تکنوکرات کبریتساز
مروری بر زندگی و زمانه تقی توکلی
همه او را به نام کبریتساز میشناختند، اما او اگرچه برآمده از بخش خصوصی بود، تحصیلکرده آمریکا بود و از جمله تکنوکراتهایی شد که در کنار علینقی عالیخانی، رضا نیازمند و صفی اصفیا نسلی شدند که جهش صنعتی دهه 40 را رقم زدند. پدرش بنیانگذار نخستین کارخانه کبریتسازی ایران بود، اما خودش راهاندازی و مدیریت کارخانههایی همچون ماشینسازی تبریز، تراکتورسازی و مس سرچشمه را در کارنامه دارد و مدتی نیز بر مسند وزارت نیرو تکیه زده است.
شادی معرفتی: همه او را به نام کبریتساز میشناختند، اما او اگرچه برآمده از بخش خصوصی بود، تحصیلکرده آمریکا بود و از جمله تکنوکراتهایی شد که در کنار علینقی عالیخانی، رضا نیازمند و صفی اصفیا نسلی شدند که جهش صنعتی دهه 40 را رقم زدند. پدرش بنیانگذار نخستین کارخانه کبریتسازی ایران بود، اما خودش راهاندازی و مدیریت کارخانههایی همچون ماشینسازی تبریز، تراکتورسازی و مس سرچشمه را در کارنامه دارد و مدتی نیز بر مسند وزارت نیرو تکیه زده است. مردی که در برهه طلایی دهه 40، از قامت یک کارآفرین به جامه یک تکنوکرات درآمد تا در کنار نسلی تکنوکرات نماینده روح ملیگرایی باشد و چرخهای صنعت را به حرکت درآورد و شعله حیاتش اگرچه دیرهنگامی نیست که به خاموش گراییده، اما کبریت بیخطرش سالهاست که بیفروغ شده و شاید خیلی زود به فراموشی سپرده شود.
خاندان ایروانی
خاندان توکلی، از قربانیان قرارداد ترکمانچای بودند. در آن زمان سیستم حکومت در ایران، ممالک محروسه و در دست خانها و حکام محلی بود. جد بزرگ این خاندان، حاج محمدصفی ایروانی، خان ایروان بود. هنگام عقد قرارداد ترکمانچای، وقتی شمال ارس در اختیار روسها قرار گرفت، خان ایروان نتوانست بپذیرد که زیر سلطه روسها برود و فرزندش محمدنقی ایروانی را در 1255 هـ. ق. به تبریز فرستاد تا در آن شهر ساکن شود، حاج محمدنقی، تجارت را پیشه خود کرد و با سرزمینهای شمال ارس به داد و ستد پرداخت.
نوه حاج محمدنقی، به نام حاج علیعسگر، از شخصیتهای شناختهشده دوران مشروطه و از دوستان نزدیک ستارخان بود. یکی از پسران او، به نام مرتضی، از مجاهدان و مشروطهخواهان تبریز، در جریان انقلاب مشروطه به شهادت رسید و یکی از نوههایش، که به مناسبت میلادش در روز عید قربان حاجآقا نامیده شد، کارخانه کبریتسازی توکلی را بنیان گذاشت.
کبریتسازی توکلی
حاجآقا از نوجوانی پیشه بازرگانی اختیار کرد و به سرزمینهای همجوار رفت و آمد داشت. در این سفرها به قفقاز، با زیر و بم پیشه بازرگانی و تجارت نفت، قند، شکر و کبریت آشنا شد و در سال 1297 خورشیدی، کارخانه کبریت توکلی را پایهگذاری کرد و از همین رو او را حاجآقا کبریتساز مینامیدند. تا آن زمان، همه مصرف کبریت کشور از روسیه تزاری وارد میشد، و نخستین کارخانه کبریتسازی همین کارخانه توکلی بود که قادر به تامین احتیاجات کل کشور نبود و به ناچار مقدار زیادی کبریت به کشور وارد میشد. در همان سالهای ابتدایی، کارخانه کبریتسازی توکلی با رقیبی تازهنفس روبهرو شد و آن راهاندازی کارخانه «کبریت ممتاز»، در تبریز در سال 1300 توسط برادران خویی بود که در ابتدا باعث کاهش تولید کبریت کارخانه توکلی و بعد توقف کار برای چند سال شد.
در آن زمان محصولات کبریت توکلی، دستساز بودند، اما کبریت ممتاز مجهز به ماشینآلات روز بود و از اسفندماه 1310 که به دستور رضاشاه کبریت در انحصار دولت قرار گرفت، کبریت ممتاز توانست انحصار کبریت آذربایجان را از آن خود سازد. دولت با وجود انحصار کبریت، اقدام به تاسیس کارخانه و بهرهبرداری مستقیم از انحصار نکرد، بلکه حق انحصار خود را بهطور آزاد به کارخانههای کبریتسازی واگذار کرد، به این شکل که هرکس در کشور اقدام به تولید کبریت کرد، اداره انحصار کل دخانیات بدون اینکه نظارت فنی بکند، مبلغی به عنوان حق انحصار، دریافت و در مقابل مبلغ مذکور، برچسب در اختیار کارخانه میگذاشت تا بتواند کبریت برچسبزده را در بازار بفروشد. در سال 1312 به امر رضاشاه ورود کبریت خارجی ممنوع شد. با اخذ امتیاز انحصار تولید کبریت در آذربایجان از سوی ممتاز، تولید کبریت توکلی متوقف شد تا سال ۱۳۱۳ که قانون انحصار کبریت شکسته شد و توکلی تولیداتش را از سر گرفت و به رقابت با ممتاز پرداخت.
