خاک بیحاصل
جامعه ایران چگونه در مسیر افول قرار گرفت؟
عاطفه چوپان: بر اساس آنچه جامعهشناسان میگویند فرازوفرود عادی و جزئی از زندگی اجتماعی است. گاه جوامع در بعدهای مختلف از جمله اقتصاد، اجتماع، سیاست و فرهنگ دچار افول میشوند اما دوباره برمیخیزند، خود را ترمیم میکنند و چهبسا با درسهایی که از آن افول گرفتند به خودشکوفایی بیشتر هم برسند. الزام همه این اتفاقات اما ساختاری است که در آن عقلانیت و خرد حرف اول را میزند. در ایران چه اتفاقی افتاد و چرا این افول مانند آنچه پیشتر از آن یاد کردیم دیگر طبیعی نیست و با عناوینی چون فروپاشی و ابربحران شناخته میشود؟ زمانی که زمینی بایر است هرچه در آن بکاریم حاصلی نخواهد داشت، وقتی عقلانیت از جامعهای رخت بربندد هیچ یک از ارکان آن جامعه به درستی کار نمیکنند، وقتی ساختار سیاسی خود را نماینده قشری محدود بداند و فقط از اقلیتی که حامی او هستند دفاع کند، عدالت بیمعنا شود، با دنیا سر جنگ داشته باشد و در یک کلام حاکمیت در خدمت تمام مردم آن جامعه نباشد آنچه اتفاق میافتد دیگر افول نیست، فروپاشی است. در چنین جامعهای مردم با حاکمیت و یکدیگر بیگانه میشوند، اعتماد خود را از دست میدهند و در حبابی کوچک که در تلاشاند خود را در آن ایزوله کنند زندگی میکنند. امروز مردم نه فقط با سیاست بیگانهاند که بحران در تمام ابعاد دیگر از جمله فرهنگ، اجتماع و بهخصوص اقتصاد دیده میشود. در نتیجه در زندگی در این کشور ما به اعضای جامعه یاد دادهایم چارهای جز ایزوله کردن حریم خود در برابر دخالتهای بیاندازه دولت ندارند، یعنی باید دور حریم خصوصی خود دیوار بکشند تا بتوانند در یک قلعه شخصی آنگونه که میخواهند زندگی کنند. آنها که امکانات بیشتری دارند طبعاً قلعههای بهتر و بزرگتری میسازند. در نتیجه ما عادت کردهایم بین خانه و بیرون فاصله بگذاریم. بیرون یعنی خیابان، پیادهرو، محل کار، مغازه، مترو و هر جایی که بیرون قلعه ماست جایی که خودمان نیستیم چون هم کنترل میشویم و هم به خودکنترلی در آن عادت داریم؛ حالا یکی بیشتر، یکی کمتر ولی بیرون جایی است که امن نیست. پس عجیب نیست که ما به بیرون و آدمهایش دلبستگی و تعلق نداریم چون هرچه خارج قلعه است میتواند عامل یک ناامنی بالقوه باشد. این باعث ازهمگسیختگی جامعه شده است. ما کنار هم زندگی میکنیم اما به هم اعتماد نداریم. محسن گودرزی اسم این وضعیت را افول اجتماع (Community) گذاشته است. در چنین جامعهای آدمها به هم احساس وابستگی ندارند، وقتی اکثریت به حقوق من احترام نمیگذارند من هم نفعی در احترام گذاشتن به حقوق دیگران ندارم. نوعی تعادل نش هم اتفاق میافتد و پایبندی به هنجارهای زندگی جمعی دیگر حتی به هزینهاش هم نمیارزد مثالش رانندگی یا نظم و نظافت شهر است. جامعه ایران چگونه در مسیر افول اجتماعی قرار گرفت؟