در مذمت هذیانهای جمعی
چرا همرنگ جماعت میشویم و تصمیمات اشتباه میگیریم؟
برای همه ما پیش آمده که در لحظاتی -چه در محل کار، چه در جمع دوستان، یا هر موقعیت دیگری- فکر کردهایم تنها کسی هستیم که برخلاف جمع میاندیشد. بعد به جای حرفزدن، سکوت کردهایم؛ درحالیکه تنها نبودهایم. تحقیقات نشان میدهد که تقریباً دوسوم آمریکاییها گرفتار این نوع خودخاموشی (self-silencing) هستند. وقتی اکثر مردم در سکوت به سر میبرند، تنها صدایی که شنیده میشود (و اغلب صدای حاشیهای است، نه میانگین) به نظر صدای اکثریت میآید. و این نتیجه «توهم جمعی» است که به ایده کتاب تاثیرگذار تاد رُز تبدیل شده است: «هذیانهای جمعی؛ همنوایی، همدستی و علم اینکه چرا تصمیات بد میگیریم؟»
تاد رز در کتاب خود نشان میدهد که انسانها بهدلیل زمینه اجتماعپذیری و تکاملی بهشدت مستعد پذیرفتن و دنبال کردن نظر و دیدگاه دیگران هستند. همنوایی و همدست شدن با گروه و جمع، قاعده رفتاری است و به بقا و تکامل فرهنگ و تمدن کمک کرده. اما همین استعداد میتواند به نوعی تله «کپی کردن» منجر شود: جریان مسلط جامعه یک قرارداد استاندارد و میانگینِ هنجار معرفی میکند و افراد را به پیروی از آن وامیدارد!
هذیانهای جمعی، به نحوه ایجاد و تداوم همین دروغهای اجتماعی میپردازد که از مفروضات نادرست، سوگیری ما برای همنوایی (همرنگ جماعت شدن) و سکوت و فقدان پرسش ناشی میشود. رز با تکیه بر روانشناسی اجتماعی و علوم اعصاب نشان میدهد که این هنجارها تا چه اندازه میتواند از واقعیتی که بیشتر مردم فکر میکنند، دور باشد. از نگاه او هذیان جمعی زمانی رخ میدهد که اکثر اعضای یک گروه، با آنچه به نظر میرسد هنجار پذیرفتهشده گروه است، مخالف باشند. از این پدیده به عنوان «جهل کثرتگرایانه» (pluralistic ignorance) نیز یاد میشود اما نویسنده توضیح میدهد که او اصطلاح هذیانهای جمعی را ترجیح داده زیرا این پدیده ناشی از آن نیست که مردم نمیدانند دیگران چه فکری میکنند؛ بلکه مساله این است که میدانیم و باز هم اشتباه میکنیم.
یکی از مثالهایی که کتاب به آن میپردازد، برداشتهای مردم از موفقیت است. در مطالعهای که Populace (اتاق فکری که تاد رز یکی از بنیاگذاران آن است) انجام داده، 97 درصد از مردم گفتهاند که موفقیت را به معنای داشتن معنا و هدف در زندگی خود میدانند. همزمان، 92 درصد از پاسخدهندگان فکر میکردند که اکثر افراد دیگر، موفقیت را براساس شغل، پول و شهرت تعریف میکنند؛ و این یک توهم بزرگ است!
رز در کتاب خود به عوامل مختلفی میپردازد که به گسترش و تداوم هذیانهای جمعی کمک میکنند؛ از جمله اینکه مغز ما برای همراهی –که برای بقای اجدادمان در گذشته مزیت محسوب میشد- سیمکشی شده است. ترس از طرد شدن نیز به عنوان یک عامل انگیزشی مهم مورد بررسی قرار میگیرد. او همچنین به نقش رسانههای اجتماعی در هذیانهای جمعی میپردازد. این پلتفرمها به افرادِ دارای نظرات حاشیهای این توانایی را میدهند که به سرعت و به آسانی، احساس اجماعِ اکثریت در حمایت از مواضع خود را ایجاد کنند و باعث شوند اکثر افرادی که در واقع نظرات میانهتری دارند (در مقایسه با حاشیه) ساکت بمانند. روباتها میتوانند نقش مهمی در تقویت بیشتر این نظرات حاشیهای و ایجاد توافق -که در واقع وجود ندارد- ایفا کنند.