مرحوم توکلی در مصاحبهای درباره آن سالها گفته است: «پدرم کارخانه کبریتسازی را تاسیس میکند، اما پس از چند سال، بعضی دوستان برای ما مشکلاتی ایجاد کردند و کارخانه مدتی بسته شد. کارخانه ما را در تبریز مهروموم کردند و پدرم، در سال 1313 دست مرا گرفت و رفتیم تهران. این مردم بودند که نام «کبریت توکلی» را در آن سالها زنده نگه داشتند. سقف کارخانه را سوراخ کرده بودند و شبها میرفتند 100 تا 200 تا جعبه کبریت درست میکردند، میدادند به بازار که بگویند هنوز کبریت توکلی هست! پدر من آدم اهل ذوقی بود، شعر میگفت، مبتکر بود، متفکر بود. درباره کارخانه هم میگفت ما این را ساختیم که همه نان بخورند. بالاخره، سال 1313 به تهران آمدیم و در خیابان ناصرخسرو کوچه خدابندهلوها، منزل معتصمالملک، دو تا اتاق اجاره کردیم. تا اینکه در سال 1317، در تهران به پدرم میگویند که کار کارخانهات درست شد و میتوانی دوباره آن را راهاندازی کنی.»
با توجه به تاریخ قانون انحصار کبریت و شکستن آن، به نظر میرسد مرحوم توکلی، در بیان تاریخها دچار اشتباه شده باشند.
وی در ادامه میگوید: «به یاد میآورم که زمان جنگ که قوای اشغالگر به ایران آمدند، ما 800 نفر کارگر داشتیم. کار، نیمهدستی و ماشینی بود.»
رئیس اعتصابات تهران
تقی توکلی، در اوایل دهه 1320 بار دیگر به تهران بازگشت و وارد کالج آمریکایی البرز شد. این سالها که مصادف بود با قدرتگیری مصدق و ملی شدن صنعت نفت، شور فعالیت سیاسی را در تقی نوجوان زنده کرد و او در زمره هواداران ملی شدن نفت درآمد. خودش درباره فعالیتهای سیاسیاش میگوید: آن زمان دو تا شعار بود: یکی شعار چپها و تودهایها که خواهان لغو قرارداد 1933 بودند، یکی هم شعار راستها یا ملیون. ملیون معتقد به ملی کردن نفت بودند و خوشبختانه من هم از 14، 15سالگی بر این عقیده بودم. فعالیتهای سیاسی من در بحبوحه جنبش ملی کردن صنعت نفت زیاد بود و خب، آن سالها در عین جوانی خیلی فعال و به اصطلاح گردنکلفت شده بودم. همین موجب شد که توسط تودهایها تهدید به قتل شوم. آقای عالیخانی سرگروه پانایرانیستها در دانشگاه تهران بود. منتها قدرت حرکت اعتصابات در اختیار من بود. محبوبیت هم میان آنها داشتم و در اقدامات سیاسی، آنها تابع بودند. عکسی از من در سال 1328 گرفته شده بود که زیر آن نوشته بودند: «تقی کبریتساز، رئیس اعتصابات تهران!»
از همینرو، خانواده تصمیم به اعزام او به آمریکا گرفتند تا برای تحصیل در رشته مهندسی مکانیک راهی ایالت نبراسکا شود. در همین دوران پدر مشغول فعالیتهای اقتصادی خود بود و در سال 1328، موفق به تاسیس نخستین کارخانه خصوصی تولید برق ایران در تبریز شد. تقی توکلی بعد از فوت پدرش در سال 1337 به ایران بازگشت و سکان هدایت کارخانه را در دست گرفت و با متقاعد کردن برادرانش، اقدام به اصلاح ساختار و نوسازی کارخانه کبریت توکلی و توسعه کارخانه برق توکلی کرد. برای کارخانه کبریتسازی، دستگاه عظیم اتوماتیک را که ترکیبی از تکنولوژی فرانسه، آلمان و آمریکا بود، از آلمان خریداری و نصب کرد و کارخانه به مدرنترین و مجهزترین کارخانه کبریتسازی کشور تبدیل شد. علاوه بر این، برای تدارک قطعات یدکی، سالن اختصاصی ساخت قطعات ماشینآلات مربوطه را دایر کردند.
