استبداد تورمی
فریدمن در کتاب «آزادی انتخاب» در مورد تورم و اقتدارگرایی چه میگوید؟
میلتون فریدمن، اقتصاددان آمریکایی، نوبلیست سال 1976 که به عنوان یکی از تاثیرگذارترین اقتصاددانان قرن بیستم از او یاد میشود و در سال 2006 نیز از دنیا رفت، در یکی از بخشهای کتاب آزادی انتخاب خود که در سال 1980 به چاپ رسید، اعلام میکند که تورم میتواند اقتدارگرایی و نظامیگری را با خود به همراه داشته باشد.
میلتون فریدمن، اقتصاددان آمریکایی، نوبلیست سال 1976 که به عنوان یکی از تاثیرگذارترین اقتصاددانان قرن بیستم از او یاد میشود و در سال 2006 نیز از دنیا رفت، در یکی از بخشهای کتاب آزادی انتخاب خود که در سال 1980 به چاپ رسید، اعلام میکند که تورم میتواند اقتدارگرایی و نظامیگری را با خود به همراه داشته باشد. در ادامه بخشهایی از کتاب آزادی انتخاب را با هم میخوانیم: تورم یک بیماری است، یک بیماری خطرناک و گاه نابودکننده است، بیماریای است که اگر به موقع به آن رسیدگی نشود میتواند یک جامعه را نابود کند. برای مثال، ابرتورم در روسیه و آلمان بعد از جنگ جهانی اول، یعنی زمانی که قیمتها از یک روز به روز دیگر در بعضی مواقع حتی بیشتر از دو برابر میشدند، زمینههای کمونیسم را در یک کشور و زمینههای نازیسم را در کشور دیگر به وجود آوردند. ابرتورم در چین بعد از جنگ جهانی دوم، کار رئیس مائو (Chairman Mao) را در شکست چیانگ کایشک (Chiang Kai-shek) تسهیل کرد. تورم در برزیل زمانی که در سال 1954 به حدود 100 درصد رسید، باعث روی کار آمدن یک دولت نظامی (Military government) شد. تورمهای بسیار شدیدتر در دیگر کشورهای آمریکای جنوبی باعث سرنگونی آلنده در شیلی در سال 1973 و ایزابل پرون در آرژانتین در 1976 شد که در هر دو کشور شیلی و آرژانتین، گروههای نظامی بعد از سرنگونی آلنده و پرون، تصمیم به در دستگیری قدرت گرفتند. هیچ دولتی نمیخواهد مسوولیت ایجاد تورم را حتی در کمترین سطح آن گردن بگیرد. مقامات دولتی همواره بهانهای پیدا میکنند. برای مثال مقامات دولتی برای در رفتن از زیر بار ایجاد تورم، حرف از تاجران حریص، اتحادیههای تجاری، مصرفکنندگان ولخرج، شیخهای عرب، آب و هوای بد یا هر چیز دیگری که در رابطه با تورم بسیار پرت است سخن به میان میآورند. شکی وجود ندارد که تاجران حریص هستند، اتحادیههای تجاری به دنبال این هستند که بیشترین منفعت را نصیب خود کنند، شیخهای عرب قیمت نفت را افزایش دادهاند و آب و هوا نیز اغلب بد است. همه اینها میتوانند قیمتها را در سطح شاخصهای انفرادی (کالاهای منفرد) بالا ببرند، اما نمیتوانند قیمت کالاها را در سطح کلی (General) افزایش دهند. اینها میتوانند به طور موقتی بالا و پایینهایی را در نرخ تورم ایجاد کنند اما به یک دلیل بسیار ساده نمیتوانند تورم پایدار و ادامهداری را به وجود آورند: هیچکدام از این مواردی که دولتمردان در ایجاد تورم آنها را متهم میکنند، یک دستگاه چاپ پول ندارند که به وسیله آن بتوانند آن تکه کاغذهایی را که ما در جیب خود حمل میکنیم، به وجود آورند.
