فرمول جدید
واکاوی تحولات خاورمیانه در گفتوگو با رحمن قهرمانپور
چند روز بعد از خروج جو بایدن از منطقه ولادیمیر پوتین به همراه رجب طیب اردوغان برای شرکت در نشستی سهجانبه با حضور ابراهیم رئیسی به تهران سفر کردند. سفر پوتین به تهران، در بحبوحه جنگ اوکراین و به فاصله کوتاهی از سفر خاورمیانهای بایدن میتواند دلالت بر نشانههای آشکار و پنهانی داشته باشد. انتخاب تهران به عنوان مقصد پوتین به معنای ارسال این سیگنال برای غرب است که پوتین نهتنها منزوی نشده، بلکه تلاش دارد با تحکیم موقعیت خود در جبهه شرق، از رقابت جدید ابرقدرتها در خاورمیانه پا پس نکشد. در این زمینه رحمن قهرمانپور کارشناس مسائل بینالملل معتقد است اجلاس آستانه بیشتر از آنکه نتیجه داشتن منافع مشترک میان سه کشور باشد، محصول وضعیت نظام بینالملل و شرایط منطقهای است. در واقع جنگ اوکراین و تغییر سیاست خارجی آمریکا این سه کشور را به این نتیجه رسانده است که بتوانند از این وضعیت به نفع خودشان استفاده کنند. اما باید این نکته را در نظر داشته باشیم که تبدیل این همسویی منافع به همگرایی و ائتلاف نیازمند زمان بیشتری است. وی همچنین در بخش دیگری از سخنانش گفت احتمال اینکه اجلاس آستانه باعث بروز نوعی جبههبندی جدید در روابط شرق و غرب شود، چندان زیاد نیست. در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید.
♦♦♦
جو بایدن رئیسجمهور آمریکا در جریان سفر اخیرش به خاورمیانه تاکید داشت که آمریکا اجازه نمیدهد منطقه بهدست چین، روسیه و ایران بیفتد؛ اما چند روز بعد از این سخنان، تهران میزبان روسای جمهوری روسیه و ترکیه با هدف کمک به حل مسائل خاورمیانه بود. حضور رئیسجمهور روسیه در تهران نشان داد تهران و مسکو در حال برداشتن گامهای بلندی برای همگرایی منطقهای هستند. آیا میشود سفر پوتین و اردوغان به تهران را تلاشی برای شکلدهی یک ائتلاف ضدغربی توصیف کرد؟ نظر شما در این رابطه چیست؟
در ادبیات سیاست بینالملل مفهوم همگرایی و ائتلاف با مفهوم منافع مشترک ناخواسته متفاوت است. گاهی اوقات در سیاست بینالملل برخی از کشورها به خاطر شرایطی که الزاماً هم در کنترل آنها نبوده واجد منافع مشترک میشوند و این منافع مشترک باعث همسویی موقتی آنها میشود. منظور از این همسویی موقت میتواند پنج سال یا بیشتر هم باشد. برای نمونه زمانی که به روابط ایران و روسیه در دو دهه گذشته نگاه میکنیم متوجه میشویم که این رابطه بیشتر از آنکه معطوف به داشتن یک هدف ایجابی مشترک باشد ریشه در داشتن یک منفعت مشترک در مقابله با غرب داشته است. بنابراین زمانی که تنش میان ایران و غرب یا تنش بین روسیه و غرب افزایش پیدا میکند ایران و روسیه به هم نزدیکتر میشوند و برعکس. بنابراین اگر بخواهیم اجلاس سهجانبه در تهران را مورد بررسی قرار دهیم به این نتیجه میرسیم که این اجلاس بیشتر از آنکه نتیجه داشتن منافع مشترک میان سه کشور باشد، محصول وضعیت نظام بینالملل و شرایط منطقهای است. در واقع جنگ اوکراین و تغییر سیاست خارجی آمریکا این سه کشور را به این نتیجه رسانده است که بتوانند از این وضعیت به نفع خودشان استفاده کنند. اما باید این نکته را در نظر داشته باشیم که تبدیل این همسویی منافع به همگرایی و ائتلاف نیازمند زمان بیشتری است. با وجود روابط نزدیک روسیه و ایران در طول این چهار دهه ما شاهد این هستیم که اکثر توافقات بین دو کشور به مرحله اجرا نمیرسد. برای نمونه کریدور شمال-جنوب هنوز به مراحل اجرایی نرسیده است. در حالی که اگر دو دولت خواهان همگرایی و ائتلاف