مغز متقلب
کتاب «فیل درون مغز» از انگیزههای پنهان ما در زندگی چه میگوید؟
یک فرد همیشه برای انجام هر کاری دو دلیل دارد: یک دلیل خوب و یک دلیل واقعی! این نقلقول معروف جیپی مورگان سرمایهدار و بانکدار بزرگ تاریخ آمریکا به سادگی بیانگر اندیشهای است که کوین سیملر مهندس نرمافزار و نویسنده و رابین هنسن استاد اقتصاد دانشگاه جرج میسون و دانشیار پژوهشی دانشگاه آکسفورد را به نگارش کتابی کمنظیر درباره انگیزههای پنهان در رفتار فردی و نهادهای جامعه واداشته است.1 ماجرای فیل در اتاق را حتماً میدانید؛ هر واقعیت مهم و واضحی که به هر دلیلی، هیچکس حاضر نیست درباره آن صحبت کند. فیل درون مغز اما، تعبیری است که سیملر و هنسن آن را به یکی از مهمترین، بارزترین و در عین حال ناگفتهترین حقایق در مورد ذهن انسان تعمیم دادهاند. اینکه ما استادان «خودفریبی» هستیم که در پی تکامل، به یک «نقطه کور دروننگرانه» (introspective blind spot) مجهز شدهایم. نقطه کوری که انگیزههای عمیق و خودخواهانه ما را پنهان میکند، حتی اگر همین انگیزهها در دیگران به راحتی قابل تشخیص باشند. نتیجه این نظریه، کتابی سرگرمکننده، عمیق و آموزنده است که مجموعهای متنوع از رفتارهای گیجکننده انسان -از خندیدن گرفته تا دین و منشأ زبان- را روشن میکند. برای طرفداران رفتارشناسی البته کتاب فیل درون مغز دنیای آشنایی دارد. فرضیه اصلی کتاب بسیار چالشبرانگیز است. به این دلیل که نقطه کور دروننگرانه ما بیشباهت به نقطه کور چشم واقعیمان نیست؛ جایی که عصب بینایی به دیسک سلولهای گیرنده نوری چشممان متصل میشود. به لطف یک سازگاری تکاملی، مغز ما با استفاده از اطلاعات موجود در محیط اطراف خود بهطور خودکار این خلأ را پر میکند و ما توهم میدان دیدی کامل را پیدا میکنیم. خودفریبی ناخودآگاه در حوزه اجتماعی نیز به همین شکل کار میکند؛ البته شرح دادن این مکانیسم آسان است اما از کار انداختنش غیرممکن!
اجازه بدهید داستان را سادهتر کنیم: برای هر عملی ترکیبی از انگیزههای «مقدس» و «ناشایست» وجود دارد ولی ما نسبت به انگیزههای گروه دوم «نابینا» هستیم. این یک دستکاری آگاهانه نیست بلکه فرآیندی است که به دلیل «ناآگاهی استراتژیک جنبه ماکیاولی اجدادمان» اتفاق میافتد؛ همان جنبهای که سبب بقای نسل بشر شده است!
تز اصلی فیل درون مغز آن است که این مکانیسم تاثیرات عمدهای بر سیاستهای عمومی دارد که البته نمیخواهیم آن را بپذیریم. مثلاً اینکه صرف هزینه برای مراقبتهای بهداشتی صرفاً برای ارتقای سلامتیمان نیست؛ بلکه روش بیفایدهای برای نشان دادن مراقبت و توجه به خود و دیگران است! با اعتراف به این مساله میتوانیم هزینههای پزشکی را به نصف کاهش دهیم و همچنان، اوضاع سلامتیمان خوب باشد. یا گرچه هدف نظام آموزشی، آموختن دانش و مهارت به دانشآموزان است اما در واقع هدف پنهانی همچون خودنمایی (Show off) دارد. و به همین ترتیب «کمکهای خیرخواهانه» فقط برای انجام کارهای خوب در جهان نیستند؛ این کار راهی برای تنظیم تعادل بین ثروت و سخاوت شخصی افراد است در عین حالی که از همتایان خود تایید هم میگیرند. جنبشهایی که به نام بشردوستی برپا میشود دلایل خیرخواهانهای دارد که «ظلم منفعتطلبانه» پشت آن پنهان است!