تورم یک پدیده سرمایهداری نیست. یوگسلاوی به عنوان یک کشور کمونیست، یکی از بدترین و پرسرعتترین رشدها در نرخ تورم را نسبت به هر کشور دیگری در اروپا تجربه کرده است. در مقابل، سوئیس، به عنوان یکی از سنگرهای سرمایهداری، نرخ تورم بسیار پایینی داشته است. البته اگرچه تورم یک پدیده سرمایهداری نیست، اما یک پدیده کمونیستی هم نیست. چین در زمان رهبری مائو، تورم بسیار پایینی داشت. از طرفی ایتالیا، بریتانیا، ژاپن و ایالات متحده که همگی کشورهای سرمایهداری بزرگی هستند، تورمهای بالایی را در دهه گذشته تجربه کردهاند (مجدداً باید متذکر شویم که متنی که میخوانید ترجمه بخشهایی از کتاب آزادی انتخاب میلتون فریدمن است که در سال 1980 به چاپ رسید). در جهان مدرن، تورم، پدیده دستگاه چاپ (printing press phenomenon) است. در ادامه به بررسی تاریخی آنچه بر چین و آلمان گذشت میپردازیم و توضیح خواهیم داد که تحلیلگران چگونه استدلال میکنند که تورمهای بالا باعث به قدرت رسیدن مائو در چین و هیتلر در آلمان شدند یا حداقل اگر دلیل اصلی به قدرت رسیدن این دو فرد اقتدارگرا و مستبد نبودهاند، تا چه حد نقش مهمی داشتهاند.
چین
فریدمن، دلیل شکست چیانگ کایشک از مائو و در نتیجه به قدرت رسیدن مائو را به تورم بالا در دوران کایشک ربط میدهد. چیانگ کایشک (1887 تا 1975) که با نام ژنرالیسمو (Generalissimo) نیز شناخته میشود یک سیاستمدار و رهبر سیاسی بود که به عنوان رهبر جمهوری چین بین سالهای 1928 تا 1975 قدرت را در این کشور در دست داشت (از 1928 تا 1949 در سرزمین اصلی چین و از آن به بعد تا سال 1975 در تایوان). در سال 1949 مائو موفق به شکست کایشک و بیرون راندن او از سرزمین اصلی چین شد و همین باعث شد که کایشک به تایوان برود. در دوران کایشک و در زمانی که جنگ داخلی در چین در گرفته بود و مائو سعی میکرد قدرت را در دست گیرد، تورم در سطوح بسیار بالایی قرار داشت. ابرتورمی که سالهای دهه 1940 در چین تحت رهبری کایشک وجود داشت اقتصاد را به ورطه نابودی کشانده بود. قیمتها روزبهروز در چین رو به افزایش میگذاشت و همین قدرت کایشک را رفتهرفته کاهش میداد و به مائو این قدرت را میداد که از یک طرف به دلیل پایین آمدن محبوبیت کایشک و از طرف دیگر با وعدههای خود افراد زیادی را به دور خود جمع کند.
مردم چین میدیدند که کایشک توانایی اداره کشور را ندارد و کالاهای ضروری زندگیشان روزبهروز گرانتر و کمیابتر میشود. از اینرو امید خود را به مائو بستند. فردی که وعده میداد مشکلات چین را حل خواهد کرد و میتواند اوضاع را سر و سامان دهد. از طرفی یکی دیگر از مشکلاتی که ابرتورم برای کایشک به وجود آورد این بود که مجبور میشد برای کنترل تورم، مخارج خود را کاهش دهد که در آن زمان مخارج دولت کایشک تنها و تنها، مخارج نظامی بود. اما در زمان جنگ داخلی، کاستن از هزینههای نظامی به معنای شکست است و برای کسی که سالهاست قدرت را در دست داشته و ابداً نمیخواهد آن را از دست دهد، ایده خوبی نیست. چیانگ کایشک در دام مارپیچ تورم افتاده بود. از طرف دیگر ابرتورم باعث شده بود که حتی بدون کاهش هزینههای بخش نظامی نیز کایشک توانایی زیادی برای پرداخت مخارج جنگ نداشته باشد. تا آنجا که در سال 1947 کایشک عملاً جنگ را به مائو باخته بود. نهایتاً در سال 1949 مائو به عنوان رئیس حزب کمونیست چین به قدرت رسید و تا سال 1976 یعنی زمان مرگش در این سمت باقی ماند. ابرتورم چین در دهه 1940 منجر به این شد که یکی از بدترین رهبران کل دوران چین به قدرت برسد و به مستبدانهترین شکل ممکن حکومت خود بر چین را پیش ببرد.
