ایدهآلگرایان صلحطلب
چرا مهندسان چپگرا میشوند؟
این مساله یک ادعای بزرگ ولی موضوعی قابل بحث است. شاید ریشه این موضوع به انقلاب صنعتی برگردد یا تقابل سوسیالیسم با سرمایهداری یا شاید موضوع کمالگرایی یا حتی عذاب وجدان مهندسان از اشتباهی که در مقابل خود و جامعه بشری مرتکب شدند و با گرایش به اندیشههای چپ سعی در جبران این اشتباه دارند. این موضوعات صرفاً حدس و گمانهایی در خصوص ارتباطی مجهول اما معنادار است. آلبرت اینشتین در نامهای به کارل گوستاو یونگ در 20 دسامبر 1949 چنین نوشت: «من همیشه علیه استیلای زور مبارزه کردهام، متاسفانه فرضیههای من انسانیت را به سلاح قدرتطلبی مجهز کرده که برای من عذاب وجدان به ارمغان آورده است.» اینشتین خود را صلحطلب، بشردوست و در سالهای بعد خود را یک سوسیالدموکرات متعهد معرفی کرد. شاید برای دنبالکنندگان سیاست آمریکا نیز جالب باشد که ایلان ماسک، ثروتمندترین مرد جهان و دانشآموخته فیزیک، دانشجوی بزرگ مارکسیست است! او در فاصله زمانی بین تاسیس دو شرکت اسپیس ایکس و تسلا و البته سایر فعالیتهای تجاریاش، ظاهراً به بررسی قابل توجهی از اثر سهجلدی معروف مارکس به نام «داس سرمایه» پرداخته است. او در توئیتی با ادبیات خاص خودش نوشت: «آن را رایگان به من بده.» در واقع، او یک حقیقت مهم را جمعبندی کرده است (اینکه سود انباشتهشده توسط طبقه سرمایهدار از این واقعیت حاصل میشود که ارزش تولیدشده توسط کارگران بیش از آن چیزی است که به آنها به عنوان دستمزد پرداخت میشود) و این یعنی «کار بدون مزد». او همچنین در مصاحبهای دیگر به کنایه گفته بود که مهندسان فارغالتحصیلِ بهترین دانشگاههای دنیا در نهایت برای من کار میکنند. فارغ از بحث کنایی جمله وی، یک حقیقت آشکار در مورد شرکتهای بر پایه فناوری این است که اکثر کارگران آنها در واقع همان مهندسانی هستند که اکنون با پدیدهای مواجه شدهاند که جهانی شدن و فناوری برخلاف انتظار به کاهش دستمزدهای آنها انجامیده است. در واقع کارگران و کشاورزانی که در گذار از نقطه عطف لوئیس، صرفاً با تغییر نام به مهندسان و ماهران صنعتی تبدیل شدهاند ولی در مفهوم، همان گفتمان کارگری با صاحبان سرمایه مجدداً شکل گرفته و این موضوع شاید طبیعی به نظر برسد که گرایشهای مهندسان جدید به گرایشهای کارگران (چپ قدیم، چپگرایی یا حتی چپ نو) نزدیک شود. البته چپگرا بودن در مفهوم با چپ بودن تفاوت دارد و در زمان حال، اندیشههای نئولیبرالی بهرغم تلطیف فضای گفتمان کسبوکار و رواج در میان اندیشههای دانشجویان مختلف بهخصوص مهندسان، نتوانستهاند پاسخی قانعکننده به این تضاد حاکم بدهند.
نکته مهم دیگر این است که مهندسان قبل از مهندس شدن، مانند دیگر شاخههای علم، دانشجو بودهاند و شاید بتوان ریشه گرایشهای آنها به چپ را در آنجا جستوجو کرد؛ فضایی که به صورت کلاسیک خاستگاه گرایشهای چپ (و چپ نو) بهخصوص در دهه 60 میلادی و در اوج آن حوادث ماه می 1968 پاریس بوده است. از اینرو برای بررسی دقیقتر موضوع ابتدا به سیر تاریخی مفهوم چپ و تفاوت آن با چپگرا در ادبیات سیاسی پرداخته و نقطه تلاقی اندیشههای چپ نو و نئولیبرالیسم، به عنوان محلی برای ریشهیابی گرایشهای مهندسان به چپ بررسی میشود.
سیر تاریخی مفهوم چپ
در ادبیات سیاسی، سه مفهوم کلیدی در ادبیات محاورهای و نوشتاری وجود دارد که در واژه، پدیدهای نزدیک به یکدیگرند. این سه واژه عبارتاند از: چپ (Left)، چپ نو (new left)، چپگرایی (leftism).