اما سیملر و هنسن خود را به سیاست عمومی محدود نمیکنند. برای مثال ما در این کتاب میخوانیم که خلق هنر بیش از آنکه نشانه بصیرت یا قدرشناسی از زیبایی مطلق باشد، نشانگر فدا کردن منابع برای نشان دادن توانایی شما در پرداخت بهای آن است یا مذهب بیش از آنکه یک حقیقت متعالی باشد برای انسجام گروهی است. یا در حوزه سیاست، مردم بدون قاطعیت رای میدهند؛ رای میدهند چون اطلاعات کافی ندارند و در مسائل سیاسی دچار عقاید متعصبانه و احساسات شدید هستند.
خلاصه آنکه، همه چیز از تحصیلات عالی و مصرف گرفته تا اعتقاد به خدا و هنر و سیاست بر مبنای همین انگیزههای پنهانِ انکارشده تفسیر میشوند. تکامل، ما را نسبت به این اهداف پنهان، نابینا کرده است آنقدر که اگر به ما بگویند برای کارهایمان انگیزه دیگری داریم به شدت آزرده میشویم؛ به همین دلیل است که یک استاد شایسته دانشگاه و یک نویسنده مستقل تبانی میکنند تا این کار را انجام دهند و به ما بگویند داستان انگیزههای ما همان چیزی که میپنداریم نیست.
سیملر و هنسن در کتاب خود مینویسند آنچه از مطالعات و بررسیها حاصل شده، انسان را نه فقط از نظر فردی بلکه به لحاظ اجتماعی، موجودی «خودفریب» تصویر میکند. مغزهای ما در فریبکاری، چانهزنی بر سر پایگاه اجتماعی و سیاستبازی کارشناسانی خُبرهاند؛ آن هم در حالی که «ما» -یا همان بخش خودآگاه مغز- میکوشد که افکارش را پاکیزه و وارسته نگه دارد. «ما» همیشه نمیدانیم که مغزمان قرار است چه کند اما تظاهر میکنیم که میدانیم، و مشکل در همینجاست! به قول تیموتی ویلسون روانشناس، «ما برای خودمان غریبهایم». نویسندگان فیل درون مغز، نظریه خود را به زبان ساده چنین بیان میکنند:
1- مردم پیوسته در حال قضاوت ما هستند. آنها میخواهند بدانند آیا میتوانیم دوست، شریک، عاشق یا رهبر خوبی باشیم. و یکی از مهمترین چیزهایی که آن را قضاوت میکنند انگیزههای ماست. چرا اینگونه رفتار میکنیم؟ آیا قلباً، منافع یا اهداف دیگری داریم یا کاملاً خودخواهیم؟ / 2- از آنجا که دیگران ما را قضاوت میکنند ناچاریم خوب به نظر برسیم. بنابراین انگیزههای قشنگمان را برجسته و انگیزههای زشتمان را پنهان میکنیم. این دقیقاً به معنای دروغگویی نیست، اما صداقت کامل هم نخواهد بود! /3- این فرآیند نه فقط کلمات، که تفکرات ما را هم تحت تاثیر قرار میدهد؛ چیزی که به نظر عجیب میآید. اما چرا نمیتوانیم لااقل با خودمان روراست باشیم؟ پاسخ این است که تفکرات ما آنقدر هم که تصور میکنیم محرمانه نیستند. تفکرات آگاهانه به انحای مختلف تمرین همان چیزی است که آمادهایم تا به دیگران بگوییم. آنگونه که رابرت تریورس روانشناس میگوید: ما خودمان را گول میزنیم تا دیگران را بهتر گول بزنیم! /4- در برخی حوزههای زندگی، به ویژه آنها که قطبی شدهاند مانند سیاست، به سرعت متوجه میشویم که چه زمانی انگیزههای یک فرد احمقانهتر از آن چیزی است که ادعا میکند. اما در دیگر حوزهها، مانند پزشکی ترجیح میدهیم باور کنیم که تقریباً همه ما انگیزههای خالص و درستی داریم. در اینگونه موارد، ممکن است در مورد آنچه پیشران رفتار ماست، کاملاً در اشتباه باشیم!
کتاب 416صفحهای سیملر و هنسن به دو بخش اصلی تقسیم شده است. فصل نخست «چرا انگیزههای خود را پنهان میکنیم» در تلاش است نشان دهد محرکهای زندگی اجتماعی چگونه ذهن ما را از راه به در میکنند. هدف نویسندگان آن است که در این بخش تا حد ممکن با فیل درون مغز رودررو شوند و بدون چشم بر هم زدن و عقبنشینی چشم در چشم او بدوزند! فصل دوم «انگیزههای پنهان در زندگی روزمره» درک جدید ما از فیل را به کار میگیرد تا طیف وسیعی از رفتارهای انسانی -کوچک، شخصی، و در نهادهای گستردهتر- را ساختارشکنی کند. آنچه نویسندگان یافتهاند این است که هیچ چیز آنگونه که در ظاهر نشان میدهد نیست!