آلمان
ابرتورم یکی از بدترین فاجعههایی است که میتواند دامنگیر یک اقتصاد شود. ابرتورم میتواند چرخ تولید را بخواباند و جوامع را به شدت ناپایدار کند. از بین رفتن ارزش داراییهای واقعی، نابودی کسبوکارها و به بنبست خوردن سرمایهگذاریها از جمله نتایج ابرتورم است. از آنجا که در دوران ابرتورم سطح دستمزدها و قیمتها باید به طور ساعتی افزایش پیدا کنند، هزینه چرخاندن چرخ یک کسبوکار سر به فلک میگذارد و بهرهوری نیز افول میکند. سرمایهگذاران خارجی نیز پای خود را از زمین اقتصاد کشوری که ابرتورم به آن زده است بیرون میکشند چراکه ریسک کسبوکار در چنین کشوری به شدت بالاست. بازتوزیع ناگهانی ثروت از طلبکاران به بدهکاران در نتیجه ابرتورم میتواند جامعه مدنی را نابود و نهادهای سیاسی را به شدت بیاعتبار کند. جان مینارد کینز در سال 1919 تهدید تورم برای جوامع سرمایهداری مدرن را با سخنی از لنین شرح داد.
گفته میشود که لنین اذعان داشته بهترین راه برای نابودی سیستم سرمایهداری، بیارزش شدن پول آن سیستم است. کینز اینگونه ادامه میدهد که قطعاً حق با لنین است. هیچ وسیله بهتری از پایین آوردن ارزش پول برای نابودی پایههای یک جامعه وجود ندارد. فرآیند پایین آوردن ارزش پول، همه نیروهای مخفی اقتصاد را درگیر مساله کرده و آنها را با یکدیگر متحد میکند تا در یک طرف، علیه نابودی سیستم صفآرایی کنند به طوری که هیچ کسی نتواند مشکل را حل کند. به نظر میرسد که مردم آلمان، به طور ویژه ترس بسیار زیادی از تورم و اینکه تورم از کنترل خارج شود دارند. این ترس از تورم، میراث ابرتورم سالهای 1922 و 1923 در آلمان است. یعنی زمانی که نرخ معاوضه هر دلار با 2 /4 مارک در سال 1914 به هر دلار با حدود 2 /4 تریلیون مارک در نوامبر 1923 رسید.
در آن سال، قیمتها به قدری سریع رشد میکردند که گارسونهای رستورانها هر نیم ساعت یکبار روی میز میرفتند و قیمتهای جدید را اعلام میکردند. ابرتورم در آلمان یعنی وضعیتی که اسکناسها آنقدر بیارزش شدند که کارگران مجبور بودند دستمزدهای روزانه خود را بعد از هر روز کاری با فرغون به خانه بیاورند. همچنین والدین به جای اسباببازی، به کودکان خود دستههای پول میدادند تا با آنها بازی کنند چراکه ارزش دستههای پول از اسباببازی کمتر بود. گفته میشود که ارتباطی قوی میان ابرتورم در آلمان و طلوع نازیسم و به قدرت رسیدن نازیها به رهبری هیتلر در این کشور در اوایل دهه 1930 وجود دارد که فریدمن نیز در کتاب آزادی انتخاب به این موضوع اشاره کرده است.
ارتباط میان ابرتورم با طلوع نازیسم در آلمان آنقدر قوی است که نشریه اشپیگل در سال 2009 مقالهای را به چاپ رساند که فاجعه (ابرتورم) دهه 1920 در آلمان را به طور صریح به نازیسم مرتبط میسازد. این مقاله اذعان میدارد: اینکه آدولف هیتلر در سال 1923، یعنی زمانی که تورم در آلمان در بالاترین سطح خود قرار داشت، برای به قدرت رسیدن وارد میدان شد و کودتای مونیخ (کودتای آبجوفروشی) را که البته نافرجام بود به وجود آورد، ابداً اتفاقی نبود. کودتایی که آغاز قدرتگیری هیتلر و تشکیل آلمان نازی بود.
