جامعه بیاعصاب
چرا به یک جامعه خشمگین تبدیل شدیم؟
تصور کنید زیر بار هزینههای سرسامآور زندگی کمر خم کردهاید، ناامنی شغلی به کابوس هر شبتان تبدیل شده، اخبار رسانهها را که میخوانید و میشنوید همه از بحران اقتصادی و سیاسی و بینتیجه ماندن مصالحه با جهان خبر میدهند، با سرعت لاکپشتی اینترنت در شبکههای اجتماعی پرسه میزنید و دیدن تصاویری از زورگیری و موبایلقاپی، دختران قمهبهدست، کتکخوردن یک راننده متخلف توسط ماموران پلیس، درگیری گشت ارشاد با زنان و دختران بدحجاب و بدرفتاری با سالمندان و معلولان، روح و روانتان را میآشوبد. پس از یک روز پرفشار کاری، در خیابان هم شاهد رانندگانی هستید که بر سر حقتقدم و جای پارک، به هم چنگ و دندان نشان میدهند. کاری به میزان غم و افسردگی و ناامیدی که این شرایط بر شما تحمیل میکند نداریم. اگر به خانه برسید و ببینید همسایه بیمبالات خودرویش را مقابل پارکینگ شما گذاشته و رفته چه میکنید؟ اجازه بدهید این سناریو را با استفاده از یافتههای نظرسنجی اخیر «ایسپا» به پایان برسانیم.
اگر جزو 6 /3 درصد جامعه باشید که میگویند «هنگام عصبانیت طرف مقابلشان را مورد ضربوشتم قرار میدهند» احتمال دستبهیقه شدنتان با همسایه بیفکر زیاد خواهد بود. اگر هم از 6 /33 درصد جامعه باشید که «معمولاً زود از کوره درمیروند» وقوع یک درگیری کلامی دور از ذهن نیست. طرح سنجش «احساس خشم» که در اسفندماه 1400 توسط مرکز افکارسنجی دانشجویان ایران انجام شده سناریوهای دیگری را هم پیشبینی میکند. اگر آقا یا خانم همسایه هم در میان 4 /31 درصد افرادی باشد که میگویند «در صورتی که دیگران رفتار خشمگین با آنها داشته باشند رفتار متقابل در پیش میگیرند»، دیگر باید به فکر تماس با مرکز فوریتهای پلیس باشید! این یافتهها را در کنار رکوردشکنی پیدرپی ایران بگذارید که نمیخواهد جایگاه خود را در فهرست عصبانیترین مردم جهان به دیگری واگذار کند.
آیا عجیب نیست که در عصر روانشناسی مثبت، خشم به احساس غالب اجتماعی تبدیل شده است؟ حتی سیاستمداران هم بحثهای به ظاهر آبرومندانه را کنار گذاشتهاند؛ با کوچکترین تحریک برمیآشوبند، بد و بیراه میگویند و تهدید میکنند. در گذشته، «حمله و خشونت» تاکتیکی بود که در موقعیتهای خاص و به عنوان یک مکانیسم دفاعی به کار میرفت اما حالا به یک هنجار تبدیل شده است. این روزها به هیچکس نمیتوانید بگویید عصبانی نشو! چرا هیچکس اعصاب ندارد؟
رسپی عصبانیت!
هیچ تئوری روشنی برای ایجاد «یک جامعه دائماً عصبانی» وجود ندارد. اقتصاد نابسامان، فقدان ثبات در خانواده، ناتوانی نظام آموزشی در آموزش رفتارهای بهنجار به کودکان، ناکارآمدی دولت، امکان ناشناسماندن در اینترنت و حتی مواد شیمیایی موجود در غذاها را میتوانید مقصر بدانید. محققان مغز و اعصاب هم از نقش آمیگدالها (ساختارهای کنترلکننده احساسات در مغز) که خیلی بزرگ هستند یا آمیگدالهایی که خیلی کوچکاند یا قشر پیشفرونتال (مراکز برنامهریزی در مغز) که به اندازه کافی توسعه نیافتهاند، سخن میگویند. روانشناسان اجتماعی به نقش الگوسازی و تقویت رفتارهای پرخاشگرانه اشاره میکنند و روانشناسان شخصیت، طغیانهای پرخاشگرانه را به سوپرایگو
(منِ برتر)های ضعیف افراد نسبت میدهند. هر کسی یک تئوری دارد اما هیچکس به درستی نمیداند که واقعاً چه اتفاقی میافتد.