«چپ»، بهاصطلاح لغوی، اصطلاحی مکانی است که در مجلس مالکان، به سال 1789 م در فرانسه، عوام در سمت چپ پادشاه مینشستند؛ چون «اشراف» در «موقعیت افتخاری» در سمت راست قرار داشتند؛ به همین دلیل بازتاب روانی و تاثیرگذاری مفهوم چپ به این احساس بازمیگردد که واژه چپ در اشاره به «دستی که معمولاً ضعیفتر از دست دیگر (راست) است» مربوط میشود و تقابل اشراف راستنشین در برابر عوام چپنشین این احساس را تشدید میکند. هویت و مفهوم چپ در مکانها و زمانهای مختلف، تا اندازهای متفاوت شده است که تعریف آن را بسیار دشوار میسازد، اما بهطور معمول، جهتگیریها یا رهیافتهای مهمی را میتوان در آن دخیل دانست: مساواتطلبی با تاکید بر تفسیر رادیکال از مفهوم عدالت به معنای توزیع ارزشها بر مبنای مساوات در سرانه جمعیت، حمایت از طبقه کارگر و استضعاف در بین تودهها و تاکید بر سازماندهی مبارزاتی آنها، خصومت با آثار سلسلهمراتبی، حمایت از ملی شدن صنایع که تلاشی عملی برای ایجاد مساوات و اجرای عدالت اقتصادی در حیات جمعی و سیاسی بهشمار میرود، مخالفت با سیاست دفاعی یا خارجی ناسیونالیستی متناسب با دیدگاههای مساواتطلبانه و نفی سلسلهمراتب طبقاتی در لایههای مختلف منطقهای و بینالمللی. اگرچه تعریف چپ را در سویهگیریهای بیانشده میتوان مصداقیابی مفهومی کرد، «چپگرایی» را نمیتوان به صورت حتمی و ضروری با «چپ» یکسان پنداشت.
چپگرایی را میتوان اعتقاد به دیدگاهها یا طرفداری از سیاستهایی تعریف کرد که در «گروه سیاسی سازمان یا نظام خاص» به دستیابی به: تغییر سریعتر، عمیقتر و رادیکالتر از تغییرات مورد «قبول اکثریت اعضای سازمان» یا رهبران کنترلکننده آن، یا به سازگاری با نظریه عملیاتی توجیهکننده اقدامات سازمان گرایش دارد.
اگرچه در ادبیات سیاسی واژه چپ، به گروه رادیکال یا سوسیالیست پیشرو اشاره دارد، در همین حال در نظریه مارکسیستی، متهمان به چپگرایی طبق معمول طرفدار تغییر و تحولات عمیق در روابط تولید بیتوجه به وضع نیروهای تولید هستند. تغییراتی همچون اشتراکی کردن بیموقع کشاورزی یا تلاش برای پیشروی به سوی اصل کمونیستی، از رویکردهای چپگرایانه در دیدگاه مارکسیستی محسوب میشود. از همینرو ویژگی چپروی (حتی از نظر چپها) رویکردی اپورتونیستی است. در چنین فضایی است که در ادبیات سیاسی، چپگرا یا دست چپی به کسی اطلاق میشود که به رادیکالیسم در آنارشیسم، سوسیالیسم، کمونیسم و حتی لیبرالیسم اعتقاد دارد و به ظاهر خواستار ایجاد تحول به نفع مردم و مخالف طبقات ممتاز است. جعلِ اصطلاح جناح چپ (Left wing) در ادبیات سیاسی، بازتابی از درهمتنیدگی چپ و چپگرایی است. جناح چپ بهطور کلی به افراد، گروهها و حزبهای رادیکال، آنارشیست، سوسیالیست، کمونیست و لیبرالی گفته میشود که خواستار به وجود آمدن تحول و حتی تغییر به نفع مردم و مخالف طبقات ممتاز (حاکم) هستند. از آنجا که تعریف چپگرایی در افکار عمومی با تندروی ادغام شده و این موضوع که تعریف چپگرایی در کشورهای پیشرفته در اختیار رهبران حزبی و در کشورهای درحالتوسعهِ غیرحزبی در اختیار رهبران حاکم است، این اندیشه اغلب به صورتی ناعادلانه برای محکوم کردن مخالفانی به کار رفته که دیدگاه آنها بههیچوجه، آشکارا چپگرایانه نبوده است.
