تله راهحل دمدستی
چگونه از شر تعصبات ذهن خلاص شویم؟
اقتصاد رفتاری یکی از تحولات بزرگ فکری 50 سال گذشته را رقم زده است. مطالعات دنیل کانمن و آموس تورسکی در این حوزه و به طور خاص در تحلیل بسیاری از سوگیریهای ذهنی مغز انسان بسیار مورد تحسین قرار گرفته است. البته مطالعه رفتار انسان پیشینهای به قدمت 2500 سال داشته و به یونان باستان برمیگردد. زمانیکه افلاطون به دنبال درک رفتارهای غیرمنطقی انسانها بود. شاید او نمیتوانست تکنیکهای روانشناسی تجربی مدرن را در مطالعاتش به کار بگیرد اما بسیاری از دیدگاههای او به طور قابل توجهی شبیه توصیف سوگیریهای ذهنی است که کانمن و تورسکی ارائه دادند. افلاطون معتقد بود برای یک رفتار عقلانی باید کمتر تحتتاثیر doxa یا همان تعصب اکثریت یا باور عمومی قرار بگیریم. ولی doxa در دنیای مدرن ما چیزی فراتر از یک پدیده خارجی است، در واقع doxa مدرن، همان جهتگیری ذهن در تعبیر و تفسیر واقعیت برای واکنش نسبت به اتفاقات پیرامون است. سوگیریهای ذهنی همان میانبرهای مغز برای رویارویی با حجم زیاد اطلاعات، چگونگی حفظ این اطلاعات، پر کردن جاهای خالی و توانمندسازی مغز برای امکان واکنش سریع نسبت به وقایع هستند که انواع و شکلهای بسیار گوناگونی دارند.
اینکه چگونه انسان، با وجود تخصص و دانش، در قضاوتها و تصمیمگیری همچنان دچار خطا میشود، نهتنها افلاطون بلکه ذهن بسیاری از روانشناسان عصر مدرن را نیز درگیر کرده بود و همین کنجکاوی مبنای تحقیقات علمی در زمینه جهتگیریهای ذهن انسان در دهه 70 شد. نتایج بیشتر این تحقیقات نشان داد که همه ما بدون آنکه بدانیم، اسیر انواع سوگیریهای ذهنی خود هستیم که یکی از آنها سوگیری «راهحل دمدستی» است که در مطالعات کانمن و تورسکی نیز بسیار به آن پرداخته شده است.
سوگیری «راهحل دمدستی»
دریک فرآیند تصمیمگیری ما تحتتاثیر اطلاعاتی هستیم که به یاد میآوریم. آنچه به یاد میآوریم نیز متاثر از عواملی مانند باورها، انتظارات، احساسات و عواطف و همچنین میزان مواجههمان با اطلاعات است. به عبارت دیگر مغز انسان تحتتاثیر یک جهتگیری ناخودآگاه قرار دارد که تصور میکند هرآنچه به یاد میآورد حقیقت محض است و همه تصمیمات خود را بر اساس همین باور «قابل اعتماد بودن اطلاعات در دسترس» انجام میدهد. به این سوگیری مغز «راهحل دمدستی» میگویند. این واژه را دنیل کانمن و آموس تورسکی به دنبال تحقیقاتی که در دهههای 1970 و 1980 انجام دادند ابداع کردند. تحقیقاتی که جایزه نوبل را برای آنها به همراه آورد.
در تحقیقات دنیل کانمن و آموس تورسکی مشخص شد که انسانها فقط تحتتاثیر اطلاعاتی هستند که به یاد میآورند و این واقعیت همیشه به قیمت نادیده گرفتن اطلاعات قدیمیتر تمام میشود که شاید مفید و کارآمد باشند، به عبارت دیگر سوگیری «راهحل دمدستی» اجازه نمیدهد که پا را فراتر از زمان حال بگذاریم و آینده را نیز با اطلاعات زمان حال پیشبینی میکنیم. مغز برای سهولت در انجام وظایفش نوعی حساب سرانگشتی انجام میدهد و اطلاعات و خاطراتی را به یاد میآورد که راحتتر و در دسترستر باشند، از اینرو در نهایت تصمیمات بر اساس دادههایی بیکیفیت و بیاعتبار شکل میگیرند.