انکار انگیزههای زشت!
چه چیزی روی مخ مردم میرود؟ میدانم سوال خندهداری است اما این در واقع سوال اصلی کتاب فیل درون مغز است؛ کتابی روشنگرانه که به درک درست ما از انگیزههای روزمرهمان در زندگی کمک میکند. اجازه بدهید این پرسش را جور دیگری مطرح کنیم. چرا آنچه انجام میدهیم را انجام میدهیم؟ سیملر و هنسن بررسی میکنند که چرا ما در مورد انگیزههای خود، مستعد خودفریبی هستیم و چگونه این فریب میتواند دلیل رفتارهای غیرقابل توضیح دیگران را روشن کند؟ مثلاً چرا میخندیم؟ چرا وقتی کنار دیگران هستیم 30 درصد بیشتر میخندیم؟ چرا ماشین گرانقیمت میخریم؟ یا چرا برای ارتقای شغلی تلاش میکنیم؟
همانطور که پیشتر گفتیم نویسندگان معتقدند ما اغلب نسبت به انگیزههای واقعی خود برای انجام کارها ناآگاهیم. در واقع گرچه ما تصور میکنیم مشغول صادر کردن فرمانهای اجرایی هستیم اما در اغلب مواقع فقط مشغول توجیه تصمیمات گرفتهشده در ناخودآگاهمان هستیم؛ آن هم به دلایلی که اصلاً نمیدانیم. این دلایل یا «انگیزههای پنهان» همان چیزی است که نویسندگان در فصل اول کتاب به آن پرداختهاند.
«ما ذهن خود را به همان اندازه که وانمود میکنیم نمیشناسیم. در ازای کمی خودفریبی، هم صاحب خدا میشویم هم خرما: به نفع خودمان کار میکنیم بدون آنکه لازم باشد خودمان را برنامهریزانی خودخواه و مغرض -که اغلب هستیم- نشان بدهیم.»
این جمله از کتاب کافی است تا تز اصلی نویسندگان را دریابید: ما انسانها گونهای از موجوداتیم که نهتنها قادریم با انگیزههای پنهان عمل کنیم، بلکه اساساً برای این کار طراحی شدهایم! مغز ما ساخته شده تا در جهت منافع شخصی ما عمل کند ضمن آنکه تلاش میکند در مقابل دیگران خودخواه هم به نظر نرسد. این همان چیزی است که نام کتاب از آن برگرفته شده است: فیل درون مغز، یک ویژگی مهم اما به رسمیت شناختهنشده از نحوه کار ذهن ماست؛ یک تابوی درونی. به دلیل این تابوی درونی، ما میتوانیم خودخواهانه عمل کنیم بدون اینکه مجبور شویم در مقابل دیگران کاملاً خودخواه ظاهر شویم. از این گذشته هر چه کمتر از انگیزههای زشت خود مطلع شویم پنهان کردن آنها از دیگران آسانتر خواهد بود. ببینیم دلیلش چیست؟
سیستمهای مختلف بسیاری در مغز وجود دارد که به هم متصلاند و در عین حال تا حدی مستقل از یکدیگر عمل میکنند. ماروید مینسکی محقق هوشمصنوعی این آرایش را «جامعه ذهن» توصیف میکند. و مانند یک جامعه روشهای مختلفی برای شکل دادن به ذهن برای اهداف مختلف وجود دارد. همانطور که کشورها بر مبنای ایدئولوژیهای سیاسی، جغرافیا، یا نسلها به دستههای مختلف تقسیم میشوند ذهن ما هم میتواند به اشکال مختلف دستهبندی شود. این تقسیمبندی برای خودفریبی بدین معناست که مغز ما میتواند مجموعهای نسبتاً دقیق از باورها را در سیستمهایی که وظیفه ارزیابی اقدامات بالقوه ما را دارند حفظ کند در حالی که این باورها را از سیستمهای دیگر (مانند آگاهی) که مسوول مدیریت ادراکات اجتماعی هستند پنهان نگه دارد! به عبارت دیگر ما میتوانیم بر اساس اطلاعاتی عمل کنیم که در دسترس ایگوی کلامی آگاه ما نیستند. و برعکس ما میتوانیم با ایگوی آگاهانه خود چیزی را باور داشته باشیم بدون اینکه اطلاعات آن در اختیار سیستمهای مغزی قرار گیرد که مسوول هماهنگ کردن رفتار ما هستند. ما دلایل زیادی برای رفتارهای خود داریم اما معمولاً انگیزههای زیبا و اجتماعی خود را برجسته میکنیم و انگیزههای زشت و خودخواهانه خود را نادیده میگیریم. آنگونه که سیملر و هنسن نوشتهاند حقیقت، زیبایی، امنیت، همکاری، وفاداری، سنت، بشردوستی و اجتماع انگیزههای زیبا هستند و رقابت، نیرنگ، پیشرفت، پایگاه اجتماعی، خودخواهی، سیاست و سکس انگیزههای زشتی بهشمار میروند. فصل نخست کتاب فیل درون مغز چند نکته کلیدی دارد:
