بورژوای تریپوی کمبریج
چه کسی اقتصاد کلاسیک را به نئوکلاسیکها رساند؟
قرار بود کشیش برموندسی شود. هر روز صبح از روبهروی مجسمه شیر متروپولیتنِ تاج بر سر و تبر به دست بگذرد. گاه گذرش به بازار «آبی» بخورد و از بوی شیرینیهای «لو فاروز» مدهوش شود. گاهی هم سری به اسکله باتلر بزند و کمی کنار رودخانه تیمز راه برود. اما او هیچوقت کشیش نشد و فرزند ناخلف ویلیام مارشال ماند. او ترجیح داد به جای آنکه انجیل را ترویج دهد و روزهایش صرف تعمید، تدهین، تفویض یا شنیدن اعترافات و خبط ارتکابی مردم شود، از بنمایه و ارث ریاضی پدر بانکدارش استفاده کند. برای اقتصاد، اثبات هوش ریاضی زنان در آزمونهایی چون تریپوس و حضورشان به عنوان مدرس در کمبریج بجنگد. بنیانگذار مکتبی بزرگ شود. به پیگو، شاگردِ بدلباسِ منزوی خود که در 30سالگی جانشیناش شد، افتخار کند، او را «ابرمرد اقتصاد و مالیات» بنامد و تداوم ایدئولوژیکش را به همسر و کتابهایش بسپارد. کتابهایی که ماری پلی، اولین استاد زن اقتصاد در کالج نیونهام، وقتی کتابدار افتخاری کتابخانه اقتصاد مارشال در کمبریج شد، آنها را هدیه گرفت، نامشان را «گنجینه اقتصاد مارشالها» گذاشت و بارها گفت: «خانه ابدی آلفرد مارشال، کلیسای معراج، گورستان سنت گیلز (سنت پیترز)، در نزدیکی جاده هانتینگدون در کمبریج انگلستان نیست، خانه او در تکتک اندیشهها و صفحات کتابهایی است که عمرش را ورق زده و تاریخ اقتصاد را دگرگون کرده است. تمامِ سالهای زندگی مردی که به ظاهر فرازوفرود زیادی نداشت اما از همان سالهای آغاز به تحصیل، ریشههای بنیانگذاری مکتب و سنت مارشالی توسعهای اقتصاد را در پسزمینه فکریاش داشت».
جنگجوی تریپوی انگلستان
آلفرد مارشالی که با پیشینه متوسط بورژوازی، در سال 1842، پس از پایان نخستین جنگ تریاک و «پیمان نانجینگ» به دنیا آمد. دقیقاً زمانی که در فرانسه «استفان مالارمه» شاعر فرانسوی پا به جهان گذاشت تا رهبر مکتب سمبولیسم ادبیات دنیا شود. مارشال که در کلافام سرسبز مثلثیشکلِ جنوب لندن بزرگ شد در مدرسه پسرانه مستقل مرچنت تیلورز (تیلورهای بازرگان) در منطقه سه رودخانه هرتفوردشایر، درس خواند و سوابق درسیاش نویدبخش استعداد و مهارت بالای او در ریاضیات شد. البته این تبحر بیاثر از سختگیریهای ویلیام، پدرش نبود. پدر او که چارچوب ذهنی نسبتاً شدید و انجیلی داشت و عملاً یک نمونه کامل کتاب درسی از ویکتوریایسم نامیده میشد؛ دانش ریاضی خود را گرچه برای افزایش سطح مهارتی به آلفرد انتقال داد اما با کنترل و سرکوبگری پدرانه، تاثیرات مشخص و پایدار دیگری هم بر مارشال گذاشت. به نحوی که گرایش آشکار او به هیپوکندریا و اختلال اضطراب بیماری، عدم تعهد و چاپ گسترده و بدون مجوز نوشتهها، ترس از تنبلی و بیکاری و طردشدگی را ماحصل انتقال بیننسلی پدر به پسر میدانند. حتی به باور بسیاری، اگر آلفرد برنامهریزیهای پدرش برای حضورش در کلیسای انگلیکن و ریشهدار کردن گرایش انگلیکانیسم را خراب نکرده بود، دست رد به بورس تحصیلی کلاسیک آکسفورد نمیزد، کمکتحصیلی عمویش برای تحصیل ریاضی در کالج سنت جان کمبریج را به عنوان اعتراض نه علیه الهیات و دکترین ارتدوکس که علیه وابستگی بیشتر به مکتب کلاسیکها، نپذیرفته بود، هیچگاه مکتب کمبریج شکل نمیگرفت. مکتب کلاسیک با نئوکلاسیک و مارژینالیسم آشتی نمیکرد و انگلستان صاحب یکی از بهترینهای ریاضیدانهای دنیا نمیشد. و البته خود آلفرد هم هیچگاه شانس آن را نمییافت که دومین جنگجو و منازعهگر «تریپوی ریاضی» شود. بهتر از لئون والراس و ویلیام استنلی