هنر جدی نگرفتن
بررسی پیامدهای روانی نااطمینانیهای اقتصادی و التهاب بازارها در گفتوگو با حافظ باجغلی
کاهش ناگهانی، مداوم و غیرقابل پیشبینی ارزش پول و همزمان نوسانها و التهابات شدید در بازارهای مختلف باعث شده است افراد و خانوادههای بسیاری با سودای حفظ ارزش پول و کسب سود درگیر این بازارها شوند. اما سود و زیان این سوداگریها نیز فشار روانی مضاعفی به همراه دارد. در این شرایط چگونه میتوانیم از سلامت روان خود و اطرافیان محافظت کنیم؟ حافظ باجغلی، روانپزشک و رواندرمانگر، میگوید: نمیتوان شعار داد و گفت وقتی میبینید ورود به یک بازار به نفع شماست، از نفع و سود خود چشمپوشی کنید، با این حال میتوان پختگی را در رفتار تعریف نکرد، بلکه در ذهنیت تعریف کرد. او توضیح میدهد: پختگی ذهنی یعنی کسی که پایش به یک بازی غیرمنصفانه کشیده شده ته ذهن خودش بداند که این فقط یک بازی غیرمنصفانه است، بردن در آن ارزش بالایی ندارد، خود را برای باخت آماده کند و با وجود اینکه میخواهد ببرد، برای این بردن ارزش خیلی زیادی قائل نباشد و این موضوع مهم را هم در نظر بگیرد که قرار نیست به هر قیمتی ببرد. در این صورت در روابط اجتماعی و دوستانه و خانوادگی هم دیگران را به خاطر این بازی غیرمنصفانه تشویق یا سرزنش نمیکند.
♦♦♦
این روزها التهاب بازارهای مالی و حسرت نخریدن بهموقع یک دارایی یا افسوس دیر وارد شدن به یک بازار افراد را شدیداً دچار اضطراب و احساس متضرر بودن کرده است. چنین فشارهایی بر سلامت ذهنی و روانی افراد چه تاثیری دارد؟
علم فیزیک ادعا میکند مقیاسهای وزن، مسافت و زمان در همه جای دنیا یکسان است، اما واقعیت این است که در ذهن انسانها اینطور نیست و برداشت هر فرد از یک متر، یک کیلوگرم و یک ساعت برحسب ویژگیهای جسمی، روانی و شخصیتی با دیگری متفاوت است. حتی محیط هم در این برداشت موثر است و این چیزی است که ما آن را اثر همسایگی (Neighborhood Effect) مینامیم. یعنی برداشت افراد همجوار و همسایه ما درباره هر مقیاسی بر تصویر ذهنی ما از آن مقیاس تاثیر میگذارد. درباره پول، به خاطر همین اثر همسایگی مثلاً ارزش 100 هزار تومان برای دو کارمند با حقوقی یکسان که یکی در تهران و دیگری در یک شهر کوچک زندگی میکنند متفاوت است چون اطرافیان هر کدام از اینها برداشت متفاوتی از ارزش این پول دارند. میخواهم بگویم ما بهراحتی نمیتوانیم به صورت کلی قیمت چیزی را ارزان، گران یا متوسط برآورد کنیم و هر فرد بر حسب شرایط و ویژگیهای خود برداشت بسیار متفاوتی در این زمینه دارد. هر کدام از ما اصطلاحاً یک نقطه تنظیم (Set Point) داریم که بر اساس آن در ذهن خود تعیین میکنیم که مثلاً قیمت 100 هزار تومان برای یک کالای مشخص گران، ارزان یا متوسط است. اتفاقی که در بحران ارزی رخ میدهد از دست دادن این نقطه تنظیم است. در این بحران مفهوم ذهنی قبلی 100 هزار تومان برای ما از بین رفته است. هر یک از ما تا دیروز میتوانستیم بگوییم یک کالای 100 هزارتومانی ارزان است یا گران، ولی بر اثر تغییر شدید و ناگهانی ارزش پول، نقطه تنظیم خود را از دست دادهایم و دیگر نمیتوانیم بگوییم این مبلغ کم است یا زیاد و این وضعیت گذشته از پیامدهای اقتصادی کلان، باعث میشود ما نتوانیم در زندگی شخصی خود مدیریت اقتصادی