همچنین در اوایل دهه 1340، به این فکر افتاد که با وارد کردن تکنولوژی و ماشینآلات مورد نیاز از آلمان نخستین کارخانه تولید نئوپان را در کشور راهاندازی کند، همچنین یکی از نوآوریهای مهم در این کارخانه تولید محصولی به نام «فورمیکا» و کشیدن آن روی نئوپان برای جلوگیری از نفوذ آب و خوردگی بود. بعد از تاسیس کارخانه نئوپان و ساخت فورمیکا به فکر کارخانه کابینتسازی افتاد. خودش میگوید: «برای همین اولین کارخانه کابینتسازی را در ایران راهاندازی کردم، آن زمان کسی در کشور کابینت نداشت یا اگر هم داشت آهنی بود یا کلاً از خارج وارد کرده بود.» این مجموعه در مساحتی به وسعت 127 هزار مترمربع احداث شد که فقط در فاز اول که کارخانه آشپزخانهسازی بود، شامل 55 هزار مترمربع میشد.
طرح صنعتیسازی آذربایجان
در اوایل دهه 1340 که مصادف بود با ورود تکنوکراتها به عرصه اقتصاد و صنعت کشور و سکانداری دکتر علینقی عالیخانی در وزارت اقتصاد، مهندس توکلی که سابقه فعالیت سیاسی با عالیخانی را در کارنامه داشت، به میدان مدیریت دولتی دعوت شد.
در سال 1341، عالیخانی به عنوان وزیر اقتصاد بازدیدی از کارخانه کبریتسازی داشت. پس از آن در سال 1343، وقتی توکلی برای گرفتن مجوز ورود ماشینآلات کارخانه به وزارت اقتصاد رفت، عالیخانی و یگانه به او پیشنهاد همکاری دادند. در آن زمان کمیتهای برای برنامهریزی ایجاد صنایع سنگین و نیمهسنگین تشکیل شده بود و برای همین کمیته، از توکلی دعوت به کار شد. در نتیجه برنامهریزیهای آن گروه که زیر نظر شاه فعالیت میکردند، کارخانههای ماشینسازی، تراکتورسازی، آلومینیوم، ذوبآهن و ناحیه صنعتی تبریز و... احداث شدند.
مهندس نیازمند، مدیر وقت سازمان گسترش، با اشاره به اولین اقداماتش در سازمان مذکور مینویسد: «کار سازمان گسترش را به واحدهای زیر تقسیم کردم: 1- شرکت ماشینسازی تبریز، 2- شرکت ماشینسازی اراک، 3- شرکت خانهسازی تبریز، 4- شرکت خانهسازی اراک، 5- سازمان مدیریت صنعتی، 6- شرکت تکنولوگ (برای ارائه خدمات صنعتی به اراک و تبریز)، 7- واحد نوسازی صنایع. سازمان مرکزی سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران در حقیقت مانند یک شرکت مادر عمل میکرد. البته خوشوقتی من این بود که چند مرد لایق اطراف من بودند که این صنایع را بسازند و به کار اندازند و بدون آنها من هرگز نمیتوانستم در این کار خطیر موفق شوم. مهندس تقی توکلی مردی کاردان که ماشینسازی تبریز را ساخت و راه انداخت» (سعیدی، ص 181). توکلی به عنوان مدیرعامل ماشینسازی تبریز و معاون سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران و مسوول پیادهسازی صنایع در شهر صنعتی تبریز برگزیده شد و هفت سال و اندی عهدهدار مدیریت این موسسه صنعتی کشور بود.
توکلی در اینباره میگوید: «نخستین طرحی که من با این دوستان همکاری داشتم، طرح تولید آلومینیوم بود بین سه کشور ایران، پاکستان و ترکیه، برای تولید 25 هزار تن آلومینیوم. من را برای اجرای طرح اولیه آلومینیوم اراک دعوت کردند. در آن هنگام هنوز بین وزارت صنایع و معادن تفکیک انجام نشده بود. من به عنوان مشاور عالی وزیر اقتصاد ایران کار میکردم. آن زمان، نیروگاه دز ساخته شده بود که هفت واحد 50 هزارکیلوواتی داشت، ولی مصرف برق کم بود. از آنجا که آلومینیوم برق زیادی میبرد، پیشنهاد شد که از برق دز برای تولید آلومینیوم در اراک استفاده شود. خوشبختانه تولید از 25 هزار تن تبدیل شد به 100 هزار تن. طرحهای مختلفی را در آن سالها انجام میدادیم. ولی بهطور کلی، من مامور اجرای سه طرح بزرگ بودم. یکی از 43 تا 53: صنعتی کردن
تبریز- آذربایجان از جمله ماشینسازی، دومی از 53 تا 56: مس سرچشمه و سومی هم یکسال وزارت نیرو.» او، درباره طرح صنعتی کردن تبریز میگوید: «همزمان با قراردادی که شاه با روسها بست برای وارد کردن صنایع سنگین در برابر گاز، سازمان توسعه صنعتی ملل متحد (یونیدو) یکسری طرحهایی داشت برای صنعتی کردن جهان سوم و ما هم از آن طرحها استفاده کردیم. این طرح شامل 7500 تن از ادوات مختلف ماشینهای مختلف بود، از جمله الکتروموتور صنعتی و کمپرسور و... که یکجانبه جمع بود. در قالب این طرح بود که ما برای احداث کارخانههای مجموعه ماشینسازی، با چکسلواکی وارد مذاکره شدیم. به یاد دارم که در گرماگرم مذاکرات با روسها، یکبار در حضور آقای صفی اصفیا و آقای دکتر محمد یگانه و آقای عالیخانی پیشنهادی مطرح کردم. آن زمان موافقتنامهای منعقد شده بود که ماشینسازی و ذوبآهن در اراک ایجاد شود. پیشنهاد دادم که ماشینسازی را به تبریز منتقل کنیم. به هر حال، ماجرا طولانی است. میبایست به دنبال سیستمی میرفتیم که با استعدادهای مناطق سازگار باشد. اساساً طرز فکر در آن زمان اینطور بود که توسعه کشور باید بر اساس استعدادها و مزیتهای مناطق باشد. پیشنهاد به شاه منتقل شد. به شاه اینطور گفتم که تبریز سردسیر است، مردم چنین اقلیمی مقاومتر هستند، ساعات بیشتری کار میکنند و دیسیپلینپذیرتر هستند. صنایع ماشینسازی هم نیاز به چنین روحیه و تلاش بسیار دارد. مزایا و شرایط منطقه آذربایجان مناسب چنین طرحی بود. پذیرفت و استقبال کرد.
