آیا جامعه ایرانی با بحران مواجه است؟
چند علامت سوال
دو تصویر و دو اتفاق، از یک موضوع.
دو تصویر و دو اتفاق، از یک موضوع.
تصویر و اتفاق اول کمی سیاه و تاسفبار است. علیرضا مافیها و محمدعلی سروری دو جوان تهرانی که در خیابان ایرانشهر، با قمه فردی را در روز روشن تهدید کردند و کیف و وسایل وی را که حاوی 70 هزار تومان پول نقد بود ربودند؛ در روز سرد زمستانی اول بهمنماه 92، اعدام شدند. بعدها از صحنه اعدام این دو، عکسی منتشر شد که شهرتی جهانی یافت و حتی برنده جایزه سوم مسابقه معتبر عکاسی «World Press Photo» شد. علیرضا پورمند عکاس «ایسنا» این صحنه را به تصویر کشیده است: «یک اعدامی، که لحظاتی قبل از اجرای حکم، سر بر شانه مامور اجرای حکم گذاشته و گریه میکند.» تا خیلیها سری به افسوس و تاثر تکان دهند برای دو جوانی که بیشتر از 23 سال از عمرشان نگذشته بود که قمه به دست شدند و برای پول درآوردن از ابزار ترساندن مردم استفاده کردند.
تصویر و اتفاق دوم، امید را در دلها زنده نگه میدارد. فروردینماه 93 قاتل یک جوان فوتبالیست مازندرانی، بالای صندلی چوبی زیر طناب دار رفت و اولیای دم مقتول، طناب دار را به گردن او انداختند. اما در زمان اجرای نهایی حکم، عبدالعلی حسینزاده، پدر مقتول طناب دار را از گردن قاتل باز کرد و صحنهای بینظیر آفرید. جالب اینکه عکسی از این اتفاق نیز در میان کاندیداهای بهترین عکسهای «World Press Photo» قرار گرفت. مادری که با اشک و آه، از مامور اجرای حکم میخواهد طناب دار را از گردن قاتل فرزندش باز کند. مردمی که هیجانزده از این اتفاق بزرگ، تحت تاثیر آن قرار گرفتهاند و قاتلی که از صندلی چوبی پایین میآید، چون عمر دوباره یافته است.
این دو تصویر از ایران، به دنیا مخابره شد. یکی در مقابل دیگری. اما این تمام آن چیزی نیست که بر جامعه ایرانی، طی سالی که گذشت، رفته است.
بحران اجتماعی؟
وقتی از یک «مساله اجتماعی» یا یک «بحران اجتماعی» حرف میزنیم، از چه چیزی حرف میزنیم؟ خیلی از جامعهشناسان به دنبال تعریف درست از این موضوع بودهاند. کارل مارکس، فیلسوف و جامعهشناس آلمانی در واکنش به فقر و نابرابری از رویای «برابری» میگوید. ماکس وبر، دیگر جامعهشناس آلمانی، تداوم «عقلانیت بشری» را مبنای ساخته شدن یک «قفس آهنین» میدانست و امیل دورکیم که از او با عنوان احترامآمیز «واضع واژه جامعهشناسی»یاد میشود در نظریات خود به جستوجوی جهانی رفت که مردم در آن از طریق آموزههای «اخلاق» به هم پیوند یابند. با تمام این احوال، ظهور و بروز یک بحران اجتماعی، تعریف مشخص و دقیقی از دیدگاه بزرگترین جامعهشناسان نیز ندارد.
زمانی وجود دارد که بحران اجتماعی فقط جزیی از جامعه را فرامیگیرد و چندان ریشهدار و خطرناک نیست. اما بحران اجتماعی ممکن است بهطور فراگیر بر مجموع ساختها و نهادهای یک جامعه، بر پیشروی یک جامعه جدید و مترقی اثر بگذارد. در این صورت، پیشبینی میشود نابسامانی عمومی و بیتعادلی فراگیر در جامعه ایجاد شود و دگرگونیهای اجتماعی بنیادی را تسریع ببخشد. در این نگاه، بحران اجتماعی عمومی به آن دلیل به وجود میآید که جامعه توانایی سازمانیابی و حفظ نظم اجتماعی را ندارد و فاقد نیرویی درونی برای حل مسائل مرتبط با توسعه است. به عبارت دیگر، مسائل اجتماعی چنان بر فاکتورهای دیگر جامعه سایه میاندازد که نظم اجتماعی موجود را به خطر میاندازد.