داشته باشیم و با توجه به اینکه در همه تصمیمات زندگی جنبههای اقتصادی بسیار مهم است، در این شرایط نمیتوانیم بهخوبی زندگی خود را مدیریت کنیم. مدیریت درست و دقیق زندگی شخصی زمانی ممکن است که ارزش ذهنی پول برای ما مشخص باشد. در این زمینه هر شخص با توجه به ویژگیهایش با دیگری متفاوت است. هر فرد با توجه به ویژگیهای شخصیتی، روانی، جسمی و محیطی برای خود نقطه تنظیمی درست کرده که بر اساس آن میتواند برای هر تصمیم زندگیاش به این سوال پاسخ بدهد که صرف این میزان هزینه برای این تصمیم میارزد یا نمیارزد. این «میارزد یا نمیارزد؟» مهمترین سوالی است که برای هر تصمیم از خود میپرسیم؛ از تفریح و مسافرت تا مسائل روزمره و کوچکتر. در بحران ارزی، همه ما «نقطه تنظیم» خود را برای پاسخ به این سوال از دست دادهایم. با توجه به اینکه ما برای هر تصمیمی در زندگی باید پول بپردازیم، با مخدوش شدن ارزش ذهنی پول در واقع لنگرگاه ذهنی خود را برای مدیریت زندگی از دست میدهیم و از دست دادن لنگرگاه ذهنی به بلاتصمیمی و بلاتکلیفی منجر میشود. مساله دیگر این است که از بین رفتن لنگرگاه تعیین ارزش ذهنی پول در ما نوعی اختلال شناختی ایجاد میکند و این اختلال شناختی باعث شکلگیری یک نوع حسرت بیجا درباره چیزهایی که نخریدهایم میشود. در شرایط فعلی افراد مدام به خود میگویند کاش فرصت خرید آن ماشین یا آن قطعه زمینی را که میخواستیم بخریم با تعلل از دست نمیدادیم. مسلماً بخشی از این حسرتها درباره گذشته منطقی است چون ریشه در این واقعیت دارد که به چیزی نیاز داشتهایم و میتوانستهایم آن را بخریم، اما نخریدهایم و حالا دیگر گران شده و نمیتوانیم بخریم. ولی ما رواندرمانگران همیشه وقتی با حسرت، ترس، خشم و هر احساس منفی دیگری در مراجع مواجه میشویم، سعی میکنیم با به رسمیت شناختن بخش واقعی ماجرا، مراجع را به این درک برسانیم که دستکم بخشی از این احساس منفی غیرواقعی و حاصل خطای ذهنی است. البته بخش واقعی و غیرواقعی این احساسات مثل شیر و شکر به هم آمیختهاند و هیچکس نمیتواند دقیقاً آنها را از هم جدا کند، ولی همین که مراجع ما به این آگاهی برسد که حداقل بخشی از احساس بدی که دارد و بهراحتی هم قابل رویت نیست، ریشه غیرواقعی دارد، به او کمک میکند مدیریت هیجانی بهتری داشته باشد و بیش از اندازه به احساس منفی خود بال و پر ندهد. خطای شناختی بیشتر افراد درباره حسرتهای اقتصادی در شرایط فعلی این است که افراد به دلیل اینکه لنگرگاه ذهنی خود را درباره تعریف ارزش پول از دست دادهاند، نهتنها ارزیابی درستی از وضعیت امروز خود ندارند، بلکه ذهنیت آنها نسبت به گذشته هم مخدوش شده است. به این معنی که ارزش پولی کالاها را در زمان گذشته هم اشتباه برآورد میکنند چون قیمت هر چیز را با توجه به ارزش مخدوششده پول امروز میسنجند. ذهن افراد نمیتواند بدون سوگیری به فضای یک سال قبل برود و قیمت کالاها و خدمات را با توجه به ارزش پول در همان زمان ارزیابی کند و در نتیجه حسرت نابجا ایجاد میشود. خطای شایع دیگر این است که افراد نمیتوانند محدودیتهایی را که در گذشته داشتهاند ببینند و در نتیجه حسرت نخریدن چیزی را میخورند که الان خیلی گرانتر از یک سال قبل است، اما حتی همان یک سال قبل هم اصلاً توان خرید آن را نداشتهاند.