باشند معمولاً سعی میکنند اغلب توافقها را به مرحله اجرا برسانند و در سطوح بالا همکاریهای بلندمدت داشته باشند. بنابراین اجلاس آستانه بین ایران، روسیه و ترکیه در تهران بیشتر واکنشی به وضعیت نظام بینالملل است و الزاماً دلیل بر نیت مشترک این سه کشور برای گسترش روابط و حرکت به سمت ایجاد یک ائتلاف منطقهای نیست. کمااینکه این سه کشور جز در موضوعاتی محدود منافع مشترکی ندارند. نمونه بارز آن اختلاف منافع ایران با ترکیه در سوریه، عراق و قفقاز و همینطور اختلاف منافع ایران با روسیه در حوزه خزر، قفقاز، آسیای مرکزی و حتی خاورمیانه است.
اخیراً نشریه بیلد آلمان تنشهای جدید بین آمریکا و روسیه را عامل گسترش اختلافات بین این دو ابرقدرت ارزیابی کرد و نوشت این تشدید اختلافات، یادآور بدترین روزهای جنگ سرد است، اما تفاوتهای ژئواستراتژیک مهمی نیز در مقایسه با آن زمان پدیدار شده که به پیچیدگی شرایط افزوده است. این تنشها به خاورمیانه هم سرایت کرده است. از همینرو آمریکا و روسیه هرکدام تلاش میکنند همپیمانان منطقهای خویش را در خاورمیانه افزایش دهند و برای تامین مقاصدشان یارگیری کنند. با این اوصاف باید شاهد بلوکبندی جدیدی در منطقه باشیم؟ آیا جنگ سرد جدیدی در راه است؟
احتمال اینکه اجلاس آستانه باعث بروز نوعی جبههبندی جدید در روابط شرق و غرب شود، چندان زیاد نیست. درست است که رقابت کنونی آمریکا و چین از سوی برخی ناظران تحت عنوان جنگ سرد جدید معرفی شده است اما باید توجه داشت که آمریکا نه مثل آمریکای دهه چهل قدرت زیادی در اقتصاد دارد و نه چین مانند شوروی است. اساساً چین با مطالعه تجربه شوروی و دلایل فروپاشی شوروی توانسته استراتژی رقابت با آمریکا را به خوبی پیش ببرد. نظرسنجیها حاکی از آن است که بخش قابل توجهی از مردم آمریکا و اروپا چین را به عنوان تهدیدی جدی تلقی نمیکنند. البته باید این موضوع را هم در نظر بگیریم که رفتار و عملکرد چین هم مزید بر علت بوده است. چین در مقابل شوروی که همواره سعی در مداخله در امور کشورهای پیرامونی خودش داشت، یکی از اصول سیاست خارجی خود را عدم مداخله در امور داخلی کشورهای دیگر تعریف کرده و تاکنون به این اصل پایبند بوده است. از سوی دیگر چینیها برخلاف شوروی اعتقادی به دوانگاری در سیاست بینالملل و سیاست خارجی ندارند؛ به این معنا که اساساً خودشان را در مقابل مجموعه یکپارچهای به نام غرب تعریف نمیکنند. در حال حاضر بخشی از اعضای اتحادیه اروپا بیشترین میزان تجارت خارجی را با چین دارند. بنابراین جهان غرب تاکنون نتوانسته چین را به عنوان دشمن اصلی ایدئولوژی و تمدن غرب معرفی کند. حتی زمانی که ترامپ بر سرکار آمد و چین را به عنوان اصلیترین تهدید علیه آمریکا تعریف کرد باز هم جامعه آمریکا چین را به مثابه شوروی یک تهدید جدی و حیاتی برای خودش تلقی نکرد. با وجود این نمیتوان منکر این شد که رقابت جدیدی میان قدرتهای بزرگ در سیاست بینالملل در حال شکلگیری است. چه اسم این رقابت جدید را جنگ سرد بنامیم و چه آن را رقابت بین قدرتهای بزرگ بدانیم این رویداد نشاندهنده این است که دوران نظم بینالمللی لیبرال به رهبری آمریکا در حال اتمام است و ما در سیاست بینالملل وارد عصر جدیدی میشویم که شاخصه و ویژگی اصلی آن تشدید رقابت بین قدرتهای بزرگ و بهطور مشخص رقابت میان آمریکا و چین است. هرچند روسیه تلاش زیادی دارد که ضلع سوم این رقابت باشد اما ضعف اقتصادی روسیه و مشکلاتی که بعد از حمله به اوکراین با آن دستبهگریبان بوده، کار را برای این کشور دشوار میکند.