اساساً شاه حساسیت جدی پیدا کرده بود که تبریز تبدیل به یک قطب صنعتی در کشور شود. قرار شد تمام کارهای آهنی و ساختن برجها و ادوات کشاورزی و پانچ کردن و خمیدن و سوراخ کردن در اراک انجام شود و صنایع دقیق را ببریم به تبریز. چنین هم شد و در سالهای بعد، صنایع آذربایجان بدل به ستون فقرات تکنولوژی ایران در آن وقت شد و بعداً به جاهای دیگر توسعه یافت. از این به بعد، رئیس من خود او بود و مستقیم زیر نظر شخص اول مملکت کار میکردم. تمام طرحهای بزرگ سازندگی تبریز مانند ماشینسازی به عهده من سپرده شد. توسعهای که ماشینسازی تبریز کرد و 18 تا کارخانهای که ایجاد کردم، در اثر همین شرایط بود. مثلاً در مدت پنج سال فعالیت من در ماشینسازی، سه بار از تهران برای بازدید آمد و تراکتورسازی را هم دید. هر بار که میدید تحت تاثیر پیشرفت کار قرار میگرفت و تشویق میکرد. تشویق هم اینطور بود که سرمایهگذاری در گسترش طرحها افزایش مییافت، چنانکه طرح تبریز از یک طرح به یازده طرح افزایش یافت.
به هر حال، به سرعت شروع به کار کردیم. در سال 1346 کلنگ ماشینسازی تبریز زده و در سال 1351 افتتاح شد. کارخانه عظیمی بود و برنامههای مهمی داشت. از جمله تولید پمپ آب، کمپرسور و الکتروموتور. با پیشرفت کار و رشد مصرف داخلی، پمپ آب جدا شد و برای تولید آن، کارخانه پمپسازی ایران تاسیس شد که با بهترین شرکت سازنده آلمانی KSB قرارداد بستیم. تولید الکتروموتور هم در کارخانه موتوژن انجام گرفت. نیاز داخلی ما پیش از آن، به اندازه 38 هزار الکتروموتور بود که در سال وارد میکردیم. با افزایش مصرف داخلی و استقبال مردم برای خریداری کولر، سطح تولید ما به دو میلیون و 500 هزار الکتروموتور رسید. کمپرسور را متاسفانه سوئدیها ندادند و ما از انگلیسیها گرفتیم. اینها همه از دل کارخانههای طرح صنعتی تبریز بیرون آمد.
تبریز دارای صنایعی شد که در زمینی به وسعت چهار، پنج میلیون مترمربع، مثلاً کارخانه عظیم تراکتورسازی در آن به وجود آمد که بینظیر بود. به یاد داشته باشید که ما بهترین تراکتورهای آن روزگار را میشناختیم، ولی هیچکس حاضر به انتقال آن تکنولوژی به ما نبود. تنها رومانی و چائوشسکو این صنعت را به ما داد. در نتیجه ما به دانش و امکانات تولید تراکتور دست یافتیم. »
در طرح ماشینسازی، آموزشگاهی نیز در کنار تاسیسات کارخانه تاسیس شد که با دانشگاه تبریز در ارتباط بود. حدود سال 1344 وقتی قرار شد کارشناسان کشور چکسلواکی برای آموزش نیروها به ایران بیایند، این آموزشگاه ساخته شد. «هشت ماه پیش از عقد قرارداد با آنها، ساختِ ساختمان آموزشگاه شروع شد. یعنی پسر و دختر تاجر بازاری یا کشاورز ایرانی و... سه سال دوره دیدند و امتحان پس دادند تا تبدیل به کارگر صنعتی ماهر شوند. هدف ما مونتاژ نبود بلکه آموزش نیروهای انسانی برای انتقال تکنولوژی بود. یادم هست آموزشگاه ماشینسازی را 9ماهه افتتاح کردیم. در زمستان سرد تبریز کار میکردیم که وقتی دیوار را میساختند، گچها میریخت.»