در وضعیت نااطمینانی و نوسانهای شدید اقتصادی، تصمیمات بلندمدت افراد برای مدیریت زندگی چگونه تحت تاثیر قرار میگیرد و مختل میشود؟
یکی از مهمترین اثرات نوسانهای اخیر شکلگیری عدم قطعیت یا نااطمینانی (Uncertainty) است. البته تورم به هر شکل برای افراد پدیدهای ناخوشایند است، با این حال اگر تورم یک عدد ثابت باشد، افراد آن را به عنوان یک واقعیت تلخ میپذیرند و خود را برای آن آماده میکنند، اما مشکل ما علاوه بر بالا بودن تورم، غیرقابل پیشبینی بودن تغییرات آن است. بحران ارزی و کاهش ارزش پول برای افراد فقط به معنی کاهش قدرت خرید نیست، بلکه به معنی خروج از یک فضای امن ذهنی است که بر اثر مواجه شدن با عدم قطعیت ایجاد شده و دامنه پیامدهای آن بسیار گسترده است. برنامهریزیهای زندگی ما فقط مربوط به امور روزمره و کوتاهمدتی مثل امرار معاش نیست، در گوشهای از ذهن ما تصمیمات بلندمدتتر برای آینده تا دوران بازنشستگی جا دارد، اما این شرایط باعث به هم خوردن همه معادلات ذهنی افراد از زمان حال تا آینده و دوران بازنشستگی میشود. خروج از حاشیه امن ذهنی باعث ایجاد احساس سرگشتگی، بیوزنی و معلق بودن شدید میشود.
در این شرایط افراد چگونه میتوانند فشارهای ناشی از این سرگشتگی و اضطراب بر روان خود را کاهش دهند؟
آسیبهای این وضعیت برای جامعه و افراد قابل انکار نیست، با این حال مانند هر پدیده آسیبرسان دیگری میتوان به «استرس» نگاه همهجانبه داشت و در کنار جنبههای منفی، جنبههای مثبتی را در آن کشف کرد. از ریشه واژه «Stress» دو واژه دیگر ساخته میشود؛ یکی «Distress» است که معنای استرس منفی دارد و دیگری «Eustress» که در واقع عنایت به این مفهوم یا واقعیت دارد که استرس میتواند جنبههای کارکردی و مثبت هم داشته باشد. این تحلیل ممکن است در صورتی که اشتباه برداشت شود، غیرمنصفانه به نظر برسد، اما واقعیت این است که حتی در استرس ناشی از شرایط عدم قطعیت و بحران ارزش پول ملی هم میتوان جنبههای کارکردی فردی پیدا کرد. مثلاً من این روزها زیاد از مراجعانم میشنوم که میگویند: دیگر فهمیدم پول خیلی مهم نیست، حالا که هرچه میدوم فقیرتر میشوم، فهمیدهام که اصلاً باید این معیار را در ذهنم عوض کنم و در زندگی به دنبال چیزهای دیگری بگردم. به هر حال این یک واقعیت است که تلاش بخش قابل توجهی از افراد برای به دست آوردن پول بیشتر فقط برای رفع نیازهای واقعی نیست. حتی در خانوادههایی که سطح اقتصادی و اجتماعی متوسط و پایینی دارند و بخش مهمی از تلاش افراد برای تامین معاش و آیندهنگری است، واقعاً بخشی از تلاشها هم برای رفع نیازهایی است که به خاطر چشم و همچشمی احساس میکنند. ما امروز چشم و همچشمی را فقط در افراد طبقه متوسط به بالا نمیبینیم، در افراد طبقه متوسط به پایین و کمدرآمد هم میبینیم. افراد میتوانند به جای تحمل این فشارها تفکرشان را تغییر دهند. حتی یک فرد از طبقه متوسط هم اگر چشم و همچشمی را کنار بگذارد و به کمتر قانع باشد، میتواند با استرس کمتری زندگی کند. بسیاری از خانوادهها با اینکه در شرایط بحرانی مالی قرار دارند، خود را برای تعویض تلویزیون یا مبلمان تحت فشار قرار میدهند چون تصور میکنند خوشبختی در داشتن تلویزیون بزرگتر یا تعویض مبلمان و صرف پول بیشتر است، درحالیکه آدمها برای بهترین تفریحات دنیا مثل پیادهروی، بسیاری از ورزشها، خواندن کتاب، دیدن فیلم، خوردن یک غذای خانگی در کنار خانواده، رابطه خانوادگی، عاطفی و جنسی خوب، همصحبتی با یک دوست و... به پول نیازی ندارند یا حداقل به مقدار چندان زیادی پول نیاز ندارند و این یک واقعیت است که بیشتر افراد میل دارند آن را انکار کنند، در حالی که میتوانند با پذیرفتن آن، از مواهب زندگی بهرهمند شوند.