برای مثال، اگر شما هنگام برنامهریزی برای سفرتان، خبر سقوط یک هواپیما را در کشور همسایه بشنوید، سقوط هواپیمای خود را نیز بسیار محتمل خواهید دانست. اگرچه به یاد آوردن یک اتفاق هیچ ربطی به احتمال وقوع آن ندارد ولی مغز همیشه نمیتواند روند منطقی تحلیل دادهها را طی کند. اگر دوست شما در بختآزمایی برنده شود، شما ترغیب میشوید بلیت بختآزمایی بخرید و شانس خود را امتحان کنید. در حالیکه برنده شدن دوستتان هیچ تاثیری در برنده شدن شما نخواهد داشت. علاوه بر آن مغز اطلاعات دریافتی را نیز اولویتبندی میکند، برای مثال، خبر سقوط یک هواپیما میتواند تعداد مسافران یک خط هواپیمایی را برای مدتی کاهش دهد ولی آمار ارائهشده در مورد موتورسواران کشتهشده، هیچ شخصی را از موتورسواری منصرف نمیکند.
سوگیری «راهحل دمدستی» باعث میشود که ما دست به اقداماتی بزنیم که بر اساس دمدستترین مثالها، وقایع و تجربیات مغز است، نه بر اساس واقعبینی و استدلال صحیح. در تحقیق سال 2008 کارلسون، لونستاین و آریلی نیز این نظریه تایید میشود. این مطالعه نشان میدهد که فروش بیمههای پوشش خسارات بلایای طبیعی، همیشه بعد از وقوع یک بلای طبیعی بسیار بیشتر از قبل از وقوع آن است. متاسفانه مردم قبل از وقوع حوادث و در فضایی امن و آرام، نمیتوانند تصوری از بلایای طبیعی داشته باشند زیرا سوگیری مغزشان به آنها این اجازه را نمیدهد.
کانمن در کتاب «تفکر سریع و آهسته» خود میگوید اتفاقاتی که امروز تجربه میکنیم، اطلاعات مفیدی جهت تصمیمگیری عاقلانه برای آینده را فراهم نمیکنند. رفتار سهامداران نشانه بارزی از این سوگیری است. آنها با شروع روند نزولی بازار سهام شروع به فروش سهام و خارج شدن از بازار میکنند در حالیکه بعد از رکود سال 2008 که بازار سهام سقوط 50درصدی را تجربه کرد، تا یک دهه بعد از آن رشدی معادل 256 درصد داشت و سهامدارانی برنده بودند که تحتتاثیر اطلاعات و اخبار روزهای رکود قرار نگرفتند.
مغز انسان سوگیری «راهحل دمدستی» خود را بر مبنای سوگیری دیگر خود بنا نهاده است. سوگیری «سهولت یادآوری». این سوگیری باعث میشود که اگر ما چیزی را بهتر به خاطر بیاوریم، اینطور تصور کنیم که احتمال وقوع آن بسیار بیشتر است. کانمن و تورسکی در مطالعه سال 1983 خود مشاهده کردند که داوطلبان، احتمال سیل در کل آمریکای شمالی را بسیار کمتر از احتمال سیل بر اثر وقوع زلزله در کالیفرنیا میدانند. دلیل این دیدگاه آنها نیز این بود که پدیده زلزله در کالیفرنیا را بهتر و واضحتر به خاطر میآوردند که همین امر تحلیل سنجیده شرایط و اینکه چقدر احتمال سیل در کل آمریکا میتواند بیشتر از کالیفرنیا باشد را تحتتاثیر قرار داد.
حال چرا بعضی اطلاعات در دسترستر از بقیه هستند؟ واقعیت این است که برخی خاطرات و اطلاعات ماندگاری بیشتری در ذهن دارند در حالیکه به یاد آوردن سایر اطلاعات به زمان و تلاش بیشتر نیاز دارد. بعضی خاطرات به دو دلیل مدت طولانیتری در ذهن ما میمانند: یا تعداد دفعاتی که رخ میدهند بیشتر است یا ماهیتاً به دلیل ساختارشان ماندگاری بیشتری در ذهن ما دارند.