عالیخانی با اشاره به موفق بودن طرح صنعتی کردن تبریز و مدیریت شایسته توکلی مینویسد: «در تبریز من رفتار تبریزیها را میدیدم که با چه اعتقادی کار میکردند. پس از اینکه ما چند تا از واحدهای صنعتیمان را درست کردیم، احساس کردیم به زمین خیلی بیشتری نیاز داریم و باید زمین بخریم. کسی هم که دنبال این کار رفت تقی توکلی بود که زمان جمشید آموزگار وزیر آب و برق شد. خودش تبریزی بود و من او را مدیرعامل کارخانه ماشینسازی تبریز کردم و مسوول اینکه در همان ناحیه خریدهای منطقهای را بکند. وقتی میخواستیم برای ماشینسازی تبریز کار بکنیم، زمینهای یکی از روستاهایی را که نزدیک تبریز بود، به قیمت خوب از صاحبانش خریدیم که در داخل این زمینها صنعت ماشینسازی ایجاد شود. روستاییان، یک ورقه امضا کردند، دادند به توکلی که چون شما گفتید این زمینها را فوری لازم دارید، هر مقداری احتیاج دارید از حالا بگیرید. ما به شما اعتماد داریم. به تدریج که سندهایمان را دادیم، پولش را به ما پرداخت خواهید کرد و این کار را کردند» (عالیخانی، ص 477). نیازمند نیز در بخشی از خاطراتش به خرید زمینهای ماشینسازی اشاره کرده و یادآور شده که خرید این زمینها برای دولت رایگان تمام شد: «در ابتدا قرار بود کارخانه ماشینسازی اراک و تبریز کنار آن شهرها ساخته شوند، ولی من کارخانهها را به کلی خارج از شهر ساختم. در تبریز بین محل انتخابشده برای ماشینسازی و تراکتورسازی حدود شش کیلومتر فاصله بود. قیمت زمین در این ناحیه بسیار ارزان بود. من تصمیم گرفتم تمام این زمین را بخرم تا هم صنایع بعدی محل مناسبی داشته باشند و هم زمین برای توسعه این کارخانهها آماده باشد. این زمین بزرگ متعلق به صدها خردهمالک بود ولی با تمام مشکلات ثبتی و... تماماً توسط مهندس تقی توکلی که اهل محل بود و اجرای طرح ماشینسازی به او محول شده بود، خریداری شد. قیمت متوسط این زمینها متری 33 ریال بود.
پس از اتمام ساخت کارخانهها و خانهسازی و مدارس در تبریز و اراک، قیمت زمینهای اضافی که خریده بودیم از 200 میلیون دلار که هزینه کل ساختن این چهار کارخانه شده بود، بالاتر رفته بود و در حقیقت این کارخانهها پیش از شروع به کار، تمام هزینه خود را برگردانده بودند» (سعیدی، ص 183).
تاسیس مجموعههای دیگری نظیر کارخانههای بلبرینگسازی تبریز، موتوژن، ایدم، شرکت گسترش صنایع ریلی، کمپرسورسازی تبریز، پمپایران و تراکتورسازی تبریز، بخش دیگری از خدماتی است که زیر نظر مهندس توکلی در طرح صنعتی کردن آذربایجان، جامه عمل پوشید.
دوران مس سرچشمه
در سال 1353، مهندس توکلی، که تمایلی به ادامه کار نداشت، استعفای خود را تقدیم هیاتمدیره کرد، اما مورد قبول واقع نشد و پیشنهاد مدیریت مس سرچشمه به او داده شد.
مهندس نیازمند در شرح استعفایش از مس سرچشمه، پیشنهاد مدیریت آنجا به توکلی را متعلق به خودش میداند و مینویسد: وقتی استعفایم را نزد شاه بردم، «قبول کرد به شرطی که خودت جانشین خودت را انتخاب کنی. حالا زود تصمیم بگیر. من تقی توکلی را معرفی کردم، ولی تا حکم و فرمان نوشتند، انصاری وزیر دارایی شد و رفت و فرخ نجمآبادی با عنوان وزیر صنایع و معادن جای او را گرفت و یک روز تقی را به شرکت مس سرچشمه آورد، معرفی کرد و من خلاص شدم» (سعیدی، ص 248).
