رهبر جنبش ضدتکنولوژی
چرا تد کازینسکی را قهرمان پوشالی مبارزه با نوآوری میدانند؟
آنچه امروز واقعیات خوانده میشود، در گذشته چیزی بهجز تخیلات یک آیندهنگر نبوده است. در ذات بشر، ایجاد تغییرات مثبت و بهبود شرایط زندگی وجود داشته است. بنابراین بدیهی به نظر میرسد که هیچگاه فکر نکنیم اجداد گذشته ما آدمهای عجیبی بودند که سخت زندگی کردن را دوست داشتند. البته جنبشهای علیه نوآوری به دلایل مختلفی برخاستند. برخی معتقد بودند نوآوری و تکنولوژی باعث بیشتر شدن مشکلات اجتماعی و اقتصادی شده و بر تبعات منفی از نوآوری مثل از بین رفتن شغلها، افزایش نابرابری اقتصادی و از بین رفتن ارزشهای سنتی اشاره کردند. برخی هم اعتقاد بر این داشتند که نوآوری و تکنولوژی به از دست دادن کنترل انسانها بر زندگیشان منجر میشود و نیروهای قدرتمند مانند شرکتهای بزرگ و دولتها از آنها به نفع منافع خود بهرهبرداری خواهند کرد. با این حال پس از مواجه شدن با تکنولوژی و بهرهگیری از رفاه ناشی از آن، دیوار این مقاومتها فروریخت. این کنجکاوی و عطش برای کسب دانش و ادامه تحقیقات، ناشی از تفکر منطقی پیشرفت از ابتدای تاریخ، بوده است؛ همانطور که 12 سال طول کشید تا عکاسی تکامل پیدا کند. پس از 56 سال استفاده از تلفن امکانپذیر شد. 35 سال طول کشید تا تحقیقات علمی بهحدی رسید که رادیو را به نقطه دریافت امواج رسانید. تکمیل رادار 15 سال طول کشید. تلویزیون سیاه و سفید پس از 12 سال تحقیق، در معرض تماشا قرار گرفت. ساختن اولین بمب اتمی شش سال به طول انجامید. اکنون نیز که هوش مصنوعی دنیا را بهگونهای دیگر متحول کرده است. میتوان به سهولت قبول کرد که در صد سال آینده اکثر آرزوهای بشر به حقیقت خواهد پیوست. با این حال گاهی اوقات، عقیدهها و عقاید جمعی مانند «جنبش لادایت» وجود داشته است که افراد را متقاعد میکردند که این پیشرفت و تغییرات اجتماعی مطلوب نیستند. جنبش لادایت شامل گروه کوچکی از افراد بود که در دهه 1970 میلادی توسط جان لادایت تاسیس شد. این گروه معتقد بود پیشرفت و توسعه فناوری و علم، تهدیدی برای زندگی انسانها و محیط زیست است. آنها با اینکه به خواندن کتب و استفاده از فناوریهای مدرن روی آوردند؛ اما به سمت زندگی سادهتر و کمتر تکنولوژیک روی آوردند. یکی از افراد مهم این رویکرد، «تد کازینسکی» است. او در سال 1996، کتابی با نام «به خطر افتاده» منتشر کرد که در آن باور داشت پیشرفت تکنولوژی به آسیبهای جدی اجتماعی منجر میشود. او از جمله به مسائلی مانند افزایش بیکاری، نابرابری اقتصادی و از بین رفتن ارتباطات اجتماعی اشاره کرد. در زندگینامه او میخوانیم که بهعنوان کودکی نابغه بزرگ شد. او از سنین پایین در مدارج دانشگاهی پیشرفت کرد. در 16سالگی وارد دانشگاه هاروارد شد و همواره بالاترین نمرات را کسب میکرد. سپس وارد دانشگاه میشیگان شد و پس از دریافت مدرک دکترا در 25سالگی بهعنوان جوانترین استاد ریاضی کل تاریخ در دانشگاه برکلی استخدام شد؛ اما دو سال بعد استعفا داد. با اینکه او پژوهشهای بسیاری در زمینه زبانشناسی و روانشناسی نیز ارائه داد، اما برای کاربردهای عملی این نظریات اهتمامی نشان نداد. او