به یاد ایرج
ایرج جمشیدی؛ چریکی که روزنامهنگار شد
او را به نام یکی از جنجالیترین پروندههای امنیتی دهه 50 میشناختند، پروندهای که سکوی پرتاب شد برای پرویز ثابتی و دو اعدامی داشت: خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان. او اما اعتراف کرد و زندگی را به جان خرید و 50 سال بعدتر از آن نیز زیست تا نامش بماند در خاطرات روزگار ما. مردی که اگرچه او را با عنوان سمپات چریکهای فدایی شناختند، اما سالهای پس از آن چنان زیست که نه نماینده مارکسیسم و چپ که نمادی شد برای روزنامهنگاری درآمدزا، مردی که ترجیح داد برخی اتهامات را به جان بخرد، اما ثابت کند که روزنامهنگاری نیز میتواند ثروت بیافریند. ایرج جمشیدی که روز پنجشنبه پنجم بهمنماه درگذشت، مردی بود که در عنفوان جوانی با اندیشههای چپگرایانه مشهور شد، اما اندکاندک اندیشههای چپ را پشت سر گذاشت و به نمادی از روزنامهنگاری -ثروت تبدیل شد و در این عرصه، پیشرو بود.
به نام گلسرخ
هنوز نوجوان بود که او را به خاطر یک کتاب بازداشت کردند و یک شب در کلانتری نگه داشتند و به خاطر دوستی برادرش با رئیس کلانتری آزاد شد، اما همان زمان بود که حس کرد رسالت بزرگتری بر دوش دارد. در 24سالگی، در یکی از جنجالیترین پروندههای امنیتی دهه 50، با خسرو گلسرخی همپرونده شد و تا پایان عمر به همین اسم و رسم شهره ماند. روز سهشنبه دهم مهر 1352، روزنامه اطلاعات تیتر زد: «توطئه سوءقصد به جان شاهنشاه، شهبانو و ولیعهد» و زیر آن هم نوشت: «خرابکاران میخواستند با ربودن افراد خاندان سلطنتی به عنوان گروگان درخواست هواپیما نموده، به اتفاق یک سفیر خارجی از کشور خارج شوند و یکی از توطئهگران میخواست به عنوان فیلمبردار با مواد منفجره به جان شاهنشاه سوءقصد نماید.» تصویر اصلی، منوچهر مقدمسلیمی بود که در ترور نافرجام شاه در سال 1344 دخالت داشت، اما مشهورترین متهمان آن پرونده که به اعدام محکوم شده و به قهرمان ملی بدل شدند، خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان بودند.
تیتر روز بعد روزنامه اطلاعات این بود: «تصمیم خرابکاران برای سوءقصد به شاهنشاه، شهبانو و ولیعهد موجی از تاثر و اندوه ایجاد کرد». و زیر آن تصویر 11 نفر خرابکار منتشر شده بود: مریم اتحادیه، شکوه فرهنگ، خسرو گلسرخی، منوچهر مقدمسلیمی، فرهاد قیصری، رضا علامهزاده، عباس سماکار، طیفور بطحایی، رحمتالله جمشیدی، ابراهیم فرهنگرازی و مرتضی سیاهپوش. در این فهرست اثری از دانشیان و فطانت نبود. دانشیان بعدتر اضافه شد و درباره دیگری هم گروه تصور کرد توانسته بگریزد و به دام نیفتاده، در حالی که او همان یهودای خائن بود!