سیاست نیز یکی دیگر از حوزههایی است که کتاب آن را محل شکلگیری هذیانهای جمعی معرفی کرده است. برای مثال انتخاب یک کاندیدا، به شدت تحت تاثیر ادراک مردم از احتمال انتخابشدن قرار دارد؛ توهمی که میتواند به انتخاب نامزدهایی غیر از آنها که مردم واقعاً فکر میکنند بهتر هستند، منجر شود. رسانههای اجتماعی نیز به این ادراک و دوقطبیسازی سیاسی کمک فزایندهای میکنند؛ صداهای حاشیهای باعث میشود هرطرف دیدگاه افراطیتری را به طرف دیگر منتسب بداند؛ دیدگاههایی که الزاماً مشابه نظرات اکثریت مردم نیست.
رز تاکید میکند که ما در تشخیص تخصص واقعی هم خوب نیستیم، بنابراین وقتی افراد در مورد نظراتشان «مطمئن» به نظر میرسند، احتمالاً فکر میکنیم چیزی را میدانند که ما نمیدانیم پس باید از آنها تبعیت کنیم. و بسیاری افراد بااعتماد بهنفس وجود دارند که خود را به عنوان «گورو» (استاد) معرفی میکنند و به ما میگویند که باید چگونه باشیم، و چه فکر و احساس و خواستهای داشته باشیم!
کتاب تاد رز نقطه درخشان دیگری هم دارد؛ به بررسی پیامدهای منفی سکوت در زمانی میپردازد که ما متوجه مشکلات موجود در نظر اکثریت میشویم. این میتواند ما را به عنوان یک فرد تحت تاثیر قرار دهد زیرا وقتی از باورها و ارزشهای خودمان تبعیت نمیکنیم، احساس ارزشمندی و بهزیستیمان تحت تاثیر قرار میگیرد. به علاوه، رز توضیح میدهد که چگونه خودسانسوری، هذیانهای جمعی را تغذیه و تقویت میکند زیرا همراهی ما به دیگران نشان میدهد که ما با هنجارهای ظاهری گروه موافق هستیم؛ و در واقع به آنها این پیام را میدهد که آنها هم ساکت بمانند (حتی اگر مخالف باشند).
ایده درخشان یک روانشناس
تاد رز 48ساله، یکی از بنیانگذاران و مدیرعامل Populace است؛ اندیشکدهای مستقر در بوستون که هدف آن تضمین برخورداری همه مردم از فرصت یک زندگی کامل در یک جامعه رو به رشد است. او پیشتر، از اعضای هیات علمی دانشگاه هاروارد بود و در آنجا آزمایشگاه «علوم فردیت» را تاسیس کرد و مدیر برنامه «ذهن، مغز و آموزش» بود. رز را به عنوان دانشمند روانشناسی، رشد و اقتصاد رفتاری میشناسند که بر بهکارگیری اصول سیستمهای پویا در مطالعه هوش و یادگیری و پژوهش در زمینه نوروساینس آموزشی متمرکز است و نگارش کتابهای پرفروشی همچون «اسب تاریک» و «پایان میانگین» را در کارنامه حرفهای تحسینبرانگیزش دارد.
رز درباره آخرین کتابش میگوید: به نظر میرسد ما داریم برخی ارزشهای بنیادینی را که فکر میکردیم همه باید آنها را رعایت کنند، زیر سوال میبریم! این کتاب یک پاسخ است: در واقع ما آنقدرها هم که فکر میکنیم با هم تفاوت نداریم. درک پدیده توهمات جمعی به شما کمک میکند تا بفهمید چرا ما شبیه به هم هستیم و چرا احساس میکنیم نیستیم!
از منظر تاد رز، توهمات جمعی در واقع همان دروغهای اجتماعی هستند. آنها زمانی رخ میدهند که اکثر افراد یک گروه در نهایت با چیزی همراه میشوند که با آن موافق نیستند. در نتیجه، کل افراد گروه میتوانند کارهایی را انجام دهند که تقریباً هیچکس مایل به انجام آن نیست! بنابراین حتی در صورتی که اکثریت قاطع یک گروه، شخصاً به یک استاندارد باور نداشته باشند، کماکان پیروی آهنین جمعی از آن هنجار ممکن و میسر است. در واقع تکتک افراد بر این تصورند که در صورت تخطی از آن هنجار مورد طرد و سرزنش دیگران قرار خواهند گرفت، غافل از اینکه دیگران نیز بر همین باورند.