اعتقاد داشت تکنولوژی معضل اصلی دنیای امروز است و برای رهایی از آن راه آسانی وجود ندارد. تنها راه انقلابی فراگیر پیش از رسیدن به فاجعه است. به باور او مخالفان نژادپرستی، تبعیض جنسیتی، حیوانآزاری، هموفوبیا، استعمار و... همه دگراندیشان قلابی ساخته دست دنیای مدرن هستند که فرهنگ مخالفخوانی را نمایندگی میکنند و با هدف از اثر انداختن اندیشههای حقیقتاً انقلابی ساخته شدهاند. او میگفت کاسبان حقوق اقلیتها مشکل مبنایی با سیستم ندارند، بلکه میخواهند اقلیتها هرچه بیشتر با ایدهآلهای طبقه متوسط سفیدپوست تطبیق پیدا کنند و در حقیقت آنها به دنبال تثبیت ارزشهای سیستم هستند. او میگفت انسانهای جهان مدرن به علت اینکه درگیری جدی برای تامین نیازهای اولیه زندگی ندارند، به کارها و سرگرمیهای غیرواقعی یا «بدلی» مشغول میشوند. او بخش عظیمی از افراد از قبیل هنرمندان، ورزشکاران، دانشمندان و مهندسان را از این دسته میدانست. او میگفت ادعای دانشمندان مبنی بر اینکه به خاطر دلسوزی برای بشر یا خدمت به انسانها دست به کار تحقیق علمی و اختراعات و اکتشافات میزنند ادعایی دروغ است. کنجکاوی نیز فرضی بسیار احمقانه است. انگیزه آنها تنها طی فرآیند قدرت است: داشتن یک هدف (برای یک زندگی بیمعنا)، تلاش و رسیدن به هدف. او میگفت برای نابودی تمدن جدید انتشار و توسعه یک ایدئولوژی علیه صنعت و تکنولوژی ضروری است. اگر سیستم به هر علتی فروبپاشد، باید بقایای آن به نحوی نابود و خرد شوند که قابل زنده شدن و احیای مجدد نباشند و سیستم توان بازآفرینی آنها را نداشته باشد. کارخانهها بهتر است نابود شوند و کتابهای علمی و فنی سوزانده شوند. اگر این فروپاشی ناگهانی باشد، مردم بسیاری خواهند مرد، چراکه جمعیت جهان چنان زیاد شده است که حتی سیر کردن شکم آنها بدون تکنولوژی پیشرفته دیگر ممکن نیست. اما ما باید قبول کنیم که تکنولوژی نمیتواند به خوبی، منظم و بدون درد از صحنه خارج شود. برای بسیاری از ما آزادی و کرامت انسانی مهمتر از یک زندگی طولانی یا دوری از رنج جسمی است. سوای اینها همه ما روزی خواهیم مرد، بهتر است در حال جنگیدن برای بقایمان یا برای یک اعتقاد بمیریم تا اینکه یک زندگی طولانی، اما بیهدف و پوچ داشته باشیم. تاریخ را اقلیتهای متعهد و فعال میسازند، نه اکثریتها.
او همچنین انتقادات اساسی را متوجه ضعفی میکرد که تکنولوژی به انسانها تحمیل کرده است: انسان مدرن تنها با ابزارهایش در برابر طبیعت قدرتنمایی میکند، اما واقعیت امر این است که بسیار آسیبپذیر و ضعیف شده است، تنها کافی است ابزارها و دکمهها را از جلوی دستش بردارید. افکار تد کازینسکی در مقالهای تحت عنوان جامعه صنعتی و آینده آن که به قلم خود او در نیمه اول دهه ۱۹۹۰ نوشته شد، به تفصیل بیان شده است. این مقاله که به «مانیفست» معروف است در ۱۹ سپتامبر ۱۹۹۵ در روزنامههای سراسری آمریکا چاپ شد. مجموع استدلالهای کازینسکی علیه تکنولوژی جدید به شرح ذیل است:
آدمیان تحت شرایط بدوی و تکنولوژیهای ابتدایی تکامل یافتهاند. این وضعیت طبیعی وجود ماست.
جامعه تکنولوژیک فعلی بسیار متفاوت از وضع طبیعی ماست و فشار بیسابقهای بر ما و طبیعت وارد میکند.