اصل قصه اما این بود که هیچ گروه خرابکاری وجود نداشت، تنها و تنها چند جوان در گفتوگوهای شبانه، تصمیم به ربودن ولیعهد گرفته بودند، اما این گروه، نه یک گروه تشکیلاتی بود، نه اسلحه داشت و نه حتی آموزش چریکی دیده بود. میتوان گفت این افراد همگی سمپات قویای نسبت به مبارزه مسلحانه و چریکهای فدایی داشتند. در بهار سال 1352، کرامتالله دانشیان، شاعر چپگرا، یک حلقه بحث سیاسی در شیراز با دوستانش، یوسف علیاری و امیرحسین فطانت تشکیل داده بود که با انتقال طیفور بطحایی به شیراز، این حلقه علاقهمند به انجام نوعی عملیات سیاسی رادیکال شد. در شیراز، بطحایی شکوه میرزادگی (فرهنگ) را دید و او را به دانشیان معرفی کرد. تابستان همان سال به شکوه فرهنگ گفته شد دانشیان دارد به یک عملیات گروگانگیری فکر میکند که در واقع ایده رضا علامهزاده و عباس سماکار بود. سماکار از بطحایی برای انجام پروژه درخواست یک اسلحه کرد. فکر گروگانگیری ملکه یا ولیعهد با یک اسلحه نشاندهنده میزان جدی بودن این عملیات بود. بطحایی در جستوجوی اسلحه به دانشیان روی آورد و او نیز به دوستش فطانت مراجعه کرد. قرار شد ایرج جمشیدی که دوست شکوه بود، اسلحه را از فطانت تحویل بگیرد. در روز موعود، جمشیدی در لحظه آخر ترسید و بر سرِ قرار حاضر نشد.
اما ساواک از طریق امیرحسین فطانت، از این طرح که تنها در حد ایده بود، آگاه میشود. فطانت بعد از زندان اول در قبال آزادی و بازگشت به دانشگاه به ساواک قول داده بود برای دستگاه امنیتی خبررسانی کند و وقتی آگاه میشود که دانشیان سراغ او میآید و برای طرحشان سلاح میخواهد! ساواک را مطلع میسازد. پرویز ثابتی هم تا باخبر میشود پای چند روزنامهنگار و مرتبط با رادیو، تلویزیون در میان است، بهترین فرصت را برای ارتقای خویش رقم میزند و در واقع خود ساواک آن جوانان خام را تحریک میکند و به دام میاندازد. این ماجرا قرار بود برای ثابتی به یک سکوی پرتاب و برای ساواک تبدیل به داستانی شود که قدرت رخنهناپذیر آنها در دفاع از سلطنت را به تصویر بکشد.
وقتی جمشیدی از تحویل گرفتن اسلحه سر باز زد، ساواک نگران شد که مبادا پوشش فطانت لو رفته باشد، و اقدام به دستگیری همه قربانیان کرد. اتهام اولیه گروه ابتدا سوءقصد به جان شاه، فرح و ولیعهد اعلام شد و بعد به توطئه ربودن ولیعهد 13ساله از مقابل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (به قصد معاوضه و آزادی زندانیان سیاسی) تغییر یافت. ساواک در حالی این افراد را «خرابکاران خطرناک» معرفی کرد که هیچیک از این افراد اسلحهای نداشتند. بعدها آشکار شد بازداشتشدگان به گروه واحد منسجمی تعلق نداشتند حتی برخی از آنان شخصاً با یکدیگر آشنا نبودند. به نظر میرسید توطئهای که آنها به آن متهم شدند و بازداشتهای آنان از سوی ساواک صحنهسازی و مدیریتشده بود تا ناتوانی این سازمان را در دستگیری رهبری فداییان خلق، که فعالیتهای خرابکارانه آنان در اوایل دهه 50 تهدید عمدهای علیه حکومت پنداشته میشد پنهان کند. محاکمه این افراد در یک دادگاه نظامی اواخر سال ۱۳۵۲ برگزار شد که از تلویزیون ملی اجازه پخش داشت. ساواک تلاش کرد از محاکمهها برای نشان دادن موفقیت خود علیه جنبش چریکی استفاده کند و پیشتر از شکنجه برای آماده کردن متهمان به اعتراف به جرائم خود و طلب بخشش استفاده کرده بود.
