شناسه خبر : 42798 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

قهر سیاسی

پیوندگسستگی جامعه و حکومت چه عواقبی دارد؟

 

مولود پاکروان / نویسنده نشریه 

نماینده‌ای، از ظلم رفته بر مردمان زاهدان و خاش گلایه می‌کند و خواستار پاسخگویی است. سایر وکلای ملت فریاد می‌زنند، اعتراض می‌کنند و سرانجام کسی از هیات‌رئیسه می‌گوید: بلندگو را قطع کن! این رفتار یک نظام سیاسی با یک رجل سیاسی است. وقتی سیاست، در برابر نقد سیاستمدار تاب‌آوری ندارد چطور ممکن است صدای انتقاد شهروندان را بشنود؟ و اگر بشنود چقدر احتمال دارد که به آن پاسخ مناسب بدهد؟ و اساساً مردمی که پی‌در‌پی صدایشان ناشنیده مانده، به حاشیه رفته یا انگ و برچسب خورده، دیگر چه انگیزه‌ای برای گفت‌وگو با منتخبان خود دارند؛ وقتی سیم رابطه قطع است؟

سه سال قبل، یدالله کریمی‌پور، استاد دانشگاه تربیت معلم تهران و کارشناس ژئوپولیتیک در کانال تلگرامی خود به الیناسیون یا پیوندگسستگی میان مردم و میهن اشاره کرد و علت آن را نبود استراتژی مشخص و کارآمد در میان سیاستمداران دانست. او نوشت: جامعه ایرانی گرفتار روند پرشتاب پیوندگسستگی یا قطع علاقه مردم از تفکرات سیاسی و ساختار حکمرانی است. حالا با گذشت سه سال پرحادثه و مملو از بحران به نظر می‌رسد نه‌تنها ساختار حکمرانی تلاشی برای ترمیم رابطه مخدوش خود با مردم نکرده، که در میانه اعتراضات اخیر، با پیام‌های نادرست، تحقیر معترضان و تخفیف یک حرکت اصلاح‌طلبانه به محاربه و معانده، اندک سوی باقی‌مانده از چراغ‌های رابطه را هم رو به خاموشی می‌برد. 

سیاستمدار ایرانی اما، نه‌تنها نابلد است که همّی برای آموختن ندارد؛ که اگر داشت تحولات اخیر جهان حاوی درس‌های آموزنده‌ای بود. در یک مثال ساده، بحران بلندمدت و ریشه‌دار در روابط میان دولت-ملت‌های عرب مهم‌ترین عاملی بود که بر آتش تنش در این کشورها دمید و زمینه‌ساز فروپاشی شد. دولت‌ها در رفع صحیح بحران‌ها شکست خوردند، بنابراین برخی از آنان سیاست‌هایی در پیش گرفتند که تنها بر وخامت اوضاع افزود. وقتی اعتراضات شدت گرفت، مسوولان به مطالبات مردم پاسخ‌های ضعیفی دادند، شکاف و دسته‌بندی‌های اجتماعی را تعمیق کردند، سبب تضعیف نهادها شدند و به تحرکات افراطی و خشونت‌آمیز دامن زدند. حالا برخی از این دولت‌ها به واسطه درگیری‌های داخلی از میان رفته‌اند اما آنها که باقی مانده‌اند هم به ثبات نرسیده‌اند؛ با کوچک‌ترین جرقه‌ای آتش زیر خاکستر نارضایتی شعله می‌کشد. آنها فراموش کردند که هیچ دولتی از ضرورت اصلاحات آن هم به شیوه‌ای پایدار، مبرا و مصون نیست.