جونز به اقتصاد نئوکلاسیک مارژینالیسم ورود پیدا کند. پس از فارغالتحصیلی و دریافت بورسیه تحصیل در ریاضیات، تحت تاثیر گروهی از فیلسوفان قرار بگیرد. بهطور فزایندهای نگران مشکلات اجتماعی انگلستانِ صنعتی شود. علایق متمرکز بر فلسفه و اخلاقیات که در آن زمان هنوز در مرز علوم اجتماعی قرار داشت با نگرانیهای او در مورد اصلاحات و درک اینکه فقر ریشه بسیاری از آسیبهای اجتماعی است، همراستا شود. او را از فلسفه اخلاقی به متافیزیک و سپس به سمت اقتصاد سوق دهد. عضویت و انتصابش به عنوان مدرس علوم اخلاقی در دانشگاه سنت جان را تضمین کند و برای آنکه نشان دهد طرحهای بزرگ او برای اصلاحات اجتماعی، اغراقآمیز نیستند و این گفته همکلاسیاش «اگر اقتصاد سیاسی را میفهمیدی اینگونه بیپروا صحبت نمیکردی» واقعیت ندارد؛ به مطالعه کتاب و تئوریهای آدام اسمیت، جان استوارت میل، جرمی بنتام؛ فیلسوف «فایدهگرا»، دیوید ریکاردو و متفکران فرانسوی و آلمانی روی آورد و اقتصاد را به عنوان رشته اصلی مورد نظر خود برای پژوهش و مطالعه انتخاب کند. انتخابی که نتیجه آن کتاب مشهورش «مبانی اقتصاد» شد. گرچه او فقط یک کتاب را ثمره مطالعات و پژوهشهایش نکرده بود.
نخستین زن اقتصاددان نیونهام
مارشال در اواسط دهه 1870 شروع به نوشتن کتابی درباره تجارت بینالملل و موانع حمایتگرایی کرد؛ ولی فقط بخشی از مطالب آن یعنی چهار ضمیمه نظری برای حجم تجارت بینالمللی پیشنهادشده قابلیت نشر عمومی یافت؛ تا اینکه در سال 1879 هنری سیدگویک نوشتههای مارشال را به صورت خصوصی برای تعدادی از اقتصاددانان با عنوان «تئوری محض تجارت خارجی: نظریه ناب ارزشهای داخلی» که حاوی «منحنیهای پیشنهاد» معروف مارشالی و نمودارهای «عرضه و تقاضا» و نظریه «رانت مصرفکننده» بودند منتشر کرد و در سال 1879 اولین کتاب جامع و آکادمیک او به صورت مشترک با مری پلی انتشار رسمی یافت. مری، جزو یکی از اولین گروههای دانشجویی در سالن نیونهام -که بعدها کالج نیونهام نام گرفت- بود و مارشال به عنوان یکی از حامیان اولیه طرح غیررسمی سخنرانیهای کمبریج برای زنان، اقتصاد سیاسی را به او آموزش داد. مارشال کمک کرد او به عنوان اولین زن در آزمون تریپوس شرکت کند، اولین مدرس زن در اقتصاد شود و در سال 1877 پس از بازگشت از تور مسافرتی بزرگ ایالاتمتحده و تأمین مالی با ارث سهمبرده از عمویش، جواب مثبت مری برای ازدواج با او را بگیرد. ازدواجی که آنها را اولین زوجِ اقتصاددان دانشگاهی و آلفرد را تحلیلگر «هنجارهای جنسیتی برخاسته از ایدئولوژی حوزههای جداگانه» کرد؛ به نحوی که طی سخنرانی «اگر با ما رقابت کنید، دیگر با شما ازدواج نخواهیم کرد»، مارشال، عملاً به تبیین نابرابریهای جنسیتی در نتایج بازار کار برای فارغالتحصیلان کمبریج در بریتانیا و رانتهای مرتبط با دسترسی ترجیحی به فرصتهای بازار کار با دستمزد بهتر و با مهارت بالا پرداخت. و البته با این سخنرانی موقعیتش در کمبریج را از دست داد. هرچند کمبریجیها قانون و شرط «تجرد برای تدریس» را بهانه کردند و مارشال میدانست که در کنار عواقب آن سخنرانی صرفاً برای حفظ و تثبیت جایگاه مری است که خودش هم به رفتن از کمبریج راضی شده است. ترک کردن منصبی که البته آنچنان هم که به نظر میرسید بد نبود. او پس از کمبریج به عنوان مدیر بنیاد و پروفسور اقتصاد سیاسی کالج دانشگاهی بریستول که تازه تاسیس شده بود، زندگی جدیدی را شروع کرد. مارشال برای داشتن زمانِ بیشتر، مری را به عنوان استاد کالج بریستول منصوب کرد و تعداد کلاسهای بیشتری برای تدریس به او