تاریخ انتشار:
جلاد دوستدار رپ
محمد اموازی، اعدامگر داعش
خانواده ساتلوف، یکی از قربانیان «جان جهادی» گفتهاند با مشخص شدن هویت او در انتظار محاکمه «محمد اموازی» هستند، ولی دختر هینز، یکی دیگر از قربانیان «جلاد داعش» گفته وقتی آرام خواهد گرفت که گلولهای میان چشمان او ببیند. اعدامگری که به خاطر لهجه بریتانیایی لندنیاش، لهجهای مانند جان لنون «بیتلز»، «جان جهادی» نام گرفته بود، نماد بحران هویت اروپاست.
خانواده ساتلوف، یکی از قربانیان «جان جهادی» گفتهاند با مشخص شدن هویت او در انتظار محاکمه «محمد اموازی» هستند، ولی دختر هینز، یکی دیگر از قربانیان «جلاد داعش» گفته وقتی آرام خواهد گرفت که گلولهای میان چشمان او ببیند. اعدامگری که به خاطر لهجه بریتانیایی لندنیاش، لهجهای مانند جان لنون «بیتلز»، «جان جهادی» نام گرفته بود، نماد بحران هویت اروپاست. از آنسو در حالی که برخی باورهای سطحینگر چهره شدن کسانی چون محمد اموازی را تنها به سیاستگذاریهای سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا پیوند میدهد، بعضی دیگر از نگرشهای مبتذل، بنیادگرایان را یکسره بیخردانی بیدانش تصویر میکند.
جلاد داعش نخستین بار با انتشار فیلم بریدن سر جیمز فولی خبرنگار آمریکایی گروگان دولت خودخوانده اسلامی (که پس از پیشروی در عراق و سوریه، بر جاهطلبیهای خود افزود و «عراق و شام» را از عنوان خود حذف کرد) بر سر زبانها افتاد. «جان جهادی» در این فیلم با لباسی سراسر مشکی و نقابی که تقریباً تمام صورت او را پوشانده بود، غرب را با آهنگی تند نواخت و سر قربانی نارنجیپوش را با چاقویی از بدن جدا کرد. توحش عریان در این فیلم و مرگ دلخراش یک انسان بیگناه، خیلی زود جلاد بریتانیایی داعش را مشهور و دیگربار پیشزمینهها و پسایندهای پیوستن اروپاییان به تروریستها را نقل محافل کرد. «جان جهادی» پس از آن در فیلمهای بریدن سر استیون ساتلوف، روزنامهنگار آمریکایی، دیوید هینز، امدادرسان بریتانیایی، آلن هنینگ، راننده تاکسی بریتانیایی و عبدالرحمان کاسیگ، امدادرسان آمریکایی حضور پیدا کرد و دست آخر در ویدئوی کشته شدن کنجی گوتو، روزنامهنگار ژاپنی و هارونا یاکاوا دیگر گروگان ژاپنی دیده شد. اما «جان جهادی» کیست که به قهرمان فیلمهای ترسناک داعش تبدیل شده است؟
در میانههای اسفند بود که هویت واقعی او «محمد اموازی» اعلام شد. محمد اموازی زاده کویت در سال 1988 است که در سال 1994 یعنی در ششسالگی به بریتانیا رفت. او به مدرسه «کوئینتین کیناستون» در شمال لندن رفت، همان جایی که معلمان و دوستان پیشیناش او را «دوستداشتنی» به خاطر میآورند. یکی از معلمان سابق او که نخواسته هویتش فاش شود میگوید محمد در آن زمان «پسری واقعاً دوستداشتنی» بود. البته او نکته جالب دیگری را نیز درباره اموازی یادآور میشود: «ما فهمیدیم که او بسیار عصبانی میشود و به راحتی آرام نمیشود. ما برای کنترل خشم کمکهای زیادی به او کردیم.» محمد اموازی به جلسات «درمان خشم» فرستاده شد و در پایان به نظر از این روند راضی هم بود. کسی چه میداند! شاید خشم او میوه ژنهایش بوده و شاید محصول رفتار خانواده و نزدیکان. اما این را میدانیم که آن حالت تا حد زیادی درماننشده ماند تا بروز دوبارهای پیدا کند.
در میانههای اسفند بود که هویت واقعی او «محمد اموازی» اعلام شد. محمد اموازی زاده کویت در سال ۱۹۸۸ است که در سال ۱۹۹۴ یعنی در ششسالگی به بریتانیا رفت. او به مدرسه «کوئینتین کیناستون» در شمال لندن رفت، همان جایی که معلمان و دوستان پیشیناش او را «دوستداشتنی» به خاطر میآورند. یکی از معلمان سابق او که نخواسته هویتش فاش شود میگوید محمد در آن زمان «پسری واقعاً دوستداشتنی» بود.