ایرج جمشیدی، سالها بعد در مصاحبهای گفته بود: در مجله تهرانمصور با شکوه میرزادگی (شکوه فرهنگ) آشنا میشود و شکوه بود که به او پیشنهاد کرد به یک گروه بزرگ چریکی بپیوندد. گروه بزرگی که در عالم واقع وجود نداشت!
شکوه فرهنگ خود همسر ابراهیم فرهنگرازی بود که سن و سال بیشتری در گروه 12نفره داشت. بعدها درمییابند گروه بزرگی در کار نیست و تنها یک ایده خام در سر دارند، ولی با هدایت ساواک برای اینکه خود را نزد بالادستیها پیگیر جلوه دهند بزرگنمایی شده است.
جمشیدی میگوید منوچهر مقدمسلیمی که باتجربهتر بود مرا آگاه کرد. این گروه برخلاف آنچه از شکوه شنیده بودم، مطلقاً حرفهای و تشکیلاتی نیستند، چون بدیهیاتی چون استفاده از اسم مستعار را هم رعایت نمیکردند. او همچنین اصرار گلسرخی بر آمیختن اسلام و مارکسیسم را درنمییابد و به پخش تلویزیونی دادگاه هم شک میکند و به این نتیجه میرسد که به جای تکرار رفتار گلسرخی و دانشیان بر این تاکید کنند که اصولاً عملیاتی انجام نشده و در واقع بیش از طرحی خام نبوده است. در این میان فردی به نام سروان دادرس به آنان کمک کرد تا از مهلکه بگریزند. او در عین اینکه بازجوی پرونده بود، از طریق همسرش با مطبوعاتیها آشنایی داشت. ایرج جمشیدی نه اعدام شد تا به قهرمان بدل شود و نه به اعتراف تلویزیونی تن داد تا مطرود شود، ولو به بهای آزادی. بلکه با دفاعی مبتنی بر تاکید بر اینکه هیچ عملیاتی انجام نشده و البته اظهار پشیمانی از خامی و سادگی و نشناختن اغلب اعضا ابتدا به اعدام و بعد به 10 سال زندان محکوم و قبل از انقلاب آزاد شد.
روزنامهنگاری که چریک نبود
ایرج جمشیدی فعالیت روزنامهنگاری خود را از سال 1350 آغاز کرد و در سالهای پیش از انقلاب در مجلههای جوان، زن روز و تهران مصور، و همچنین رادیو تهران و تلویزیون ملی ایران فعالیت داشت. برنامهاش در رادیو تهران یکی از برنامههای بسیار پرشنونده و محبوب به سردبیری جلال قائممقامی بود. بعد از آن، یک دهه با رسانههای خارجی انگلستان، ژاپن، فرانسه و... همکاری داشت.
دامنه کاری او رادیو، تلویزیون و مطبوعات بود، اما از این میان بیشترین توجه را به روزنامهنگاری داشت. خودش میگوید: «از آنجا که اشتیاقم بالا بود، همیشه در فکر این بودم و هستم که چه کنم تا یک کار خاص و متفاوت انجام دهم و تکرار مکررات نباشد. بر همین اساس همیشه پلهپله شروع کردم و تا مدیریت این راه را ادامه دادم.»
بعد از انقلاب، از سر تصادف برای کاری به روزنامه «ابرار» رفت و همان روز دعوت به همکاری شد. یک هفته به جای دبیر بخش فرهنگی روزنامه که به مرخصی رفته بود کار کرد و بعد قرار شد هفتهای دوبار صفحه اقتصادی دربیاورد و همین پایهگذار فعالیت او در عرصه اقتصاد شد. در آن زمان سعی میکرد بخش اقتصادی را پررنگ کند و از لابهلای پروندههای قدیمی، افراد مهم این عرصه را بیرون بکشد و نامشان را مطرح کند.
پس از آن «اخبار اقتصاد» را منتشر کرد و یک سال بعد «ابرار اقتصادی» را که آن زمان به پرفروشترین روزنامه اقتصادی ایران تبدیل شد.