با این تعریف، آیا میتوان ایران را آبستن یک «بحران اجتماعی» یا حتی در مقیاس کوچکتر، یک «مساله اجتماعی» دانست؟
یک «مساله اجتماعی»، بهطور تصادفی به وجود نمیآید. مساله اجتماعی، در محیطی با شرایط معین به وجود میآید و اصلاً جامعهشناسی هم به دنبال آن است که این شرایط را پیدا کند و راهکاری برای بهبود آن بیابد. فرض کنید «فقر» به عنوان یک مساله اجتماعی، ریشه در شرایط اقتصادی دارد. جامعهشناسی تلاش میکند بحرانهایی را که از پس فقر به وجود میآید بشناسد و معرفی کند. از اینرو قرار است برخی از بزرگترین «مسائل اجتماعی» ایران که از پس «انباشت مشکلات اقتصادی» به وجود آمده است در اینجا معرفی شود.
جوکسازی
شاید عجیب باشد. اما برای یافتن نشانههای یک مساله اجتماعی در ایران، باید ابتدا از پدیده «ساختن لطیفه»هایی حرف زد که سرشار از خندههای تلخ است. زبان طنز در ایران همیشه برای بیان واقعیتهایی به کار رفته که جسارت بیان آن در محیط عمومی وجود نداشته است. حالا و در میان گستردگی شبکههای اجتماعی، جوکها و لطیفههایی از هر چیز جدی، بار اصلی نگاه انتقادی مردم را به رخدادهای پیرامونی به دوش میکشد. جوکها ساخته میشود تا از دل آن، به زبان طنز نگاهی متفاوت به پدیدهای تلخ زاده شود. پدیدههای ثابت و تضادهای تکراری و کمعمق مایه خندههای گاه کوتاه و زمانی بلند میشود تا جایگزین رفتارهایی مسوولانه از جانب ما باشد. میگویند روی آوردن یک جامعه به طنز، آخرین مرحله مواجهه او با یک تراژدی جمعی است.
جامعهشناسانی بودند که در سالی که گذشت با نگاهی تیزبین به موضوع ساختن لطیفه در میان ایرانیان پرداختند. اعتقاد داشتند لطیفه ساختن، در جامعهای به یک «سرگرمی» بدل میشود که مردم آن امیدی به حل تراژدیهای اجتماعی خود ندارند. میگفتند وقتی سطوح مختلف جامعه، از پیگیری مطالبات و بهبود شرایط از همان ابتدای وقوع یک حادثه یا رخداد، ناامید باشد، دست به دامن طنز و کنایه و لطیفه میشود تا «سرخوردگی اجتماعی» خود را اینگونه التیام دهد. در سالی که گذشت، جوکها، همهجا بود. در مورد همه چیز بود. از سیاست و دیپلماسی ایرانی بگیرید تا قومیتها و جنسیتها و مشاغل و... خیلیها میگویند جوک ساختن مختص ایران نیست. در تمام دنیا همینطور است و زبان طنز، زبان انتقاد است. اما گویا در ایران زبان طنز، زبان مشارکت در فعالیتهای اجتماعی است. نگاه کنید به این اظهارات محسن رنانی، عضو هیات علمی دانشگاه اصفهان که در نقد رویکرد «لطیفهسازی» جامعه ایرانی، از «جوکهای سیاه» (لطیفههایی که با مضمون سیاسی، قومیتی و... ساخته میشود) به عنوان یک «رفتار ضدتوسعه» نام میبرد و میگوید «اگر جامعهای متخصص ساخت جوکهای سیاه شد باید نگران این جامعه بود
زیرا به دست خود مردمانش از توسعهیافتگی بازمیماند. جوک سیاه اعتماد به نفس، اتحاد و همبستگی ملی را از بین میبرد».