توکلی نیز در بخشی از خاطراتش در اینباره میگوید: یک روز با من تماس گرفتند و گفتند آقای نخستوزیر گفته به توکلی بگویید فردا ساعت 10:30 صبح برود کاخ به حضور شاه. در جلسه، خیلی صریح و قاطع عنوان شد که کارهای مس سرچشمه خوابیده، شما میروید آنجا و هرچه بود، هر 15 روز برگردید و گزارش دهید. به یاد دارم اولین بار با هواپیما به کرمان و با ماشین به رفسنجان که جاده خوبی بود، رفتیم. از آنجا تا سرچشمه یک راه شوسه بود. در آنجا شب و روز نداشتیم. مثل یک نیروی نظامی کار میکردیم. تجهیز آنجا کار سختی بود. مهندسان جوان ایرانی و آمریکایی را میبردیم آنجا و سعی میکردیم که از لحاظ تغذیه در وضع مناسبی باشند. عادت نداشتم با خودم تیم ببرم با یک چمدان میرفتم. در طرح مس، فقط به یک مرد شریف نیاز داشتم که چشم و گوشم باشد. آن شخص رئیس امور اداری و ریختهگری ماشینسازی تبریز، آقای مهندس بهلول رساور بود، تنها کسی که از تبریز با خود به کرمان بردم.
مس سرچشمه طرح بسیار عظیمی بود. بزرگترین تولیدکننده نبود، اما بزرگترین طرح بود، برای اینکه همهچیز با هم انجام میگرفت. در هیچ کجای دنیا چنین چیزی نداشتیم که هم ذوب کنید، هم تغلیظ کنید، سد آبرسانی بزنید و یک مجموعه را با هم بسازید. این فقط قدرت آرزو بود و قدرت اینکه میشود، به علاوه توان پرداخت پول.
وقتی من به سرچشمه رفتم دیدم جنب وجوش لازم وجود ندارد. گزارش خواستم و دیدم که چند نفر اضافه هستند و به کارشان وارد نیستند. این افراد آمریکایی بودند. اگر این را میگویم، ضدآمریکایی نیستم. چون بدون آنها ما چنین کارخانهای نداشتیم. اما ما با آنها یک قرارداد داشتیم که به ما نیروی انسانی بدهند. شرکت آناکُندا باید کسانی را در اختیار ما میگذاشت که اینکاره باشند. دیدم تعدادی از اینها درست عمل نمیکنند. جمعاً 14 نفر بودند و بعد چهار نفر هم از قسمت حملونقل اضافه شدند، مجموعاً 18 نفر. خیلی راحت و بدون اینکه قبل از آن گزارش بدهم، بیرونشان کردم. اگر قبل از کار میگفتم، سیاسی میشد. بعد در گزارش 15روزهام اعلام کردم. قیمت آنها هم بالا بود. زمانی بود که معادن مس زئیر و زامبیا تعطیل شده بودند. دستمزد بالاتری باید میپرداختیم. شاه هم خیلی استقبال کرد که به قول او چشمآبیها را که کاهلی میکردند، بیرون کردیم.
یک مرتبه دیگر بود که از آقای خاکی که مسوولیت حمل تجهیزات مجموعه از بندرعباس را بر عهده داشت، کاری خواستم. تابستان بود ایشان در بندرعباس بودند، در آن هوای گرم و شرجی. آقای خاکی تماس گرفتند و گفتند این مرکس متخصص آمریکایی نمیگذارد کار جلو برود و میگوید باشد برای فردا. گفتم تلفن را بده به مرکس. گفتم آقای مرکس، شما فردا صبح لباسهایتان را جمع میکنید، میروید معدن و بعد بلیت تهیه میشود میروید تهران، از آنجا به آمریکا. ما متخصص نمیآوریم که هوا بخورد. بعداً آقایانِ اطلاعاتی از من در این مورد سوال کردند. پاسخ دادم بله، بیرون کردم، اما نه به دلیل اینکه مخالف آمریکاییها باشم، چون استانداردهای مرا نداشتند جایگزین کردم. به هر حال، ما بدون نظارت متخصصان شرافتمند آناکُندا، این عظمت الان را نمیتوانستیم داشته باشیم. چون این یک شرکت مقاطعهکار بزرگ کالیفرنیایی بود که عملیات را طراحی میکرد. ماشینآلات در آمریکا ساخته میشد و در اینجا نصب. از دور که به تاسیسات مس نگاه کنید، یک سالن است. وارد که شوید و کنار یک ماشین بایستید، از ارتفاعش حیرت میکنید. آن ماشینآلات را با امکانات محدود آن زمان، همکاران ما از بندرعباس تا سرچشمه حمل کردند و آنجا گذاشتند.