روش حکمرانی در منطقه سبب شد نظم موجود درهم بریزد و انتظارات مردم بی‌پاسخ بماند؛ در نتیجه هم نظم، هم اقتدار دولت‌ها زیر سوال رفت. نبود اعتماد میان شهروندان، رهبران سیاسی و دولت، مهم‌ترین مانع بازدارنده در برابر بازگشت ثبات و آرامش به منطقه بود. تحلیلگران می‌گویند درک اینکه چرا و چگونه دولت‌های عربی فروپاشیدند به وضوح نشان می‌دهد ظرفیت حکمرانی آنان در رفع تهدیدهای امنیت ملی و منطقه‌ای، مبارزه با فساد و سوءاستفاده از قدرت و مهم‌تر از آن، ترمیم شکاف بین دولت و جامعه بسیار اندک بود. اما آیا ما از این بحران حکمرانی که بیخ گوشمان رخ داد درس گرفتیم؟ خیر. در چند سال اخیر، نه‌فقط اهالی علم سیاست -که نسبت به کاهش سرمایه اجتماعی دولت و خالی ماندن صندوق‌های رای هشدار دادند- که اقتصاددانان نیز پیوسته از پیامد پیوندگسستگی نوشتند و کوشیدند دولتمردان را به اهمیت احیای این رابطه واقف کنند. دکتر مسعود نیلی حالا، از قهر جامعه و حکومت می‌گوید و آن را زمینه‌ساز افزایش فقر و تورم می‌داند و محمدمهدی بهکیش معتقد است از دست رفتن امید به بهبود، سبب ریشه دواندن مبارزه قهرآمیز در جامعه می‌شود.  

این روزها اما، هر طرف که فریاد می‌زند دیگری نمی‌شنود. ما با سیاستمداری روبه‌رو هستیم که بر فاصله‌ها می‌افزاید و شکاف را تعمیق می‌کند؛ با بی‌درایتی در سیاستگذاری، عرصه‌های اجتماعی و اقتصادی را بر مردم تنگ‌تر می‌کند، با پنهان‌کاری اعتمادشان را به باد می‌دهد، پاسخگویشان نیست، مطالباتشان را نادیده می‌گیرد، حقوقشان را تضییع می‌کند و از همه بدتر، به جای حل اختلاف، شعار می‌دهد، خط و نشان می‌کشد و برای هر منتقد و معترضی حکم محاربه صادر می‌کند. زهر جدایی از دولت تا پی و بن جامعه رسوخ کرده اما، به نظر نمی‌رسد دولتمردان به دنبال پادزهر باشند. شاید به این دلیل که هنوز به درستی نمی‌دانند عواقب این قهر سیاسی چیست و چگونه دامن‌گیرشان خواهد شد. 

اهمیت حمایت مردمی

نگرش مردم نسبت به نظام سیاسی از دیرباز مورد توجه دانشمندان علوم سیاسی بوده است. برای مثال محققان بسیاری بر اهمیت و تاثیر نگرش مردم بر «ثبات سیستم» تاکید می‌کنند و «حمایت گسترده» مردم را پیش‌نیاز یکپارچه‌سازی نظام‌های سیاسی می‌دانند. از این منظر «در صورتی که ورودی حمایت، از حداقل [معینی] کمتر شود، تداوم هر نوع سیستمی به خطر می‌افتد» و یک سیستم -بدون پشتوانه مردمی- در نهایت تسلیم خواهد شد مگر اینکه اقداماتی را برای مصالحه با مردم صورت دهد. 

از سوی دیگر، همدلی و همزبانی متقابل میان ملت و دولت یکی از اساسی‌ترین عوامل پیشرفت، ثبات و رفاه به شمار می‌رود. حمایت ملت از دولت، به تقویت حکمرانی و تبعیت از قانون در تمام بخش‌های جامعه منجر می‌شود و اعتبار و اقتدار بین‌المللی حاکمیت را نیز در سطوح مختلف بالا می‌برد؛ به هر میزان که رابطه میان دولت‌ها و ملت‌ها نزدیک، مسوولانه و همدلانه باشد، قدرت ملی و اقتدار جهانی حکومت نیز به همان میزان شکل می‌گیرد. برعکس این رویه هم صادق است؛ وجود فاصله میان ملت و دولت، عامل اصلی تضعیف نفوذ و قدرت داخلی و محدود شدن روابط و اقتدار بیرونی است. در تعاملات جهانی به «حکومت‌های بی‌بنیاد»، اهمیت کمی داده می‌شود. حکومت‌های بی‌بنیاد به حکومت‌هایی گفته می‌شود که فاقد پشتوانه مردمی هستند و وجود فاصله گسترده میان حاکمیت و حکومت‌شوندگان، وجهه ملی و بین‌المللی کشور را مخدوش و به شدت آسیب‌پذیر کرده است. 

