وجود ندارد جز اینکه سطح رفاه مردم را در حوزههایی که به سیاستگذاری مربوط میشود، ارتقا دهد. منطقی وجود دارد که بقیه مسائل را خود مردم حلوفصل میکنند و کاری که نظام حکمرانی قاعدتاً باید به آن بپردازد، این است که موانعی را که بر سر راه بهبود وضع زندگی مردم میتواند وجود داشته باشد یا وجود دارد، بردارد.
در کشورهای مختلف دنیا سیاست عبارت است از تسهیل اقتصاد. در واقع سیاست، موانع غیراقتصادی بر سر راه اقتصاد را برمیدارد، بنابراین اقتصاد از سیاست سرویس میگیرد و سیاست، تسهیلکننده و اقتصاد، فراهمکننده امکانات برای مردم است. این در حالی است که در ایران اینگونه نیست. در کشور ما اقتصاد و سیاست از یکدیگر کاملاً جدا هستند و هرکدام ساز خود را میزنند. در واقع سیاست در کشور ما تعریف خاص خودش را دارد. سیاستمداران در کشورهای مختلف دنیا، با هر رویکردی، از واژگان و ادبیاتی استفاده میکنند که چهکار میشود انجام داد که وضع مردم بهبود پیدا کند. به عبارتی، مولفه سیاسی تصمیمات اقتصادی را سیاستمداران نمایندگی و دنبال میکنند. کارآفرین نیز با اتکا به رویکردی که سیاستمداران دارند، نقش و جایگاه خود را پیدا میکند و میتواند پیشبینی داشته باشد. اما در کشور ما، اقتصاد و سیاست از یکدیگر جدا هستند و سیاست، خود اهداف مستقلی را دنبال میکند که نهتنها کمک به اقتصاد نمیکند، بلکه در غالب موارد برای آن هزینهزاست. این در حالی است که از اقتصاد خواسته میشود که مستقل از هر شرایطی از نظر وضعیت سیاسی، رفاه مردم را افزایش دهد.
هماکنون از هر کارآفرینی سوال کنید که برنامهات چیست، میگوید شما اول جواب سوالهای من را بدهید. کارآفرین که پاسخ سوالهایی را که مطرح میکند خودش ندارد، پاسخ را باید بخش سیاسی بدهد. اگر قرار است تغییری در مولفه مهمی از زندگی مردم صورت گیرد، باید بدانیم مولفههای دیگر مرتبط با زندگی مردم در کنار آن چگونه قرار میگیرد. تحت این شرایط است که در عرصه تصمیمگیری اقتصادی دچار افت کیفیت و عدم تصمیمگیری شدهایم. در واقع اقتصاد دیگر نمیداند که سیاست برایش چه برنامهای دارد.
چرخه نااطمینانی
نااطمینانی یک مفهوم فراگیر است که از بیاعتمادی و کاهش امید در جامعه به وجود میآید و منجر به «عدم قطعیت» در اقتصاد میشود و میتواند چرخهای عمل کند به این شکل که بیاعتمادی و یأس منجر به نااطمینانی در جامعه میشود و در نتیجه آحاد اقتصادی و مردم تصمیمهایی میگیرند که بیاعتمادی و یأس را تشدید میکند. به نظر میرسد بازسازی اعتماد اصلاً مساله مهمی برای سیاستمداران عصر ما نیست. آنها به آسانی اعتماد مردم را به بازی میگیرند یا اظهارنظرهایی میکنند که راست و دروغ بودنش هیچ اهمیتی برایشان ندارد. اما سیاستمداران غافلاند که آزمایشهای رفتاری نشان میدهد زمانی که افراد نسبت به فرد یا ساختاری بیاعتماد میشوند، تا پایان آن آزمایش رویه اعتماد به حالت ابتدایی برنمیگردد یعنی اگر نوعی بازی بین افراد وجود داشته که بخشی از توزیع پول بر اساس اعتماد افراد بوده است و در مرحلهای از آزمایش، اعتماد بین افراد عمداً توسط آزمایشگر از بین رفته باشد، تا پایان آزمایش دیگر اعتماد به آن بازی و افراد به حالت عادی برنمیگردد. این آزمایشها نشان میدهد که اصلاً اعتماد جای آزمون و خطا نیست. نمیتوانیم بگوییم امروز مردم اعتمادشان را از دست بدهند و در آینده این اعتماد بازخواهد گشت. شاید هیچگاه نتوانیم اعتماد قبلی به سیاستگذار را تجربه کنیم. همین امروز باید قدمهایمان را صحیح برداریم. باید بدانیم هر قدمی که در جهت خلاف اعتماد عمومی است، میتواند تاثیرهای بسیار بدی در آینده داشته باشد.
اگر اعتماد نباشد
اگر اعتمادی به دولتها و تدبیر آنها وجود نداشته باشد و شهروندان در کل حرفهای سیاستگذاران را جدی نگیرند، هیچ سیاستی بختی برای موفقیت نخواهد داشت. شاید دلیل بهره گرفتن از واژه سیاست در اصطلاح سیاست اقتصادی همین باشد که بیشتر از آنکه یک برنامه جادویی به معنای فنی آن را مراد کنیم، بحث از چانهزنیها و دشواریهای سیاسی است که رفتار مردم و کنشگران اقتصادی را به شکل موثر تغییر دهد. در واقع به طور خلاصه باید گفت در سیاستگذاری در کنار بحثهای فنی و علمی، عوامل سیاسی حتی جدیتری هم هستند که باید آنها را در نظر داشت. پس اگر برگرداندن اعتماد شرط لازم است، دولتها چه باید بکنند تا این اعتماد برگردد؟
سوالهای زیادی در ذهن مردم وجود دارد که پاسخ درستی برای هیچکدام پیدا نمیکنند. طیف وسیعی از اطلاعات درست و نادرست بر ذهنیت ایرانیان نسبت به آینده اثر گذاشته و شرایط نگرانکنندهای را برای افکار عمومی رقم زده است.
جامعه ایران این روزها بیشتر از همیشه از فقدان گروههای مرجع رنج میبرد. از آنجا که در سالهای گذشته رسانههای قابل اعتماد کشور، جامعه مدنی و تشکلهای مردمی و گروههای مرجع با ناملایمتی و محدودیت شدید حکومتی مواجه شدهاند، این روزها برای منسجم کردن افکار عمومی و تقویت اتحاد ملی کار زیادی از دستشان برنمیآید. نتیجه اینکه اعتماد در جامعه رنگ باخته و مردم چشمانداز روشنی پیشروی خود نمیبینند. به همین دلیل است که طیف وسیعی از اقتصاددانان معتقدند هیچ اقدامی در کشور به اندازه بازسازی امید و بازگرداندن اعتماد به جامعه اهمیت ندارد. رنگ باختن امید و از بین رفتن اعتماد، عواقب زیانباری برای کشور دارد. متاسفانه سیاستمداران ما از این مقوله غافلاند.