داد. کتاب «اقتصاد صنعت» را هم به صورت مشترک با مری نوشت -هرچند بسیاری معتقدند این کتاب را مری نوشت اما به نام مارشال تمام شد- که انتشارات مک میلان آن را به شرط آنکه «کتابفروشان حق افزایش قیمت کتاب را نداشته باشند تا دانشآموزان فقر هم بتوانند از آن استفاده کنند» تکمیل و منتشر کرد و از آن به بعد برادران مکمیلان حامی و ناشر کتابها و رسالههای مارشال شدند. به نحوی که الکساندر مکمیلان درباره این کتاب نوشت: «این یک آغازگری جنجالی اما ابتدایی بود، حاوی اولین مانیفست و بیانیه معتبر و کلی از نظریههای نوظهور مارشال که پیچیدگیهای قابلتوجهی در زیر ظاهر ساده و فریبنده آن نهفته است و آلفرد را ستاره اقتصاد سیاسی و نئوکلاسیک میکند.» ادعایی که همراه با سنت سودگرایانه، تئوری «تعادل خالص آگاهی مطلوب بر ناخوشایند» و فصلهای غنی کتاب «روشهای اخلاق، دکترای سودمند کلاسیک» هنری سیدگویک، که چند نسخه از آن در خارج از کمبریج منتشر شد، «اقتصاد صنعت» مارشال واقعاً به عنوان کتابِ یک «ستاره در حال ظهور در فلکهای اقتصادی» معرفی شد. در کنارش با مرگ دبلیو اس جونز، مارشال به رهبر مکتب علمی جدید اقتصاد در بریتانیا تبدیل شد و علاقه نوشتن کتابِ «اصول اقتصاد» در او بیشتر شد. هرچند بیماری شدید سنگ کلیه نهتنها این اشتیاق را از او گرفت که مجبورش کرد فعالیتهایش را در همه زمینهها محدود کند و راضی به این شود که در سال 1880 از پستهایش در کالج استعفا و برای مدتی استراحت کند. یک استراحت همراه با سفر و اقامت طولانی با مری در پالرموی سیسیل به او فرصت بهبود داد و کمک کرد شروع به نوشتن آنچه در نهایت تبدیل به معروفترین اثرش شد، یعنی «اصول اقتصاد» کند (شروعی که البته تکمیلش یک دهه طول کشید) و در سال 1882، باز به انگلستان بازگردد. برای یک سال در بریستول دوباره تدریس کند. در سال 1883، به سرعت جایگزین توینبی فقید در کالج بالیول آکسفورد شود. به مدت دو سال در آکسفورد باقی بماند. در سال 1885، به عنوان استاد اقتصاد سیاسی به دانشگاه کمبریج برود، صندلی هنری فاوست را به دست آورد و ریاست خود را بر اقتصاد کمبریج تا دو دهه تضمین کند. البته نه به آن صورتی که مارشال انتظار داشت.
کمالگرایی ناقص
مارشال در بریستول، با بنجامین جووت، استاد مشهور بالیول، که یکی از فرمانداران کالج و در حال مبارزه بود، آشنا شد. با سخاوت جووت هم بود که توانست به عنوان استاد اقتصاد سیاسی به بریستول بازگردد و مارشالها در سال 1883 به آکسفورد نقل مکان کنند، آن هم درست زمانی که جلسه سخنرانی بالیول به دلیل مرگ غیرمنتظره آرنولد توینبی خالی شده بود. اما واقعیت این بود که مارشالها نتوانستند به «مدرسه اقتصاد آکسفورد» دل ببندند چون با مرگ ناگهانی هنری فاوست، که از سال 1863 استاد اقتصاد سیاسی در کمبریج بود، مجبور شده بودند به بریستول بازگردند و بعد از مدتها بفهمند که چشمانداز دعوتکننده آنها به کمبریج مملو از توهم بوده است. چون با وجود رشد فکری و بینش عملی آلفرد مارشال، همچنان اقتصاد به عنوان بخشی از علوم اخلاقی-تاریخی و نه در قالب یک دوره آکادمیکِ راهساز برای دانشجویان علاقهمند به اقتصاد و متبحر در این حوزه تدریس میشد. در واقع کمبریج راه رسیدن به موفقیت در آن سالهای بازگشت برای مارشالها نبود و حتی تاسیس تریپوی جدید اقتصاد و سیاست در سال 1903 از سوی آنها نتوانست هدفِ رو به تحققی باشد و کمبود منابع علمی برای تدریس و اتکای زیاد کارکنان مرکز تریپوس نوین به مارشالها ناکام ماندن این خواسته را موفقتر کرد. تا بدانجا که آلفرد