مهاجرت بزرگ
آیا جامعه ایران در آستانه یک سونامی مهاجرتی جمعیت، در عرصه ملی است؟
در اوایل دهه 70، زمانی که جنگ تحمیلی به تازگی تمام شده و اقتصاد ایران در حال بازسازی خود بود؛ جاذبههای شهری و غوغای شهرنشینان، اصلیترین فاکتور تشویقی جوامع روستایی برای مهاجرت بود. اما دهه 70 را باید به فراموشی سپرد. حالا وجه دیگری از مهاجرت از روستاها به شهرها و از شهرها به آن سوی مرزها وجود دارد که دلایل آن را باید در عرصه «شرایط اقلیمی» دید. تا پیش از این اگر قناتهای یک روستا به روستای دیگر خشک میشد؛ به ضرب و زور تکنولوژی، آب از چاهها برداشت میشد تا جبران بیآبی شود. اما با تغییرات اقلیمی و خشکسالیهای پیاپی، که پیشبینی میشود تا سه دهه دیگر هم ادامه پیدا کند؛ چاهها عمیق و عمیقتر میشود و منابع «استاتیک» آب که ذخیره هزاران ساله منابع آبی کشور است بیرون کشیده میشود و بحرانی عمیقتر را میآفریند. فرونشست دشتها، پایین آمدن سطح آب در منابع زیرزمینی و... آینده روستاها را که به کار کشاورزی متکی است، به خطر میاندازد. مهاجرت بزرگ از همینجا آغاز میشود. از روستا به شهر. چقدر طول میکشد تا در شهرها هم آب، به مسالهای حیاتی تبدیل شود؟ چقدر زمان میبرد که نقاط جنوبی ایران که به آبهای آزاد دسترسی دارد،
به واسطه تکنولوژی آبشیرینکن، درصد بالایی از تراکم جمعیتی را در خود جای دهد و منازعات استانی و منطقهای را بالا ببرد؟
از اینها گذشته، همین الان هم خیلی از کلانشهرهای ایران با مشکلی به نام «حاشیهنشینی» مواجه است. به گفته عباس آخوندی، وزیر راه و شهرسازی «قرار بود سرزمین ما آباد شود اما الان پس از ۳۵ سال تهران با ۱۵ میلیون نفر جمعیت، مشهد با پنج میلیون نفر، اصفهان با پنج میلیون نفر و دیگر شهرهای بزرگ هم با تراکم بالای جمعیتی مواجه است».1 یا این اظهارنظر او که میگوید: «شهر مشهد با ۳۰ درصد حاشیهنشینی، بندرعباس با ۴۰ درصد و تهران با درصد زیادی از حاشیهنشینی روبهرو است.»
تغییرات اقلیمی، چالش بزرگ آینده این کشور است و باید برای آن راهحلی اندیشیده شود.
افزایش جمعیت
آیا سیاست افزایش جمعیت، با واقعیات اقتصادی ایران هماهنگی دارد؟
رشد جمعیت در شرایط رکود به معنای کاهش درآمد سرانه یک کشور است. در واقع تعداد بیشتر افراد یک جامعه، در شرایط رکود و کاهش رشد اقتصادی، سهم درآمدی افراد را در آن جامعه کاهش میدهد. اقتصاددانان در بررسی چشمانداز اقتصادی ایران ظرف 10 سال آینده، به پاسخ روشنی نمیرسند و معتقدند رسیدن به رشد اقتصادی سهدرصدی نهایت کاری است که در سالهای آینده میتوان به آن امیدوار بود. آن هم از پس سالهایی پررکود که حتی رشد منفی برای اقتصاد ایران رقم زده است.
نام ایران در میان 10 کشوری دیده میشود که به سرعت به سمت کهنسالی در حال حرکت است و در جایگاه ششمین کشور جهان قرار دارد که افراد آن به سن پیری میرسند. به همین دلیل هم هست که در یکی دو سال اخیر سیاستهای مشوق افزایش جمعیت، ترویج شده است. اما هم اقتصاددانان و هم جامعهشناسان بر یک موضوع توافق دارند و آن «تعادل جمعیتی» و «کیفی بودن جمعیت» است. آنها به «نرخ جایگزینی» اشاره کرده و این نقطه تعادل را «تولد در مقابل مرگ» میدانند. به نظر میرسد تا زمانی که جامعه ایران دارای رشد اقتصادی مناسب و رونق در تولید و صادرات و افزایش تولید ناخالص داخلی نباشد رشد جمعیت میتواند جامعه را در آینده دچار مشکل کند و با مطالبات روزافزون انبوهی از جمعیت جوان و با یک سونامی از بیکاران روبهرو شود.
سائوپائولویی شدن
میدانید سائوپائولو کجای جهان قرار دارد؟ در جنوب شرقی برزیل با تراکم جمعیتی هفت هزار و 400 نفر در هر کیلومترمربع. این شهر بزرگترین شهر برزیل و نهمین شهر بزرگ دنیا از نظر جمعیت است. تراکم جمعیتی این شهر، کمی بیشتر از تراکم جمعیتی در تهران، پایتخت ایران است. اما سائوپائولو به یک چیز دیگر هم مشهور است: جرم و خشونت. خشونتی که در پی «فقر» و «فساد» به وجود آمده است. شکاف طبقاتی در این شهر به اوج خود رسیده و بسیاری از جرائم ریشه در همین شکاف طبقاتی و درآمدی دارد.