معمولاً افراد در پاسخ به چنین پیشنهادهایی میگویند برای این تفریحات حتی اگر مستقیماً به پول نیازی نباشد، داشتن آرامش خیال و اصطلاحاً «دل خوش» لازم است که ما نداریم. برای این جمله چه پاسخی دارید؟
این درست است اما اینکه داشتن دل خوش را فقط به داشتن پول مشروط کنیم، محل تامل است. پیچیدگی داستان اینجاست که واقعاً تا حد زیادی هم همینطور است، یعنی پول آرامش و رفاه میآورد، اما این یک مهارت است که افراد بتوانند در این شرایط دشوار و پیچیده هم تا حد امکان از مواهب زندگی بهرهمند شوند و این واقعیت را انکار نکنند که برای بهره بردن از بسیاری از این مواهب به پول بیشتر نیاز ندارند. البته به هیچ روی نمیتوان آسیبهای بسیار جدی این بحران به رفاه افراد و خانوادهها را انکار کرد. خانوادهها در شرایط بحرانی بخش زیادی از هزینههای خود را کم میکنند. این کاهش مصرف احتمالاً از هزینههای غیرضروری مثل مبلمان شروع میشود، اما شامل هزینههای خوراکی، بهداشتی، درمانی و آموزشی هم میشود. تغییراتی که در سبد مصرفی خیلی از خانوادهها رخ میدهد و کوچک شدن سفرهها پیامدهای منفی گستردهای دارد. با این حال حتی در همین شرایط بسیاری از افراد درگیر فشارهای ناشی از مصرفگرایی هم هستند. البته مصرفگرایی احتمالاً کارکردهایی در ابعاد گسترده اقتصادی دارد، ولی اثرات منفی روانی آن قابل انکار نیست. مشخص نیست نظام اقتصادی در کشور ما چقدر کاپیتالیستی و چقدر سوسیالیستی است، ولی حتی در نیویورک هم مصرفگرایی هرچند ممکن است از جنبههایی به چرخه اقتصاد کمک کند، اما به خاطر بار اقتصادی سنگینی که به افراد وارد میکند، آنها را در معرض آسیبهای روانی قرار میدهد.