«ابرار اقتصادی»، یکی از اولین روزنامههای اقتصادی ایران، در ابتدا تنها چهار صفحه بود، اما به شدت غنی و خواندنی. بعدها صفحات آن افزایش یافت و همزمان به حجم آگهیها افزوده شد. تا جایی که کار به جایی رسید که برخی مواقع در صفحه اول، (نیمه صفحه بالا) جز لوگو و یک تیتر، بقیه همه آگهی میشد. روزنامهای کیفی که نهتنها رکورد تیراژ روزنامه اقتصادی را شکست، بلکه مرزهای سودآوری را پشت سر گذاشت. تجربههای بعدی نشان داد او در تبدیل رسانه به کسبوکاری سودآور تبحر دارد. در آن دوره علاوه بر همشهری و ایران که دو روزنامه رنگی و جذاب بودند، ابرار اقتصادی سیاه و سفید، جذابیت محتوایی خاصی داشت. در پی اختلاف با صفیزاده، مدیر روزنامه ابرار اقتصادی، از آن جدا شد و پس از آن بود که ابرار اقتصادی به مرور رو به ضعف نهاد.
در سال ۱۳۸۰ روزنامه آسیا را با مدیرمسئولی همسرش دکتر ساقی باقرینیا، بنیان گذاشت و شروع به کار کرد. اما چوب لای چرخش فراوان گذاشتند و آسیا با فراز و فرودهای فراوانی روبهرو شد، توقیف چندینباره روزنامه بخش بزرگی از این چالش بود؛ در ۱۵ تیر ۱۳۸۲ به اتهام چاپ عکس مریم رجوی که در پاریس بازداشت شده بود، بازداشت و روزنامه هم توقیف شد. او با وثیقه ۶۵۰ میلیونتومانی که در آن زمان «سنگینترین وثیقه در تاریخ مطبوعات» نامیده شد، موقتاً آزاد و سپس به ۱۳ ماه حبس و یک سال محرومیت از فعالیت روزنامهنگاری محکوم شد. در حالی که ۲۰۰ روز از آن را در انفرادی به سر برده و ۱۰۹ جلسه بازجویی شده بود.
روزنامه آسیا البته پس از ۱۶ ماه در پاییز ۱۳۸۳ انتشار خود را در وضعیت اقتصادی مناسب دولت اصلاحات از سر گرفت، اما بعد از آن دوران و در سال ۱۳۸۴ اینبار به دلیل انتشار «عکس و خبری درباره خالق مجله خیاطی بوردا» برای چهارمینبار توقیف شد. دلیل آن، چاپ تصاویری بود که از نظر هیات نظارت نامناسب بیان شده بود. توقیف و لغو توقیفها چندینبار دیگر نیز رخ داد، اما او هر بار پس از رفع توقیف به انتشار دوباره روزنامه پرداخت و تلاش کرد آن را دورهای جدید تلقی کند و با تغییرات در فرم به نیاز روز مخاطبان پاسخ حرفهای دهد.
روزنامه آسیا به عنوان یک روزنامه اقتصادی بسیار آگاهانه به هنر توجه داشت و آن را به عنوان اقتصادی رو به شکوفایی و گسترش پیگیری میکرد. او در صفحاتی با عنوان «واریته» هر روز سه تا پنج صفحه را به فرهنگ و هنر اختصاص میداد و در واقع میخواست شکل خاصی از روزنامه را منتشر کند، هنر را نیز وارد اقتصاد کرد، چرا که معتقد بود کسی که اهل اقتصاد است، قطعاً نگاهی به هنر و ادبیات نیز دارد و آنها را نگاه میکند. خودش میگوید: «در آن زمان توانستیم با این دیدگاه روزنامه موفقی منتشر کنیم و سیل پول به سمت ما روان شد و ما توانستیم در این زمینه اتفاقات خوبی را رقم زنیم.» با وجود این برخی استادان روزنامهنگاری و فعالان رسانه این انتقاد را بر او وارد میدانستند که در روزنامه آسیا خبر را با آگهی آمیخته و مشخص نیست کدام خبر است و کدام تبلیغ و قبح خبر- آگهی را ریخته، اما او اعتنایی به این انتقادها نداشت.