کانمن و تورسکی مطالعهای را در سال 1973 انجام دادند. آنها از شرکتکنندگان در تحقیق یک سوال ساده میپرسیدند: تعداد کلماتی که با حرف K شروع میشوند بیشتر است یا کلماتی که سومین حرف آنها K است. اگرچه در یک متن معمولی معمولاً تعداد کلماتی که سومین حرفشان K است دو برابر تعداد کلماتی است که با حرف K شروع میشوند، 70 درصد جوابها خلاف آن را نشان میداد. زیرا برای مردم راحتتر است به کلماتی فکر کنند که حرف اولشان K است تا حرف سومشان، آنها این کلمات را بهتر به یاد میآورند و از اینرو تصورشان نیز این بود که تعداد آنها بیشتر است. ساختار حافظه به گونهای است که کلمات را با حروف اول بهتر به خاطر میآوریم تا با حروف مثلاً سوم.
یک ویژگی دیگر ذهن در به خاطر سپردن اتفاقات، «اثر وان رستورف» است. ذهن در میان چیزهای مشابه، موردی را بهتر به خاطر میسپرد که با بقیه فرق داشته باشد. هر چیز متفاوتی توجه ذهن را به خود جلب کرده و باعث میشود بهتر به خاطر سپرده شود. از همینرو مدیران اغلب عملکردهای متفاوت کارمندانشان مانند یک اشتباه بزرگ یا یک موفقیت چشمگیر را بیشتر به خاطر میسپارند بدون اینکه درک درستی از عملکرد کلی او داشته باشند.
عواطف و احساسات نیز در تقویت سوگیری «راهحل دمدستی» بیتاثیر نیست. «اثر مواجهه محض» که زاجونک در سال 1968 کشف کرد، اثری است که بر اساس آن ما هر چیزی را که زمان طولانیتری با آن مواجه باشیم بیشتر دوست داریم و بیشتر باور میکنیم که پدیده اتاق پژواک نیز ریشه در همین اثر دارد. وقتی ما خودمان را با دوستان، خانواده، همکاران و اخباری احاطه میکنیم که همه باورها و تعصبات و سوگیریهای ذهنی ما را تایید میکنند، طبیعتاً قبول استدلال و منطق افراد دیگر بسیار سختتر میشود.
چگونه بر سوگیری «راهحل دمدستی» غلبه کنیم؟
«راهحل دمدستی» در واقع میانبر مغز برای سبک کردن وظیفهاش در تحلیل شرایط و واکنش مناسب است. قدم اول در مهار آن آگاهی است. آگاهی نسبت به این عملکرد مغز برای مهار آن شاید کافی نباشد ولی قطعاً بسیار لازم و ضروری است.
یک راهکار دیگر کاهش مواجهه طولانی با اخبار است. اخبار دادههایی غیرضروری به مغز داده و روند تصمیمگیری منطقی مغز را مختل میکنند. از اینرو باید میزان مواجهه با اخبار به خصوص اخبار بد را محدود کنیم. اخبار بد میتوانند نهتنها ناامیدکننده بلکه بسیار گمراهکننده باشند، اگر هر آنچه شما میبینید، میخوانید و میشنوید بد باشد، تصور شما از آینده نیز تاریک و ناامیدکننده خواهد بود. دنیل کانمن در کتاب «تفکر سریع و کند» خود میگوید: «مغز انسان دارای سازوکاری است که اخبار بد را در اولویت قرار میدهد.» علاوه بر آن اخبار بد میتواند مردم را از دنبال کردن رویاهای بلندمدت خود منصرف کرده و آنها را وادار به واکنشهای غیرمنطقی کند. زمان خواندن اخبار را باید محدود کرد و به جای آن به مطالعه مستندات علمی مانند گزارشهای اقتصادی، ژورنالهای پزشکی و کتاب پرداخت.