هذیان جمعی در محل کار
آنگونه که تاد رز مینویسد در میان تمام مکانهایی که توهمات جمعی در آن رخ میدهد، نهاد کسبوکار (و محل کار) یکی از مهمترین حوزههاست تا حد زیادی به این دلیل که محل کار، با بودن در کنار دوستان یا حتی غریبهها یکسان نیست. در محل کار انگیزههای مالی زیادی وجود دارد که ممکن است سبب شود با خودتان فکر کنید: «من بهتر است حرفی نزنم»!
رز بر مبنای یکی از مطالعات اتاق فکر Populace مینویسد، ما نه تنها در محل کار که در تمام عرصههای جمعیتشناختی، شاهد توهماتی در مورد مسائل اجتماعی هستیم؛ اکثریت قریب به اتفاق مردم از کاری که انجام میدهند، چیز متفاوتی میخواهند. آنها خواهان معنا و مفهوم و هدف بیشتری در کار خود هستند، دلشان میخواهد کارها کمتر معاملهگونه و بدهبستانی باشد، و میخواهند در محل کار هم خود واقعیشان باشند. اما جالب است بدانید همین افراد متقاعد شدهاند که بقیه چنین چیزهایی را نمیخواهند!
رز با مثال سادهای نشان میدهد این توهمات در نهایت سبب میشود افراد برخلاف منافع خود عمل کنند. او مینویسد اکثر مردم چیزهایی مانند خدمات نگهداری از کودکان و سایر مزایایی را که باعث ایجاد تعادل میان کار و زندگی میشود میخواهند. اما متقاعد شدهاند که سایرین این مزایا را نمیخواهند. بنابراین آنها هم ترجیح میدهند از این مزایا استفاده یا حمایت نکنند مبادا به نظر برسد که با جمع همراه نیستند. نکته طعنهآمیز ماجرا آن است که با نگفتن آنچه واقعاً میخواهیم و استفاده نکردن از مزایای آنچه در دسترسمان است به دیگران سیگنال میدهیم که آن را نمیخواهیم. همه در همین توهم به سر میبرند. و در نهایت میبینید که کل یک سازمان -مجموعه کاری- به گونهای رفتار میکند که تقریباً هیچکس واقعاً نمیخواهد و دوست ندارد!
تاد در بخش دیگری از کتاب میکوشد نشان دهد این توهمات ذهنی از کجا میآیند. او مینویسد این توهمات به دلیل نحوه سیمکشی مغز ما اتفاق میافتد. همه ما میخواهیم که با گروهمان همنوا و همراه باشیم. فرض کنید از شما سوالی میپرسند و شما پاسخی به آن میدهید. به شما میگویند که پاسخ شما تقریباً میانگین همه افرادی است که به این سوال جواب دادهاند. شما حتی آنها را نمیشناسید پس چرا باید برایتان مهم باشد؟ اما این اطلاعات به دلیل پیروی از گروه، با پاداش ترشح دوپامین در مغزتان همراه میشود و در نتیجه خوشایند است. برعکس اگر به شما بگویند که پاسخ دیگران مخالف نظر شماست، سیگنال خطا در مغز شما ایجاد میشود؛ سیگنالی الکتریکی که به شما میگوید: «یک جای کار میلنگه، رفتارت رو تنظیم کن». این فرآیند، سوگیری همنوایی (conformity bias) نام گرفته است.
برای اینکه «همنوایی» کارساز باشد، باید بدانید که گروه چه میخواهد اما نکته اینجاست: مغز شما به همان اندازه که در بسیاری از چیزهای دیگر عالی عمل میکند، در برآورد اجماع گروهی «بسیار بد» است زیرا از میانبرها استفاده میکند و در نهایت، حواشی را با حقایق اشتباه میگیرد. سادهتر بگوییم مغز شما تصور میکند بلندترین صداهایی که اغلب تکرار میشوند، اکثریت هستند.