در سال ۲۰۰۶ انجمن جامعه آزاد ایتالیا جایزه آزادی خود را به خاطر «مبارزاتش در راه آزادی» به جمشیدی تقدیم کرد. او یکبار دیگر هم در سال ۱۳۹۷ پس از خروج از منزل بازداشت شد.
در عرصه هنر
جمشیدی دستی هم بر آتش اقتصاد هنر داشت. اواخر عمرش در کنار روزنامه آسیا یک استودیوی تلویزیونی هم به راه انداخته بود و در آن برنامههای متنوعی ارائه میداد، از جمله این برنامهها میتوان به «صد سال پیش با سیدحسن امین»، «برند و برندینگ با امیر زبده» و «نگاهی نو به شاهنامه» به همکاری محمد رسولی اشاره کرد که چندان هم به مذاق روشنفکران و اندیشههای براندازانه خوش نمینشست و به ژورنالیسم زرد یا تجاری متهم میشد.
شنیدن اینکه ایرج جمشیدی فیلم سینمایی ساخته است هم خالی از لطف نیست؛ او سال ۸۲ در فواصل تعطیلی «روزنامه آسیا»، اولین و آخرین فیلمش را سرمایهگذاری کرد؛ فیلم سینمایی «سیمای زنی در دوردست» به کارگردانی «علی مصفا» با بازی لیلا حاتمی و همایون ارشادی. به مصفا گفته بود میخواهد فیلمی کاملاً متفاوت باشد و فروش برایش مهم نیست، فیلمی که نخستین تجربه فیلمسازی مصفا بود با استقبال گیشه روبهرو نشد.
او همچنین مدیر نگارخانه «حراجخانه» بود که خودش میگفت: حراجخانه فقط معطوف به هنرهای تجسمی نخواهد بود و مانند حراجخانههای معتبر بینالمللی کریستیز، ساتبیز، بونامز و... هر نوع عتیقه یا هر کالای گرانبهایی مانند جواهرات، ساعتها و...، ابزار موسیقی، پارچههای هنری، نسخ خطی و... را نیز میتوان خرید و فروش کرد.
♦♦♦
ایرج جمشیدی عمیقاً از روزنامهنگاری لذت میبرد. این را با کمترین گفتوگو با او در زمینه رسانه میشد دریافت کرد. روزنامههای ابرار اقتصادی و آسیا هر کدام در دوره نخست، سند موفقیت حرفهای-اقتصادی او بودند. وقتی موانع در برابر روزنامهنگاری جدی و حرفهای او به وجود آمد، راهحل را در ادامه مسیر در قالب روزنامهنگاری اقتصادی-بازرگانی یافت و در این حوزه هم موفق عمل کرد. او برای روزنامهنگاری، هویت مستقل قائل بود و همیشه به آن میبالید، هرگز روزنامهنگاری و سردبیری را ترک نکرد؛ سراغ جایگاه دیگری نرفت و صندلی تحریریه را به حاشیه نراند. ایرج جمشیدی، ارتباط روزنامهنگاری -فقر را زیر سوال برد و نمادی از روزنامهنگاری- ثروت بود. ثروتی که در نتیجه فعالیت حرفهای و خلاقانه به دست آمد و باید اعتراف کرد که او در این عرصه، پیشرو بود. ایرج جمشیدی، 50 سال پس از ماجرای خسرو گلسرخی، در بامداد ۵ بهمن ۱۴۰۲ پس از گذراندن دورهای بیماری، در بیمارستانی در تهران درگذشت.