وارن بافت در گردهمایی سهامداران برکشایر هاتاوی در سال 2018 یک کپی از روزنامه نیویورکتایمز سال 1942 را بالا گرفت که تیتر آن حاکی از شکست آمریکا در جنگ جهانی دوم بود. او گفت که در همان زمان که اخبار مملو از ناامیدی بود، با اطمینان از اینکه آینده روشنی در پیشرو است، اولین سهام خود را میخرد، زمانیکه سرمایهگذاری در بورس نیویورک به خودکشی بیشتر شبیه بود. او با اتکا به استدلال و منطق خود سرمایهگذاری کرده و به یکی از ثروتمندترین افراد دنیا تبدیل میشود.
راهکار دیگر میتواند پرهیز از تصمیمات ناگهانی و بدون برنامهریزی باشد. هنگام تصمیمگیری از خود بپرسید قضاوتتان در مورد شرایط پیشآمده تحتتاثیر چه منبعی است. برای مثال این شرایط را تصور کنید، شما سالهاست که کنفرانسهای شرکتتان را در هتل خاصی برگزار میکنید و از خدمات ارائهشده هم بسیار راضی هستید. حالا دوستی به شما از خاطرات بدی که از اقامت در یکی از شعب این هتل در سفری داشته است تعریف میکند. آیا شما تحتتاثیر نظرات او، محل کنفرانس را به هتل دیگری منتقل میکنید یا به تجربیات و استدلال خودتان تکیه کرده و هتل را تغییر نمیدهید؟ جواب به این سوال میتواند میزان توانایی شما در مهار سوگیری ذهنیتان را تعیین کند.
یک راه دیگر تخلیه اتاق پژواک اطرافتان است. قبول کنید که همیشه نباید به دنبال منابع اطلاعاتی باشید که نظرات شما را تایید میکنند. شما میتوانید گاهی هم اخبار را از منابعی به جز رسانههایی که همیشه دنبال میکردید، به دست آورید. باید آگاهانه به دنبال همه منابع موثق و قابل اعتماد برای کسب اطلاعات باشید. علاوه بر آن میتوانید نظر کارشناسان و متخصصان را نیز جویا شوید، ما نمیتوانیم در همه زمینهها اطلاعات و دانش کافی داشته باشیم، مطالعه و جمعآوری اطلاعات موثق و قابل اطمینان میتواند مانع از تصمیمگیریهای احساسی و غیرمنطقی شود. به همین دلیل نیز تصمیمگیری در میانه یک بحران همواره پیامدههای اشتباه و جبرانناپذیری به همراه دارد. متاسفانه مردم نیز همیشه به صورت غریزی در هنگام بحران تصمیمهای مهم میگیرند.
یک راه گذار از بحران بدون تصمیمگیریهای غیرمنطقی، بررسی الگوها و روندهای بلندمدت اتفاقات است که معمولاً داستان دیگری را نشان میدهند. برای مثال به جای اینکه بر حسب رفتار چندروزه یک کارمند، او را اخراج یا حتی توبیخ کنید، میتوانید عملکرد او را از ابتدا تاکنون بررسی کرده و سپس بر اساس این اطلاعات تصمیم مناسب بگیرید. علاوه بر آن در تصمیمگیریها میتوانید به آمار هم رجوع کنید. اگر تعداد زیادی افراد چپدست میشناسید، اکثر مردم دنیا چپدست نیستند، آمار نشان میدهد که فقط 10 درصد جمعیت را چپدستها تشکیل میدهند.
شاید دشوار به نظر برسد ولی غلبه بر سوگیریهای ذهنی غیرممکن نیست. افرادی مانند ایلان ماسک همین دیدگاه افلاطونی را دنبال میکنند. آنها استدلالهای خود را از صفر بنا کرده و تصمیماتی بر پایه واقعیت اتخاذ میکنند. به گفته تیم اِربان، نویسنده و بلاگر معروف آمریکایی، ایلان ماسک نابغه نیست، او تنها فرد نرمال حال حاضر است. او همان کاری را انجام میدهد که همه ما باید انجام دهیم یعنی داشتن تفکری مستقل. هرچند ایلان ماسک و افلاطون در دو حوزه مختلف (فیزیک و فلسفه) دانش خود را آموختند، ولی مبنای تفکر هر دو آنها لوح سفیدی بود تا فکر بتواند آزادانه شکل بگیرد. به گفته سقراط؛ تنها دانش واقعی این است که بدانیم هیچ نمیدانیم.