در این میان اما، برخی پژوهشگران داستان یک جامعه عصبانی را با تاکید بر عوامل اجتماعی تحلیل میکنند. جدا از آمیگدالها، به نظر میرسد شرایط اجتماعی مهمترین متهم ایجاد خشم، عصبانیت و پرخاشگری در افرادند. از این منظر، اخبار 24ساعته ناامیدکننده، دوقطبی فزاینده سیاسی و اقتصادی، ناامیدی از آینده، اقتصاد در حال انقباض و بازتولید خشم از طریق شبکههای اجتماعی همگی به ناآرامی مردم دامن میزنند.
دیگر چه؟ بازنمایی خشونت و عصبانیت در رسانهها و دیدن افرادی که با کوچکترین تحریکی شروع به فحاشی میکنند و چنان با هم درمیافتند که انگار دشمنان قسمخورده یکدیگرند، تا چه اندازه بر رفتار ما موثر است؟ یکی از مهمترین فرضیات مطرحشده میگوید خشونت، خشونت میآورد. افرادی که در جامعه، در تلویزیون و حتی در خانواده شاهد رفتارهای خشمگینانه و پرخاشگرانهای هستند که پیامد قانونی و مجازاتی در پی ندارد به سمت الگوبرداری از این رفتارها و تکرار آن گرایش پیدا میکنند. ممکن است از خود بپرسیم این الگوبرداری از چه زمانی آغاز میشود؟ تردیدی نیست که عصبانیت و پرخاشگری همواره در جامعه وجود دارد و هرگز پایان کاملی برای آن وجود نخواهد داشت. مهم این است که ببینیم مجازات رفتارهای پرخاشگرانه چیست؟ اگر این رفتارها هزینه بارزی در پی نداشته باشد رفتارها تداوم پیدا میکند، تقویت میشود و بالا میگیرد.
اگر تشخیص این باشد که عصبانیت، خشونت و پرخاشگری افسارگسیخته، ناشی از تاثیر رسانهها و الگوها بر ماست، راه درمان سادهتر خواهد بود. میتوانید دستکم خود را در معرض محتوای خشونتبار کمتری قرار دهید. اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود؛ سایر ملل هم درگیر بازنمایی خشونت در رسانهها هستند اما چرا ما -در کنار چند کشور بحرانزده- رکورددار غم، خشم و عصبانیت هستیم؟
نقطه جوش جهانی
با یک جستوجوی ساده در گوگل درمییابید که محققان سراسر جهان نگران پدیدهای مشترکاند: جهان در حال عصبانیتر شدن است. احتمالاً تنها مردمان کشورهای یخبسته اسکاندیناوی هستند که هنوز خونسرد و آرام و غرق در رفاه، خشم کمتری را تجربه میکنند یا مردمان آمریکای لاتین که بهرغم تمامی مشکلات اقتصادی و اجتماعی، رقص و شادی و پایکوبی را به پریدن به جان یکدیگر ترجیح میدهند. در هر حال، معتبرترین دادهها نشان میدهد که جهان واقعاً دارد عصبانیتر میشود. برای مثال، نتایج نظرسنجی گالوپ نشان میدهد که در سال 2020 (و اوایل 2021) افراد بیشتری -و بیش از هر زمان دیگری- استرس، غم، عصبانیت و نگرانی را تجربه کردهاند. بنا به گزارش گالوپ، از هر چهار نفر، یک نفر غم یا خشم را تجربه کرده و زندگی چهار نفر از 10 نفر با استرس و نگرانی همراه بوده است (آماری که در سال 2021 نیز تکرار شده است).
