شناسه خبر : 36695 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

انهدام چشم‌انداز

سیاستمدار چگونه آینده‌کشی می‌کند؟

 
 
نیما نامداری/ تحلیلگر اقتصاد سیاسی

تصمیم برای شروع هر کار جدیدی نیازمند امیدواری است. فرقی نمی‌کند کسب‌وکار باشد یا هر کار دیگری، حتی کسی که تصمیم می‌گیرد مثلاً یک مهارت جدید یاد بگیرد یا یک برنامه تمرینات ورزش یا رژیم غذایی را آغاز کند، امیدوار است در نتیجه این کار جدید به خروجی مشخصی دست پیدا کند. مثلاً کسی که تصمیم می‌گیرد رژیم غذایی خاصی را رعایت کند امیدوار است که لاغر شود. اگر امید نباشد هیچ کسی هیچ تلاشی برای تغییر نمی‌کند و همه چیز همان‌گونه می‌ماند که هست. به همین دلیل کارآفرینی و امیدواری دو روی یک سکه هستند.

امیدواری دو شرط دارد؛ شرط اول داشتن چشم‌انداز (Vision) است. یعنی فرد باید چیزی را در آینده ببیند که وسوسه‌انگیز باشد. چشم‌انداز مثل یک فانوس دریایی است که در دوردست سوسو می‌زند ولی همین سوسوی چراغ در دوردست، به قایقی که در طوفان گرفتار است اثبات می‌کند آنجا ساحلی است که در آن آرامش خواهد یافت. وقتی در افق نگاه و در چشم‌انداز هیچ‌ چیز خوشایندی نیست اساساً امیدی هم شکل نمی‌گیرد. داشتن چشم‌انداز شرط لازم برای امیدواری است اما شرط کافی نیست. امیدواری مستلزم احتمال تحقق و امکان‌پذیری چشم‌انداز است. یعنی کسی که چشم‌اندازی دارد باید احتمال هم بدهد که در صورت تلاش و داشتن برنامه و تعهد به آن برنامه، به آنچه در چشم‌انداز دارد خواهد رسید. قایقرانی که از دور فانوس دریایی را می‌بیند اگر پارو نداشته باشد یا کف قایق سوراخ شده باشد دلیلی برای امیدواری نخواهد داشت. پس شرط لازم برای امیدواری، امکان تحقق چشم‌انداز است.

کارآفرین و فعال اقتصادی هم برای آنکه تلاش کند و آجر روی آجر بگذارد باید امیدوار باشد و برای اینکه امید داشته باشد باید هم در افق‌های دور چشم‌انداز مساعدی ببیند و هم رسیدن به آن چشم‌انداز را ممکن و محتمل بداند. در فضای اقتصادی هیچ چیز به قدر سیاست نمی‌تواند امیدآفرین یا امیدسوز باشد. سیاست بر هر دو شرط لازم برای امیدواری تاثیر کلیدی دارد. سیاست هم چشم‌انداز اقتصاد را می‌سازد و هم امکان تحقق چشم‌اندازها متاثر از شرایط سیاسی است.

داشتن چشم‌انداز مستلزم ثبات و پیش‌بینی‌پذیری است. در شرایطی که خیلی چیزها معلق و معوق است چگونه می‌توان چشم‌انداز داشت؟ به وضوح سیاستمداران ما همه کوتاه‌مدت‌نگر شده‌اند. همه منتظرند، منتظر اتفاقی که خودشان هم نمی‌دانند چیست. مساله فقط انتخابات و تغییر آدم‌ها نیست. بخش مهمی از سیاستمداران ما در نوعی بلاتکلیفی هستند. حس می‌کنند جهت‌گیری‌ها درست نیست و راهی که می‌روند به نتیجه‌ای منجر نمی‌شود اما نه حاضرند کنار بکشند و نه توان تغییر جهت‌گیری‌ها را دارند. در چنین شرایطی طبیعی است همه توپ را در زمین هم می‌اندازند.

به عنوان مثال بحث قیمت ارز را ببینید. همه کمابیش می‌دانند که شیوه فعلی قیمت‌گذاری ارز فایده‌ای جز رانت‌زایی برای برخی ندارد اما نه کسی جرات مخالفت صریح و استعفای انتقادی دارد و نه زور کسی می‌رسد جلوی این وضعیت را بگیرد و از همه بدتر کسی حاضر نیست مسوولیت شکست این سیاست را بپذیرد. نوعی توافق جمعی ناخودآگاه بین سیاستمداران شکل گرفته که همه از همه چیز انتقاد می‌کنند بی‌آنکه حاضر باشند مسوولیت خود را بپذیرند و راهکار عملی جایگزین ارائه دهند. در چنین وضعیتی شما به عنوان یک فعال اقتصادی نمی‌توانید مشخص کنید وضعیت نرخ ارز چگونه خواهد شد.

این وضعیت وقتی بدتر می‌شود که می‌بینید این سیاستمداران متوجه به‌هم‌پیوستگی مسائل هم نیستند. متوجه نیستند که اگر شما در حوزه‌ای کاری می‌کنید یا تصمیمی می‌گیرید تاثیر آن را در حوزه‌های دیگر هم می‌شود دید. مثلاً اگر جایی هزینه بار دولت می‌کنید فکری هم باید برای تامین بودجه کنید، اگر جایی جلوی واردات را می‌گیرید طبعاً باید آماده کمیابی و گرانی باشید، اگر جایی شعار تند می‌دهید باید جای دیگری آتش ناشی از آن را خاموش کنید، اگر فکر می‌کنید به رابطه با دنیا نیاز ندارید باید آماده بی‌نیازی دنیا از خودتان هم باشید.