برای سالهای متمادی شاهد حضور آمریکا به عنوان قدرت برتر در خاورمیانه بودیم. در این دوران که تحلیلگران از آن به عنوان دوران تکقطبی آمریکا در خاورمیانه یاد میکنند؛ نظام امنیتی در این منطقه حول مقابله با آمریکا یا همراهی با آمریکا شکل میگرفت. اما اخیراً شاهد ورود چین و روسیه به این عرصه هستیم. روسیه در تلاش است تا نظم جهانی تحت هدایت آمریکا را مختل کرده و آنچه گستره نفوذ بحق خود میداند را دوباره برپا کند. چین اما ایالات متحده را عاملی میداند که سعی دارد سر برآوردن این کشور به عنوان یک قدرت جهانی را مهار کند. از اینرو به دنبال آن است که در تقابل با ایالات متحده برتری خود را به گونهای تعدیل کند که هر چه بیشتر در خدمت منافع و اهداف چین باشد. شکلگیری این فضای جدید در خاورمیانه چه تاثیری بر کشورهای این منطقه از جمله ایران خواهد گذاشت؟
نظام منطقهای خاورمیانه از همان ابتدای شکلگیری یعنی بعد از پایان جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی با حضور و مداخله گسترده و مستمر قدرتهای خارجی مواجه بوده است. این حضور با قیمومیت بریتانیا و فرانسه بر کشورهای خاورمیانه (با تصمیم جامعه بینالملل) آغاز شد. این روند با تبدیل شدن آمریکا به اصلیترین بازیگر در منطقه ادامه پیدا کرد. بهطور کلی میتوان گفت عمدهترین ویژگی خاورمیانه به عنوان یک نظام منطقهای درهمتنیدگی امنیت آن با قدرتهای خارجی بوده است. بنابراین نحوه رفتار قدرتهای خارجی و نوع تعامل آنها با یکدیگر، تاثیری انکارنکردنی بر مسائل خاورمیانه خواهد داشت. از 11 سپتامبر 2001 تا سال 2016 که دوران تکقطبی آمریکا در خاورمیانه نامیده میشود کشورهای منطقه در دو دسته متحدان آمریکا یا رقبای آمریکا جای میگیرند. اما بعد از بهار عربی و بهطور مشخص بعد از ظهور ترامپ ما شاهد این بودیم که تاثیرگذاری آمریکا در مسائل خاورمیانه کمتر و کمتر میشود. در این شرایط است که قدرتهای منطقهای سعی میکنند میزان استقلال عمل خودشان را در سیاست خارجی افزایش دهند. بلندپروازیهای عربستان در سیاست خارجی و تلاش ترکیه برای نقشآفرینی بیشتر در منطقه و حمله به شمال سوریه از جمله نشانههای تغییر این وضعیت امنیتی جدید است. بنابراین بدون تردید در سالهای آینده نظام امنیتی در خاورمیانه متاثر از فرمول جدید سیاست بینالملل یعنی رقابت میان قدرتهای بزرگ خواهد بود. به همین دلیل است که وقتی بایدن به خاورمیانه سفر میکند دغدغه و مساله اصلیاش این است که متحدان منطقهای آمریکا در خاورمیانه زمینهساز حضور چین و سپس روسیه در منطقه خاورمیانه نشوند. دغدغه اصلی آمریکا همانا جلوگیری از افزایش حضور استراتژیک چین در خاورمیانه است. درواقع دوران جدیدی در سیاست خارجی آمریکا آغاز شده و در این دوران جدید اولویت اصلی و شماره یک ایالات متحده رقابت با چین و جلوگیری از افزایش قدرت نظامی، سیاسی و اقتصادی چین است. اما آمریکا مثل گذشته حضور گسترده نظامی در منطقه نداشته و در همه منازعات منطقه وارد نخواهد شد اما در عین حال و در صورت بروز یک تهدید فوری میتواند در منطقه حضور نظامی داشته باشد. وظیفه اصلی در اجرای این سیاست بر دوش متحدان آمریکا در منطقه است. آنها به عنوان بازوهای نظامی آمریکا در منطقه عمل میکنند بیآنکه واشنگتن مستقیماً درگیر منازعات شود و هزینه آن را بپردازد.