فشار محصول تکنولوژی اکنون بد است و بسیار بدتر نیز خواهد شد و به شرایطی منجر خواهد شد که برای ارضای نیازهای سیستم، ماهیت آدمیان را بهطور کامل تغییر خواهد داد. چنین وضعیتی نابودکننده کرامت بشری، دهشتناک و فاجعهبار برای طبیعت خواهد بود و بنیان بشریت را برخواهد انداخت.
بنابراین باید سیستم را نابود کرد.
با اینکه او فیلسوف و عضو مشهور مکتب «فلسفه ذهن» بود، مشکلاتی را داشت که با رویکردش به نوآوری مرتبط هستند. او شخصیتی بسیار مستقل داشت و شدیداً بر درستی عقاید و صحت نظراتش متعصب بود و همواره تلاش میکرد دیگران را متقاعد کند که نظر او درست است. در واقع اگر چه تد کازینسکی یک عالم بزرگ و مبتکر بود، اما سرزندگی و تعامل با دیگران نداشت و ادعا میکرد هیچکدام از فواید شناختهشده و مشهور تکنولوژی معمولاً وجود خارجی ندارد. او از سال 1978 تا 1995 درگیر بمبگذاری در سرتاسر آمریکا علیه افراد مرتبط با فناوری مدرن بود و بمبهای متعددی را جاسازی یا پست کرد که نهایتاً به کشته شدن سه نفر و زخمی شدن تعداد بسیاری دیگر شد. در واقع طی این سالها fh عود کردن مشکلات روانی کازینسکی و تسلط یافتن او در ساخت بمبهای دستساز، ماجرا وارد مرحله جدیدی شد. در سال 1978 بمب دستسازی را در بستهای پستی به دانشگاه میشیگان برد و بدون نشان دادن خودش مطمئن شد که بسته برای یکی از استادان دانشگاه نورث وسترن ارسال شود. مسئولان دانشگاه میشیگان بیخبر از همهجا بسته را به نورث وسترن ارسال کردند اما پیش از رسیدن محموله به دست استاد مذکور، یک افسر امنیتی آن را باز کرد و انفجار آن جراحتهای جزئی روی او برجا گذاشت. از آن زمان به بعد کازینسکی که میدانست افسران امنیتی از این به بعد تمام بستهها را با دقتی مضاعف بررسی میکنند، برای پیاده کردن نقشه بعدی یک سال صبر کرد. او پس از بازگشت به مونتانا بمب دیگری را ساخت و به دانشگاه نورث وسترن ارسال کرد. تد که از هر نوع فناوری از کامپیوتر گرفته تا هواپیما و حتی آزمایشهای نوآورانه زیستشناسی متنفر شده بود اینبار حوزه هوانوردی را هدف عملیات تروریستی خود قرار داد. بمب سوم در سال 1979 در پرواز 444 منفجر شد و 12 مصدوم بهجای گذاشت. بمب چهارم هم برای رئیس خطوط هوایی یکی از ایرلاینهای هواپیمایی ارسال شد که به او جراحتهای جدی وارد کرد. دفتر بازرسی فدرال با همکاری اداره پست و دفتر اسلحه گرم آمریکا بازرسیهای گستردهای را برای پیدا کردن عامل این حملات مزبور شروع کرد. با این حال کازینسکی با گذشت زمان مهارت بیشتری در تولید بمبهای مخرب پیدا کرده بود و در سال 1982 بمب جدیدی را برای یک استاد مهندسی در دانشگاه کالیفرنیا ارسال کرد که بهعنوان متخصص پیشرو در امواج مایکرو، آنتن و الکترومغناطیس شناخته میشد.
از دیگر قربانیان او سایر استادان برجسته در دانشگاههای وندربیلت، میشیگان، شرکت بوئینگ و متخصصی بهنام جیمز مککانل بودند. مککانل بهخاطر تحقیق در زمینه امکان انتقال خاطرات بین جانوران شهرت داشت و آزمایشهای عجیب و جنجالبرانگیزش بسیار مطرح و زبانزد شده بود. سه سال بعد بمبهای او بهحدی مخرب شدند که به جای بیمارستان، قربانی را مستقیماً روانه دیار باقی میکرد. در سال 1985 مالک بختبرگشته یک فروشگاه بزرگ کامپیوتر، قربانی نفرت از فناوری شد. در سالهای بعد یک تاجر کامپیوتر دیگر و چارلز اپستین، پروفسور شناختهشده علوم کامپیوتر در دانشگاه ییل نیز به جمع قربانیان او پیوستند. پروفسور دیوید گلمتر از محققان و نویسندههای برجسته در زمینه «محاسبات موازی» بر اثر انفجار بمب کازینسکی دچار صدمات جدی از قبیل قطع دست و آسیب شدید چشم شد.