مارشال جنگجو، به شخصیتی وسواسی و متمایل به بزرگنمایی جزئیات تبدیل شد، به نقشی بیثمر به عنوان یک دولتمرد دانشگاهی رسید و حتی با مخالفت به اعطای مدرک کمبریج به زنان و مشارکت آنها در اقتصاد دانشگاهی راهی را که خودش ساخته و آغازگرش بود خراب کرد. به نحوی که فقط و بزرگترین آرزوی نسوخته او، مکتوب کردن دانش، درک اقتصادی و انباشتههای علمیاش شد و برای تحقق آن، حتی دوری از کمبریج و رفتن به ساحل جنوبی انگلستان یا تیرول اتریش را انتخاب کرد. تنها کاری که به ادعای مری اثرش واقعی بود و آلفرد توانست بعد از سالها بهخصوص بعد از بازنشستگی در سال 1908 و معرفی آرتور سیسیل پیگو به عنوان جانشین خود و پروفسور اقتصاد سیاسی کمبریج، کمی پیشرفت کند. او جلد دوم کتابی را که در قالب یک رساله دوجلدی در سال 1881 آغاز کرده بود و جلد اولش را در سال 1890 با عنوان «اصول اقتصاد» منتشر کرد و او را در رده اقتصاددانان برجسته جهان قرار داد، 13 سال بعد با بازنویسیهای متعدد و نهچندان اساسی در نسخههای جدید 1891، 1892، 1895 و 1898 آماده کرد و با تنفری غیرقابل تصور فقط خلاصهای از آنها را با نام «عناصر اقتصاد صنعت» منتشر کرد تا جایگزین کتاب « اقتصاد صنعت» او شود. علاوه بر آن، او که تا سال 1903، بهطور فزایندهای درگیر مشکلات تراست، اتحادیههای کارگری، تجارت بینالمللی و توسعه اقتصادی نسبی شده و با تلنباری از اطلاعات انسجامنیافته مواجه شده بود، تصمیم گرفت یک کتاب کوتاه در مورد تجارت خارجی بنویسد، ولی فقط تصمیم آن را گرفت و همه آن اطلاعات بینتیجه رها شد. در سال 1907 هم به جای مقدمه ویرایش پنجم کتاب «اصول اقتصاد»، وعده داد به جای آن کتابی درباره «صنعت و تجارت ملی» همراه با کتابی درباره «پول، اعتبار و بازرگانی» منتشر کند که نوشتن آنها نیز به دلیل سوءهاضمههای مکرر و فشار خون بالای او به کندی پیش رفت و توانست آنها را به ترتیب در سالهای 1918 و 1923 منتشر کند. در آخرین ماههای زندگیاش فقط با نوشتههای گاه و بیگاه و یادداشتها و شواهدی که در مراحل مختلف زندگی حرفهایاش تهیه شده بود، به این امید که بتواند آنها را برای انتشار در قالب یک کتاب ویرایش کند، دست به یک قمار علمی زد، چیزی که قرار نبود برندهاش باشد. اما انجمن سلطنتی اقتصادی بریتانیا، پس از مرگش در کتاب «یادبودهای آلفرد مارشال» به او یک بازی برد-برد داد. این انجمن در یادبود آلفرد طی بیانیهای اعلام کرد: «مارشال بهعنوان پروفسور کمبریج و رهبر بیچون و چرای اقتصاددانان ارتدوکس بریتانیایی، بهسختی میتوانست از تبدیلشدن به یک چهره عمومی که اظهاراتش فقط وزن شخصی داشته باشد، اجتناب کند. اما در عین حال بهطور عجیبی تمایلی هم برای وارد شدن به مناقشههای عمومی نداشت و هرازگاهی نامهای برای تایمز ارسال میکرد و درباره برخی از مسائل روز به عنوان یک شاهد متخصص که در چندین تحقیق دولتی حضور داشته است، نظراتی را مطرح میکرد. در واقع مارشال با آنکه یکی از اعضای بانفوذ کمیسیون سلطنتی، رئیس بخش F انجمن بریتانیا و رهبر رسمی جنبش تاسیس انجمن اقتصادی انگلیس بود اما هیچگاه هم محرک اصلی و عضو وابسته به سازمانی محسوب نمیشد و از گوشهگیریهای اجتماعیاش برای آموختن و پرورش دادن نخبهها استفاده میکرد. بدین جهت حق است اگر اعتراف کنیم، بنیانگذار مکتب کمبریج و مهمترین نماینده صلاحیتدار مکتب لیبرال، با انزوا و گوشهگیری، جهانِ اقتصاد را به خاطر افکار و شاگردانش زیبا کرد و آینده را وامدار بینش اقتصادی ساخت که حکم نور را دارد در انتهای یک تونل تاریک و پر از ناامیدی.»