تبعات افول
بررسی مسیر افول جامعه ایران در گفتوگو با احمد بخارایی
مشخصههای موجود در خردهنظامهای مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خبر از یک بحران در ایران میدهد. بحرانی که به عقیده احمد بخارایی، عضو هیات علمی دانشگاه و مدیر گروه جامعهشناسی سیاسی در انجمن جامعهشناسی ایران بسیار فراتر از تورم و در حد فروپاشی اجتماعی است. یک فروپاشی که علت آن را باید در عوامل متعددی جستوجو کرد.
♦♦♦
جامعه ایران سالهاست که در ابعاد مختلف با مشکلات متعدد دستوپنجه نرم میکند، مشکلاتی که ریشه آنها امروز بسیار عمیق و اصلاح آنها دور از انتظار به نظر میرسد آنچه ما امروز با آن مواجهیم آیا یک افول است و در نتیجه میتوان به صعود آن و بهبود اوضاع امیدوار بود یا مشکلات از نظر شما فراتر از بحران است؟
جامعه رو به افول به نظر خیلی سادهتر از آن چیزی است که جامعه ما با آن دستبهگریبان است. چرا که افول شامل فرازوفرودهایی است که به صورت عادی گریبان هر جامعهای را میگیرد. برای مثال فرض کنید در یک جامعه خشکسالی اتفاق میافتد و آن جامعه در ابعاد محیط زیستی و اقتصادی دچار افول میشود و این فرازوفرودها در هر جامعهای جریان دارد. این موضوع را حتی در اروپا یا آمریکا نیز مشاهده میکنیم، جوامع با هم متفاوتاند و فرازوفرودهای خاص خود را دارند. مثلاً این روزها در فرانسه در حوزههای اجتماعی با افولهایی مواجهیم، یا در آمریکا در زمان انتخابات ریاستجمهوری با نوعی افول سیاسی مواجه بودیم. اما آنچه در جامعه ایران اتفاق میافتد فراتر از افول است. این چیزی است که من آن را بارها به نام فروپاشی اجتماعی تعبیر کردهام. افول معمولاً در یک ساختار اتفاق میافتد، برای مثال ممکن است ساختار سیاسی با بحران مشروعیت مواجه شود تقریباً مانند اتفاقاتی که در آخرین انتخابات ریاست جمهوری آمریکا رخ داد و آن موضوع یک افول به نظر میرسید. این افول ممکن است در ساختار اقتصادی یا بعد فرهنگی نیز اتفاق بیفتد، مثلاً وقتی در جامعهای تضاد بین الگوهای سنتی و مدرن به اوج میرسد یا در بعد اجتماعی فرض کنید بحث اشتغال و بیکاری یا شکاف طبقاتی اتفاق میافتد، جامعه در آن ساختار دچار افول میشود. اگر صرفاً در یکی از این چهار ساختار که به آنها اشاره شد یعنی در خردهنظامهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی شما فرودها و نزولهایی را شاهد باشید اطلاق افول اجتماعی بیشتر معنادار است. اما اگر در بیش از یک خردهنظام و به ویژه در همه چهار خردهنظام شاهد یک سیر نزولی باشید این فراتر از یک افول و بحران است و شما با یک «ابربحران» مواجه هستید. در چنین شرایطی اطلاق «افول» یک اطلاق تمامعیار نیست و آنجاست که ما از آن با عنوان «فروپاشی اجتماعی» یاد میکنیم. یعنی در یک جامعه ممکن است فروپاشی سیاسی اتفاق نیفتد و حاکمیت با هر ترفند و تاکتیکی که شده سر پا بماند اما فروپاشی اجتماعی دیده میشود، فروپاشی اجتماعی مانند این است که سیستم اعصاب یک بدن مختل شود یا مانند یک بدن که با غدد سرطانی دستوپنجه نرم کند به مرور ضعیف و ضعیفتر شود. این بدن در ظاهر زنده است اما احتمال بازگشت آن به حالت سلامت سابق خیلی دشوار است. در این میان ممکن است نظام سیاسی نیز تغییر کند اما آن جامعه به این راحتی به حالت طبیعی برنمیگردد چرا که تاروپود آن از هم گسسته شده است. این همان ابربحران یا فروپاشی اجتماعی است. در حال حاضر ما در ایران شاهد وجود بحران در هر چهار خردهنظام هستیم. این وضعیتی است که ما