ایان مکلین در فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد در بخشی برای بیان مثال این موضوع به اقدام استالین در متهم کردن بوخارین به «چپگرایی» اشاره کرده و گفته است: «بوخارین از سوی استالین به چپگرایی متهم شد، درحالیکه میگفت کشاورزی شوروی نباید در آن زمان اشتراکی باشد؛ یعنی دیدگاهی که میتوانست به درستی راستگرایانه توصیف شود، اما اکراه بوخارین در پذیرش اشتراکی کردن کشاورزی به طرفداری او از دموکراتیک شدن فعالیتهای اجتماعی مربوط میشد که استالین آن را نابهنگام و بنابراین تجلی چپگرایی میدانست.» امروزه میتوان با توجه به فضای گفتمانی رایج در ادبیات سیاسی جدای از تفاوت میان چپ و چپگرایی، در راستای ساماندهی موضوع در باب «چپ» آن را به دو عرصه چپ قدیم و چپ نو تقسیم کرد. چپ قدیم دربرگیرنده اندیشههای نزدیک به سوسیالیسم، کمونیسم و مارکسیسم است، درحالیکه چپ نو گرایشهای فکری نئومارکسیستی، سندیکالیستی، آنارشیستی، مائوئیستی، اگزیستانسیالیستی و پاسیفیستی را شامل میشود.
جنبش چپ نو، تلاقی اتحاد معترضان
جنبش چپ نو در انگلستان از سال 1956 توسط گروه روشنفکرانی شروع شد که در نشست مجله «بررسی چپ نو» گرد هم آمده بودند. چپ نو، در آمریکا در اواخر دهه 1950، در خلال بحثهای آزاد سیاسی درباره مسائلی مانند تبعیض نژادی، جنگ ویتنام، مجتمعهای نظامی-صنعتی که در دانشگاه برکلی برگزار میشد، ظهور کرد و با جنبش هیپیها گسترش یافت. در فرانسه نیز با الهام از فلسفه سارتر گفتمانی تازه شکل داد. دامنه این جنبش در دهه 1960 بالا گرفت و با حوادث ماه می 1968 در پاریس به اوج خود رسید. جنبشهای سیاسی چپ نو در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکای جنوبی تحولات سیاسی ایجاد میکرد. نزاع فلسطین و اسرائیل شروع شده بود. جنبشهای ضد جنگ بریتانیا بسیار قدرتمند عمل کرده و استقلال آفریقا یک مساله ادامهدار بود. در مارس ۱۹۶۸ در لهستان، تظاهرات دانشجویی در دانشگاه ورشو در سالن تئاتر لهستان با این توجیه که این تئاتر حاوی محتوای ضد شوروی است، آغاز شد. این تظاهرات با نام وقایع مارس ۱۹۶۸ معروف شد.
دانشجویان سال ۱۹۶۸ به استقبال سیاستهای چپ نو رفتند. تمایلات سوسیالیستی و عدم اعتماد به قدرت حاکم، به بسیاری از منازعات ۱۹۶۸ منجر شد. وقایع تاثربرانگیز آن سال نشان از محبوبیت و محدودیتهای ایدئولوژی چپ نو بود که جنبش چپگرای رادیکالی با روابط متضاد با کمونیسم در سالهای میانی و اواخر دوران جنگ سرد در حال شکلگیری را نشان میداد.
تظاهرات ژوئن ۱۹۶۸ در بلگراد پایتخت یوگسلاوی، اولین اعتراضات گسترده بعد از جنگ جهانی دوم بود. مقامات اعتراضات را در حالی سرکوب کردند که رئیسجمهور وقت یوسیپ بروز تیتو با پذیرفتن برخی از خواستههای دانشجویان، این اعتراضات را به تدریج متوقف کرد. اعتراضاتی که به سرعت در ۱۹۶۸ پیش میرفت، تعداد زیادی از کارگران، دانشجویان و مردم فقیر را در سراسر جهان که با افزایش سرکوبهای خشونتآمیز دولتهای خود روبهرو بودند، شامل میشد. آزادی از سرکوبگریهای دولتی به خودی خود جریان مشترک بیشتر اعتراضاتی میشد که در ادامه ایجاد میشدند و همین سرکوبها به انگیزههای اجتماعی زیادی منجر شدند که یکدیگر را تقویت میکردند. برای مثال در ایالات متحده، اعتراضات برای آزادیهای مدنی، علیه نژادپرستی، علیه جنگ ویتنام و برای آزادی زنان همزمان با جنبش اجتماعی هیپی وجود داشت و علاوه بر آن جنبشهای زیستمحیطی و بومشناختی که شامل اعتراضات علیه سلاحهای بیولوژیک و اتمی میشدند، شروع شده بودند. همه این اعتراضات در این سال شدت گرفته بودند. حکومتهای سرکوبگر با اقدامات گسترده پلیس، تیراندازی، اعدام و حتی کشتار به تقابلهای اجتماعی در مکزیک، برزیل، اسپانیا، لهستان، چکسلواکی و چین منجر شدند. در برلین غربی، رم، لندن، پاریس و بسیاری از شهرهای آمریکایی اتحاد سندیکاهای کارگری و دانشجویان، نقش اصلی را در این اعتراضات بازی میکردند.