ما وانمود میکنیم که هیچ شباهتی به حیوانات نداریم در حالی که تاثیر غرایز حیوانی در رفتار ما عمیق، پیچیده و خودخواهانه است؛ اما همیشه متوجه آن نمیشویم. ما میکوشیم انگیزههای زشتمان را حتی از خودمان پنهان کنیم. وقتی قصد داریم کار بدجنسانهای انجام دهیم ذهن ما همیشه ما را گول میزند! ما گونهای باهوش هستیم زیرا رقابت ما را هوشمند کرده است. به احتمال قوی ما برای پیروز شدن بر سایر انسانها باهوش شدهایم. در واقع دلیل این تغییر، رقابت برای بقا بوده است؛ در نتیجه دستیابی به پایگاه اجتماعی، پیدا کردن زوج یا متحد شدن با دیگران، کارهایی هستند که ما با کنار زدن اشخاص دیگر انجام میدهیم.
انگیزههای پنهان در زندگی روزمره
نیمه دوم کتاب جایی است که بحث جذابتر میشود. این دو نویسنده نشان میدهند این انگیزههای پنهان در زندگی روزمره ما و مهمتر از آن در نهادهای ما چه نقشی ایفا میکنند. کتاب حوزههای مختلفی را مورد بررسی قرار داده است، هنر، آموزش، پزشکی، دین، زبان بدن، امور خیریه و... از آنجا که امکان پرداختن به تمامی این مباحث نیست اجازه بدهید برای مثال انگیزههای پنهان در زبان بدن را بررسی کنیم. آنگونه که سیملر و هنسن مینویسند زبان بدن فقط راهی برای برقراری ارتباط نیست، بلکه عملگراست و پیامدهای مادی دارد. برای مثال اگر پرخاشگرانه به کسی نگاه کنید بهتر است منتظر آغاز جنگ باشیم! و مهمتر آنکه به دلیل همین پیامدها، زبان بدن ذاتاً صادقتر از زبان کلامی است. این یک اصل مهم در ارسال نشانههای صادقانه است: سیگنالها باید پربها
(expensive) باشند تا جعل آنها دشوار شود. سادهتر بگوییم باید آنقدر گران باشند که جعلی ساختن آنها بسیار سختتر از تولید صادقانه آنها باشد. برای مثال حالت ایستادن یک فرد اگر در وضعیت باز باشد باعث آسیبپذیری او میشود بنابراین ایستادن در این حالت برای کسی که در شرایط پرتنشی است در مقایسه با کسی که در آرامش است میتواند پربها (پرهزینه) باشد. بنابراین طرز ایستادن باز، نشانه صادقانهای از آرامش است. به همین ترتیب اگر نسبت به طرف مقابل احساس خطر کنید، بغل کردن او کار خطرناکی است. بنابراین در آغوش گرفتن همیشه نشانه صادقانهای از اعتماد و دوستی است. و این جایی است که پای فیل درون مغز به میان میآید: ما در بسیاری موارد از بدن خود برای «گفتن» چیزی که نمیتوانیم با صدای بلند بگوییم استفاده میکنیم. مخصوصاً هنگامی که با گفتن چیزی به دردسر میافتیم! برای مثال، گفتن اینکه من در این اتاق مهمترین فرد هستم بسیار ناپسند است، اما میتوانیم همین پیام را با احتیاط و به راحتی با ولو شدن روی کاناپه و خیره شدن به چشم مردم هنگام مکالمه بیان کنیم! به همین ترتیب گفتن «من جذب شما شدم» با صدای بلند به کسی که تازه ملاقات کردهاید گستاخانه است اما لبخند یا لمس دوستانه دست میتواند همین کار را انجام دهد بدون اینکه فرد مقابل ناراحت شود. نکته این است که نسبت به پیامهای گفتاری، دست گذاشتن روی پیامهای غیرکلامی دشوار است، بنابراین راه برای گریز از اتهام باز میماند. برای مثال در یک جلسه ممکن است شما از پیامهای غیرکلامی برای به حاشیه راندن رقیب استفاده کنید (مثلاً هنگام حرف زدن او را نادیده بگیرید)، و اگر به رفتار سیاسی متهم شدید با استدلال اینکه اشتباه متوجه شده است به سرعت کار خود را انکار کنید.