در آن قرار داریم. در بعد فرهنگی تضادی میان دو نوع الگوی رفتاری سنتی و مدرن وجود دارد و نمیتوانند همدیگر را هضم کنند و ممکن است در مقابل هم صفآرایی کنند و صدایشان به گوش یکدیگر نمیرسد و گفتوگو نمیکنند، این جلوه فروپاشی اجتماعی در بعد فرهنگی آن است. در بعد اجتماعی آنجایی که آدمها رها میشوند. امنیت شغلی، جانی، مالی و هویت آنها با یک علامت سوال جدی مواجه میشود بحران رخ میدهد، همانطور که در حال حاضر نیز شاهد این بحران هستیم. در حوزه سیاسی در کشور خودمان آنجا که شما میبینید در آخرین انتخابات ریاستجمهوری تنها حدود ۴۱ درصد از واجدین شرایط اعطای رای، مشارکت داشتند بحران وجود دارد. البته در یک جامعه نرمال که معمولاً انتخابات در یک روند همگون حرکت میکرده این موضوع بحران نیست اما در جامعهای که مشارکت همواره بیش از 50 درصد بوده و حال با وجود بحران در سایر حوزهها مشارکت مردم در انتخابات نیز با افت چشمگیری مواجه است یک زنگ خطر جدی است. همین موضوع در آخرین انتخابات مجلس شورای اسلامی هم مشاهده شد تا آنجا که اینک اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان مجلس در حوزه انتخابیه تهران، کمتر از ۱۰ درصد آرا را به خود اختصاص دادهاند! بحران اقتصادی را نیز امروز همه با پوست و گوشت و خونمان حس میکنیم و با آن مواجهیم و شاخصهای آن نیز بهطور عیان مشخص است. در عرض چند هفته قیمت دلار 50 درصد افزایش پیدا میکند و به همان میزان ارزش پول ملی کاهش پیدا میکند، این بدون شک یک بحران است. این بحران اقتصادی خود را در بعد اجتماعی (اشتغال، بیکاری و...) بازتولید میکند. این وضعیت کنونی جامعه است.
نتیجه این فروپاشی به کجا خواهد رسید و امکان بهبود این جامعه وجود دارد؟
چه جامعه ما و چه هر جامعه دیگری وقتی با این وضعیت مواجه باشد اگر حاکمیت و خردهنظام سیاسی با همان فرمان گذشته به مسیر ادامه دهد قطعاً دچار مشکل میشود. هرچند میتواند با توسل یه باندبازی و رانتخواهی مدتی ادامه دهد. در عرصه بینالمللی نیز که هر کشوری به دنبال حفظ و گسترش منافع خویش است ممکن است بدهبستانهای کوتاهمدت با دیگر کشورها موجب تثبیت قدرت در داخل شود و در نتیجه مجموعه عوامل داخلی و خارجی ممکن است دست به دست هم دهند و باعث شوند آن نظام سیاسی سر پا بماند اما این قابل تداوم نیست، چون ابربحران مانند یک گلوله برفی از بالای کوه حرکت میکند و بزرگتر و بزرگتر میشود و در نهایت به بهمن تبدیل خواهد شد. وضعیت جامعه نیز همین است. وقتی آن گلوله برفی بزرگ شود دیگر قابل کنترل نیست و هرچه را بر سر راهش قرار دارد از بین خواهد برد. از سوی دیگر نقش قدرت و نظام سیاسی در جامعه ما خیلی بیش از آن چیزی است که در جامعه نرمال و در نظم اجتماعی مطلوب و مدرن باید باشد. این نظام سیاسی یک محوریت و رسالتی برای خود قائل است و چشماندازی را برای خود ترسیم کرده که در یک جامعه سالم اینگونه نیست. گاه احساس میکنیم خردهنظام سیاسی دچار توهم در خودبزرگپنداری است. در یک نظام اجتماعی کارآمد، خردهنظام سیاسی تابع خردهنظام اجتماعی است. برای مثال فرض کنید در یک جامعه قومیتهای مختلف، گرایشهای متنوع و... وجود دارد، در این حال نظام سیاسی سالم خود را نماینده تمام قشرها قلمداد میکند و خود را مسوول سامان بخشیدن به نیاز همه گروهها و همه گرایشها میداند و در اصل، صرفاً یک خدمتگزار است اما در جامعه ما خردهنظام سیاسی خود را تنها نماینده یکسری از گروهها و قشرهای خاص میداند که اینها در یک گردونه «خودی» غلتیدهاند و طی چند دهه یک هسته مرکزی تشکیل شده و مجموعهای در این هسته مرکزی است از آدمهایی که اعتقادات نصفه و نیمه مذهبی و دینی دارند تا آدمهایی که فرصتطلب هستند و به اینها پیوستهاند و موجسوارند و در نهایت عوام که از این ساختار دفاع و حمایت میکنند، بنابراین این ساختار بر گرده مردم و تودهها نیز سوار است. حال در این شرایط اجتماعی که خردهنظام سیاسی ما بیش از آنچه باید و شاید برای خود مسوولیت قائل است و اعمال نقش میکند و میخواهد تمام خردهنظامهای دیگر را آنطور که خود میخواهد جهت دهد طبیعتاً نقش کلیدی و اساسی دارد. در این صورت، این خردهنظام سیاسی با این هیکل چاق و فربه که برای خود تراشیده اگر با همین فرمان ادامه بدهد داستان آینده کشورمان مانند همان گلوله برفی است و تردیدی در این نیست. چرا که اتفاقاتی که پیش از این نیز پیشبینی شد و مستندات آن نیز موجود است نهایتاً با پنج درصد ضریب خطا اتفاق افتاد مانند پیشبینی نتایج انتخابات یا اعتراضات یا فرازوفرودهای اقتصادی یا سرمایه اجتماعی یا روند فرار از کشور یا روند انواع آسیبهای فلاکتبار مانند اعتیاد و خودکشی که همه و همه طبق آنچه از قبل، تحلیل و پیشبینی کرده بودیم بعداً اتفاق افتاد و بنابراین اگر میگویم با این فرمان راندن، سقوط قطعی را به دنبال دارد آن را به پیشبینیهای سابق عطف کنید که حادث شده است.
فروپاشی را به یک گلوله برفی تشبیه کردید، میخواهم بدانم شروع شکلگیری این گلوله برفی کجا بود و از چه زمانی ما وارد فروپاشی اجتماعی شدیم؟ از طرف دیگر با توجه به اینکه احتمال تغییر رویکرد از طرف ساختار سیاسی کمرنگ است به نظر شما انتهای مسیر این گلوله برفی کجا خواهد بود؟
پرسش شما دو بخش دارد که یکی معطوف به گذشته و دیگری معطوف به آینده است. در پاسخ به بخش اول، قدمت این موضوع بیش از چهار دهه است تصفیه حسابها، منیتها، حذفها، خودی و غیرخودی کردنها و چاق و چاقتر شدن نظام سیاسی بود که مانند همان گلوله برفی در ابتدا کوچک بود اما هر چه گذشت بر قطر این گلوله افزوده شد. فراموش نکردیم که درگیریها و کنار زدنها و عدم تساهلها از همانجا شروع شد. چند صباحی همه سرگرم جنگ بودند که خود آن داستان هم جای تحلیل دارد. درگیریها و منیتها و تحمل نکردنها از فردای انقلاب و از دولت موقت آغاز شد و این داستان تا سال 67 ادامه پیدا کرد و هر چه جنگ ادامه پیدا کرد آن نیز مستحکمتر شد و به همین خاطر است که میبینیم بعد از پایان جنگ باندبازیها آغاز میشود. یادمان نرفته است توزیع دلار هفتتومانی را بین خودیها! از آن به بعد این توزیع ناعادلانه تداوم پیدا میکند. زمانی نوبت باند آقای ایکس بود و زمانی نوبت باند آقای ایگرگ و همینطور ادامه داشته است. این باند آن باند را حذف کرده و همه نیز علیه یکدیگر بودهاند. این تازه شروع ماجراست این موضوع تا امروز ادامه پیدا کرده و در نهایت به اینجا رسیدیم و این وضعیت قابل پیشبینی بود. در این میان عدهای دیرتر متوجه شدند و عدهای با توجه به تجربه زیستهای که داشتند از همان روزهای نخستین میدانستند. میخواهم بگویم این اتفاقات غیرقابل پیشبینی نبود چرا که سیر تحول و تطور جوامع، دارای قواعد و قاعدهمندی است. اینطور نیست که ما بتوانیم بگوییم جامعه ایران قواعد مختص به خود را دارد و نظم اجتماعی اینجا غیر از آنچه در جوامع دیگر مطرح است تعریف میشود، علمی بودن جامعهشناسی همینجاست مانند نظمی که در شیمی و ریاضی و روانشناسی است منتها عطف به پارامترهای محیطی.