یک سال بعد، گالوپ در آخرین بهروزرسانی گزارش خود از تجربیات منفی و مثبت روزانه مردم مینویسد: سال دوم همهگیری برای جهان، حتی از سال اول هم سختتر بوده است. رژیم غذایی ثابت نااطمینانی در سال 2021 جهان را غمگینتر، نگرانتر و پراسترستر از قبل کرده تا آنجا که شاخص «تجربه احساسات منفی» در سال 2021 به 33 درصد رسیده است. تحلیلگران گالوپ معتقدند که این وضعیت تنها ناشی از همهگیری نیست؛ با این حال میتوان پاندمی کووید 19 را عامل مهمی در غم و خشم جهانی دانست.
نکته مهم دیگری هم در گزارش گالوپ به چشم میخورد: اندازهگیری خشم دشوارتر شده چراکه به نظر میرسد ماهیت آن فرق کرده است. محققان میگویند گویی خشم ما خفه شده و کسی آن را ابراز نمیکند. به عبارت سادهتر به نظر میرسد که ما عصبانیت خود را بروز نمیدهیم به نحوی که تمام شود و پی کارش برود؛ بلکه آن را قورت میدهیم تا جایی که در حالت افراطی، به خشونت و نفرت تبدیل میشود.
و در مجموع، ناامیدکننده است وقتی در این گزارش میخوانیم، شادی بیش از یک دهه است که روندی نزولی دارد!
تبانی اقتصاد، سیاست و نابرابری
در کنار همه فرضیاتی که علت عصبانیت افراد را تبیین میکند، فرضیه ساده اما مهم دیگری وجود دارد: «اقتصاد». تورم، کاهش دستمزد، افت کیفیت خدمات، بیکاری، و... واقعیتهای غیرقابل انکار جامعهاند. تحلیلگران میگویند ما شاهد «ناامیدی مدنی» هستیم. دورههای سخت ترس و ناامنی ایجاد میکند. افراد احساس امنیت شغلی و امنیت مالی خود را از دست میدهند. به خدمات بهداشتی و اجتماعی اطمینان ندارند. دچار احساس ناامنی اجتماعی میشوند و دیگران را مقصر میدانند: دولت، اقتصاددانها، بانکها، مدیران و... از همه بدتر سرمایهداران و ثروتمندان. و این شروع یک چالش دیگر است؛ احساس نابرابری و تبعیض و چپ افتادن با پولدارها.
سیاستمداران وانمود میکنند همه چیز تحت کنترل است. اما باید دید «همه چیز» برای چه کسانی تحت کنترل است. برای طبقه فقیر؟ برای طبقه متوسط رو به فنا؟ یا احتمالاً بخش کوچکی از گروههای ذینفع که نهتنها خشمگین نیستند، که تصویر زندگی مرفه و شادمانشان را هم در شبکههای اجتماعی منتشر میکنند و در آتش خشم مردم میدمند؟ آمارها نشان میدهد که شکاف بین فقیر و غنی در حال افزایش است. درآمدها از پس غول تورم برنمیآیند. باید 32 سال منتظر بمانید تا خانهدار شوید. توزیع پول و فرصت، به دور از برابری، با استرس، اضطراب، قطبی شدن و سردرگمی همراه است. تجمیع این احساسات به خشم منجر میشود؛ خشم از سیاستهای اقتصادی که مسبب همه این مصائب است. محققان میگویند خشم اخلاقی (moral outrage) در پاسخ به بیعدالتی شکل میگیرد، و با عصبانیت قبیلهای (tribal anger) - برای مثال واکنش طرفداران خشمگین فوتبال به باخت تیمشان- تفاوت دارد. شکل اول در سالهای آینده به یکی از چالشبرانگیزترین مسائل برای جوامعی بدل خواهد شد که در پاسخ به تعمیق فقر و تشدید نابرابری ناکام ماندهاند. از سوی دیگر مطالعات بسیاری نشان داده، خشم افراد را به حمله به منبع پریشانی خود سوق میدهد و آنان را به اقدام برای جبران نابرابری ادراکشده تشویق میکند. پس از پایان بحران اقتصادی 2008، محققان با دو الگوی قابل توجه در اروپا و ایالات متحده مواجه شدند. نخست، هیچگونه افزایشی در مشارکت سیاسی رایدهندگان مشاهده نشد و روند مشارکت حتی با کمی کاهش همراه بود. و دوم، در مقایسه با آغاز بحران، نارضایتی سیاسی از بازیگران سنتی و حمایت از نیروهای پوپولیست افزایش پیدا کرد.