این شرایط باعث شده اساساً توان چشم‌اندازسازی در اقتصاد از بین برود. برای پیش‌بینی آینده باید بتوانید عناصری در وضع موجود ببینید که تغییرات آنها را با روندهای قابل تحلیل بشود فهمید. این ویژگی محصول سطحی از ثبات است. برخی از عواملی که حداقل ثبات برای پیش‌بینی‌پذیری را از بین برده اینها هستند:

۱- غلبه اشخاص بر نهادها؛ نهاد در ذات خود محافظه‌کار است اما وقتی تصمیم‌ها و جهت‌گیری‌ها بیشتر متاثر از تمایلات و ترجیحات افراد است طبعاً نوسان و تلاطم بیشتر می‌شود

۲- نامتوازن بودن قدرت و مسوولیت؛ آنهایی که قدرت واقعی بیشتری دارند عموماً مسوولیت کمتری می‌پذیرند و آنها که از منظر عموم مسوولیت بیشتری دارند در عمل صاحب قدرت کمتری هستند، طبعاً چنین شرایطی باعث می‌شود هزینه آزمون و خطا برای آنها که قدرت بیشتری دارند کمتر شود.

۳- اعوجاج ساختار سیاسی؛ یعنی هر کسی می‌تواند خودش را توجیه کند که چرا فلان تصمیمش به آنچه می‌خواسته منجر نشده، ساختار سیاسی متخلخل و معوج ما به سیاستمداران امکان می‌دهد مثل ژله مدام در حال تغییر شکل و فرم باشند. در چنین شرایطی حتی نمی‌شود بر اساس تغییر آدم‌ها آینده را حدس زد چون خود این سیاستمداران فاقد فرم و شکل مشخص و باثبات هستند.

۴- تقدیرگرایی سیاسی؛ به نحوی که همه‌ گویی منتظر اتفاق موعودی هستند که خودشان هم دقیقاً نمی‌دانند چیست، در حالی که اغلب سیاسیون می‌دانند وضعیت فعلی مطلوب و پایدار نیست و می‌دانند سیاست‌هایی که اتخاذ می‌کنند اثر چندانی ندارد با این حال ترجیح می‌دهند خودشان را به خواب بزنند و با تکرار حرف‌های کلیشه‌ای و رفتارهای نمایشی، زمان را بکشند، شاید از این ستون به آن ستون فرجی حاصل شود.

موارد بالا دلایل اصلی از بین رفتن توان چشم‌اندازسازی به عنوان شرط لازم برای امیدواری هستند. اما شرط کافی برای امیدواری، یعنی احتمال تحقق چشم‌انداز هم توسط سیاستمداران از بین رفته است. یعنی حتی اگر آدم‌هایی در افق‌های پیش‌رو زمینه‌های امیدواری ببینند بعید است فعلاً به احتمال تحقق آنها امیدوار باشند. اصلی‌ترین دلیل این موضوع به قطع امید کردن از قابلیت‌های بوروکراتیک و تکنوکراتیک نظام اداره کشور ربط دارد. انگار همه فرض گرفته‌ایم مدیران اجرایی و نمایندگان مجلس فارغ از اینکه چه کسی و از کدام جریان سیاسی باشند اساساً در قد و قواره ایجاد تحول در کیفیت اداره کشور نیستند. نظام اداری کشور در جذب و ارتقای مدیران توانا به وضوح شکست خورده ‌است. از سوی دیگر مفروضات سیاسی اداره کشور هم به گونه‌ای است که جایی برای امیدواری باقی نمی‌گذارد. طبیعی است در چنین شرایطی فعالان اقتصادی و صاحبان کسب‌وکار امیدی به تحقق تغییر نداشته ‌باشند.

در عین حال امید صرفاً پدیده‌ای اقتصادی نیست. فعال اقتصادی و صاحب کسب‌وکار هم یک آدم است که در زندگی روزمره خود از شرایط پیرامونی تاثیر می‌گیرد. به همان دلایلی که امید اجتماعی کاهش پیدا کرده و نشاط و شادی در جامعه کم شده، انگیزه کارآفرینی و ایجاد کسب‌وکار جدید هم کاهش پیدا کرده است. به عبارت دیگر تنها سیاست‌های اقتصادی نیستند که امید را کم می‌کنند، شرایط عمومی و اجتماعی هم انگیزه‌کش است.

وقتی از رابطه سیاست و اقتصاد حرف می‌زنیم در اصل از تاثیر سیاست بر رشد اقتصادی سخن می‌گوییم. از سیاست انتظار می‌رود ضامن ثبات باشد و امید بیافریند، مابقی کار را اقتصادی‌ها خودشان انجام می‌دهند. برخی فکر می‌کنند مشکل اصلی اقتصاد مثلاً سیاست‌های پولی، وضعیت تامین مالی، رشد شاخص بورس یا تعرفه‌های گمرکی است. اینها مشکل هستند اما مشکل اصلی نیستند. مشکل اصلی سیاستمدارانی هستند که اولویتشان اقتصاد نیست، سیاستمدارانی که متوجه نیستند بدون ثروت، قدرتی وجود ندارد. ثروت صرفاً محصول رشد اقتصادی است و رشد اقتصادی هم بدون انگیزه و امید در صاحبان کسب‌وکار ایجاد نخواهد شد، امید هم یعنی توان خلق چشم‌انداز و امکان‌پذیری تحقق آن. سیاستمداران لازم نیست اقتصاد اولویتشان باشد، آنها فقط فکری به حال سیاست کنند به نحوی که امید و ثبات را از بین نبرند آن وقت اقتصادی‌ها خودشان می‌دانند چگونه ثروت بیافرینند.

دراین پرونده بخوانید ...