شکستن طلسم هذیان
تاد رز اما برای برونرفت از این هذیانهایی که ذهن ما را تاریک میکنند، راهی دارد. او مینویسد، هذیانهای جمعی تفرقه میکارند، قطبیسازی میکنند و به ما این احساس را میدهند که بقیه افراد یا کشورها ارزشهای مشترکی با ما ندارند. چیزی که به طور تجربی میدانیم درست نیست. این توهمات به بیاعتمادی دامن میزنند زیرا ارزشهای مشترک پایه و اساس اعتماد هستند بنابراین اگر من فکر کنم ارزشهای من و شما با هم اختلاف دارد بعید است به شما اعتماد کنم.
اما راه حل چیست؟ رز میگوید رهایی از طلسم توهم مستلزم سه چیز است. نخست، در سطح فردی ما باید شجاعت اخلاقی پیدا کنیم تا در مورد آنچه میاندیشیم با یکدیگر صادق باشیم. بسیاری از ما بر این باوریم که با خودخاموشی، فقط به خودمان آسیب میزنیم. اما اگر پدیده هذیانهای جمعی را درک کنید متوجه میشوید که این سکوت به شدت به گروهی که بیش از همه به آن اهمیت میدهید آسیب میزند. او برای به چالش کشیدن انتظارات اجتماعی -که در واقع بر اساس هیچ چیز محکمی ساخته نشدهاند- از قدرت پرسیدن «چرا؟» یا «چرا نه؟» یاد میکند. برای مثال، این باور که ما باید در سنین خاص به نقاط عطف زندگی برسیم فراگیر است اما بر پایه محکمی ساخته نشده است. افرادی که به نقاط عطف نرسیدهاند احتمالاً با پرسشهایی از این دست روبهرو هستند: چرا هنوز ازدواج نکردهای؟ چرا هنوز بچه نداری؟ چرا هنوز خانه نخریدهای؟ و رز میگوید: «چرا باید این کار را کرده باشم؟» جایگزین بسیار قدرتمندی است زیرا افرادی که این سوالات را مطرح میکنند احتمالاً به دلیل آن فکر نکردهاند!
از سوی دیگر ما باید شجاعت مدنی پیدا کنیم تا دیگران هم برای صادق بودن احساس امنیت پیدا کنند؛ این تا حدی همان تعهد به آزادی بیان است. و سوم، در مورد سازمانها، یک جایگاه میانهای وجود دارد که رز تاکید میکند بسیار مهم است: او میگوید تحقیقات ما نشان داد مردم در زندگی روزمره خود به خوبی میدانند که تحت فشار اجتماعی قرار دارند و سکوت میکنند. اما متقاعد شدهاند که رهبران و افراد قدرتمند به طور کلی، و ثروتمندان به طور خاص، تحت فشارهای اجتماعی مشابهی نیستند. دادههای ما نشان میدهد که آنها هم تحت فشارند!
برای مثال مدیران عامل هم میگویند که نگران وجهه و کنارآمدن با کارکنان خود هستند بنابراین آنها هم به خودخاموشی تن میدهند. اما مشکل اینجاست: رهبران سازمانی نفوذ بسیار زیادی دارند. بنابراین ممکن است در مورد آنچه کارکنانشان میاندیشند دچار توهم شوند بنابراین بدون به چالش کشیدن آن، به گونهای رفتار کنند که توهم جمعی را دوچندان کند. مهمترین نقش رهبران این است که شرایطی ایجاد کنند که افراد در محل کار خود صادق باشند.
کتاب را جذاب خواهید یافت زیرا بسیاری از چیزهایی را که ما تصور میکنیم درستاند -اما نیستند- آشکار میکند. رز، خوانندگان را تشویق میکند تا برای سخن گفتن و اظهارنظر، مسوولیت برعهده بگیرند؛ آن هم نه برای تودهها در اینترنت؛ که در گروههای اجتماعی. این رویکرد به واقع قدرتبخش است. «هذیانهای جمعی» برای هر کسی که احساس میکند تحت فشار انتظارات اجتماعی است، واقعاً راهگشاست زیرا نشان میدهد بسیاری از این انتظارات قراردادی هستند، و در انعکاس آنچه مردم واقعاً فکر میکنند بسیار ضعیفاند. این بینش عالی در مورد نحوه عملکرد ذهن ما و عملکرد خودمان در گروههای اجتماعی میتواند سرآغازی برای بیرون آمدن از توهمات زمینگیرکننده باشد!