نااطمینانیها و نوسانهای مکرر اقتصادی، شغلی و مالی همه افراد را درگیر نوعی احساس رقابت کرده و دورهمیهای دوستانه و خانوادگی به محلی برای تکرار سوالاتی مثل چرا نخریدی، چرا دیر خریدی و چرا به جای این آن را نخریدی تبدیل شده است. در این شرایط افراد چگونه میتوانند از سلامت روان یکدیگر محافظت کنند و به فشارهای روانی موجود دامن نزنند؟
در شرایط بحرانی آدمها ناخودآگاه وارد نوعی مسابقه و رقابت برای فرار از بحران میشوند. این واکنش اولیه است ولی واکنش ثانویه و پختهتر تلاش برای مدیریت بحران از طریق هماندیشی و همکاری است. در مواجهه با بحران، اولین واکنش تلاش برای بیرون کشیدن گلیم خویش از آب و رفتارهای ناسازگارانه در یک رقابت ناسالم است. افراد در واکنش اولیه ممکن است به دنبال ماهی گرفتن از آب گلآلود باشند. آسیب و ضربه جدیای که این وضعیت میتواند به پیکره اخلاق در جامعه وارد کند تبدیل شدن ضدارزشها به ارزش است کمااینکه در جامعه ما همین اتفاق در حال وقوع است. مثلاً 20 سال پیش اختلاس کردن یک امر بسیار منفی بود، اما در حال حاضر اختلاس از نظر بسیاری از افراد جامعه به معنی به دست آوردن پولهای کلان، سفرهای خارج از کشور، بهره بردن از تفریحات خاص و درگیر نبودن با بسیاری از مشکلات است که در فضای مجازی یا به عنوان ارزش مطرح میشود یا اینکه دیگر آنقدرها منفی نیست. نگاه آدمها تغییر کرده و نوعی دوسوگرایی نسبت به اختلاس و رفتارهای نامشروع اقتصادی شکل گرفته است به این معنی که افراد در کنار انزجار از رفتارهای ناهنجاری که در فضای بیمار اقتصادی میبینند، به این رفتارها نوعی شیفتگی هم نشان میدهند. این شیفتگی از این جهت خطرناک است که ضدارزشها بهتدریج در حال تبدیل شدن به ارزش هستند و معیارهای اخلاقی در حال تغییرند و این تغییرات باعث بحران اخلاقی میشود. یکی از لنگرگاههای ذهنی ما اصول اخلاقی است، وقتی قبح دزدی هم ریخته شود دیگر ما به چه چیز میتوانیم تکیه کنیم؟ اما شرایط بحرانی جایی است که افراد باید راه خود را انتخاب کنند و تصمیم بگیرند که آیا میخواهند از سازوکار نپخته و ناسازگارانه موجسواری استفاده کنند یا از شیوههای پختهتر برای مدیریت بحران یا حداقل کنار آمدن با بحران استفاده کنند. البته وقتی یک بازی اتفاق میافتد حتی وقتی بدانیم که این بازی نتیجه خوبی ندارد و در نهایت همه ما را به قهقرا میبرد، پای همه ما ناچار به آن کشیده میشود. نمیتوان شعار داد و گفت وقتی میبینید ورود به یک بازار به نفع شماست، از نفع و سود خود چشمپوشی کنید، با این حال میتوان پختگی را در رفتار تعریف نکرد، بلکه در ذهنیت تعریف کرد. ممکن است دو فرد رفتار اقتصادی کاملاً مشابهی داشته باشند، ولی یکی از آنها ذهن پختهتری داشته باشد. پختگی ذهنی یعنی کسی که پایش به یک بازی غیرمنصفانه کشیده شده ته ذهن خودش بداند که این فقط یک بازی غیرمنصفانه است، بردن در آن ارزش بالایی ندارد، خود را برای باخت آماده کند و با وجود اینکه میخواهد ببرد، برای این بردن ارزش خیلی زیادی قائل نباشد و این موضوع مهم را هم در نظر بگیرد که قرار نیست به هر قیمتی ببرد. در این صورت در روابط اجتماعی و دوستانه و خانوادگی هم دیگران را به خاطر این بازی غیرمنصفانه تشویق یا سرزنش نمیکند. سادهترین رویکرد افتادن به یکی از دو سر طیف است؛ یعنی یا بازی را خیلی جدی گرفتن یا اصلاً جدی نگرفتن آن، در حالی که پختگی ذهنی این است که فرد بتواند بازی را «تا حدی» جدی بگیرد، همانطور که حافظ میگوید «حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست». برخلاف مولانا که در بسیاری از اشعارش همه این بازی را زیر سوال میبرد، حافظ با یک رویکرد زمینیتر و با عنایت بیشتر به عقل معاش فقط بخشی از آن را زیر سوال میبرد و میگوید «این همه نیست». خوب است ما از نظر ذهنی به «این همه نیست» حافظ نزدیک شویم و بازیهای زندگی را فقط «تا حدی» جدی بگیریم.