برخی دیدگاهها وجود دارد که معتقد است جامعه ایران به شدت در معرض «سائوپائولویی شدن» است. با اینکه منابع دولتی، آمار روشن و دقیقی از میزان قتل، جرائم مالی، اعتیاد به مواد مخدر یا حتی سرقتها و زورگیریها ارائه نمیکنند؛ اما رخدادهایی مانند اسیدپاشی به قصد انتقامجویی، زورگیری با سلاح سرد و سرقتهای مسلحانه که اخبار آن به شدت افکار عمومی را طی سال 93 جریحهدار کرد، محصول سیاستهای اشتباه دولتی است که از دیدگاه اقتصاددانان، از درآمدهای نفتی بادآورده استفاده درست و مناسبی نکرد. بزرگترین شاهد افزایش شکاف طبقاتی در جامعه را میتوان از جولان خودروهای با قیمت بالا در کشور دید. حال آنکه، جمعیت زیادی از معتادان هم وجود دارند که چهره آنها از آسیبهای روحی جدی و ناکامیهای اقتصادی و نداشتن شغلی که بتواند منزلت آنها را حفظ کند و دست آخر در دام اعتیاد افتادن آنها، حکایت دارد. چگونه میتوان فروش کلیه یا دیگر اعضای بدن را به میل و رغبت دارنده یک کلیه تعبیر کرد جز نیاز مالی؟ در نبود آمارهای رسمی، کاهش قیمت برخی از مواد مخدر صنعتی طی یک سال اخیر را جز با افزایش عرضه برای این مواد چگونه میتوان توجیه کرد؟ روند رو به افزایش
خودکشی با قرص آفتکشی معروف به قرص برنج که هیچگونه بازگشتی برای مسمومیت با آن وجود ندارد؛ در کجا باید بررسی شود؟ ایجاد صفحاتی در فضای مجازی برای به رخ کشیدن ثروت از جانب چند جوان که پول بدون زحمت و از طریق رانت به دست آوردهاند کجای ماجراست؟ جرم تازهای به نام «زورگیری» که در میان جوانان بیکار جولان میدهد؛ به چه انگیزهای انجام میشود؟
پاسخ یک زورگیر را که در جلسه دادگاه صحبت کرد و دست آخر به دار مجازات آویخته شده در این باره بخوانید: «...قبول دارم که جرمی را انجام دادم ولی برای عمل مادرم احتیاج به چهار میلیون تومان پول داشتم... پدر من مرده و مادرم در خانههای مردم کار میکرد و تحت پوشش کمیته امداد بودیم، کمیته امداد به ما وام داد که ما از طریق آن وام، خانهای را برای خودمان، یعنی من و خواهر و مادربزرگم و مادرم بخریم. مادرم نمیتوانست سر کار برود... در واقع من مجبور شدم به خاطر فقر این کار را انجام دهم. ما یک چاقو داشتیم، یک چاقوی دیگر نیز از شوش تهیه کردیم و همگی با هم مشغول دور زدن بودیم که این آقا (شاکی پرونده) را دیدیم... پیاده شدیم و یک چاقو من به او زدم، که قصدم ضربه زدن نبود و اموال او را گرفتیم... مبلغی هم که ما از کیف او برداشتیم 70 هزار تومان بود.»2
کجا ایستادهایم؟
بازگردیم به دو تصویری که از ایران امروز، در محافل بینالمللی منتشر شد. شاید تناقض این دو رفتار، اندکی برای جامعه ایرانی عجیب باشد اما همه چیز را نباید سیاه دید. جامعه ایرانی، سال گذشته نشان داد آنقدر به بلوغ فکری رسیده که دست به انتخاب «عقلانیت» بزند و از تندروی پرهیز کند. جامعه ایرانی، منتظر رشد اقتصادی و رونق در کسب و کار است. فرصت بزرگ درآمدهای هنگفت نفتی از دست رفته است. اما جامعه ایرانی تلاشی دوباره را با امیدی تازه از سر گرفته است، تغییر دیدگاه جامعه جهانی، شرایط اقتصادی در داخل را هم بهبود خواهد داد. شاید اگر دیپلماسی روحانی، که بخش عظیمی از پتانسیل دولت را به خود اختصاص داده، پاسخ دهد؛ دیگر «تصویر اول» نباشد که از ایران به دنیا مخابره میشود.
پینوشتها:
1- خبرگزاری مهر، سخنرانی عباس آخوندی در همایش ملی توسعه پایدار و متوازن منطقهای در تهران، دوازدهم اسفند 93
2- ایسنا، 9 دیماه 1391
دیدگاه تان را بنویسید