جنبش زیستمحیطی از اعتراضات ۱۹۶۸ پدیدار شد و این جنبش از دل جنبش علیه سلاحهای هستهای شکل گرفت. در سال ۱۹۶۸ فدراسیون انجمنهای حفاظت از محیط زیست و شاخه فرانسه گروه «دوستان زمین» شکل گرفتند و انجمن علمی فرانسه، برنامه «نجات بده و زنده بمان» را برگزار کرد. کشورهای نوردیک در خط مقدم این جنبش حضوری فعال داشتند. در سوئد دانشجویان علیه برنامههای سدسازی و در دانمارک و هلند گروههای فعال زیستمحیطی علیه آلودگی و سایر مشکلات زیستمحیطی اعتراض کردند.
در فوریه همان سال، دانشجویانی از هاروارد، ردکلیف و بوستون در اعتراض به جنگ ویتنام، چهار روز اعتصاب غذا کردند. بیش از 10 هزار دانشجوی برلین غربی، در اعتراض به حضور آمریکا در ویتنام، تحصن کردند. در ششم مارس ۵۰۰ دانشجوی دانشگاه نیویورک علیه شرکت داو کمیکال که تولیدکننده اصلی ناپالم بود، دست به اعتراض زدند چراکه در ویتنام توسط ارتش ایالات متحده استفاده میشد. در هفدهم مارس، تظاهرات ضدجنگ در میدان گراسونور لندن با ۸۶ زخمی و ۲۰۰ نفر بازداشتی به پایان رسید. دانشجویان ژاپنی نیز علیه حضور ارتش آمریکا در ژاپن به دلیل جنگ ویتنام تظاهرات کردند. در مارس نیز، دانشجویان بریتانیایی خشونت را وارد اعتراضات ضد جنگ ویتنام کرده و بهطور فیزیکی به وزیر دفاع، وزیر آموزش و وزیر کشور بریتانیا حمله کردند.
همه این اعتراضات دانشجویی با گرایشهای چپ و تاکید بر موضوعاتی مانند جنگستیزی، فمینیسم، نژادپرستی، سلاح هستهای و محیط زیست در مقابل نهادهای تمرکز قدرت و ثروت (چه سوسیالیستی و چه سرمایهداری) قرار گرفتند و فصل جدیدی از مطالبات اجتماعی و سویهگیری سیاسی را در جامعه رقم زدند. از اینرو میتوان گرایشهای مهندسان به چپ را ولو به صورت تقلیلیافته و سطحی به دایهداری از این جنبش و حفظ کانون تاثیرگذاری و سهم آنها نسبت به مطالبات خود در شرایط مشابه مربوط دانست. تبدیل شدن دانشجویان به کارگران مهندس باعث تقویت ارتباط آنها در جهت پیگیری مطالبات کارگری، در یک فضای دیالکتیکی به ترویج گرایشهای چپ در بین مهندسان نیز کمک کرده است.
تقاطع چپگرایی و نئولیبرالیسم در ایران امروز
بررسی روند جنبشهای دانشجویی دهههای اخیر در ایران شاید بتواند نگاهی دقیقتر در باب موضوع چپگرایی مهندسان باشد. زیرا بخش زیادی از تلاطمهای موضوعات دانشجویی در مواضع بیکاری و مشکلات ناشی از بیعدالتی اجتماعی به خصوص در جریانهای دهه 80 همراه با گسترش نرخ تحصیل شهریهای و خصوصیسازی در سالهای بعد از آن و کاهش امنیت شغلی، به عنوان دغدغهای مشترک با مهندسان رشد فزایندهای یافت.