روند بسیار دشواری بود. اول میگفتند به خاطر وجود تونل در راه بندرعباس، امکان حمل تجهیزات از طریق جاده نیست. بررسی کردم، دیدم اگر ببریم خرمشهر و از طریق اصفهان و یزد برسانیم، باید جادهسازی کنیم و پل بسازیم و اصلاً بعضی پلها کشش این اندازه بار را ندارند. گفتم خداوند متعال کوهستان را به ما داده است، ولی بیابان را هم داده. بروید و آنها را مطالعه کنید. آمدند و گفتند بر سر راهمان سه پل داریم، با دهنههای کوچک. گفتند پلها میخوابند. گفتم اشکالی ندارد، خسارتشان را میدهیم. چون تاخیر راهاندازی مس سرچشمه، یکمیلیون دلار خسارت در روز داشت. به هر ترتیب، تجهیزات را آوردند، از پایین دریاچه بختگان گذشتند و کویر را رد کردند، از آنجا به خاتونآباد بردند. تپهها ماسهای بودند و برش دادیم تا بتوان گذر کرد. آمریکاییها میگفتند این کار غیرممکن است آقای توکلی، میگفتم میخواهم غیرممکنها، ممکن شود توسط تیم ما! البته با محاسبات عقلی و اراده و روحیه ملی. طرح کلان ملی بود و ما باید به هر صورت کار را انجام میدادیم. شخص اول مملکت هم پشتیبانی میکرد. میگفت که در کارهای بزرگ تنها نیستید، اگر فکر میکنید هلیکوپترها میتوانند در حمل تجهیزات کمک کنند، فرمان دهم. حتی میگفت اگر لازم میدانید، با آمریکاییها و نیروی دریایی آنها تماس میگیرم تا توانشان را در اختیار ما قرار دهند.
توکلی درباره نگاه مدیریتی در مس سرچشمه میگوید: «پیش از من آقای نیازمند مدیرعامل مس سرچشمه بود. ما دو سلیقه متفاوت داشتیم. ایشان بر متخصص خارجی تاکید میکردند، من بر ایرانی. برای من فرقی نداشت؛ با آمریکاییها کار کردم، با چکها و رومانیاییها هم کار کردم. با کاپیتالیست و کمونیست هم کاری نداشتم. به دنبال کار بودم، چراکه متخصص را استخدام کرده بودیم که کار کند.
اگر خوب کار میکرد، دو سال دیگر هم اضافه میکردیم. باید میتوانستیم دانش و فهم را منتقل کنیم، اگر متخصص خارجی منتقل نمیکرد، عذرش را میخواستیم. این پول ملت ایران، خاک ایران، معدن ایران است که متخصص را استخدام کرده تا دانش را انتقال بدهد. من کوشیدم، هم در ماشینسازی و هم در سرچشمه، که این انتقال صورت گیرد. حتی از متخصصان آمریکایی خواستم هنگامی که تصمیمگیری میکنید، امضای متخصص ایرانی هم کنار امضای شما باشد تا این جوان هم شخصیت پیدا کند. شما میبینید که آن دانش و تجربه شکل گرفت و در دیگر معادن مس متخصص خارجی نیاوردند. همان متخصصان و مدیران ایرانی که پرورش دادیم طرحهای دیگر را دستشان گرفتند. کسی که مس سونگون را خاکبرداری کرد، از جای دیگری نیامده بود. در مورد مس سرچشمه که مجموعه بسیار بزرگی بود، روحیه ملی برای پیشبرد کار اهمیت داشت. از جمله کارهایی که برای توسعه فعالیتهای تولیدی مس کردم، تاسیس تصفیهخانه بود. پس از سفری که به لندن داشتم و از بورس فلزات لندن بازدید کردم، به فکر ایجاد تصفیه مس افتادم. پس از بازگشت، نزد شاه رفتم و گفتم بهتر است تغییر برنامه بدهیم.
چرا ما دنبال این قضیه نرویم؟ مس که دارد پیشرفت میکند، خب، تبدیل شود به تیوب، ورق، فویل، لوله و تشکیلات برود به سمت هواخنککن. این سیستم است که پول میآورد. تایید کرد و گفت بروید طرحی درست کنید که پول بیاورد.
من رفتم نزد آقای دکتر یگانه که رئیس بانک مرکزی بود. گفتم قضیه این است. کارها را هماهنگ کردیم و برای تاسیس کارخانههای جنبی برنامهریزی کردیم، بعد هم رفتیم برای مناقصه. دادیم متخصصان، مشخصات را نوشتند. حتی نوع ساختمان، رنگ ساختمان را- چون پوسیدگی ایجاد میشود و مهم است- نوشتند. در مناقصه 143 میلیون و 500 هزار دلار خریداری شد، توسط کروپ و بلژیکیها. البته برنده اول ژاپنیها بودند چون رقم بالاتری میخواستند، اما گاوبندی داشتند که ما نگذاشتیم. ماشینآلاتی که آمد و سالهاست کار میکنند، بهترینها بودند».
دوران وزارت
توکلی در سال 1356، زمانی که کشور با مشکل کمبود برق روبهرو بود، به وزارت نیرو در کابینه جمشید آموزگار انتخاب شد و سرانجام، پس از 20 ماه، بدون دریافت حقوق دولتی، کنارهگیری کرد و به کار صنعت بازگشت.