رام کردن فیل درون مغز
تقلب را در نظر بگیرید. سیملر و هنسن مینویسند: همه تقلب میکنند، انکار آن هم فایده ندارد. بیشتر ما قوانین مهم و بزرگ را رعایت میکنیم، مانند آنهایی که سرقت، تجاوز و قتل را منع میکنند. اما معمولاً هنجارهای کوچک و متوسط را نقض میکنیم. حتی اجداد ما هم کلاهبرداران اجتنابناپذیری بودهاند. مغز ما برای تشخیص تقلب از مکانیسمهای تطبیقی هدفمند استفاده میکند تا نشانههایی از اخلاص را در چشمان یک دروغگو پیدا کند. بهترین دروغگویان کسانی هستند که دروغ خود را باور دارند! پس نمیتوانیم آنها را تشخیص دهیم. این شاهکاری است در خلقت که بشر به کمک «دستاویزهای حقبهجانب» (self-serving excuses) انجام میدهد، چیزی که سیملر و هنسن «بهانهآوری» (pretexts) مینامند. حتماً این جمله را شنیدهاید: این را ندزدیدم، قرض گرفتم! بهانه آوردن مفهومی است که به ما کمک میکند تا رفتارهای نادرست خود را بهتر بشناسیم. جالب بود نه؟ حالا کتاب به جای ارائه مجموعهای از سیاستها برای مقابله با ماهیت متقلب ما، به سادگی به سمت یک ضعف دیگر انسانی میرود. جرمشناسان از دهه 1950 در حال مطالعه بهانههای حقبهجانب هستند که به عنوان تکنیکهای خنثیسازی شناخته میشدند. برای مثال جوزف هیت فیلسوف، از نظریه بهانههای حقبهجانب استفاده کرده و پیشنهاد میکند کلاسهای مرسوم اخلاق در تجارت -که امروزه روی قرائتهای انتزاعی از فرااخلاق متمرکز است- با آموزش عملی نحوه شناخت و کنترل بهانههای حقبهجانب جایگزین شوند. در این میان، «آگاهی هوشیارانه» (Conscious awareness) یک واژه کلیدی است. مانند نقطه کور بینایی ما، طبیعت متقلبمان غیرقابل تغییر است. «دورویی» گناه اصلی در تکامل ماست. اما برخلاف سیستم بیناییمان، دستکم به نظر میرسد اهلی کردن جنبههای ناخودآگاه ذهن با استفاده از تکنیکهایی نظیر تمرین در کلاس یا مراقبه امکانپذیر است. این اساساً استراتژی توسعهیافته عرفان یونان باستان است.
اما آیا میتوانیم فیل درونمان را تربیت کنیم؟ نظریه فیل درون مغز هم در پاسخ به این سوال انگار به بنبست میخورد. چگونه میتوان در مورد همه چیزهایی که انگیزههای بدی دارند، صادقانه نوشت؟ سیملر و هنسن هنگامی که از انگیزه خود برای نوشتن کتاب میگویند این پارادوکس را هم مطرح میکنند. آنها مینویسند: اگر بخواهیم صریح باشیم باید بگوییم ما هم این کتاب را برای تاثیر گذاشتن بر شما نوشتهایم؛ ما به دنبال کسب پرستیژ هستیم! البته راههای مختلفی برای کسب پرستیژ وجود دارد و جای خوشحالی است که آنها یک روش مفید را انتخاب کردهاند!
پینوشت:
1- The Elephant in the Brain: Hidden Motives in Everyday Life by Kevin Simler and Robin Hanson, Oxford University Press, (January 2, 2018).