ضرورت نزدیکی دولت-ملت را از منظر دیگری نیز می‌توان تبیین کرد. تجربه توسعه در همه اقتصادهای نوظهور نشان می‌دهد که ضرورت توسعه‌یافتگی موجب شده در یک مقطع تاریخی، نوعی اجماع ملی در بالاترین سطح سیاسی شکل بگیرد و دولت به مثابه موتور محرکه توسعه ایفای نقش کند. اجماعی که توده‌ها را پیرامون اولویت یافتن اقتصاد، مشارکت و سیاست خارجی آشتی‌جویانه با جهان بسیج کرده است. متاسفانه شواهد نشان می‌دهد که بی‌اعتمادی فزاینده سیاسی در ایران، حتی امکان شکل‌گیری این نوع اجماع را هم ناممکن کرده است. در مقابل، مسائل متعدد اجتماعی و اقتصادی حل‌نشده، بر یکدیگر انباشت شده و بحران‌های مختلف را بازتولید می‌کنند. و در حالی که سیاست، با این حجم از معضلات درهم‌پیچیده روبه‌روست، باز هم گامی برای دادن دست دوستی به جامعه برنمی‌دارد!

هزینه الیناسیون سیاسی

در علوم سیاسی «الیناسیون» به احساس پایدار شهروندان از بیگانگی با نظام سیاسی غالب یا طرد آن، اشاره دارد. تحلیلگران می‌گویند رابطه میان جامعه و دولت از دو حال خارج نیست؛ یا از آن حمایت می‌کنند یا با آن بیگانه‌اند. نشانه‌های حمایت سیاسی را می‌توان در میزان احترام مردم به قوانین و مقامات، مشروعیت نهادهای سیاسی و نبود تعارض و درگیری جدی اجتماعی مشاهده کرد. در مقابل، نشانه‌های پیوندگسستگی سیاسی، بی‌اعتمادی مردم به سیاستمداران (بی‌اعتمادی سیاسی) و نارضایتی از دموکراسی (ناکارآمدی سیاسی) است.

در یک دموکراسی، و در ساده‌ترین حالت، الیناسیون اغلب به بی‌تفاوتی رای‌دهندگان و پرهیز از رای دادن در انتخابات منجر می‌شود. این «خروج از صحنه» اساساً به معنای جدا شدن از فرآیند سیاسی یا دست‌کم، امتناع از شرکت در فعالیت‌های رسمی سیاسی است. الیناسیون را البته نباید با بی‌علاقگی رای‌دهندگان (که بی‌تفاوتی یک فرد نسبت به فرآیند انتخابات است) اشتباه گرفت. از نظر سیاسی، افرادی که دچار الیناسیون می‌شوند می‌دانند که متعهد به رای دادن هستند اما از آنجا که می‌بینند این رفتار، تغییری در سیستم ایجاد نمی‌کند، نسبت به آن بی‌علاقه می‌شوند. آنها احساس می‌کنند که منتخبین نمایندگان آنها نیستند و منافع و نگرانی‌های آنها را در نظر نمی‌گیرند. دانشمندان علوم سیاسی می‌گویند الیناسیون در پنج حوزه یا بُعد نمود پیدا می‌کند:

 ناتوانی سیاسی: احساس افراد مبنی بر اینکه نمی‌توانند بر اقدامات دولت تاثیر بگذارند.

 بی‌معنایی (پوچی) سیاسی: تصور افراد از اینکه تصمیمات سیاسی، نامشخص و غیرقابل پیش‌بینی هستند. 

 بی‌هنجاری سیاسی: تصور افراد این است که هنجارها یا قواعدی که برای حاکمیت سیاسی در نظر گرفته شده شکسته شده، عادلانه و منصفانه نیست و انحراف از اصول به امری رایج تبدیل شده است. 

 انزوای سیاسی: افراد هنجارها و اهداف سیاسی را که به طور گسترده در یک جامعه پذیرفته شده، رد می‌کنند.

 ناامیدی سیاسی: بی‌علاقگی افراد به تصمیم یا مشارکت سیاسی به دلیل رفتارهای بد طبقه حاکم مانند رسوایی مقامات سیاسی، فساد یا اقدامات نادرست. 

 هر کدام از این پدیده‌ها می‌توانند سبب فاصله گرفتن شهروندان از سیاست شوند اما تحلیلگران می‌گویند علاوه بر الیناسیون پدیده‌های دیگری نیز وجود دارند که می‌توانند بر شکاف بین مردم و دولت‌ها بیفزایند. در واقع همپوشانی آشکاری بین «نارضایتی سیاسی» و الیناسیون وجود دارد ضمن آنکه رابطه بین آنها علّی است و البته با هم تفاوت‌هایی هم دارند. نارضایتی سیاسی هم یکی از مهم‌ترین عوامل قهر مردم با سیاست و سیاستمداران است و آنگونه که شواهد نشان می‌دهد یک خاستگاه مشخص و قدرتمند دارد: بی‌اعتمادی سیاسی. 