او درباره دوران وزارتش در کابینه آموزگار چنین نقل میکند: هنگامی که برای آخرین مذاکرات تصفیهخانه مس در آلمان بودم، تماسی از تهران با من گرفتند و گفتند آقایی به نام آموزگار شما را پشت تلفن میخواهند. من آموزگار را آن زمان نمیشناختم. یادم آمد که آقای یگانه گفته بودند که وزیر کشور میخواهند شما را ببینند. آنطور که دکتر یگانه برای من نقل کرد، شاه در جلسه شورای اقتصاد میگوید من اگر شش تا توکلی داشتم، ناراحتی از بابت طرحهای بزرگ نداشتم! از آنجا بود که آقای آموزگار خواست مرا ببیند. به هر صورت، در بازگشت به میهن، قرار ملاقات گذاشتیم و آشنا شدیم. پیشنهاد داد که استاندار کرمان شوم و طرح مس را هم دنبال کنم. گفتم اینها با هم در تضاد هستند، من ده برابر یک استاندار کار دارم. گذشته از این، وظیفه استاندار رسیدن به درد دل مردم است و کار دادن به بیکاران. ولی وظیفه من این است که افراد مستعد را پیدا کنم تا نتیجه فعالیتها اقتصادی باشد. نپذیرفتم. اتفاقاً در ملاقات با ایشان اظهار نظر کردم که آقای آموزگار، رویه شما درست نیست که هم وزیر کشور هستی و هم رئیس حزبی و منتقد دولت. من هیچ تعارفی نداشتم. کارمند نبودم که ملاحظه کنم. شاه میگوید حزب باید دولت را نقد کند. تو رئیس حزبی و وزیر کشور دولت هم هستی. تو میخواهی از دولت و رئیست انتقاد کنی؟
گذشت و یک روز تلفن زد، گفت بیایید. آن زمان مشکل برق ایجاد شده بود و برق خوابیده بود. پیش از آن، وقتی آموزگار اولین بار با من تماس گرفت، احساس کرده بودم که در کابینه تغییراتی ایجاد خواهد شد. گمان میکردم که بخواهند به وزارت صنایع بروم. به هر صورت، خبری نبود تا اینکه گفتند شاه گفته باید به وزارت نیرو بروم. آشنایی با وزارتخانه نداشتم و گرفتاری هم زیاد داشت. تهران برق نداشت. کادر وزارت، جوان بودند و من دست به تغییری نزدم. معاونانی که پیش از من انتخاب شده بودند، استعفا دادند، نپذیرفتم و خواهش کردم بمانند. گفتم من در این کیفم نه پسرخاله دارم، نه دخترعمو و نه... با هم کار کنیم، اگر سلیقه بنده و باری را که بر دوشمان است، پسندیدید، میمانیم و اگر من دیدم نمیپسندید، خواهش میکنم که تغییر شغل دهید. انتظار دارم که شما هم کار کنید. انصافاً هم پیش از ورود من به وزارتخانه، خوب کار شده بود، ولی مقداری مساله مدیریتی و تصمیمگیری داشت. خوشبختانه عنایت خداوند و نسل جوان بود که شبکهها وصل شد. یادم هست که در دشت اصفهان سابستیشن میگذاشتند. ما هم بازدید میکردیم. در نیروگاه کرج چهار واحد از جنرال الکتریک خریداری شده بود، نوشتیم اگر درست نکنید از شما جنس نمیخریم. شروع به تعمیرات کرده بودیم. چند بار نصف شب رفتم کنار کارگران و تکنسینهایی که پای کار بودند. جوانان دیدند که نه، ما همه یکی هستیم، فقط اسم یکی وزیر است. ما نیامدهایم که فقط وزیر باشیم و دستور بدهیم. اتومبیلی داشتم که در خیابان نگه میداشتم. نه چیز دیگری. در مس سرچشمه همینطور بود. آنجا یک شورلت ایران داشتم و یک آهوی بیابان.
کبریتی که سوخت
پس از وقوع انقلاب 1357، تمام اموال و مایملک توکلی از هرچه حاجآقا کبریتساز و قبل از آن به میراث گذاشته بود تا آنچه بعدها تولید شده بود، مصادره شد. دادخواهی و عریضهنگاریها هم به جایی نرسید، 13 سال بعد از مصادره، فقط کارخانه کبریت را، به این عنوان که موروثی بوده به صاحبان اصلیاش که تقی و برادرانش بودند، مسترد کردند. در حالی که این کارخانه دیگر قراضه آهنآلات بود، با مبلغ 410 میلیون تومان بدهی و ضرر انباشته!
با وجود بدهی فراوان و کاهش مصرف کبریت در جهان، کارخانه همچنان دایر است و شهریور امسال صدسالگیاش را جشن گرفت، اما تولید آن به یکچهارم کاهش یافته است. به هر حال کبریت رفتنی است. مهندس توکلی در سال ۱۳۸۵ هجری شمسی از طرف فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران، به عنوان مهندس برجسته کشور انتخاب شد و مورد تجلیل قرار گرفت. خانواده توکلی هماکنون علاوه بر اینکه بزرگترین تولیدکننده کبریت کشور و یکی از مهمترین تولیدکنندگان کبریت در جهان هستند، یکی از بزرگترین کلکسیونهای کبریت جهان را نیز دارند و فرزندش از اعضای افتخاری انجمن کلکسیونداران کبریت کشور است و در مجموعه خانواده توکلی بیش از ۲۰ هزار قوطی کبریت وجود دارد. شعله وجود مهندس تقی توکلی، در هجدهم دیماه 1397 در 87سالگی، به خاموشی گرایید.