با وجود این پنهانکاری و مهارت کازینسکی در به جای نگذاشتن رد پا و سرنخ به حدی بود که تا دو دهه هیچ یک از سازمانهای امنیتی آمریکا موفق به شناسایی او نشدند. در نهایت تد با نامهای که برای برادرش که مدت زیادی با او قطع ارتباط داشت نوشته بود، شناسایی شد؛ چرا که برادرش سبک نگارش و ایدههای او را مشکوک دانست و با یک کارآگاه خصوصی در اوایل سال 1996 در میان گذاشت و منجر به دستگیری او شد.
او که بهعنوان رهبر جنبش ضدتکنولوژی و قاتل زنجیرهای آمریکایی شناخته میشد سالهای عمر خود را در فوق امنیتیترین زندان آمریکا به سر برد، تا اینکه سال گذشته در 82سالگی فوت کرد. «سالی جانسن»، روانشناس جنایی زندانهای ایالاتمتحده از اختلال روانی او نوشته است که کازینسکی دارای سابقه طولانی جدایی مفرط از روابط بینفردی بود. کازینسکی یک نظام باور و ایدئولوژی جامعهستیزانه بنیاد نهاده بود که دو نظام باوری که جامعه بد است و باید علیه جامعه شورش کرد و خشم شدید از خانواده را با هم درآمیخته بود. او متهم به پارانوئید اسکیزوفرنیک بود و در نوشتهها و مقالاتش نشانههایی از پیشگوییهایی از انقلاب صنعتی و تاثیر آن بر جامعه دیده میشد. او یکبار در زندان اقدام به خودکشی کرد که موفق نشد. دکتر دیوید اسکربینا، استاد فلسفه دانشگاه هاروارد نیز ادعا میکرد که او دارای نوعی اختلال روانی است.
کازینسکی حتی در زندان هم تسلیم نشد و به مبارزه با مقامات دولتی ادامه داد. او هنگام رد دعوتنامه دانشگاه هاروارد برای شرکت در جشن یادبود، از سالهای فعالیتش در دانشگاه بهعنوان زندان و از سالهای حبسش بهعنوان پاداش نام برد. بورل جونیور، قاضی منطقه گارلند، در حکم کازینسکی آورده بود: «متهم مرتکب جنایات غیرقابل توصیف و هیولاواری شده است که بههیچوجه از آنها پشیمان نیست.» در سال 1999، تد کازینسکی به مجله تایم گفته بود که ترجیح میدهد مجازات اعدام را دریافت کند تا اینکه بقیه عمرش را در زندان سپری کند.
این واقعیت وجود دارد که بسیاری از انسانها بهدنبال پیشرفت و توسعه هستند. در حقیقت این علم و فناوریهای مدرن است که ما را قادر میکند مشکلات جامعه را حل کنیم و به سبک زندگی بهتر دست یابیم. بسیاری از پژوهشگران و فعالان اجتماعی بهطور فعال به پیشرفت میاندیشند و تلاش میکنند تغییرات مثبت در جامعه ایجاد کنند. با این حال افرادی مانند کازینسکی و اندیشههای عجیب آنها نیز واقعیت دارد و کازینسکی تنها یکی از قهرمانهای پوشالی مبارزه با نوآوری بود و افراد زیادی در طول تاریخ در این مسیر گام برداشتهاند. محرکهایی که در کازینسکی ناشی از اختلال روانی تشخیص داده شد. گفتنی است که جهان هنوز چنین نگهبان رادیکال و مبارزی علیه فناوری و دانش ندیده است. این ایدئولوژی که در ذهن او ریشه دوانده بود، باعث شده بود تا حتی حملات تروریستی خود را متناسب با آن طراحی کند: بمبها از طریق پست در جعبههای چوبی ارسال میشدند، در بعضی موارد درخت نیز مانند ترکش عمل میکرد. با اینکه قدرت تخریب کم بود، اما باور داشت که درخت انتقام خودش را گرفت. بستهها با جوهر سبز امضا میشدند و حتی دودی که کابین حمله شده بوئینگ 727 را پر کرده بود نیز سبز بود.