اما در مورد قسمت دوم سوال من نوعی هیچوقت نمیتوانم بگویم که ساختار سیاسی بر همین فرمان خواهد راند چرا که در هر مجموعه درصدی از عقلانیت وجود دارد و شاهد مثال من نیز این است که کارل مارکس علیه نظام سرمایهداری داد سخن داد و گفت بر اساس روند تاریخی در گذشته، نظام سرمایهداری نیز دچار بحران خواهد شد. او یک روند مکانیکی را میدید، حال آنکه نظام سرمایهداری وقتی میبیند فاصله طبقاتیاش با طبقه کارگر زیاد شده فاصله را کم میکند، با توسل به سندیکاهای کارگری و افزایش سطح دستمزد و اعطای فرصتهای جدید به کارگران و... و نهایتاً پیشبینی مارکس مبنی بر انقلاب پرولتاریا و طبقه کارگر اتفاق نمیافتد و عقلانیت و خودترمیمگری به کار میآید. اینجا هم همین است، ما نمیتوانیم موضوع را سیاه و سفید ببینیم و بگوییم هر کس که در ساختار سیاسی است فاقد عقلانیت است. دوره این مطلقگوییها قرنهاست که گذشته و بر این اساس، من «اندک» امیدی دارم که اگر اندک عقلانیتی در ساختار سیاسی باشد که حتماً هست اندک اصلاحی اتفاق بیفتد. زمانی میگفتیم فروپاشی اجتماعی و حاکمیت نمیپذیرفت، میگفتند شما جامعهشناسان، غربی فکر میکنید و برچسب میزدند اما الان متوجه شدهاند و اگر چهار سال پیش گفتیم فروپاشی اجتماعی به مرحله بحرانی رسیده است الان صدای ما به گوششان رسیده و همین حداقل عقلانیت کمک میکند که به خودشان بیایند و خودترمیمی کنند. اگر با دولتهای خارجی سر جنگ دارند اندکی از مواضع خود کوتاه بیایند. اگر با قشرها و گروههای داخلی اختلاف نظر دارند اندکی عقبنشینی کنند. همانطور که دیدیم مطالبهگری مردم در چند ماه اخیر یک پاسخ حداقلی گرفته است، بنابراین نمیتوان گفت ساختار سیاسی با همین فرمان ادامه خواهد داد و شاید تامل کوتاهی داشته باشند و همین در حکم چکاندن قطرهای در کام تشنهای خواهد بود. البته اینگونه نیست که حکومت تغییر ماهیت دهد چرا که آن فروپاشی به مرحله شدت رسیده و آن گلوله برفی، تخریبگر شده و دیگر به بالای کوه بر نمیگردد فقط اینکه مسیر حرکت این گلوله برفی از بستر نزولی به سطح هموار و افقی ورود کند تا گلوله فربهتر نشود و به جای سیر نزولی در یک بستر مسطح حرکت کند و امید در همین حد است. بر این اساس من تصور میکنم میتوان اندک امیدی داشت البته به شرط اینکه مطالبهگریها تداوم داشته باشد. نظام سیاسی ما باید با مطالبهگری مواجه شود، اگر مواجه نشود آنقدر باندها بسته، خودمحور و فرصتطلب هستند که تغییر دور از انتظار است. با همه این اوصاف تغییرات کوچک نیازمند مطالبهگری جدی است، مشابه آنچه در چند ماه اخیر اتفاق افتاد و طبیعتاً مطالبهگری هزینه دارد. اما واقعیت قضیه این است که آن اندک امید برای رخ دادن آن اندک اصلاحات تنها در صورت تشدید «مطالبهگری» از سوی قشرها و گروههای متنوع مردم ممکن میشود.