برای درک تاثیرات سیاسی خشم باید عاملی را در نظر بگیریم که در ایجاد بحران نقشی اساسی داشت، با خشم در تعامل بود و سبب شکلگیری آن شده: محققان میگویند سطوح پایین کارآمدی سیاسی political efficacy - یعنی احساس ناتوانی افراد برای تاثیرگذاری بر سیاست و ایجاد تغییرات مثبت- عامل این خشم بود. کنش متقابل بین خشم و کارایی پایین، هم جدایی اولیه از سیستم سیاسی و هم افزایش حمایت از بازیگران پوپولیست را رقم زد. بنابراین افراد عصبانی، کسانی بودند که برای تغییر تلاش کردند، اما تغییر در سیستم را امکانپذیر نمیدانستند. در نتیجه، از سیستمی که باعث ناراحتی آنها شده فاصله گرفتند و بیشتر پذیرای جذابیتهای پوپولیستی شدند!
علاوه بر این همه، روانشناسان از مفهوم دیگری به نام «عاملیت» (agency) یاد میکنند؛ حسی که سبب میشود احساس کنید بر زندگی خود کنترل دارید و میتوانید آینده خود را شکل دهید. داشتن چنین احساسی با سلامت جسمی و روانی بهتر مرتبط است و از دست دادن آن با احساس به دام افتادن یا درماندگی همراه است. احساس بیقدرتی و درماندگی، در درازمدت تاثیر بسیار مضری بر روان افراد دارد و در کنار عواملی مانند ناامنی شغلی، مهمترین عاملِ ایجاد افسردگی، اعتمادبهنفس پایین و خشم و رفتارهای پرخاشگرانه است.
کاسبان خشم
از نظر تاریخی خشم یک مکانیسم «طغیان مولد» بهشمار میرفت، و دستکم، یک مسیر روشن برای تبدیل آن به عمل و رسیدن به نتیجه وجود داشت. اما این روزها، ما در جهانی زندگی میکنیم که در «ایجاد خشم» خوب است اما در ارائه هر راهکار سازندهای برای رفع یا کنار آمدن با آن بسیار بد! در حالی که توانایی گفتوگو و حل مساله -در خانواده، جامعه و میان دولت و ملت- روزبهروز کمتر میشود، با نیروهای بزرگ و سیستمی روبهرو هستیم که رفاهمان را تهدید میکنند: بیثباتی اقتصاد، بیماری، ناامنی و حتی تغییرات آب و هوایی. این همه به سادگی توضیح میدهد که چرا «تخلیه» خشم با مشت زدن به در و دیوار یا مواردی از این دست کارساز نیست و حتی میتواند اوضاع را بدتر کند. این توصیه قدیمی بر این فرض استوار است که احساسات به سادگی نیاز به رها شدن دارند اما خشم مثل باد نیست؛ به جایی برای رفتن نیاز ندارد. نیاز دارد که برایش کاری بکنیم. متاسفانه کسی به افراد یا جوامع راهحلی ارائه نمیدهد که خشم خود را چگونه به تغییر مثبت تبدیل کنند.
