اعتراف به خطای گذشته
بشر جایزالخطا
یک نشریه نمیتواند 174 سال بدون اشتباه کار کند.
یک نشریه نمیتواند 174 سال بدون اشتباه کار کند. نشریه اکونومیست هم مستثنی نیست. ما درست چند هفته قبل از سقوط نظام ارزی بریتانیا فکر میکردیم این کشور در مکانیسم نرخ ارز اروپا از خطر در امان است؛ ما در سال 1997 تصور میکردیم که اندونزی در جایگاه مناسبی قرار دارد تا بتواند از بحران مالی اجتناب کند؛ ما در سال 1999 که نفت بشکهای 10 دلار بود گفتیم ممکن است بهای نفت به پنج دلار برسد آن هم درست در زمانی که بازار به نقطه پایین رسیده بود و در سال 2003 نیز از حمله به عراق حمایت کردیم. اشتباه افراد نیز همانند اشتباه نشریهها دردناک است بهویژه در این زمان که شواهد دیجیتال اشتباهات در دسترس و غیرقابل انکارند. اما اشتباه کردن نیز امری اجتنابناپذیر است بنابراین راهحل آن است که درست اشتباه کنیم: یعنی اشتباه را درک کرده و از آن درس بگیریم. عامل نگرانکننده آن است که انسانها کمتر به اشتباهاتشان اذعان دارند.
کسی از اینکه در حال ارتکاب خطا گیر بیفتد خوشش نمیآید. اما دردسر واقعی هنگامی آغاز میشود که تمایل برای عدم پذیرش اشتباه به انکار شواهد منجر شود. اقتصاددانان اغلب فرض میکنند که مردم منطقی هستند. افراد منطقی هنگام مواجهه با یک حقیقت باید جهانبینیشان را عوض کنند تا بتوانند در آینده تصمیمات بهتری بگیرند. اما پژوهشهای اقتصادی که طی سالها انجام گرفتهاند راههایی را نشان میدهند که در آن قوای شناختی انسانها از منطق و عقلانیت دور میشود. مطالعات در واقع آن چیزی را تایید میکنند که تجربه نشان داده است: افراد به طور مرتب نسبت به اطلاعاتی که با جهانبینیشان در تضاد باشد بیتوجه هستند.
اما چرا اینگونه است؟ سال گذشته رولند بنابو از دانشگاه پرینستون و ژان تیرول از مدرسه اقتصاد تولوز چارچوبی را برای تفکر درباره مساله تدوین کردند. باورها از بسیاری جهات همانند دیگر کالاهای اقتصادی هستند. افراد برای ساخت باورها زمان و منابع را مصرف میکنند و از باورهایشان ارزش میگیرند. برخی باورها همانند کالاهای مصرفی هستند: علاقه شدید به مصرف میتواند به صاحب این کالاها احساس خوبی بدهد. این حالت همانند مدگرایی بخشی از هویت عمومی فرد است. باورهای دیگر از طریق شکل دادن به رفتارها ارزشآفرینی میکنند. این باور که فرد فروشنده خوبی است ممکن است اعتماد به نفس لازم برای پایان دادن به حراج را ایجاد کند یا اعتقادات مذهبی ممکن است به فرد کمک کنند از عادات ناسالم اجتناب کند.
اما از آنجا که باورها صرفاً ابزاری برای تصمیمگیری مناسب نیستند بلکه در جای خود دارای ارزش هستند، هر نوع اطلاعات جدیدی که آنها را به چالش بکشد ناخوشایند خواهد بود. افراد اغلب برای مدیریت این چالشها به «استدلال جهتدار» روی میآورند. آقای بنابو این استدلال را در سه طبقه بیان میکند: «غفلت راهبردی» هنگامی است که یک فرد معتقد از اطلاعاتی که شواهد متناقض ارائه میدهند دوری میکند. در «انکار واقعیت» تلاش میشود تا شواهد دردسرآفرین با منطق کنار گذاشته شوند. افزایش بهای مسکن ممکن است به خلق فرضیههای تخیلی در مورد رفتار غیرعادی قیمتها بینجامد یا حامیان یک سیاستمدار بیآبرو ممکن است توطئههایی بسازند یا اخبار جعلی را مقصر بدانند. و سرانجام در مرحله «خود علامتدهی» فرد معتقد ابزاری برای خود خلق میکند تا حقایق را آنگونه که میخواهد تفسیر کند. بهعنوان مثال یک فرد بیمار ممکن است فکر کند دویدن روزانه نشانهای دال بر سلامتی اوست.