در یک سال گذشته رفتوآمدهای دیپلماتیک در منطقه خاورمیانه افزایش پیدا کرده است. با وجود این همچنان شاهد اختلافات اساسی بین کشورهای منطقه هستیم. از نظر شما مواردی که در طول این سالها همگرایی منطقهای را به تاخیر انداخته کدامها هستند؟ آیا این اختلافها قابل حل است؟ پیشبینی شما از آینده تحولات چیست؟
به دلیل فقدان زیرساختها و سازمانهای موثر منطقهای از یکسو و تداوم اختلافات مذهبی، فرقهای و ایدئولوژیک از سوی دیگر خاورمیانه همچنان گرفتار رقابتهای مبتنی بر واقعبینی خاماندیشانه خواهد بود. آن چیزی که ما در یک سال گذشته شاهد آن بودیم در وهله اول واکنشی به نگرانی متحدان آمریکا از بابت ادامه حمایت آمریکا از آنها بوده و در مرحله دوم تلاشی بوده برای اینکه این کشورها بتوانند از فضای جدیدی که بهزعم خودشان در شرایط منطقهای به وجود آمده به نفع خودشان استفاده کنند. اما نشانههای تداوم رقابت و واگرایی میان دولتهای خاورمیانه از نشانههای همگرایی و همسویی در میان آنها بیشتر است. همچنان کشورهای خاورمیانه نسبت به یکدیگر با بدبینی عمیق و تاریخی نگاه میکنند و همچنان رهبران منطقه سعی میکنند از رقابتهای ایدئولوژیک از سیاستهای هویتی در خارج از مرزهای خودشان برای افزایش مشروعیت در داخل استفاده کنند. نمونه آن را میتوانیم در تلاش محمد بنسلمان برای ایجاد نوعی ناسیونالیسم در عربستان مشاهده کنیم که باعث شده نسل جوان عربستان به نوعی ایران را اصلیترین رقیب در منطقه بدانند و حتی از برخورد عربستان با ایران حمایت کنند. این سیاستی بود که در دهه 60 جمال عبدالناصر در مصر پیش گرفت و سعی کرد خودش را رهبر جهان عرب نشان دهد. اینکه یکی از رهبران جهان عرب 60 سال بعد از جمال عبدالناصر دوباره میخواهد پا جای پای جمال عبدالناصر بگذارد در حالی که از سرنوشت پانعربیسم آگاه است و میداند که پانعربیسم چگونه شکست خورده است نشان از آن دارد که اشتباهات در منطقه تکرار میشود و اغلب رهبران منطقه از تاریخ تحولات در منطقه درس نمیگیرند. بنابراین وقتی این شواهد و قرائن را کنار هم میگذاریم به این نتیجه میرسیم که نمیتوانیم نسبت به تحقق همگرایی و کاهش اساسی تنشها در منطقه خاورمیانه امیدوار باشیم. به گمان من در سالهای پیشرو شاهد تشدید رقابت میان دولتهای منطقه و به خصوص قدرتهای اصلی منطقهای خواهیم بود.