آنچه در این دوره زندگی او جالب توجه است، سبک زندگی نوجوانی از طبقه متوسط است. قالبهای ذهنی بیشتر بنیادگرایان را برآمده از خانوادههای فقیر میداند، حال آنکه محمد اموازی حومهنشین لندن بود که کارتون «سیمپسونها» را دوست داشت و میخواست بازیکن حرفهای فوتبال شود. یکی از دوستان قدیمی او میگوید: «او مثل رپرها لباس میپوشید و خیلی به موسیقی علاقه داشت. او شیفته اسنوپ داگ، امینم و توپک بود و الکل و مخدر استفاده میکرد. من هیچوقت ندیدم او لباس اسلامی بپوشد. اصلاً حرفی از مذهب نمیزد.» او که روی لباس پوشیدن خود حساس بود به دانشگاه دلخواه خود رفت و در سال 2009 با مدرک برنامهنویسی کامپیوتر از دانشگاه وست مینستر فارغالتحصیل شد. او حتی در زمان ترک کالج، گروهی برای کمک و مشاوره به دانشجویان راه انداخته بود.
جالب اینجاست که معلوم شده دو همدانشگاهی دیگر او نیز در حال خدمت به داعش هستند. احتمالاً از این مقطع است که او با ایدئولوژیهای افراطی آشنا میشود. محمد اموازی در همان سال 2009 همراه با دو نفر از دوستان خود به تانزانیا سفر کرد، سفری که به ادعای برخی شروع رادیکال شدن او به دلیل بازجوییهای MI5 در رابطه با این سفر بود و به گواه بعضی دیگر نشانهای از ارتباط او با تندروها. اموازی در بازجوییها این سفر را سفری تفریحی پس از پایان دوره دانشگاه اعلام کرد، اما نیروهای امنیتی آن را سفری برای رفتن به سومالی و کمک به گروه الشباب میدانند. اموازی متهم شده بود با مردی ارتباط دارد که در پیوند با الشباب سومالی است. اما در تانزانیا مانع ورود اموازی به دارالسلام شدند و او را به همراه دوستانش با هواپیمایی به آمستردام فرستادند، جایی که آغازگر بازجوییهای او بود.
او پس از سفر ماه آگوست به تانزانیا همچنان تحت نظر بود تا اینکه در ماه سپتامبر برای کار کردن در کویت به آن کشور رفت. اینکه آنجا بر او چه گذشته شاید در آینده آشکار شود. او در میانههای سال 2010 برای حدود یک هفته به بریتانیا بازگشت، اما وقتی در ماه ژوئن قصد ترک دوباره بریتانیا به مقصد کویت را داشت، به دلیل پایان مهلت ویزا نتوانست به زادگاه خود بازگردد. این امر برای او سنگین بود. اموازی در سال 2013 با تغییر نام خود به محمد العیان دوباره کوشید به کویت برود، اما نهادهایی باز مانع سفر او شدند و دور تازهای از بازجوییها را آغاز کردند. خود او این ممانعت از سفر را برابر با از دست دادن شغل و همسر آیندهاش در کویت دانسته است. اموازی سه روز پس از آخرین تلاش برای رفتن به کویت به نحوی که هنوز در رسانهها حرفی از آن نیست از بریتانیا خارج شد و بعداً مشخص شد به سوریه رفته است. آخرین باری که او با خانواده تماس گرفت در همان سال 2013 از ترکیه بود که گفت برای کمکهای انساندوستانه به سوریه میرود. مادرش میگوید با دیدن فیلم اعدام فولی، به سرعت صدای پسر خود را شناخته، اما گویا به شدت شوکه شده است. یکی از اعضای پیشین داعش که
اموازی را در سوریه ملاقات کرده او را آدمی تنها، گوشهگیر و بیاحساس توصیف کرده که عجیب بود، اما چیز خاصی دربارهاش وجود نداشت.
به هر روی شناسایی جوان 27ساله جلاد، داعش را ناخشنود کرده است. ابو ایمن گفته است: «بعضی عاشق او هستند. برخی پس از دیدن و تحسین او به داعش پیوستند. برای آنها او یک نمونه است. داعش او را همانند یک پیانو مینوازد. او فرد سرشناسی است که به کمکش برادران مسلمان را در اروپا جذب میکنند.» بسیاری آرزو دارند که این «قهرمان» در جنگ کشته نشود تا نمادی برای تروریستها نسازد. اما سوا از نماد شدن یا نشدن او، پرسش مهمتر این است که چه کسانی این «رپر دوستداشتنی» را قربانی کردهاند تا خود به بدترین شیوه قربانی بگیرند، مبلغان تندرو یا دستگاههای امنیتی؟
دیدگاه تان را بنویسید