هیتلر در یک مصاحبه ادعا کرده بود که هزینههای بالای زندگی در آلمان بزرگترین مساله این کشور بوده است و قول داده بود که اگر به قدرت برسد قصد دارد زندگی را برای مردم ارزانتر کند. هیتلر برای پایان دادن به زندگی گرانقیمت در آلمان از فروشگاهها خواسته بود که تحت کنترل دولت درآیند و بیان کرده بود: «ما هر گونه معجزهای را از این فروشگاههای ملی انتظار داریم.»
البته عدهای از اقتصاددانان نیز اگرچه نقش ابرتورم را در به قدرت رسیدن حزب نازی به رهبری هیتلر رد نمیکنند اما آن را دلیل اصلی نمیدانند. آنها اذعان میدارند که حزب نازی و هیتلر تا زمانی که دوره ابرتورم در آلمان پایان نیافته بود، به یک نیروی سیاسی محبوب تبدیل نشده بودند. حزب نازی تنها 32 کرسی از حدود 500 کرسی را در انتخابات 1924 و تنها 12 کرسی را در انتخابات سال 1928 کسب کرد. همانطور که پل کروگمن اشاره کرده است: «ابرتورم سال 1923 هیتلر را به قدرت نرساند، بلکه کاهش قیمتها در دوره هاینریش برونینگ در اوایل دهه 1930 بود که چنین کاری کرد.» فردریک تیلور، تاریخنگار اقتصادی بریتانیایی میگوید که نازیها بیشتر از آنکه از افزایش قیمتها و تورم منتفع شوند، از کاهش قیمتها منفعت کسب کردند و کاهش قیمتها کمک بیشتری به دستیابی آنها به قدرت کرد. فردریک تیلور اذعان میدارد که اگرچه ابرتورم نقش بسیار مهمی در به مشکل خوردن سیاستهای دولت آلمان در دهه 1920 و ضعیف شدن نهادهای این کشور در آن زمان بازی کرد، اما این کاهش قیمتها (deflation) و رکود در اوایل دهه 1930 بود که منجر به میوه دادن درخت سمی شد و باعث شد حزب نازی به قدرت برسد. ابرتورم 1923 برندگان و بازندگانی را میان طبقه متوسط جامعه به وجود آورد (کسانی که بدهی و رهن داشتند، منتفع شدند و کسانی که پسانداز کرده بودند ضرر کردند). متعاقباً رایهای طبقه متوسط بین چندین حزب همچون حزب اقتصادی و حزب طبقه متوسط آلمان تقسیم شد.
با این حال، همه طبقات درآمدی زمانی که دولت برونینگ با خطمشیهای ضدتورمی خود سعی میکرد به کسری بودجه و جریان خروج طلا پاسخ دهد ضرر کردند. نتیجه خطمشیهای اقتصادی برونینگ بیشتر گروههای مردم در آلمان را متضرر کرد. به طوری که بیکاری هم در میان طبقه کارگر و هم طبقه متوسط بسیار افزایش یافت. تاجران ورشکسته شدند و کارمندان دولت یا از کار بیکار شدند یا دستمزدهای آنها به شدت کاهش یافت. طلبکاران پساندازهای خود را از دست دادند و بدهکاران نیز زمانی که سیستم بانکی در سال 1931 فروپاشید مجبور شدند خانههای خود را واگذار کنند. تجربه کاهش قیمتها باعث شد که هیتلر وعده دهد بر بیکاری غلبه خواهد کرد و قیمتها را نیز به ثبات میرساند. نکته آنجاست که چه تحلیل گروه اول را که ابرتورم اوایل دهه 1920 را دلیل به قدرت رسیدن حزب نازی در آلمان میدانست و چه تحلیل گروه دوم را که ابرتورم را تنها به عنوان یکی از عوامل و نه به عنوان عامل اصلی به قدرت رسیدن هیتلر میدانند متصور شویم، نمیتوانیم نقش تورمهای بالای دهه 1920 را در روی کار آمدن یک حزب مستبد و اقتدارگرا در آلمان نادیده بگیریم.