پس از سرکوب جریان چپ دانشجویی در نیمه دهه 1380 بار دیگر بهتدریج ظهور اندیشههای چپ در دانشگاهها افزایش یافت اما بهتدریج و بهویژه در پی افول جنبش سبز و نیز روی کار آمدن دولت یازدهم، گرایشهای چپ دانشجویی مسیر خود را تفکیک کرد و راه دیگری در پیش گرفت. شاید بتوان گفت با استمرار پیادهسازی سیاستهای نئولیبرالی موج جدیدی از کالاییسازی آموزش عالی و کاهش بودجه دانشگاههای دولتی و خدمات رفاهی برای دانشجویان رخ داد و این در حالی است که در طرف دیگر فرصت مناسبی برای بازار کار مهندسان با عنوان کسبوکارهای خصوصی و استارتآپی شکل گرفت و برخی از مهندسان چپگرا را تا حدودی امیدوار و متمایل به اندیشههای نئولیبرالی کرد. به بیان دیگر شکافی بین تفکرات مهندسان مشغول به کار و دانشجویان مهندسی شکل گرفت. نقطهای که شاید به نوعی تعبیری از برابری در فرصت کارآفرینی تولید سرمایه برای افراد تحصیلکرده در شرکتهای کوچک یا مشارکتی را نوید میداد.
شاید بتوان گفت اگر در نسل گذشته، دانشگاهها مرکز چپگرایان محسوب میشد اما امروز، اندیشههای لیبرالی نیز در میان آنان ریشه دوانیده است. البته باید افزود که این اندیشهها نه به شکل یک ایدئولوژی منسجم سیاسی بلکه اعتقاد به برخی از اجزای تشکیلدهنده لیبرالیسم هستند و مساله اصلی اقتصاد و نقش دولت در جامعه را تحتالشعاع قرار داده است. در نهایت شاید به سختی بتوان گفت که این موضوع باعث افزایش دستمزد طبقه کارگر، مهندسان و رفاه آنها خواهد شد. همانطور که اندیشههای نئولیبرالی در نقاط دیگر جهان به این اتفاق منجر نشده، در ایران نیز بعید به نظر میرسد. از اینرو میتوان اینگونه گفت که نسل جدید مهندسان پیشرو برخلاف گروه امیدوار قبلی، تمایلی به این اندیشهها نداشته و احتمالاً به گفتمان قبلی خود یا شاید رادیکالتر از قبل، با گرایشهای چپ رجوع کنند.
جنبش دانشجویی در مقطع کنونی بنا به مجموعهای از دلایل قابل لمس میتواند در آستانه ایفای نقش در مقام پیشرو سایر جنبشهای اجتماعی قرار گیرد. زیرا قبل از هر چیز، تحولات ساختاری که اقتصاد ایران در سه دهه گذشته پشتسر گذاشته، بسیاری از نیروهای تحصیلکرده و متخصص را نیز تضعیف کرده است. از باب نمونه، به نقل از مرکز آمار و اطلاعات راهبردی، اینفوگراف جمعیت فارغالتحصیل یا در حال تحصیل دورههای عالی در سال 1395، میزان بیکاری دانشآموختگان دانشگاهی در تمامی رشتههای دانشگاهی به جز پزشکی از میانگین بیکاری در کشور بالاتر است و در برخی رشتههای مهندسی به نسبتهای بالاتر از 30 درصد بیکاری وجود دارد. برای مثال بیش از 41 درصد از فارغالتحصیلان علوم کامپیوتر، 37 درصد از فارغالتحصیلان محیط زیست، 27 درصد از فارغالتحصیلان معماری، 21 درصد از فارغالتحصیلان مهندسی و... اکنون در شمار بیکاران هستند. در چنین شرایطی که نرخ بیکاری دانشآموختگان دانشگاهها بهطور متوسط دو برابر نرخ بیکاری در کشور است، بسیاری از دانشآموختگان بهخصوص مهندسان، ناگزیر به مشاغل موقتی، کمدرآمد، بینیاز به تخصص و با نرخ بسیار بالای استثمار روی میآورند.
اگر دانشجویان در سالهای قبل عمدتاً بنا به نوعی گرایش آرمانخواهانه رویکردهایی عدالتجویانه پیشه میکردند و البته در بسیاری از موارد بعد از سالهای دانشجویی و حضور در بازار کار و تشکیل خانواده این گرایشها بهتدریج در آنها رنگ میباخت اما امروز این گرایشهای رادیکال در تجربه زیسته دانشجویان و دانشآموختگان مختلف بهعنوان بخشی از لایههای فرودست جامعه احساس میشود. به همین دلیل یک همراستایی بین جنبشهای دانشجویی با اعتراضات فراگیرتر اقشار مختلف مردم، کارگران، مهندسان، بازنشستگان و... وجود دارد. این همبستگی با توجه به مطالبات مشترک آنها، میتواند زمینهساز تمایل، نهتنها مهندسان بلکه بسیاری از اقشار جامعه به گرایشهای چپ شود.