آرزوی نافرجام
چرا هاشمیرفسنجانی نتوانست معمار توسعه ایران شود؟
حسین جلالی: دیماه ۹۵ هاشمیرفسنجانی، یکی از تاثیرگذارترین چهرههای تاریخ معاصر ایران، روی در نقاب خاک کشید. رفتن او از عالمِ سیاستِ ایران شوک بزرگی بود و محاسبات بسیاری را برهم زد. عدهای گفتند دیگر کسی در «بالا» نیست تا با «چانهزنی»، «فشار پایین» را نقد کند. عدهای دیگر گفتند با رفتن این وزنه از معادلات سیاسی، توازن قوا به هم میخورد. عدهای احساس کردند یک چهره مورد وثوق و احترام بین برخی از نظامیان و اقشار سنتی تاثیرگذار چون مراجع، از دست رفت و کسی هم جای او را نمیتواند بگیرد. حالا پنج سال از آن زمان میگذرد و ایران کاملاً وارد دوره جدیدی شده است.
اکبر هاشمیرفسنجانی، روحانیِ کیّس و انقلابی بود که نقش زیادی در تثبیت ساختار سیاسی بازی کرد. در بسیاری از تصمیمات کلیدی کشور حضور داشت و تاثیرگذار بود: از ادامه جنگ با عراق تا پذیرش قطعنامه ۵۹۸؛ از تغییر قانون اساسی تا انتقال قدرت بعد از فوت رهبر فقید انقلاب. کار بهجایی رسیده بود که افکار عمومی هر اتفاقی در کشور را به او نسبت میدادند. اما در این پرونده بهطور مشخص میخواهیم از هاشمیِ توسعهگرا بپرسیم. هاشمیرفسنجانی البته از اول تفاوت زیادی با هملباسان و انقلابیون همجناح خود داشت اما این تفاوت با رسیدن او به ریاستجمهوری عیان شد.
هاشمیرفسنجانی پروژه سازندگی و توسعه ایران را با شروع ریاستجمهوری خود کلید زد. مدیرانی را به کار برگرداند و افرادی را به کار گمارد که بتوانند این کار را پیش ببرند. نسلی از مدیران، تکنوکراتها و بوروکراتها در زمان ریاستجمهوری او تربیت شدند که در معادلات بعدی کشور به بازیگرانی تاثیرگذار تبدیل شدند. با وجود این بسیاری بر این گمان هستند که هاشمی نتوانست پروژه توسعه خودش را به سرانجام برساند. و او را در قیاس با تورگوت اوزال در ترکیه و ماهاتیر محمد در مالزی کموبیش ناکام میخوانند.
درباره هاشمی زیاد گفته و نوشته شده است. مشکل اغلب نقد و بررسیهایی که در مورد او انجام میشود بیتوجهی به مختصات زمانی و مکانی است. بهعبارتی برای فهم، قضاوت و نقد درست او و سیاستهایش، بهمنظور استخراج درسآموختههایی برای آینده، باید اقتضائات و شرایطی را که او در آن تصمیم میگرفت و دست به عمل میزد، فهمید. در این پرونده میخواهیم بهقدر توان همین کار را بکنیم، از کلیشهها فراتر برویم و پروژه توسعه اکبر هاشمیرفسنجانی در ایران را در بستر خودش قضاوت کنیم. او چقدر موفق بود؟ آیا میتوانست دستاوردهای بیشتر و تثبیتشدهتری از خود بهجای بگذارد؟ چه اقداماتی را میتوانست متفاوت انجام دهد؟ چه میزان از موجی که علیه سیاستهای توسعهای و اقتصادی او، چه در میان مردم و چه در میان نخبگان قدرت، بهوجود آمد، اجتنابپذیر بود؟