طلسم بی‌اعتمادی

 اعتماد سیاسی سال‌هاست که به عنوان عنصر حیاتی برای عملکرد موثر دموکراسی‌ها شناخته شده است؛ مولفه‌ای که برای مشارکت مدنی، احترام به حاکمیت قانون و مشروعیت نظام دموکراتیک به عنوان یک کل ضروری است. بنابراین جای تعجب نیست اگر کاهش اعتماد اجتماعی و سیاسی سبب نگرانی اندیشمندان شده است. بحران اعتماد که بیش از یک دهه است کارشناسان نسبت به آن هشدار می‌دهند حالا یکی از مهم‌ترین عواملی است که شکاف میان مردم و دولتمردان را به قدری عمیق کرده که پل زدن بر روی آن ممکن به نظر نمی‌رسد. 

اعتماد پایه‌ای است که مشروعیت نهادهای دموکراتیک بر آن استوار است و برای تضمین موفقیت طیف گسترده‌ای از سیاست‌های عمومی که به واکنش‌های رفتاری مردم وابسته‌اند، حیاتی است. برای مثال، اعتماد عمومی به انطباق بیشتر مردم با اقدامات حوزه بهداشت عمومی، و مقررات و سیستم مالیاتی منجر می‌شود. در بلندمدت نیز اعتماد برای کمک به دولت‌ها در مقابله با چالش‌های اجتماعی مانند تغییرات آب و هوا، پیری جمعیت و تغییر بازار کار مورد نیاز است.

از سوی دیگر، تبخیر اعتماد به برخی نهادهای کلیدی، به طور مستقیم به رشد اقتصادی آسیب می‌زند. بی‌اعتمادی عمومی به دولت، بی‌اعتمادی عمومی کسب‌و‌کارها را در پی دارد، پدیده‌ای که به بانک‌ها، شرکت‌های حوزه انرژی، خرده‌فروشان الکترونیک، تولیدکنندگان مواد غذایی و دیگران نیز سرایت می‌کند، و سبب می‌شود به مقرات غیرضروری -یا ضروری- روی بیاورند و سبب ایجاد جوی از نااطمینانی شوند که سرمایه‌گذاری را متوقف می‌کند.  مهم‌تر از این، دولت‌ها برای رسیدگی به چالش‌های پایدار، نیازی مبرم و فوری به یک چشم‌انداز بلندمدت دارند؛ خواه کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ای باشد یا اصلاحات ساختاری در حقوق بازنشستگان و رفاه. آنها تنها در صورتی قادر خواهند بود تصمیمات دشوار اتخاذ کنند که رای‌دهندگان به کسانی که این امور را انجام می‌دهند -سیاستمداران، کارمندان دولت، رهبران تجاری یا تکنوکرات‌ها- اعتماد داشته باشند. آنها هر که باشند تنها در صورت اعتماد می‌توانند شهروندان را متقاعد کنند که باید برای پایداری بلندمدت، منافع کوتاه‌مدت خود را قربانی کنند. 

اما بی‌اعتمادی چگونه رابطه مردم و حکمرانی را مخدوش می‌کند؟ در سراسر جهان، تحقیقات تطبیقی در مورد دموکراسی‌سازی نشان داده است که بی‌اعتمادی سیاسی یک متغیر مهم است که بر کل دولت و رابطه بین شهروندان و دموکراسی تاثیر می‌گذارد. این شواهد نشان می‌دهد در دموکراسی‌های قدیمی، نارضایتی و بی‌اعتمادی سیاسی، شهروندان را به اتخاذ نگرش‌ها و شیوه‌های جدید مشارکت سیاسی تشویق کرده، درحالی‌که در کشورهای تازه دموکراتیزه‌شده، شهروندان به کناره‌گیری از سیاست در نتیجه بی‌اعتمادی نهادی تمایل بیشتری پیدا کرده‌اند. درواقع، در بسیاری از دموکراسی‌های جدید، بی‌اعتمادی به نهادهای دموکراتیک با احساس منفی شهروندان نسبت به کارایی سیاسی، سطوح پایین علاقه سیاسی و مشارکت سیاسی و ترجیح مدل‌های دموکراتیکی که در آن احزاب سیاسی و / یا پارلمان‌ها حذف می‌شوند، همراه است.1 سایر مطالعات نیز نشان داده است که در نظام‌های سیاسی بازتر، سطوح پایین اعتماد سیاسی احتمال شرکت مردم در تحریم‌ها (بایکوت نهادهای حکومتی)، طومارنویسی و تظاهرات و اعتراضات عمومی را افزایش می‌دهد. به علاوه افرادی که اعتماد سیاسی پایین دارند، بیشتر به احزاب معترض رای می‌دهند. رای‌دهندگان بی‌اعتماد، احتمالاً آرای سفید یا نامعتبر به صندوق می‌اندازند و بیشتر، از احزاب راست افراطی یا پوپولیست‌ها حمایت می‌کنند.