رسانههای اجتماعی جایی است که این مشکل به اوج میرسد. الگوریتم «اقتصاد توجه» بیوقفه ما را در معرض اخبار، روایات و نظرات آمیخته با خشم و خشونت قرار میدهند ضمن آنکه خشم، بیشتر از سایر احساسات به صورت ویروسی پخش میشود. پلتفرمهای رسانههای اجتماعی فقط پر از ترولها و احمقهای متعصب با عقاید خندهدار نیستند بلکه طوری طراحی شدهاند که هرقدر هم تعداد این افراد رویاعصاب زیاد باشد، باز هم نمیتوانید از کسانی که شما را بیشتر عصبانی میکنند دوری کنید. «رژیم غذایی خشم» را میتوان دقیقاً به گونهای سفارش داد که شامل تمام چیزهای لازم برای عصبانی کردن شما و در عین حال خوشمزه و اعتیادآور باشد! تصور اغلب مردم این است که با درگیر شدن در پستهای فضای مجازی کاری سازنده انجام میدهند اما واقعیت آن است که درگیری در این فضا تنها به گسترش خشم کمک میکند. برخی تحلیلگران میگویند این همان نقطهای است که رهبران پوپولیست، استراتژی نفوذ خود را به کار میگیرند: نخست، تصدیق واقعیت خشم -جایی که وانمود میکنند در پی از بین بردن آن هستند- اما در واقع، برای تقویت قدرت خود سعی میکنند بادکنک خشم مردم را بیشتر باد کنند و به جای هدایت مسوولانه آن به سمت راهحل، با بزرگنمایی دشمنان و عاملان خیالی، بر آتشش بدمند.
مارتین لوترکینگ میگوید: برای مردم، عصبانی بودن کافی نیست. «وظیفه عالی» یک «رهبر»، سازماندهی و متحد کردن مردم است تا خشم آنها به یک نیروی دگرگونکننده تبدیل شود. این دقیقاً همان چیزی است که عوامفریبانی مانند ترامپ خلافش را انجام میدهند.
به نظر میرسد جامعه ایرانی در حال تجربه همزمان چندین احساس نامطلوب -غم، ناامیدی و خشم- است. غمگین است چون فرصت بهرهمند شدن از بسیاری فرصتها را ندارد، عصبانی است چون احساس میکند به ناحق از این فرصتها محروم شده، و پرخاش میکند چون احساس میکند در آینده نیز امکان بهرهمندی از فرصتها را پیدا نخواهد کرد. بدتر آنکه مسبب این خشم و ناامیدی را هر کسی میداند: دولت، همکار، همسر، همسایه و فرزند!
مبارزه با استثمار پوپولیستی خشم -و همچنین مقابله با خشم در زندگی روزمره- را باید با اذعان به واقعیتی آغاز کنیم که احتمالاً کاسبان خشم قبل از ما دریافتهاند: عصبانیت بخشی از ماست و بیش از آن، بخشی لذتبخش از وجودمان است. افزایشِ خشم ناشی از ایگو، با کاهش کورتیزول -هورمون استرس- و افزایش ترشح نوراپینفرین -که درد فیزیکی را کاهش میدهد- همراه است. ارسطو میگوید: یک انسان خشمگین به دنبال چیزی است که میتواند به دست بیاورد و این باور که شما به هدف خود خواهید رسید خوشایند است. سادهتر بگوییم، باید بپذیریم که خشم -حتی زمانی که در ما یا در دیگران به نحوی نفرتآمیز ابراز میشود- ناشی از جنون نیست؛ برعکس، معنا دارد. ورزش، مدیتیشن، عبادت و شرکت در کارگاههای آموزشی کنترل خشم، به تنهایی نمیتواند آب سرد روی خشم جامعهای بپاشد که همزمان مشغول جنگیدن در دهها جبهه است. این احساس منفی از درون انسانها به صحنه اجتماع راه مییابد و به سرعت سرایت پیدا میکند. شاید وقت آن رسیده که سیاستگذار، در این وانفسا، دست از گلوی مردم خسته بردارد، و اجازه دهد تب خشم جامعه با پاشویه اندکی آرامش و آزادی و حق انتخاب فروکش کند.