«استدلال جهتدار» یک تعصب شناختی است که افراد تحصیلکرده اغلب در معرض آن قرار میگیرند. همه اشتباهات ناشی از این تعصب پرهزینه نیستند: تبلیغ در مورد برتری تیم فوتبال آرسنال با وجود شواهد متناقض آسیب زیادی به بار نمیآورد. اما هنگامی که تعصبات گسترده شوند و بهعنوان مثال در بنگاههای مشکلدار یا بازارهای مالی یا احزاب سیاسی پخش شوند خطرات در کمین هستند. استدلال جهتدار توضیح میدهد چرا حتی با وجود امکان دسترسی آسانتر به اطلاعات بیشتر دیدگاهها قطبی میشوند. بهعنوان مثال، با وجود سهولت دسترسی به شواهد قانعکننده در مورد تخریب محیط زیست و تحولات اقلیمی هنوز اطلاعات غلط مهار نشدهاند. اما تقاضا برای اطلاعات خوب (بد) یکنواخت نیست. مثلاً دموکراتهایی که از سطوح بالای دانش برخوردارند بیشتر از همحزبیهایی که پیشزمینه علمی کمتری دارند نگران تحولات اقلیمی هستند. برعکس در میان جمهوریخواهان سطح آگاهی علمی تاثیری بر عقاید مربوط به محیط زیست ندارد. این نشان میدهد مصرفکنندگان اخبار در جستوجوی آن چیزی هستند که میخواهند.
کار آقای بنابو نشان میدهد هرگاه افراد یک گروه سرنوشت مشترکی داشته باشند تفکر گروهی به بالاترین سطح میرسد. این سرنوشت مشترک هنگامی است که اگر یک فرد از گروه خارج شود باز هم از اثرات و هزینههای اشتباهات گروه مصون نیست. اگر بخت و اقبال یک سیاستمدار همراه با اقبال حزبش بالا و پایین برود خروج از تفکر گروهی به نفع او نخواهد بود و حتی شاید برایش هزینه داشته باشد.
بنابراین انگیزه ورود به استدلال جهتدار بالا میرود؛ حتی زمانی که حقایق مربوط به یک موضوع همگرا میشوند این احتمال وجود دارد که احزاب در مورد ذهنیتها و باورهای متفاوت قطبی رفتار کنند. این باعث میشود که هر عضو حزب نتواند بهراحتی از گروه خارج شود. در واقع گروه این انگیزه را پیدا میکند که هر صدای مستقل از جمله آژانسهای آماری یا ناظران بودجه را غیرمشروع بداند. بنابراین نمیتوان از یکسان بودن دیدگاهها اجتناب کرد مگر اینکه بحران رخ دهد.
کاهش هزینههای پذیرش اشتباه میتواند از بروز بحران جلوگیری کند. در شماره جدید نشریه آنلاین اکوژورنال نوعی همایش ترتیب داده شده است که در آن از متفکران برجسته علم اقتصاد خواسته میشود اظهاراتی را که بیشتر از همه از بیانشان پشیمان هستند ذکر کنند. اگر اینگونه اقدامات بهطور مرتب انجام گیرند میتوانند احساس شرمندگی مربوط به تغییر عقاید را از ذهن فرد خارج سازند. همزمان، این همایش نشان میدهد حفظ و سروکله زدن با پشیمانیهای فکری تا چه اندازهای میتواند دشوار باشد. برخی از اظهارنظرهای همایش بسیار صادقانه بودند: تحلیل دیوید کوئن در مورد اینکه چگونه و چرا او بحران مالی سال 2007 را دستکم گرفته بود بینش زیادی به ما میدهد. اما برخی دیگر نیز ناامیدکننده هستند چراکه نویسنده آنها فرصتی پیدا کرده است تا تقصیر شرمندگی خودش را به گردن دیگران بیندازد.
نمیخواهم حق با من باشد
در جهان قطبیشده اظهار عمومی پشیمانی میتواند امری مخاطرهآمیز باشد. اعتراف به خطا میتواند غذای تبلیغاتی برای مخالفان را فراهم ساخته و همقطاران را آزرده سازد. بهعنوان مثال وقتی اعضای یک حلقه اقتصاددانان اذعان کردند که آزادسازی تجارت علاوه بر مزایا هزینههایی نیز دارد دیگر اعضا ناراحت شدند هرچند میدانستند که مدلهای اقتصادی همین موضوع را نشان میدهند. اینگونه خودسانسوری در درازمدت بهجای آنکه به حمایت از تجارت بینجامد به کاهش اعتماد به اقتصاددانان منجر شد. برای افرادی که ظاهراً در مسیر حق قرار دارند بسیار دشوار است که وانمود کنند هیچگاه مرتکب اشتباه نمیشوند.