برخی محققان نیز تمرکز بحث را متوجه پیامدهای اقتصادی بی‌اعتمادی کرده‌اند. برای مثال یک پژوهش نشان می‌دهد وقتی شهروندان بر این باورند که دولت برای منافع عمومی عمل می‌کند، تصمیمات دولت نیز مشروع تلقی می‌شود، شهروندان این تصمیمات را می‌پذیرند و تمایل بیشتری به تبعیت از آنها خواهند داشت. برعکس، زمانی که شهروندان به دولت بی‌اعتمادند تمایل آنها برای اطاعت از تصمیمات دولت محدود می‌شود و به ویژه تمایل کمتری به پرداخت مالیات دارند و به احتمال زیاد راه‌هایی برای گریز از آن پیدا می‌کنند. بنابراین با توجه به اهمیت مالیات در عملکرد دولت‌ها، فقدان اعتماد سیاسی احتمالاً هزینه سنگینی برای ثبات سیستم خواهد داشت.2

به علاوه کاهش اعتماد می‌تواند به بدگمانی مردم به قوانین و مقررات و ناهمراهی آنان با قوانین نیز منجر شود. شهروندان ریسک‌گریز خواهند شد و در نتیجه آن نوآوری و اشتغالی که برای رسیدن به رقابت‌پذیری و رشد اقتصادی ضروری است همگی از دست می‌رود. اینها اما در مقایسه با سد عظیمی که بدگمانی مردم در برابر اصلاحات می‌سازد، کوچک است. موجی که ساخته‌اید، هر قدر قوی باشد پشت این سد می‌شکند!

بپذیریم یا نه، مردم به کیفیت سیاستگذاری و عملکرد حکمرانی نگاه می‌کنند، از فساد و رسوایی‌های دولتمردان مطلع می‌شوند و می‌بینند که رسانه‌های جهانی چه تصویری از دولتشان ارائه می‌دهند. این وجه تمایز «عامه مطلع» است. مردمی که فراتر از کنترل دولت‌ها «می‌دانند»، در برابر الیناسیون سیاسی آسیب‌پذیرترند. شاید نگران این باشیم که با شدت گرفتن این گسستگی، مرثیه مهاجرت بالا بگیرد. شاید نگران صندوق‌های رای باشیم که با قهر مردم خالی بمانند. اما داستان به اینجا ختم نمی‌شود. پیوندگسستگی سیاسی، زمین مساعدی برای رویش و تکثیر افراطی‌گری و عوام‌گرایی است. تراژدی که تداوم این قطع رابطه به همراه می‌آورد پوپولیسمی است که اگر قدرت را در دست بگیرد نه‌تنها از فاصله مردم- میهن و ملت-دولت نخواهد کاست، که بر آن می‌افزاید. پوپولیسم جایی ظهور پیدا می‌کند که فقر و فساد و نابرابری شدت بگیرد، صدای گروه‌های در حاشیه‌مانده شنیده نشود و فاصله المپ‌نشینان با مردم کف خیابان روزبه‌روز بیشتر شود! زنگ هشدار الیناسیون سیاسی به صدا درآمده؛ پدیده‌ای که در همدستی با متحدانش- سیاستمداران کم‌خرد- می‌رود تا فرش قرمز را برای افراطی‌گری، پوپولیسم و ناآرامی‌های بی‌پایان پهن کند! 

پی‌نوشت‌ها:

1- Moisés, José. (2011). Political discontent in new 

democracies: The case of Brazil and Latin America. 

International Review of Sociology 

2- MARIEN, S. and HOOGHE, M. (2011), Does political trust matter? An empirical investigation into the relation between political trust and support for law compliance. European Journal of Political Research  

دراین پرونده بخوانید ...